مترجم: فؤاد روحانی
مذهب پروتستان، که بسیاری از برج و باروهایی را که کلیسای کاتولیک با کمال دقت بر پا داشته بود ویران کرد، زود دریافت که نتیجه ی مجاز دانستن وحی و الهام فردی ایجاد تجزیه و تفرقه است. در حقیقت، به مجرد این که سدّ اعتقادات جزمی شکسته شد و رسوم و آیین دینی اعتبار و نفوذ خود را از دست داد، انسان خود را در معرض حالتی درونی دید که در برابر آن نمی توانست از حمایت و راهنمایی اعتقادات و مناسک دینی استفاده کند؛ و حال آن که این رسوم خلاصه و گزیده ی تجربه ی دینی، چه مسیحی و چه مشرک، هستند. مذهب پروتستان به طور کلی تمام لطایف سنت های مسیحی، یعنی آیین تبدیل نان و شراب به گوشت و خون مسیح و اقرار به گناهان و قسمت عمده ی مراسم دعا و معنی نقش کشیش به منزله ی نماینده ی خدا را از دست داده است.
باید تأکید کنم که این اظهارنظر به هیچ وجه جنبه ی انتقاد و قضاوت ندارد و نیت من چنین بحث انتقادی نیست، بلکه من فقط به حقیقتی اشاره می کنم که وجود دارد. البته مذهب پروتستان اعتبار تورات را تقویت کرده است تا کاهش نفوذ کلیسا را جبران کند، اما تاریخ نشان داده است که بعضی از متن های تورات را می توان به صورت های مختلف تعبیر نمود. به علاوه انتقاد علمی «عهد جدید»، یعنی انجیل های چهارگانه، به تقویت اعتقاد و ایمان به کیفیت آسمانی کتاب های مقدس کمک مخصوصی ننموده است.
در واقع، تعداد زیادی از مردمان تحصیل کرده تحت نفوذ دوره ی معروف به «عصر روشنایی» (1) علمی کلیسا را ترک کرده یا اساساً به آن بی اعتنا شده اند. اگر این ها فقط استدلالیان قشری یا متفکران مبتلا به اختلالات عصبی بودند، ضرر کناره گیری آن ها چندان مهم نبود. اما در بین آن ها بسیاری مردم علاقه مند به دین وجود دارند که فقط نمی توانند ایمان را به شکلی که امروز رواج پیدا کرده است بر خود هموار کنند. اگر چنین نبود نمی توانستیم علت نفوذ نهضت گروه بوخمان (2) یا تسلیحات اخلاقی را در بین پروتستان های کمابیش تحصیلکرده درک کنیم. کاتولیک، اگر از کلیسا روگردان شود، معمولاً تمایل نهانی یا علنی به بی دینی پیدا می کند و حال آن که پروتستان در صورت امکان به یک فرقه ی مذهبی خواهد پیوست. ظاهراً کلیسای کاتولیک به همان اندازه که اصرار در اثبات مطلق دارد، به همان اندازه هم موجب نفی مطلق می شود، حال آن که مذهب پروتستان در نتیجه ی نسبی بودن پذیرای تنوع است.
شاید تصور کنید که من بیش از اندازه وارد مبحث تاریخ مسیحیت شده ام و منظورم فقط این بوده است که تعصب بر ضد خواب و تجربه های درونی بشر را توجیه کنم. اما آنچه هم اکنون گفتم، ممکن بود قسمتی از گفت و گوی مرا با بیمار سرطانی تشکیل دهد. من به او گفتم که بهتر است توهّم خود را به جد بگیرد و آن را همچون کیفیتی غیر منطقی وناسالم کوچک نشمارد. اما معنی جدی گرفتن توهم این است که شخص آن را نوعی وسیله ی تشخیص مرض بداند و به عنوان علامت بروز یک اختلال، به صورت غده ی سرطانی در روحیه ی واقعی خود، تلقی کند. در اینجا مریض یقیناً خواهد پرسید: « اما این غده چه می تواند باشد؟» و من جواب خواهم داد که «نمی دانم»، زیرا واقعاً هم نمی دانم. به طوری که قبلا هم گفتم، این قطعاً عارضه ی جبرانی یا تکمیلی ناخودآگاه است ، اما هنوز چیزی در باره ی ماهیت ومضمون آن دانسته شده است. این چیزی است که خود به خود از ضمیر ناخودآگاه برمی خیزد و از محتویاتی سرچشمه می گیرد که آن ها را نمی توان درذهن خود آگاه پیدا کرد.
اکنون مریض من بسیار کنجکاو است که بداند من چه طور عمل می کنم تا بتوانم به آن محتویات ضمیر ناخود آگاه، که ریشه ی تصور موهوم او است، دسترسی پیدا کنم. هر چند این نکته ممکن است او را سخت تکان دهد، اما به او می گویم که خواب هایش همه ی اطلاعات لازم را به ما می دهند و ما باید آن ها را آن طور تلقی کنیم که گویی از یک منشأ عاقل و صاحب اراده و شخصیت ناشی می شوند. البته این فرضیه ی تهورآمیزی است که در عین حال مفید بودن آن هم فقط امری احتمالی است، زیرا ما به کانون فعل و انفعالات روانی، یعنی چیزی که محل اعتبار نیست و حتی صرف وجود آن مورد انکار عده ی زیادی روان شناس و فیلسوف معاصر است، اعتماد خارق العاده ای نشان می دهیم. یک متخصص مردم شناس مشهور، وقتی که طرز عمل خود را به او توضیح دادم، جوابی پرمعنی داد به این عبارت که «همه ی این ها که می گویید واقعاً بسیار جالب است، اما خطرناک است». بله من هم تصدیق می کنم که خطرناک است، همان طور که بیماری روانی هم خطرناک است، اما اگر کسی بخواهد یک مرض روانی را معالجه کند، باید نوعی خطر را بر خود همواره کند. ما خوب می دانیم که دست به کار قابلی زدن بدون خطر کردن کار بیهوده ای است. عمل جراحی سرطان هم خطر دارد، اما مع ذلک باید انجام شود. این وسوسه غالباً به من دست داده است که برای آن به فهم مطلب کمک کنم باید به مریض هایم بگویم که کانون فعل و انفعالات روانی را پیش خود به صورت نوعی جسم اثیری لطیف، که غده های اثیری لطیف ممکن است در آن پیدا شوند، مجسم کنند.
