رابطه ی ذهن و بدن (2)

اغلب کودکان فکر می کنند که درد « چیزی» است در بدنشان، گویی که درد داشتن مشکلی است که در عضلات پیش می آید، از نگاه برخی، پیشرفت علم چنین تلقی ای را تأیید می کند: درد و سایر حالات ذهن چیزی جز حالات فیزیکی
چهارشنبه، 20 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه ی ذهن و بدن (2)
 رابطه ی ذهن و بدن (2)

 

نویسندگان: امیراحسان کرباسی زاده، حسین شیخ رضایی




 

7- نظریه ی این همانی (1)

1-7 ذهن و مغز

اغلب کودکان فکر می کنند که درد « چیزی» است در بدنشان، گویی که درد داشتن مشکلی است که در عضلات پیش می آید، از نگاه برخی، پیشرفت علم چنین تلقی ای را تأیید می کند: درد و سایر حالات ذهن چیزی جز حالات فیزیکی مغز یا بدن نیستند. وقتی درد می کشیم، مغز ما حالت خاصی دارد که به آن « درد» می گوییم. پس از دکارت، متفکران دوران روشنگری چندان با تصویر دوگانه انگارانه ی او از انسان موافق نبودند. این متفکران باور به این را که انسان موجودی است ذاتاً متمایز از سایر موجودات نامعقول می دانستند. با ظهور نظریه ی تکامل، رفته رفته گرایش به مادی گری نیز بیشتر شد. از نظر داروین (2)، انسان موجود برتر و ویژه ای نیست، بلکه مانند سایر حیوانات محصول فرآیند تدریجی تکامل است. از نگاه زیست شناسان تکاملی، مرز مشخصی میان انسان و سایر حیوانات وجود ندارد. طبیعی است که با چنین پس زمینه ای، تمام ویژگیها و خصوصیات انسان را باید بر مبنای قوای فیزیکی و جسمانی او تعریف کرد. بنابراین، حالات ذهنی و قابلیتهای روانی انسان نه تنها ریشه در جسم او دارند بلکه چیزی متفاوت با جسم، و به خصوص مغز او، نیستند.
این نکته که مغز مرکز فعالیتهای ذهنی است نکته ی چندان جدیدی نیست. گروهی از یونانیان باستان نیز مغز را مرکز هوش می دانستند. اما اهمیت مغز در سنت پزشکی بقراط نادیده گرفته شد. برای نمونه، جالینوس کارکرد اولیه ی مغز را توزیع مایع حیاتی از شکمچه های مغزی می دانست. ماهیت سلولی مغز و کارکردهای ذهنی آن برای اولین بار از سوی سانتیاگو رامون کاخال (3) شناسایی شد.
رامول کاخال متوجه شد که سلولهای مغز از سلولهای سایر اعضای بدن متمایزند. مغز، هنگامی که با میکروسکوپ بدان نگاه شود، به باتلاقی آشفته، شبکه ای و تورمانند می ماند. برجسته ترین ویژگی ظاهری مغز ساختار پرچین و برجستگی سطح آن است. سلولهای عصبی مغز، که به آنها « نرون» (4) گفته می شود، با هم در ارتباط اند. مغز ما تقریباً حدود صد میلیارد نرون دارد. کاخال و دانشمندان اوایل قرن بیستم تحقیقات فراوانی را بر روی شبکه های نرونی مغز انجام دادند و ما امروزه فهم بهتری از کارکرد نرونها داریم.
شبه علمی به نام « جمجمه شناسی» (5) نیز در ارتباط دادن فعالیتهای ذهنی با مغز بی تأثیر نبوده است. در اوایل قرن نوزدهم، فرانتز یوزف گال، (6) پزشک اتریشی، نظریه ای ارائه کرد که طبق آن مغز اندام ذهن تصور می شد و قابلیتهای متفاوت ذهنی در قسمتهای مختلف مغز قرار داشتند. گال استدلال می کرد که توانایی متفاوت افراد در انجام مهارتهای ذهنی با تفاوتهای شکل جمجمه ی آنها ارتباط دارد، چرا که جمجمه شکل برجستگیهای مغز را به خود می گیرد. جمجمه شناسی در بریتانیا، به خصوص اسکاتلند، رواج فراوان پیدا کرد اما شکوفایی آن چندان دوام نداشت و در اوایل قرن بیستم از رواج افتاد. با این حال، جمع آوری شواهدی مبنی بر اینکه کارکردهای مجزای ذهنی در بخشهای خاصی از مغز جای دارند اصل ایده ی جمجمه شناسی را تأیید کرد.
درست است که در زبان عادی معنای واژگانی که حالات ذهنی را بیان می کنند با معنای واژگانی که بیانگر حالات بدنی یا مغزی اند متفاوت است، طبق نظریه ی این همانی، مصداق این دو دسته واژگان یکی است. وقتی احساس هیجان می کنیم، مغزمان در حالت خاصی قرار می گیرد و احساس هیجان چیزی جز همین حالت خاص مغزی نیست. البته زمان زیادی لازم بود تا با پیشرفت دستاوردهای علمی معلوم شود که این دو حالت در واقع یکی هستند . همان گونه که امروزه، با کشف ساختار مولکولی آب، کسی آب و Ho2 را دو هویت متفاوت نمی داند. کشف این همانی آب و ساختار مولکولی آن از دستاوردهای علم شیمی است. مدافع نظریه ی این همانی ادعایی مشابه در مورد یکی بودن حالات ذهنی و حالات مغزی دارد. علم پر از ادعاهای حاکی از این همانی است. رعد و برق چیزی جز تخلیه ی بار الکتریکی میان ابرها نیست. دما چیزی جز متوسط انرژی جنبشی مولکولهای جسم نیست. بنابراین، بعید به نظر نمی رسد که حالات ذهنی نیز چیزی جز حالات مغزی نباشند. به عنوان نمونه، ممکن است با رشد دانش مغز بفهمیم که درد چیزی جز تحریک نسوج c در مغز نیست، و به این ترتیب، یک این همانی دیگر به نمونه های قبلی اضافه شود.
جمله ی « درد همان تحریک نسوج c در مغز است» بیانگر حقیقتی علمی است. همان گونه که گفته شد معنای درد با معنای تحریک نسوج c یکی نیست. در عبارت « ستاره ی شامگاهی همان ستاره ی صبحگاهی» نیز دو عبارت « ستاره ی شامگاهی» و « ستاره ی صبحگاهی» هم معنا نیستند و جمله ای که به یکی بودن این دو اشاره می کند جمله ای نیست که فقط با دانستن معنای عبارات آن صادق باشد. اینکه سیاره ی زهره هم اولین سیاره ای است که در آسمان شب ظاهر می شود و هم اولین سیاره ای است که در آسمان صبح قابل مشاهده است از کشفیات علم نجوم است. به عبارت دیگر، میان معنا و مدلول یک عبارت متفاوت وجود دارد. دو عبارت می توانند معنای متفاوتی داشته باشند اما به چیزی واحد در عالم خارج دلالت کنند. در مثالی دیگر، همان گونه که معنای عبارات « سراینده ی بوستان» و « نویسنده ی گلستان» متفاوت است، مدلول یا مصداق هر دو عبارت فردی واحد به نام « سعدی» است. یکی از کارهای علم تولید جملاتی است که بیانگر هم مدلولی اند.
« طلا » و « عنصری با عدد اتمی 79» مترادف نیستند، اما دانش شیمی به ما آموخته است که این دو عبارت به چیزی واحد اشاره دارند. تحقیقات بر روی مغز نیز نشان داده است که به کارگیری تواناییهای مشخص ذهنی همواره با تحریک نواحی مشخصی از مغز همراه بوده است. البته اینکه حالات ذهنی همواره با تحریکات مغزی خاصی همراه بوده اند، اینکه بین حالت ذهنی و حالات مغزی همبستگی (7) برقرار است، به خودی خود دلیلی بر یکی بودن آنها نیست. اما در چارچوبی فیزیکالیستی، یکی از توضیحهای ممکن برای تبیین همبستگی یکی گرفتن دو پدیده ی مورد بحث است.