این فکر تعصب آمیز، که روحیه یا دستگاه روانی انسان قابل تجسم نیست و در نتیجه به اندازه ی هوا هم محسوس نیست و یا کمابیش مصنوع عقل است و از مفهوم های منطقی ساخته شده، به اندازه ای ریشه دوانده است که اگر مردم به بعضی از محتویات آن واقف نباشند، اصولاً منکر وجود آن ها می شوند. مردم به هر نوع جریان روحی خارجی از محیط ذهن خودآگاه، هیچ گونه اعتماد و ایمانی ندارند و خواب را صرفاً از مهملات می پندارند. در چنین وضعی پیشنهاد من با بدترین سوءظن ها مواجه می شود. و در حقیقت من به همه گونه استدلال قابل تصور بر ضد صورت های خیالی، که در خواب ظاهر می شوند، برخورده ام.
مع ذلک، حتی بدون توسّل به تجزیه ی عمیق ضمن خواب ها، به همان کشمکش ها و همان عقده ها برمی خوریم که در آزمایش های تداعی معانی نیز ظاهر می شوند. بعلاوه، این عقده ها جزو لاینفک مرض روحی موجودند. بنابراین ما دلیل کافی داریم که بگوییم خواب ها هم، لااقل به اندازه ی آزمایش های تداعی معانی، می توانند معلوماتی درباره ی محتویات مرض روحی به ما بدهند. در حقیقت خواب ها اطلاعات بسیار بیشتری به ما می دهند. علامت مرض مانند جوانه ی کوچکی است که از خاک سر درآورده است، و حال آن که گیاه اصلی زیر زمین است و از ریشه های بسیار دامنه دار زیر خاکی تشکیل می شود. این ریشه ها محتوای مرض روحی را تشکیل می دهند و منشأ عقده ها و علایم مرض و خواب ها هستند. بعلاوه، ما در این اعتقاد کاملاً محق هستیم که خواب عیناً جریان زیرزمینی روحیه را منعکس می کند و اگر بتوانیم به این ریشه دست یابیم، حقیقتاً ریشه ی مرض را پیدا کرده ایم.
***
قصد ندارم بیش از این به بحث درباره ی کیفیات امراض روحی بپردازم، اما من باب مثال مورد دیگری را ذکر می کنم تا معلوم شود که خواب ها چگونه پدیده های درونی روحیه را، که بر ما مجهولند، آشکار می کنند و این پدیده ها از چه چیز تشکیل می یابند. بیننده ی خوابی که درباره ی آن گفت و گو خواهیم کرد نیز مرد متفکر و صاحب هوش و معلومات فوق العاده ای است. این شخص مریض روحی بود و از من کمک خواست، زیرا احساس می کرد که اختلال عصبی بر او غلبه کرده است و رفته رفته روحیه ی او را یقیناً تباه خواهد کرد. خوشبختانه به قوای عقلی او هنوز آسیبی نرسیده و در تیزهوشی او تغییری حاصل نشده بود. به این دلیل به او توصیه کردم که خودش به خواب هایی که می بیند توجه و آن ها را یادداشت کند. درباره ی این خواب ها هیچ تجزیه و تفسیری نکردیم و فقط مدت ها بعد دست به تجزیه ی آن ها زدیم. بدین ترتیب، خواب هایی که حالا بیان خواهم کرد مورد هیچ گونه دخل و تصرف قرار نگرفته اند، بلکه یک سلسله رویدادهایی هستند که هیچ گونه اعمال نفوذی در آن ها صورت نگرفته است و بکلی طبیعی هستند. مریض هیچ گاه چیزی درباره ی روان شناسی، بخصوص روان شناسی تحلیلی، نخوانده بود.
این سلسله خواب های مورد گفت و گو مشتمل بر بیش از چهارصد خواب است، و بنابراین برای من ممکن نیست که همه ی موضوع های آن ها را شرح دهم. بعلاوه، من منتخبی از این خواب ها را، یعنی هفتاد و چهار مورد که شامل مضمون های دینی مخصوصاً جالبی هستند، در جای دیگری منتشر کرده ام. باید تأکید کنم که خواب بیننده در اصل کاتولیک بوده است، اما دیگر به تکالیف مذهبی عمل نمی کند و به مسائل دینی هم علاقه ای ندارد. او از آن طبقه اشخاص متفکر یا اهل علم است که اگر هر گونه نظریه های دینی به آن ها نسبت داده شود، بسیار متعجب خواهند شد. اگر ما این نظر را بپذیریم که ضمیر ناخودآگاه موجودیت روانی مستقل از وجدان خودآگاه دارد، در این صورت شرح حال خواب بیننده ی ما مخصوصاً جالب خواهد بود، به شرط این که ما در طراز تلقی کیفیت دینی بعضی از خواب ها اشتباه نکنیم. اما از طرف دیگر، اگر نظر مخالف را قبول کنیم، که فقط به ذهن خودآگاه اهمیت می دهد و برای ناخودآگاه هیچ موجودیت مستقلی قایل نیست، در این صورت بایستی به این تحقیق جالب بپردازیم که آیا خواب در حقیقت مضمونش را از محتویات خودآگاه کسب می کند یا نه. اگر تحقیقات ما به نفع فرضیه ی اول، یعنی خودمختاری ناخودآگاه، تمام شوند حقاً می توانیم خواب را به عنوان منشأ احتمالی معلوماتی در خصوص تمایلات دینی ضمیر ناخودآگاه تلقی کنیم.