2-7 این همان نوعی (8)

معادله ی « درد = تحریک نسوج c» را در نظر بگیرید. عباراتی که در دو طرف معادله آمده اند در زبان فارسی « اسم جنس» نامیده می شوند. این عبارت به ویژگیها یا صفاتی ارجاع می دهند که مصادیق متعدد دارند. به بیان دیگر، معادله ی فوق راجع به درد خاص یا شخص خاصی نیست، بلکه ناظر به « نوع» درد است. منظور از نسوج c هم نسوج مغزی شخصی خاص نیست. به همین منوال، وقتی می گوییم « طلا همان عنصری است که عدد اتمی اش 79 است»، منظورمان طلایی خاص نیست، بلکه منظور این است که هر طلایی در هر کجا که یافت شود عدد اتمی 79 خواهد داشت، در غیر این صورت طلا نخواهد بود. در نظریه ی این همانی نوعی، « نوع» حالات ذهنی با «نوع» حالات مغزی یکی دانسته می شود.

3-7 مزایای این همانی نوعی

اولین مزیت نظریه ی این همانی نوع ساده بودن آن است. برای توصیف انسان و توضیح رفتارهای او لازم نیست به دو نوع جوهر متمایز و اساسی، جسم و ذهن، قائل شویم. همه چیز فیزیکی است و حالات ذهنی نیز از جنس همان حالات فیزیکی اند. هر زمان که خشمگین می شوید، ناحیه ای از مغزتان به نام آمیگدالا (9) فعال می شود. هر چند در نگاه نخست، حالت درونی خشم با تحریک آمیگدالا متفاوت به نظر می رسند، این دو نوع حالت در واقع یکی اند.
مزیت دیگر نظریه ی این همانی نوع به رسمیت شناختن پیوستگی ای است که در طبیعت وجود دارد. از تک یاختگان تا انسانها، همه ی موجودات از مولکولهای حیاتی تشکیل شده اند. آنچه احتمالاً موجودات دارای ذهن را از درختان و سنگ و چوب متمایز می کند ترکیب پیچیده تر ساختار مولکولی درونی آنهاست. اما چیزی فراتر از این ترکیبات شیمیایی پیچیده در جهان موجود نیست.
سومین مزیت نظریه ی این همانی این است که در این نظریه علّیت رابطه ای کاملاً فیزیکی است. همان گونه که در مورد نظریه ی شبه پدیدارگرایی گفته شد، معمولاً علّیت رابطه ای میان رخدادها و هویات فیزیکی فرض می شود. با فرض قبول چنین تلقی فیزیکی ای از علّیت، نظریه ی این همانی نوعی مشکلی برای طرفدارانش به وجود نمی آورد، چرا که تعامل علّی ذهن و بدن چیزی جز تعامل بدن با بدن یا مغز با بدن نیست، در چنین تعاملی، هر دو هویت موجود در رابطه ی علّیت فیزیکی اند و این مشکلی برای طرفداران علّیت فیزیکی ایجاد نخواهد کرد. از سوی دیگر، اصل بسته بودن فیزیکی نیز زیر سؤال نخواهد رفت. همه ی علّتها و معلولها فیزیکی اند.
آخرین مزیت نظریه ی این همانی از بین رفتن غرابت و رازآلودگی حالات ذهنی است. اغلب شنیده ایم که می گویند حالتی عجیب و توصیف ناشدنی برای من پدید آمد، یا اینکه عشق حالتی است که به زبان نمی آید، اگر حالات ذهنی همان حالات فیزیکی باشند، نه تنها با زبان فیزیکی قابل توصیف اند، بلکه شاید بتوان ویژگیهایی را که به آنها نسبت می دهیم با ویژگیهای حالات فیزیکی توضیح داد. در علم نیز چنین روشی به وفور استفاده می شود: خاصیت حلالیت آب با توسل به ساختار مولکولی آن توضیح داده می شود.

4-7 این همانی و تقلیل گرایی

طبق نظریه ی این همانی، گرچه حالات ذهنی غیرفیزیکی به نظر می رسند، در واقع حالاتی فیزیکی اند. به اصطلاح فلسفی، حالات ذهنی به حالات فیزیکی تقلیل داده می شوند. وقتی الف به ب تقلیل داده می شود، در واقع می گوییم الف چیزی جز ب نیست. چنین تقلیلی هستی شناسانه (10) است، یعنی طبق آن الف و ب دو چیز متفاوت نیستند. هنگامی که تقلیل انجام می شود، اطلاعات جدیدی درباره ی پدیده یا هویت تقلیل داده شده به دست می آید. به عنوان نمونه، می توان با تمرکز بر روی ب، به خواص الف پی برد و علاوه بر آن ویژگیهای الف را نیز توضیح داد. به عبارت دیگر، تقلیل اغلب قدرت توضیحی فراهم می کند. اگر دمای گاز همان متوسط انرژی جنبشی مولکولهای آن باشد، افزایش دما را می توان با افزایش سرعت مولکولهای گاز توضیح داد. به همین منوال، اگر تقلیل نوعی حالات ذهنی به حالات مغزی و فیزیکی ممکن باشد، آن گاه می توان بسیاری از ویژگیها و خصلتهای حالات ذهنی را براساس دانشی که درباره ی حالات فیزیکی و مغز داریم توضیح داد.

5-7 مشکلات این همانی نوعی

نظریه ی این همانی نوعی دو مشکل عمده دارد. اولین و مهمترین مشکل آن عدم تقارن معرفتی است. حالات ذهنی برای فردی که واجد آنهاست شناختنی و معلوم است، در حالی که حالات فیزیکی و مغزی چنین نیستند. حتی کودکانی که چندان به مغز داشتن فکر نمی کنند می دانند که درد چیست. برای اینکه درد را بشناسیم لازم نیست که حتماً تخصصی در رشته ی عصب شناسی داشته باشیم یا جراح مغز باشیم. همه ی ما، حتی کسانی که هیچ سررشته ای در دانشهای مربوط به کار مغز ندارند، درد را می شناسیم و وقتی درد می کشیم براحتی آن را تشخیص می دهیم. پرسش مهمی که در اینجا پیش می آید این است که اگر درد داشتن همان تحریک نسوج c است، چرا معرفت به یکی بسیار آسانتر از معرفت به دیگری است. برای اینکه بدانیم درد داریم نیازی به اسکن کردن مغزمان نیست. علاوه بر این، بعضی حالات ذهنی التفاتی اند و از این حیث چالشی مهم برای نظریه ی این همانی نوعی و هر نظریه ی فیزیکالیستی دیگری فراهم می کنند. توضیح التفاتی بودن برخی از حالات ذهنی با توسل به ویژگیهای فیزیکی چندان ساده نیست. چگونه دستگاهی فیزیکی می تواند « درباره ی» چیزی غیر از خود باشد؟
اگر به این همانی های موجود در علم نیز نگاهی بیندازیم، می بینیم که مشکل عدم تقارن معرفتی در آنجا نیز پیش می آید. بسیاری از کودکان و مردم کوچه و بازار اطلاعی درباره ی عدد اتمی طلا ندارند. اما اطلاعات آنها درباره ی طلا قابل ملاحظه است. بسیاری از پدربزرگ های ما راجع به ساختار مولکولی آب حتی یک کلمه نیز نشنیده بودند، اما آنها نیز مانند شیمی دان های مجرب از خواص آب مانند حلالیت، بی رنگی و بی بویی آگاهی داشتند. شاید همین نکته بتواند به کار مدافعان نظریه ی این همانی نوعی نیز بیاید. سؤال این است که آیا اگر دو چیز در واقع یکی باشند، لازم است « معرفت» ما به یکی از آنها همسنگ و هم اندازه ی معرفت به دیگری باشد؟ تأمل درباره ی این پرسش را به خوانندگان وامی گذاریم.
دومین مشکل نظریه ی این همانی نوعی به رابطه ی ذهن و بدن مربوط است. رابطه ی حالات ذهنی با حالات مغزی رابطه ای «امکانی» (11) به نظر می رسد. منظور از رابطه ی امکانی چیست؟ رابطه ی ازدواج امکانی است. سیمین دانشور و جلال آل احمد زن و شوهر بوده اند، اما می توانستند با هم ازدواج نکنند. می توان شرایطی را تصور کرد که سیمین هیچ گاه جلال را نمی دید و طبعاً این دو نفر هیچ وقت با هم ازدواج نمی کردند. اما رابطه ی این همانی، برخلاف ازدواج، رابطه ای « ضروری» (12) است، چرا که رابطه ای است که شیء با خودش دارد. رابطه ای که شیء با خودش دارد تحت هر شرایطی حفظ می شود. نمی توان حالت یا شرایطی را تصور کرد که در آن شیء الف همان شیء الف نباشد.
اکنون اگر حالات ذهنی همان حالات مغزی یا فیزیکی باشند، رابطه ی آنها ضروری خواهد بود. رابطه ای که تحت هر شرایطی، یا به زبان فلسفی در تمام جهانهای ممکن، برقرار است. نمی توان شرایطی داشت که در آن درد باشد، اما تحریک نسوج c در کار نباشد. اما نکته اینجاست که « تصور» چنین شرایطی کاملاً ممکن است. همه ی ما می توانیم تصور کنیم که حیواناتی وجود دارند که درد می کشند، اما نسوج c ندارند. به عبارت دیگر، تصور ما از رابطه ی ذهن و بدن تصور رابطه ای امکانی است. در حالی که اگر این رابطه این همانی باشد، ضروری خواهد بود.
آیا مجبوریم بپذیریم « نوع» درد همواره همان « نوع» تحریک نسوج c است؟ آیا نمی شود درد در برخی حیوانات با نوع متفاوتی از حالات فیزیکی یکسان باشد؟ در صورتی که به این پرسش پاسخ مثبت بدهیم، به نظریه ای موسوم به « این همانی مصداقی» (13) قائل شده ایم. ایراد مهم نظریه ی این همانی نوعی نادیده گرفتن این امکان است که آرایشهای متفاوت عناصر و ذرات فیزیکی می توانند، علی رغم تنوع و تکثر در سطح فیزیکی، حالت ذهنی واحدی را متحقق کنند. برای نزدیکی به ذهن، این مثال را در نظر بگیرید: « ساعت» شکل خاصی ندارد. ساعتهای مچی، دیواری، شنی و آفتابی همه و همه، با وجود تنوع در شکل و ساختار فیزیکی، زمان را اندازه گیری می کنند و « کارکرد» ساعت را دارند. چنین پدیده ای را « تحقق چندگانه» (14) می نامیم. تحقق چندگانه اصلی ترین انگیزه ی فلاسفه ی ذهن برای کنار گذاشتن نظریه ی این همانی نوعی و اتخاذ کارکردگرایی است. اما پیش از بررسی کارکردگرایی و مسئله ی تحقق چند گانه، بد نیست ابتدا کمی این همانی مصداقی را توضیح دهیم. خواهیم دید که بسیاری از طرفداران کارکردگرایی این نسخه از این همانی را پذیرفته اند.