نمی توان انتظار داشت که خواب ها درباره ی دین به همان طریقی که ما عادت به بحث داریم بحث کنند. مع ذلک از میان چهارصد خواب، دو خواب بوضوح به دین مربوط می باشند. اینک متن خواب را، همان طور که بیننده ی خواب خود یادداشت کرده است، نقل می کنیم:
همه ی خانه ها شکل تئاتر دارند و آرایش آن ها مثل کی نمایشخانه است. صحنه و پشت صحنه و تزیینات نمایشی دارند. اسم برنارد شاو (3) برده می شود. نمایش در آینده ی دوری اجرا خواهد شد. روی یک در، که به پشت صحنه باز می شود، این عبارت به زبان های انگلیسی و آلمانی نوشته شده است: «این کلیسای کاتولیک جهانی است. این کلیسای خدا است. هر کس که خود را مأمور خدا می داند وارد شود.» زیرا این کتیبه جمله ی زیر به خط ریزتر دیده می شود: «این کلیسا را عیسی و پولس تأسیس کرده اند.» درست مثل این بود که کسی بخواهد قدیمی بودن یک تجارتخانه را اعلان کند. من به دوستم می گویم: «بیا نگاهی با اینجا بکنیم.» او جواب می دهد: «نمی فهمم چرا مردم وقتی احساسات مذهبی دارند باید دور هم جمع شوند.» آن وقت من می گویم: «تو که پروتستان هستی، هیچ وقت این را نخواهی فهمید.» یک زن با کمال تأکید حرف مرا تأیید می کند. آن وقت متوجه می شوم که روی دیوار کلیسا نوعی اعلامیه نوشته شده است به این مضمون: «ای سربازها، وقتی خودتان را در دست قدرت خدا حس می کنید او را مستقیماً مخاطب خود نسازید. با کلمات نمی توان به خدا دسترسی پیدا کرد. سفارش اکید دیگر ما به شما این است که بین خودتان هم در خصوص صفات خدا بحث نکنید. این کار بی فایده ای است، زیرا چیزی که پربها و مهم باشد به وصف درنمی آید. امضا پاپ.... (خوانده نمی شود).» اکنون وارد می شویم. داخل این بنا مثل یک مسجد است، بخصوص مسجد ایاصوفی. نیمکتی وجود ندارد. وجود فضا خوب احساس می شود. تصویری دیده نمی شود. اما روی دیوارها کتیبه های قاب شده وجود دارد که یک نوع آرایش است (مثل آیات قرآنی مسجد ایاصوفی). یکی از جمله ها این است: «به ولی نعمت خود تملق نگویید.» این جا آن زن، که حرف مرا قبلاً تأیید کرده بود، شروع به گریه می کند و می گوید: «پس دیگر چیزی باقی نیست.» من جواب می دهم: «به نظر من این کاملاً درست است.» ولی زن ناپدید می شود. اول جای من طوری است که ستونی جلوی مرا گرفته است و من چیزی نمی توانم ببینم. آن وقت جایم را عوض می کنم و جمعیتی را جلوی خود می بینم. من جزو آن جمع نیستم، بلکه تنها مانده ام. اما آن ها آشکارا جلوی من هستند و من صورتشان را می بینم. همه با هم می گویند: «اقرار می کنیم که ما در دست قدرت خدا هستیم. ملکوت آسمانی در ما است.» این عبارت با لحنی توقیرآمیز سه بار تکرار می شود. آن وقت کسی «اُرگ» می نوازد، و یکی از تصنیفات باخ را دسته جمعی می خوانند. متن اصلی این جا حذف می شود. فقط گاهی یک نوع آواز با تحریر شنیده می شود و بعد این کلمات چندین بار تکرار می شوند: «باقی همه بازی با کاغذ است» (معنی آن این است که این برای من اثر زنده ای ندارد). بعد از خاموش شدن آواز دسته جمعی، قسمت تفریحی این تشریفات، تقریباً مثل اجتماع دانشجویان، شروع می شود. همه ی حضار آرام و متعادل هستند. همه قدم می زنند و صحبت می کنند و با هم تعارف می کنند. شرابی که از مدرسه ی طلاب آورده اند، با تنقلات دیگر، جلوی حضار گذاشته می شود. حضار آرزومندی خود را برای توفیق و سعادت کلیسا اظهار می کنند و مثل رسم ابراز خوشوقتی از ورود اعضای تازه به یک انجمن، آهنگی به وسیله ی بلندگو پخش می شود که ترجیع بند آن این است: «شارل حالا بین ما است.» یک کشیش این توضیح را به من می دهد: «این تفریحات تقریباً فرعی، رسماً شناخته شده و مجازند. ما باید خودمان را تا حدی با روش امریکایی ها تطبیق دهیم. در نهضتی اجتماعی، مثل همین که ما داریم، ناچاریم این کار را بکنیم. اما با این حال، ما یک فرق اساسی با کلیساهای امریکایی داریم و آن این است که جداً با رهبانیت مخالف هستیم.» این جا من بیدار می شوم و احساس آسایش بزرگی به من دست می دهد.
به طوری که می دانید کتاب های زیادی در خصوص پدیده شناسی خواب ها نوشته شده، اما راجع به روان شناسی خواب، کتاب بسیار کم است. علت آن هم واضح است: تعبیر روان شناسی خواب کاری است بسیار دشوار و احتمال خطا هم در آن زیاد است. فروید، با کمال جرئت، سعی کرده است پیچیدگی های روان شناسی خواب را به کمک نظریاتی که از تحقیق امراض روحی استخراج نموده است روشن کند. با این که من همت او را تحسین می کنم، اما نمی توانم نه با روش او و نه با نتایجی که گرفته است موافقت کنم. او خواب را فقط نوعی دیوار تلقی می کند که پشت آن چیزی با کمال دقت پنهان شده است. شک نیست که بیماران روحی چیزهای ناگواری را پنهان می کنند، شاید به همان اندازه که مردم عادی هم می کنند. اما آیا شایسته است که ما این تعبیر را شامل پدیده ای مثل خواب کنیم که این قدر عادی است و در سراسر جهان بروز می کند؟ من در این باب شک دارم که آیا باید خواب را چیزی غیر از آنچه ظاهراً هست تلقی کنیم. این جا به یک مأخذ یهودی، یعنی تلمود، استناد می کنم که می گوید: «تعبیر خواب در خود آن است.» به عبارت دیگر، در نظر من خواب همان چیزی است که هست.
خواب موضوعی است آن قدر مشکل و پیچیده که این جرئت را به خود نمی دهم که فرض کنم تمایل به اغفال و اختفا از خصایص ذاتی آن است. خواب رویدادی طبیعی است، و هیچ دلیلی وجود ندارد که ما آن را وسیله و تدبیر مکارانه ای برای فریب دادن انسان تلقی کنیم. خواب وقتی بروز می کند که هشیاری و اراده تقریباً به کلی محو شده اند، و ظاهراً پدیده ای طبیعی است که در بین اشخاصی هم که مریض روحی نیستند پیدا می شود. بعلاوه، معلومات ما درباره ی روان شناسی جریانات خواب به قدری کم است که اگر بخواهیم عوامل خارج از خود خواب را وارد تعبیر آن کنیم، باید بی نهایت محتاط باشیم(4).
بنابر همه ی این دلایل، عقیده دارم که خواب موضوع بحث ما، حقیقتاً و عامداً، درباره ی دین گفت و گو می کند. از آن جا که این خواب به هم پیوسته و منظم است، می توانیم چنین نتیجه بگیریم که منطق معین و نیّت معینی دارد، به این معنی که انگیزه ی مشخصی دارد که مستقیماً در مضمون خواب ظاهر می شود.
قسمت اول خواب بحثی است جدی به نفع کلیسای کاتولیک. خواب بیننده نظریه ی پروتستان را دایر بر این که دین فقط تجربه ی فردی است رد می کند. مضمون قسمت دوم، که تا اندازه ای مضحک است، سازش دادن کلیسا با یک نظر کاملاً دنیوی است، و در پایان آن به بحثی مساعد با فکر ضد رهبانیت برمی خوریم که کلیسای حقیقی هیچ گاه نمی تواند و نباید از آن پشتیبانی کند. اما کشیش موضوع خواب، که با رهبانیت مخالف است، آن را یک مسئله ی اصولی تلقی می کند. روحانیت و تزکیه ی نفس از اصول اساسی مسیحیت هستند و هر گونه تمایل مخالف با آن در حکم شرک و کفر خواهد بود.
مسیحیت هیچ گاه دین دنیوی و مادی نبوده و به خوب خوردن و خوب آشامیدن توجه نداشته است، و بسیار مورد تردید است که بتوان وارد کردن موسیقی جاز را در آیین پرستش مسیحی ابتکار پسندیده ای تلقی نمود. آن اشخاص «آرام و متعادل» که قدم می زنند و کمابیش به سبک پیروان مکتب اپیکور صحبت می کنند، بمراتب بیشتر، نظر فلسفی قدیم را به یاد ما می آورند که مسیحیت معاصر از آن بیزار است. هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم خواب، بر اهمیت جمعیت یا توده ی مردم تأکید می شود.
بدین ترتیب کلیسای کاتولیک، با آن که قویاً از آن پشتیبانی می شود، توأم با نظر غریبی جلوه می کند که مربوط به آیین و رسوم مذاهب مشرک است و با نظریه ی اساسی دین مسیح مباینت دارد.
این مباینت در خواب ظاهر نمی شود، زیرا محیط گرم و صمیمانه ای، که ضمن آن تناقضات خطرناکی به هم می پیوندند و پنهان می شوند، روی آن را می پوشاند. نظریه ی پروتستان دایر بر فردی بودن رابطه ی انسان با خدا زیر فشار تجمع توده و احساس دینی اجتماعی که با آن همراه است منتفی می شود. تأکید درباره ی توده ها و استقبال از نظریات دینی دوران قبل از مسیح، به طرز عجیبی با جریاناتی که امروز در اروپا واقع می شود مطابقت دارد. همه تعجب می کنند از این که در آلمان امروزی (5) بعضی تمایلات حاکی از رسوم دوران قبل از مسیح وجود دارند. علت این است که آن ها نتوانسته اند معنی تجربه ی دیونیزی (6) نیچه را درک کنند. نیچه نمونه ی یکی از هزاران و بلکه میلیون ها آلمانی بود که بعداً به دنیا آمدند و طی جنگ اول جهانی در ضمیر ناخودآگاه آن ها هویت ووتان (7)، یا پسر عموی آلمانی دیونیز، مجسم شد. ضمن خواب های اتباع آلمانی، که در آن زمان مریض من بودند، بروز انقلاب ووتانی را می دیدم، و در سال 1918 مقاله ای منتشر کردم که ضمن آن شکل خاص تحول جدیدی را که بعداً می بایست در آلمان روی دهد بیان کردم. این آلمانی ها ابداً از کسانی نبودند که کتاب چنین گفت زرتشت را مطالعه کرده باشند، و بدون تردید جوانانی که آیین مذاهب قبل از مسیح را در مورد قربانی بره جشن می گرفتند درباره ی تجربه ی نیچه هیچ چیز نمی دانستند و به این سبب است که خدای خود را ووتان خواندند نه دیونیز. در شرح حال نیچه دلایل انکارناپذیری وجود دارند مبنی بر این که خدایی که او ابتدا در فکر داشت حقیقتاً ووتان بود، اما چون او متخصص زبان شناسی فرهنگ باستانی بود و در اواخر قرن نوزدهم می زیست او را به نام دیونیز (8) خواند. اگر از نظر تطبیقی قضاوت کنیم، این دو خط در واقع وجوه مشترک زیادی دارند.