6-7 این همانی مصداقی

دیدیم که مشکل اساسی نظریه ی این همانی نوعی تحقق چندگانه است. در این همانی مصداقی، تحقق چندگانه ی پدیده ای به رسمیت شناخته شده است، اما در عین حال به این نکته نیز اذعان می شود که هر « مصداقی» از یک حالت ذهنی، مانند هر مصداق و نمونه ای از درد در هر موجودی، با مصداقی از حالتی فیزیکی، مانند آرایش خاصی از نرونهای مغز آن موجود، یکی و این همان است. برای روشن شدن این نکته « نوع» مداد را در نظر بگیرید. لزوماً همه ی مدادها از جنس چوب نیستند. بنابراین، نمی توان گفت « نوع» مداد با « نوع» چوب این همان است. اما هر مدادی را که در نظر بگیرید، اعم از فلزی، چوبی یا احیاناً پلاستیکی، مصداقی از جسمی فیزیکی خواهد بود. بنابراین، می توان ادعا کرد که مداد بودن با فیزیکی بودن دارای این همانی مصداق است، به این معنا که هر مداد شیئی فیزیکی است، بدون اینکه لازم باشد مدادهای گوناگون متعلق به نوع فیزیکی واحدی باشند. به همین منوال، طبق نگاه طرفداران این همانی مصداقی همه ی حالات ذهنی گوناگون مانند درد، میل و... با مصادیقی فیزیکی متحقق می شوند. هر نمونه از تحقق حالتی ذهنی چیزی نیست جز تحقق حالتی فیزیکی. اما باید به یاد داشت که آن حالاتی که از نظر فلسفه ی ذهن متعلق به نوع واحدی هستند لزوماً از نگاه فیزیک به نوع واحدی تعلّق ندارند. ممکن است درد در انسان با تحریک نسوج c متحقق شود و در هشت پا با تحریک نسوج d. گرچه در این مثال هر دو مورد « درد» به حساب می آیند و از نگاه فلسفه ی ذهن به نوعی واحد ( نوع « درد») تعلّق دارند، تحقق فیزیکی آنها از نگاه علم فیزیک ناهمگون است و در نوع فیزیکی واحدی جا نمی گیرد. این همانی مصداقی از نظر بسیاری از فلاسفه ی ذهن مادّی انگار آموزه ای پذیرفته شده است. در بخش بعد خواهیم دید که بسیاری از کارکرد گرایان نیز به این آموزه متعهدند.

8- کارکرد گرایی (15)

پس از ضربه های مهلکی که منتقدان بر پیکر رفتارگرایی زدند، برای حل مسئله ی ذهن و بدن راه حلی نیاز بود که از ساده نگری های رفتارگرایان مبرا باشد و در عین حال غرابت دوگانه انگاری را نیز نداشته باشد. نظریه ی این همانی نوعی، برخلاف رفتارگرایی، در تعریف حالتهای ذهنی بهای بیشتری به وجه درونی می داد. اما این توجه به درون با ادعای وجود جوهری متمایز از بدن همراه نبود. بلکه ذهن با بدن یکسان دانسته می شد. این همانی نوعی، یا « فیزیکالیسم نوعی»، دیدگاهی بود که با الگوبرداری از تقلیلهای موفق علمی، که در بردارنده ی این همانی میان دو سطح به ظاهر متفاوت بودند، (16) تلاش می کرد که چنین این همانی هایی را میان حالتها و فرآیندهای ذهنی و حالتها و فرآیندهای مغزی / عصبی برقرار کند.
با وجود دو نظریه ی مهم رفتارگرایی و این همانی نوعی، فیلسوفانی نیز بودند که هیچ یک از این دو نظریه را، به رغم تنوعهای تبیینی آنها، قانع کننده نمی یافتند. آنها در پی راه حلی جامعتر، پیچیده تر و کل گرایانه تر بودند. راه حلی که حالتهای ذهنی را همزمان برحسب ورودیهای حسی، حالتهای درونی ( و روابط آنها با هم) و خروجیهای رفتاری تبیین کند. چنین رویکردی در آثار و نوشته های فیلسوفان ذهن به « کارکردگرایی» مشهور است. ظهور این گرایش تازه با گسترش علوم کامپیوتری همزمان بوده است. ما در این بخش به مرور مختصر کارکردگرایی می پردازیم.

1-8 تحقق پذیری چند گانه

گفتیم که یکی از انتقادات اصلی بر نظریه ی این همانی نوعی این امکان است که سیستمها و نظامهای فیزیکی ناهمگون و متنوع می توانند حالت و کارکرد واحدی را از طریق ساز و کارهای گوناگونی متحقق کنند. مثال ساعت و انواع و اقسام سیستمهای فیزیکی ای که همگی، علی رغم تنوعشان « کارکرد» ساعت را ایفا می کنند مثالی مناسب در این زمینه است. از مفهوم تحقق چندگانه برای نقد نظریه ی این همانی نوعی نخستین بار فیلسوف معاصر هیلاری پاتنم (17) استفاده کرد.
صورت اولیه ی ادعای پاتنم چنین است: فیلسوف طرفدار این همانی نوعی میان حالتهای ذهنی و حالتهای فیزیکی در تعریف « درد» می گوید: « درد همان تحریک نسوج c است.» او این تعریف را به مثابه قانونی کلی و فراگیر برای تمام مصادیق درد عرضه می کند. سؤال این است که چگونه می توانیم در مورد موجوداتی که شهوداً می دانیم درد دارند، اما فاقد نسوج c هستند، مانند هشت پاها، این تعریف را جدی بگیریم. از سوی دیگر، اگر موجوداتی را فرض کنیم که اساس دستگاه عصبی شان به جای کربن سیلیکن باشد، اما در همان حال قادر به احساس درد نیز باشند، چگونه می توان تقلیل درد به تحریک نسوج c را جدی گرفت؟ اگر بتوان حالت فیزیکی - شیمیایی ای را یافت که این همان x درد باشد، چنین حالتی اولاً باید در تمام موجودات واقعی ای که قادر به احساس درد هستند حاضر باشد، و ثانیاً باید در تمام موجودات قابل تصوری که ممکن است وجود داشته باشد و در عین حال درد را نیز حس کنند حاضر باشد. حیواناتی مانند هشت پا، که اصولاً فاقد نسج c در مغزشان هستند، اما شهوداً درد را ادراک می کنند، و موجودات قابل تصور فضایی که مغزشان به جای کربن از سیلیکن ساخته شده اما درد را احساس می کنند مثالهای نقضی برای ادعای طرفداران این همانی نوعی فراهم می کنند.
در این شرایط، مدافع نظریه ی این همانی نوعی ممکن است مدعی شود که ما هر یک از گونه های درد را با حالت فیزیکی - شیمیایی خاصی این همان می دانیم. برای نمونه، درد در انسان را با حالت خاصی از دستگاه عصبی او مانند تحریک نسوج c یکی می دانیم و درد در هشت پا را با حالت خاصی از دستگاه عصبی این موجود مانند تحریک نسوج d یکی را در نظر می گیریم. در این صورت مفهوم « درد»، که در ابتدا مفهومی واحد تصور شده است، به چندین مفهوم تقسیم خواهد شد. اکنون تنها می توان از درد در پستانداران، درد در نرم تنان و درد در مریخی ها به مثابه انواع طبیعی مستقل نام برد و سخن گفتن از « درد» به مثابه نوع واحدی از حالت ذهنی مجاز نیست. چنین راه حلی را « این همانی نوعی محدود به گونه های زیستی» می نامیم.