ظاهراً در تمام خواب مریض من هیچ مخالفتی با احساس دسته جمعی و پرستش گروهی و آیین و رسم مذاهب مشرک وجود ندارد، جز اظهارنظر دوست پروتستان که او هم زود سکوت اختیار می کند. مع ذلک واقعه ای عجیب توجه ما را جلب می کند و آن موضوع زن ناشناسی است که اول از نظریه ی کاتولیک دفاع می کند و بعد ناگهان به گریه می افتد و می گوید: «پس دیگر چیزی باقی نیست»، و بعد از آن ناپدید می شود و دیگر برنمی گردد.
این زن کیست؟ برای خواب بیننده این زن شخص نامعلوم و ناشناسی است، اما وقتی که او این خواب را دید این زن را خوب می شناخت، زیرا در خواب های قبلی او کراراً به صورت «زن ناشناس» جلوه کرده بود.
از آنجا که این هیکل، ضمن خواب هایی که مردها می بینند، نقش بزرگی اجرا می کند عنوان فنی «آنیما (9)» (نفس به صفت مؤنث) به آن اطلاق می شود، و علت آن این است که انسان از قدیم ترین ایام همواره در افسانه های خود این فکر را بیان کرده است که یک اصل نر و یک اصل ماده پهلو به پهلو در جسم واحد وجود دارند. این مکاشفه ی روانی معمولاً به صورت یک جفت آسمانی یا ماهیت نر و ماده ی خالق مجسم می گردید. ادوارد میتلند (10)، که شرح حال آناکینگز فورد (11) را نوشته است، یک تجربه ی درونی امروزی را در خصوص ماهیت نر و ماده ی الوهیت نقل می کند، و اگر کمی به عقب برگردیم به فلسفه ی کیمیاگری می رسیم که از هرمافرودیت (12) (موجود نر و ماده با هم) و انسان درونی نر و ماده (13) (14) یا «موجود آدمی (15)» بحث می کند که «هر چند در صورت ظاهر نر است، ولی همیشه حوّا یا زن خود را، که در بدنش پنهان است، همراه دارد»، چنان که در قرون وسطا مفسّر «رساله ی طلایی» (16) همین فکر را بیان می کند (17).
آنیما شاید عبارت از تعبیر روانی اقلّیت ژن های (18) ماده در بدن نر باشد.
چیزی که این تعبیر را تقویت می کند این است که در تصاویر ناشی از ناخودآگاه زن این شکل ظاهر نمی شود. ولی قرینه ی آن شکل، که عمل آن هم عمل مشابهی است، وجود دارد، هر چند که این قرینه تصویر زن نیست، بلکه تصویر مرد است. این شکل نر در روان شناسی زن آنیموس (19) (نفس به صفت مذکر) خوانده می شود. یکی از تظاهرات مخصوص به این دو شکل چیزی است که در زبان های مشتق از لاتینی اصطلاح «آنیموزیته» (20) (عداوت) به آن اطلاق می شود. آنیما موجب بروز حالات عصبانی بی منطق در مرد می شود، و آنیموس زن را به ادای عبارت های مبتذل و ملال آور و اظهار عقیده های نامربوط تحریک می کند.
این دو شکل تصاویری هستند که غالباً در خواب ها ظاهر می شوند. به طور کلّی این ها ضمیر ناخودآگاه را مجسم می کنند و همین تجسم است که به آن ها حالت نامطبوع یا ملال آور می دهد. ناخودآگاه فی نفسه دارای این گونه صفات منفی نیست. این صفات منفی اساساً وقتی بروز می کنند که ناخودآگاه به وسیله ی این شکل ها مجسم شود و این شکل ها شروع به تأثیر در خودآگاه کنند. از آن جا که این ها فقط دارای شخصیت ناقص هستند، با خصوصیت یک مرد پست یا یک زن پست ظاهر می شوند و اثر ملال انگیز آن ها هم به همین سبب است. مردی که تحت تأثیر آنیما باشد، حالات عصبانی نسنجیده ای از خود نشان می دهد، و زنی که تحت تأثیر آنیموس خود باشد به مجادله و اصرار در عقاید نامربوط مایل است (21).
عکس العمل منفی آنیما در خواب کلیسا نشان می دهد که جنبه ی ماده ی خواب بیننده، یعنی ناخودآگاه او، با نظریه ی خودآگاه او موافق نیست. این عدم موافقت اول در مورد کتیبه ی روی دیوار که می گوید «به ولی نعمت خود تملق نگویید»، و خواب بیننده آن را تصدیق می کند ظاهر می شود. این عبارت کاملاً معقول به نظر می رسد و نمی تواند فهمید که چرا زن از شنیدن آن حالت یأس پیدا می کند. فعلاً به کنجکاوی در این سرّ نمی پردازیم و به همین استنباط کفایت می کنیم که در این خواب تناقضی وجود دارد و یک اقلیت بسیار مهم با اعتراض شدید از صحنه بیرون می رود و خود را به باقی رویدادها بی اعتنا نشان می دهد.