اما طرفدار تحقق چندگانه حتی ممکن است چنین قرائت ضعیفی از این همانی نوعی را هم قانع کننده نیابد. ممکن است مطالعات تجربی نشان دهد که حتی میان افراد متعلق به گونه ی زیستی واحد هم تحقق چندگانه برقرار است. به عنوان نمونه، ممکن است ساز وکار تحقق درد در برخی هشت پاها با برخی دیگر متفاوت باشد. حتی می توان تحقق پذیری چندگانه را از این نیز فراتر برد. ممکن است در فردی واحد و در زمانهای متفاوت، حالت ذهنی واحدی را حالات فیزیکی و مغزی متفاوت و ناهمگونی متحقق کنند. اگر چنین واقعیاتی وجود داشته باشد، حتی ادعای ضعیف شده ی این همانی نوعی که دایره ی آن به گونه های زیستی محدود شده است نیز موجه نخواهد بود. برخی شواهد تجربی از درستی سناریوهای بالا حکایت دارند. به عنوان نمونه، گاهی وظیفه ی بخش آسیب دیده ای از مغز ما را بخش دیگری از مغز، که سالم مانده است، ایفا می کند، یعنی قسمت سالم جانشین قسمت آسیب دیده می شود. اگر داشتن حالات ذهنی مربوط را با داشتن قسمت فیزیکی - شیمیایی آسیب دیده این همان بدانیم، چگونه می توانیم تحقق دوباره ی حالات ذهنی مورد بحث را توسط بخشی دیگر توضیح دهیم؟
برای مشخص شدن اهمیت ایده ی تحقق پذیری چندگانه و نقشی که در تعریفهای کارکردی دارد، بار دیگر مثال ساعت را در نظر آورید. فرض کنید که می خواهیم ویژگی « ساعت بودن» را تعریف کنیم ( همان گونه که مثلاً سعی می کنیم ویژگی « درد داشتن» را تعریف کنیم.) فیلسوف مدافع این همان نوعی احتمالاً ساعت خود را به آزمایشگاه می برد و با بررسی اجزای درونی آن و تعیین عناصر به کار رفته در آن خواهد گفت که ساعت عبارت است از مشتی چرخ دنده ی برنجی و چند پیچ و مهره ی نقره ای و ... او خواهد گفت که ما نباید به وجود چیزی غیر از اجزای فیزیکی سازنده ی ساعت اعتقاد داشته باشیم. بنابراین، از نظر او محق هستیم که ساعت را با اجزای سازنده اش این همان بدانیم. از سوی دیگر، فیلسوف رفتارگرا ضمن بی توجهی به ساختار درونی ساعت، به سبب نادیدنی بودن این ساختار و اینکه مراد ما از ساعت معمولاً چیزی غیر از مجموعه ای فلزی ساخته شده از چرخ دنده و.. است، ساعت را با مجموعه رفتارهای بیرونی مانند تیک تاک کردن، گردش سیصد و شصت درجه ای منظم عقربه ها و... تعریف می کند. او این ویژگیها را برای ساعت بودن کافی می داند. هر چند ممکن است که فیلسوف رفتارگرا بتواند « ساعت بودن» را بر اساس فهرست مفصلی از رفتارها توضیح دهد، براحتی توسط ماشینهایی که تنها صورت ظاهری ساعت را تقلید می کنند و کارکردهای ساعت را ندارند فریب می خورد.
اما فیلسوف کارکرد گرا چه می کند؟ نخستین کاری که او می کند این است که بپرسد تکلیف ساعت شنی چه می شود. آیا ساعت شنی ساعت نیست؟ ساعتهای دیجیتال یکسره از مواد متفاوتی ساخته شده اند. چگونه می توان آنها را با چرخ دنده ی برنجی و پیچ و مهره ی نقره ای و عقربه های چنین و چنان این همان نیست؟ در واقع « ساعت بودن» توسط مواد مختلفی می تواند متحقق شود و توسل به تعریفهایی که براساس این همانی با ماده ی سازنده انجام گرفته اند فاقد جامعیت است.
در اینجا تنها تعریفی که می تواند در مقابل این مشکلات ایستادگی کند، و در عین حال به استقلال و یکپارچگی آنچه تعریف می کند نیز متعهد بماند، تعریفی است که به جای پرداختن به جنس ساعت « کارکرد» آن را در نظر می گیرد و مثلاً می گوید: ساعت عبارت است از نشان دهنده ی نظام مند زمان. چنین تعریفی تمامی مصادیق ساعت را از هر جنس که باشند اعم از طلا، چدن، شن، سایه و...
در خود جای می دهد. چرا که این مواد تحقق بخش های ممکن موجودیت مورد بحث ( ساعت) اند و نه خود آن.

2-8 مفهوم تابع (18) در ریاضیات، ماشین تورینگ و حالات کارکردی ذهن

یکی از ابتدایی ترین منابع الهام کارکردگرایی فلسفی مفهوم « تابع» در ریاضیات است. هنگامی که واژه ی « کارکرد» را در زبان روزمره به کار می بریم، چیزهایی مانند هدف، غایت، چگونگی انجام و... به ذهن می آید. اما در زبان ریاضیات، « تابع» مفهومی متفاوت و کاملاً روشن دارد. تابع همان عدد نیست، بلکه کاری است که با اعداد انجام می دهیم. دو عدد 3 و 4 را در نظر بگیرید و آنها را با هم جمع کنید. در این صورت می توان گفت که عملیات جمع تابعی است که اعداد را به عنوان ورودی می گیرد و عدد جدیدی را به عنوان خروجی تحویل می دهد. روشن است که در مورد تابع جمع این خروجی حاصل جمع دو عدد ورودی است. اعداد ورودی یک تابع را « شناسه» (19) و خروجی تابع را « مقدار» (20) آن می نامند. مفهوم تابع مختص حساب نیست و می توان آن را برای هر نظامی که ورودی و خروجی داشته باشد به کار برد. اما نکته ی مهم این است که هر تابع برای تولید خروجی یا مقدار خود نیازمند الگوریتم است. همه ی ما الگوریتم جمع و ضرب را در سالهای اولیه ی دبستان آموخته ایم. بدیهی است که الگوریتم یک تابع با خود آن تابع متفاوت است. الگوریتم روشی برای محاسبه ی مقدار تابع به دست می دهد. حال اگر الگوریتمی روش محاسبه ی مقدار تابع معلومی را برای همه ی ورودیهای آن تابع ارائه کند، در این صورت تابع مذکور را «محاسبه پذیر» می نامند. در روشی که برای محاسبه ی مقدار توابع به کار می بریم باید اولاً در هر مرحله اقداماتی که برای رسیدن به مرحله ی بعد لازم است معلوم باشد؛ ثانیاً قدمهای محدودی برای پایان محاسبه برداشته شود. الگوریتم نیز مانند تابع مفهومی قابل بسط است. مثلاً می توان برای کارهای معمولی نظیر جوشاندن تخم مرغ نیز الگوریتم داشت.
1. اجاق گاز را روشن کنید.
2. ظرف فلزی را پر از آب کنید.
3. ظرف فلزی را روی شعله ی اجاق گاز قرار دهید.
4. صبر کنید تا آب به جوش آید.
5. تخم مرغ را درون آب جوش قرار دهید.
6. به آب جوش مقداری نمک اضافه کنید.
7. چهار دقیقه صبر کنید.
8. تخم مرغ را از ظرف بیرون آورید.
نتیجه: تخم مرغ آب پز آماده است.
اکنون فرض کنید که برای محاسبه ی مقادیر یک تابع از ماشینی استفاده می کنیم که الگوریتم محاسبه ی تابع را انجام می دهد، به گونه ای که ماشین با گرفتن شناسه های تابع، و پس از گذشت مدت زمانی مشخص، مقدار تابع را برای آن دو شناسه محاسبه می کند. ماشین تورینگ (21) قادر به انجام چنین کاری است. ماشین تورینگ البته لزوماً ماشینی فیزیکی نیست، بلکه مفهومی انتزاعی و تعمیم یافته است که آلن تورینگ (22)، ریاضی دان نابغه ی انگلیسی قرن بیستم، ابداع کرد. امروزه اغلب ما از این ماشینها استفاده می کنیم؛ رایانه های متداول نمونه هایی شبیه به ماشین تورینگ اند.
برای محاسبات متفاوت ماشینهای تورینگ متفاوتی وجود دارد، اما همه ی ماشینهای تورینگ در داشتن سه مشخصه ی زیر مشترک اند:
1. نواری بسیار بلند که به مربعهایی تقسیم شده است. سمبلها می توانند بر روی مربعها نوشته شوند. فهرست سمبلها شامل تعدادی متناهی از « الفبا» ست.
2. یک « هد» که می تواند چهار عمل زیر را انجام دهد:
الف) سمبل روی یک مربع را بخواند.
ب) سمبل روی یک مربع را پاک کند و به جای آن سمبل دیگری بنویسد.
ج) یک مربع، به راست یا به چپ، حرکت کند.
د) از کار بایستد.
آنچه هد در هر لحظه انجام می دهد هم توسط سمبلی که هد می خواند و هم توسط « حالتی» که هد در آن است معیّن می شود.
3. جدول ماشین معلوم می کند که با توجه به هر سمبل و با توجه به حالتی که هد در آن است گام بعدی برای هد چیست. جدول ماشین معیّن می کند که آیا هد باید سمبل روبه رویش را رها کند یا آن را با چیز دیگری جا به جا کند؛ اینکه آیا باید به راست حرکت کند یا به چپ برود؛ و اینکه حالت بعدی که هد باید در آن قرار گیرد چیست. جدول ماشینی به سادگی ممکن است دستور از کار ایستادن را هم برای هد صادر کند.
اکنون اجازه دهید مثالی ساده را بررسی کنیم:
می خواهیم ماشین تورینگی برای جمع کردن یک جفت عدد ( دقیقتر: برای جمع کردن یک جفت عدد صحیح مثبت) طراحی کنیم. الفبا در اینجا شامل دو سمبل است: «-» و «x» سمبل «-» نشان دهنده ی این است که مربع خالی است. اگر بخواهیم ماشین دو عدد 2 و 3 را جمع کند، نوار ماشین را مانند شکل زیرا مرتب می کنیم.
رابطه ی ذهن و بدن (2)
هد و نوار ماشینی تورینگی که در حال جمع زدن دو عدد 2 و 3 است. زنجیره ی چپی x ها نمایاننده ی عدد 2 و زنجیره ی راستی نمایاننده ی عدد 3 است، هد در لحظه ی اول در سمت چپ زنجیره ی چپی x ها قرار گرفته و در حالت 1 است. جدول ماشین (جدول 1) طوری طراحی شده است که ماشین جمع دو عدد را بنویسد.