بنابراین آنچه ما از این خواب می فهمیم این است که عمل ذهن ناخودآگاه خواب بیننده سازشی سطحی بین اصول مذهب کاتولیک و عقیده ی مذاهب مشرک دایر بر «تمتّع از زندگی» فراهم می کند. کاری که ناخودآگاه در اینجا می کند این نیست که یک نظر قطعی یا عقیده ی جزمی اظهار کند، بلکه بیشتر این است که عمل تفکر را به صورت یک درام جلوه دهد. این عمل تفکر را شاید بتوان به این عبارت بیان کرد: «حالا نظر تو درباره ی دین چیست؟ تو کاتولیک هستی، آیا این طور نیست؟ مگر این عیبی دارد و کافی نیست؟ و امّا در مورد موضوع رهبانیّت: حتی کلیسا هم باید کمی خود را با زمان تطبیق دهد و سینما و رادیو و موسیقی جاز و چیزهای دیگر را قبول کند. دلیلی هم نیست که شراب متبرک و بعضی از سرگرمی های دسته جمعی هم مجاز نباشند.» اما به یک دلیل سرّی آن زن مرموز و نامطبوع، که طیّ تعدادی از خواب های قبلی شناخته شده است، سخت دچار یأس می شود و راه خود را گرفته می رود.
باید اقرار کنم که در برابر این آنیما احساس همدردی می کنم. واضح است که سازشی که حاصل شده بسیار سست و سطحی است، ولی نظریه ی مخصوص خواب بیننده و بسیاری مردم دیگر را که، دین برای آن ها اهمیت زیادی ندارد، نشان می دهد. دین برای مریض من به کلّی بی اهمیّت بود و او قطعاً هیچ تصور نمی کرد که دین، به هر صورت که باشد، بتواند در او تأثیر کند. اما او به این دلیل پیش من آمده بود که دچار حالت درونی طاقت فرسایی شده است. این شخص بی نهایت به استدلال و تفکّر علاقه داشت، ولی احساس کرده بود که در برابر مرض روحی و نیروهای مخرب ناشی از آن هیچ کمکی از فکر و فلسفه نمی توان انتظار داشت. او در همه ی فلسفه ی جهان بینی خود هیچ چیز پیدا نمی کرد که برای حصول تسلط کافی بر نفس از آن کمک بگیرد، و بنابراین خود را در وضع کسی می دید که اعتقادات و آمالی را که تا آن زمان مورد اتکای او بوده اند از دست داده باشد. این به هیچ وجه امری استثنایی نیست که در چنین وضعی انسان به دین دوره ی طفولیت خود بازگشت کند، به این امید که بتواند از این راه کمکی به دست بیاورد. اما مریض ما هیچ کوششی نکرده یا تصمیم خودآگاهی نگرفته بود که اعتقادات دینی گذشته ی خود را دوباره زنده کند، بلکه او فقط در این باب خواب دیده بود، یعنی ضمیر ناخودآگاهش خودنمایی غریبی درباره ی حالت دینی او کرده بود. مثل این بود که روح و جسم، که طبق طرز فکر مسیحی دو دشمن دایم هستند، با یکدیگر به طرز عجیبی صلح کرده بودند، یعنی به این صورت که هر یک از ماهیّت خود، که ضد ماهیّت دیگری است، کاسته باشد. این جا روحانیّت و علاقه مندی به دنیا در یک ترک مخاصمه ی غیرمنتظره به هم می پیوندند و نتیجه ای به بار می آورند که تا اندازه ای عجیب و مضحک است. حالت جدّی و آشتی ناپذیر روح ظاهراً عقب نشینی می کند و یک نوع خوشگذرانی، تقریباً مثل آن که در دوره ی باستانی مرسوم بود، به همراهی عطر شراب و گل جلوه می کند. در هر صورت این خواب یک محیط در عین حال روحانی و دنیوی را نشان می دهد که حدّت کشمکش اخلاقی در آن کاهش یافته است و همه ی درد و رنج های روانی فراموش شده اند.
اگر این خواب را عبارت از تحقق یک آرزو بدانیم باید آن را ناشی از خودآگاه تلقی کنیم، زیرا درست همان کاری را نشان می دهد که مریض قبلاً به حد افراط کرده بود و از این افراط هم ناآگاه نبود، زیرا شراب یکی از خطرناک ترین دشمنان او بود. اما برعکس، این خواب به طرزی بی طرفانه حالت روحی مریض را می رساند و تصویر مذهب انحطاط یافته ای را به دست می دهد که رسوم و آداب دنیوی و غریزه های اجتماعی آن را فاسد کرده اند. آنچه این جا ظاهر می شود، احساس مذهبی مصنوعی است نه حالت قدسی و نورانی اصیل. این علامت مشخص مذهبی است که سر زنده بودن خود را از دست داده باشد و به آسانی می توان فهمید که چنین مذهبی نه می تواند به انسان کمک کند، نه می تواند هیچ گونه اثر اخلاقی دیگری از خود نشان دهد.
جنبه ی کلی این خواب مسلماً نامساعد است، هر چند در عین حال، بعضی جنبه های دیگر هم، که بیشتر مثبت هستند، به درجه ی ضعیفی نمایان می شوند. کمتر اتفاق می افتد که خواب منحصراً مثبت یا منحصراً منفی باشد. به طور کلی هر دو جنبه یافت می شوند، ولی معمولاً یک جنبه مشخص تر از جنبه ی دیگر است. واضح است که چنین خوابی موادّ کافی به دست روان شناس می دهد که مسئله ی حالت دینی را طرح کند. اگر این تنها خوابی بود که ما از آن اطلاع داشتیم، نمی توانستیم امیدوار باشیم که معنی دقیق آن را بتوان کشف کرد، اما در مجموعه ی مورد بحث ما بسیاری از خواب ها هستند که به مسئله ی مذهبی قابل توجهی اشاره می کنند. من حتی الامکان هیچ وقت یک خواب را منفرداً تعبیر نمی کنم. به طور کلی یک خواب جزئی از یک سلسله خواب ها است. همان طور که در وجدان خودآگاه پیوستگی وجود دارد (و با آن خواب مرتباً این پیوستگی را قطع می کند)، شاید همان طور نیز در تسلسل جریانات ناخودآگاه یک نوع پیوستگی، حتی مشخص تر از پیوستگی پدیده های خودآگاه، وجود داشته باشد.
در هر صورت، تجربه ی من این احتمال را تأیید می کند که خواب ها عبارت از حلقه های مرئی زنجیری از رویدادهای ناخودآگاه هستند. اگر بخواهیم علل عمقی خواب مورد بحثمان را روشن کنیم باید به مجموع خواب ها رجوع کنیم و ببینیم که این خواب در چه نقطه ای از آن زنجیر چهارصد حلقه ای قرار دارد.
ما این خواب را درست در میان دو خواب مهم، که حالت هولناکی دارند، می یابیم. موضوع خوابی که مستقیماً پیش از آن است عبارت از تجمع عده ی زیادی از مردم و برگزاری یک رسم غریب است که ظاهراً جنبه ی جادویی دارد و هدفش «دوباره به وجود آوردن میمون» است. خوابی که در دنبال خواب مورد بحث می آید موضوع مشابهی دارد که عبارت از تبدیل حیوانات به آدمیزاد به وسیله ی جادوگری است.
این دو خواب برای مریض بی نهایت ناگوار و موحش هستند. خواب کلیسا بوضوح در سطح قرار دارد و عقایدی را بیان می کند که در اوضاع و احوال دیگر ممکن بود موضوع تفکر خودآگاه باشند، اما این دو خواب حالت عجیب و نامأنوسی دارند و اثر عاطفی آن ها به نوعی است که اگر امکان داشت خواب بیننده ترجیح می داد که از آن ها اجتناب کند. در واقع متن خواب دوم صراحتاً می گوید: «اگر شخص فرار کند همه چیز از دست رفته است.» این عبارت با بیان زن ناشناس که گفت: «پس دیگر چیزی باقی نیست.» به طرز تعجب آوری تطبیق می کند. استنباطی که ما از این عبارت ها می کنیم آن است که خواب کلیسا کوششی بوده است برای فرار از افکار خواب های دیگری که معنی بسیار عمیق تری دارند. این افکار طی دو خواب مورد اشاره، یعنی خوابی که قبل و خوابی که بعد از خواب کلیسا قرار دارند، بروز می کنند.
پینوشتها:
1. Aufklarung.
2.Buchmann.
3.Bernard Shaw.
4. .بنوا پریه (Benoit Perier) ضمن رساله ای، که تحت عنوان «گفتار درباره ی خواب و پیشگویی های اختربینی» در سال 1598 منتشر کرده است، درباره ی خواب بحثی می کند که خلاصه اش این است: خواب دیدن چهار علت دارد به شرح زیر: اول بیماری جسمی؛ دوم انقلاب شدید عاطفی که از عشق یا امید یا ترس یا نفرت ناشی می شود؛ سوم نفوذ یا مکر شیطان یعنی یکی از رب النوع های مذاهب شرک یا شیطان مسیحی. (نویسنده توضیح می دهد که شیطان آثار آینده ی عللی را که در یک موقع وجود دارند می داند و به طور کلی از وقایع گذشته و آینده، که بر انسان پوشیده اند، و البته از آنچه خود خواهد کرد آگاه است و این ها را می تواند به بشر ضمن خواب اعلام کند. انسان می تواند تشخیص دهد که چه خوابی از تلقین شیطانی ناشی شده است: اگر شخص غالباً خواب هایی می بیند که مضمون آن ها اخبار از وقایع آینده یا مخفی باشد و اطلاع از آن هیچ فایده ای برای خواب بیننده یا دیگران نداشته باشد، بلکه فقط تظاهر به علم بی حاصل و احیاناً زیان آوری باشد، این گونه خواب ها را می تواند خواب شیطانی تلقی کند)؛ چهارم الهام از جانب خدا. علامت ملکوتی بودن خواب های اخیر نوع مضمون آن ها است، به این معنی که این خواب ها مسائلی را روشن می کنند که علم به آن ها بدون فضل و عنایات الهی ممکن نیست، از قبیل امکانات آینده و اسرار قلب و رموز ایمان. خدا خود بندگانش را از اصیل بودن این خواب ها آگاه می کند، اما از آن جا که خواب های شیطانی هم وقایع آینده را پیشگویی می کنند و گاه هم شیطان پیشگویی هایی درست می کند تا انسان دروغ های او را هم باور کند، تشخیص این که کدام اخبار از آینده الهی و کدام شیطانی است بسیار دشوار و منوط به توجه و خلوص و درایت انسان است. مؤلف می گوید که همان طور که در وجدان ما نوری هست که ما در پرتو آن و بدون رجوع به استدلال به اصول اولیه پی می بریم، همان طور نیز نور الهی که به روح ما می تابد به ما نشان می دهد که کدام خواب منشأ الهی دارد و ما باید آن را منبع الهام بدانیم. اما مؤلف به این سؤال خطیر جواب نمی دهد که آیا هر احساس اطمینان شدیدی که از یک خواب ناشی شود الزاماً دلیل بر این است که خواب منشأیی آسمانی دارد؟ در این مورد نویسنده ی دیگری موسوم به کاسپارپوسر (Pducer) ضمن رساله ی معروف به «پیشگویی به وسیله ی خواب» (تألیف سال 1560) چنین می گوید: «فقط خواب هایی منشأیی الهی دارند که به موجب کتاب مقدس خاصیت وحی آسمانی داشته باشند. این گونه خواب ها به همه کس دست نمی دهند، حتی به کسانی که به تصور خود در انتظار وحی و الهام خاصی باشند، بلکه به آبای دین و پیغمبران اختصاص دارند که یا به تصمیم خود یا بنا به مشیت الهی چنین خواب هایی را می بینند. این خواب ها مربوط به مسائل بی اهمیت و گذران نیستند، بلکه موضوع آن ها شخص مسیح و اداره ی کلیسا و تمشیت امور امپراتوری ها و سایر وقایع مهم است. خداوند، علاوه بر فرستادن این گونه خواب ها، به بعضی از مردمان هم این موهبت را عنایت می کند که آن ها را تعبیر کنند تا معلوم شود که این خواب ها از منبع طبیعی ناشی نشده اند، بلکه فرستاده ی خدا هستند. پریه در رساله اش یک فصل را به این موضوع تخصیص می دهد که سؤال می گوید باید که خواب های مهم را مورد توجه قرار داد و وظیفه ی هر فرد دیندار و پرهیزکار این است که از خود بپرسد آیا خواب هایی که غالباً انسان را به گناهکاری تحریک و اغوا می کنند تلقین شیطان نیستند، و نیز باید به این نکته توجه کند که آیا خواب هایی که انسان را به نیکوکاری تشویق می کنند از جانب خدا نیستند. اما این جا علاوه می کند که توجه به خواب های بیهوده ی دیگر نشانه ی ضعف عقل است. فصل دیگری از همین رساله درباره ی این مطلب است که چه کسانی مجاز به تعبیر خوابند و به نظر او تعبیر خواب فقط برای کسی ممکن و مجاز است که از جانب خدا الهام و تعلیم یافته باشد. به عقیده ی او، جز روح القدس احدی نمی داند که چه چیز از جانب خدا است. بر طبق این نظریه، صلاحیت تعبیر خواب به کسانی منحصر می شود که مدد روح القدس شامل حالشان شده باشد و بدیهی است که بر طبق عقیده ی متداول زمان او، تأیید روح القدس فقط ممکن است شامل حال کسانی گردد که تابع کلیسا باشند.
5.این عبارت در سال 1939 نوشته شده است.
6.Dionysiaque.
7.Wotan.
8.Dionysos.
9.anima.
10.Edward Maitland.
11.Anna Kingsford.
12.hermaphrodite.
13.androgyne.
10.این قول که در ذات خالق صفت نر و ماده با هم وجود دارد شاید از رساله ی «ضیافت» (Symposium) افلاطون مأخوذ باشد. در هر حال، تصور هیکل نر و ماده ی توأم در غرب وجود نداشت ــ تا اواخر قرن پانزدهم، که فلسفه ی کیمیاگری مقتبس از مآخذ یونانی شیوع پیدا کرد. به عقیده ی من، محتمل تر این است که سمبل نر و ماده ی توأم از نوشته های عربی یا سریانی، که در قرون یازدهم یا دوازدهم ترجمه شده اند، سرچشمه گرفته باشد. در رساله ی قدیمی لاتینی، موسوم به «رساله ی ابن سینا» ، به این عبارت برمی خوریم که «اکسیر ماری است که خود، خود را آبستن می کند». نویسنده ی این رساله خود ابن سینا نبوده است، ولی آن رساله را می توان مأخذ عربی و لاتینی فلسفه ی کیمیاگری قرون وسطا تلقی کرد. این عبارت در رساله های دیگر قرون وسطا نیز یافت می شود، ولی چون تاریخ این متن ها هنوز روشن نشده است، معلوم نیست کدام نویسنده از کدام نویسنده ی دیگر مطلب را اقتباس کرده است.اولین متنی که موجود نر و ماده را به طور قطع ذکر می کند کتاب فن کیمیا است که در قرن شانزدهم تألیف شده است. عین عبارت این است: «زیرا جیوه عبارت از همه ی فلزات، چه نر و چه ماده، است و آن هیولای نر و ماده، که در ازدواج روح و جسم ظاهر می شود، همین است».
15.homo adamicus.
16.Tractatus Aureus.
17.رساله ی طلایی کیمیاگری منشأ عربی دارد. تاریخ دقیق آن معلوم نیست، ولی در سال 1610 حاشیه ای بر آن نوشته شده است که عبارت زیر در آن دیده می شود: «همان طور که سایه هر جسمی را که در آفتاب حرکت می کند دنبال می کند، همان طور آن موجود نر و ماده ی آدمی هم، هر چند به صورت ظاهر نر است، ولی همواره حوا یا جزء ماده ی خود را که در جسمش پنهان است، همراه خود می برد.»
18.genes.
19.animus.
20.animosite.
21.آنیما و آنیموس منحصراً به صورت منفی تجلی نمی کنند، بلکه گاهی هم به شکل منبع الهام یا حامل وحی یا مرشد و عارف ظاهر می شوند.
/ج