جدول 1: جدول ماشین تورینگ برای جمع کردن دو عدد

باید جدول ماشین را به صورت زیر خواند. به عنوان مثال، وقتی ماشین در حالت 1 است و در حال خواندن مربعی است که علامت x را دارد، طبق اولین دستورالعمل جدول « عدم تغییر/ راست/2» باید سمبل را تغییر ندهد، یک مربع به سمت راست حرکت کند و به حالت 2 برود. دستورالعمل « x/چپ/3» به معنای این است که سمبل موجود در مربع را با یک x تعویض کن، یک مربع به سمت چپ حرکت کن و به حالت 3 برو.
ایده ی اصلی این جدول به شرح زیر است: هد به سمت راست حرکت می کند تا به اولین مربعی که در آن x وجود دارد می رسد. آن گاه به رفتن ادامه می دهد تا به مربع خالی ( یعنی «-») که میان دو عدد ( دو زنجیره از x ها) فاصله گذاشته است برسد. ماشین مربع خالی را با یک x پر می کند و به سمت چپ باز می گردد. هنگامی که به مربع خالی بعدی رسید ( یعنی زمانی که تمام x ها را رد کرد)، یک قدم به سمت راست می رود و آن x ای را که در منتهی الیه سمت چپ قرار گرفته است با مربعی خالی تعویض می کند. نتیجه ( در مثال ما) زنجیرهایی از پنج x خواهد بود. به این معنا که ماشین جمع دو عدد 2 و 3 را محاسبه کرده است. چنین فرآیندی برای هر دو زنجیره ی دیگری از x ها که با یک مربع خالی از هم جدا شده باشند کار می کند. به عبارت دیگر، جدول ماشین برای جمع کردن هر دو عدد صحیح مثبت دارای کفایت است. اگر دوست داشته باشید می توانید خودتان با جدول کار کنید و مطمئن شوید که دقیق کار می کند.(23)
نکته ی مهم در مورد ماشین تورینگ این است که این ماشین به شکل، و نه به محتوای نشانه های روی نوار، حساس است و با آنکه کاملاً با معنای علایمی که بر روی آنها کار می کند ناآشناست، می تواند با موفقیت عمل جمع را انجام دهد. نشان داده شده است که هر عملی را که بتوان با رایانه ای پیچیده انجام داد می توان با ماشین تورینگ هم انجام داد.
با الهام گرفتن از دو مفهوم « کارکرد» و « ماشین تورینگ»، برخی از فیلسوفان ( مانند هیلاری پاتنم و ند بلاک (24) ) مفهوم «کارکرد» را برای بیان ماهیت ذهن مناسب دیدند. از نظر آنان، ذهن اساساً چیزی جز حالات کارکردی نیست و حالات کارکردی همان جدول ماشین تورینگ اند. به عبارت دیگر، همان گونه که سطور جدول ماشین تورینگ ارتباطاتی را میان ورودیها و خروجیها برقرار می کنند و تابعی از ورودیها به خروجیها می سازند، ذهن نیز چیزی جز حالتی کارکردی که ارتبطاتی میان ورودیهای ذهن ( داده های حسی) و خروجیهای آن (رفتار ) برقرار می کند نیست.

3-8 ایده ی اصلی کارکردگرایی

کارکردگرایی ماشینی مشکل تحقق پذیری چندگانه را، که نظریه ی این همانی نوعی با آن روبه رو بود، به کلی حل می کند: ذهن چیزی جز یک برنامه نیست که سخت افزارهای گوناگون می توانند آن را اجرا کنند. ذهن هم در موجودات زنده قابل اجرا است و هم در کامپیوترها و موجودات غیرمادّی. ذهن در همه ی این سخت افزارها قابل تحقق است. از نظر کارکردگرایان، ذهن انسان جدول ماشین بسیار پیچیده ای است که در فرآیندهای عصبی مغز تحقق یافته است. انسان، همانند رایانه ای پیچیده و چند منظوره، ورودیهای را به شکل داده های حسّی دریافت می کند و به صورت خروجی رفتاری نمایش می دهد. هنگامی که در حال عبور از خیابانهای شلوغ تهران هستید، از محیط اطراف و ماشینهایی که بسرعت به طرف شما در حال حرکت اند اطلاعاتی دریافت می کنید. مغز شما اطلاعات دریافت شده را مانند رایانه ای بسرعت پردازش می کند و به شما فرمان می دهد که رفتارهای مناسب را نمایش دهید. برای نمونه، دستور می دهد که سریعتر حرکت کنید تا از برخورد با موتورسواری که به طرف شما می آید اجتناب کنید. جدول ماشین درون ذهن انسان بسیار پیچیده است. جدولی را در نظر بگیرید که در آن تمامی فعالیتهای روزمره از قبیل بلند شدن از خواب، شستن دست و صورت، درست کردن و خوردن صبحانه و... منعکس شده باشند. چنین جدولی کاملاً تو در تو و سلسله مراتبی است.
اگر ذهن در هر سخت افزاری قابل تحقق است، رایانه های دیجیتال هم می توانند ذهن داشته باشند. این ایده مبنای برنامه ای تحقیقاتی به نام « هوش مصنوعی قوی» (25) است. از نظر پیروان این برنامه، رایانه های دیجیتالی که نرم افزارهای پیچیده را اجرا می کنند می توانند موجوداتی ذهن مند محسوب شوند. درست است که هنوز رایانه هایی که بتوانند همه ی قابلیتهای ذهنی انسانی را به نمایش بگذارند ساخته نشده اند، اما دانش انفورماتیک در آغاز راه است و طرفداران هوش مصنوعی قوی علی الاصول رایانه ها را دارای قوه ی تفکر می دانند. محققان هوش مصنوعی رایانه هایی را برنامه ریزی کرده اند که داستانهای ساده را می فهمند. برای نمونه، به رایانه اطلاعات لازم در مورد آداب معاشرت داده می شود و دستگاه قادر است با انسان مکالمه کند و حتی در پاسخ به بعضی پرسشها شوخ طبعی نیز نشان دهد. بنابراین، با فرض موفقیت دانشمندان در طراحی رایانه هایی که مکالمه را به سادگی و بدون اشکال پیش ببرند، می توان گفت که آنها به معنای واقعی مکالمه را فهمیده اند.
ادعاهای طرفداران هوش مصنوعی قوی از انتقاد مصون نمانده است. جان سرل، (26) فیلسوف مشهور امریکایی، آزمایشی فکری طراحی کرده است که آموزه ی هوش مصنوعی قوی را زیر سؤال می برد. فرد انگلیسی زبانی را تصور کنید که به هیچ وجه زبان چینی نمی داند، اما راهنمای جامعی برای ترجمه از زبان چینی به انگلیسی، به علاوه ی دستور العمل هایی به زبان انگلیسی برای استفاده از آن راهنما، در اختیار دارد. او در اتاقی نشسته است و از طریق دریچه ای ورودی، جمله ها و پرسشهایی به زبان چینی به او داده می شود. شخصیت داستان ما با توجه به شکل ظاهری پرسشهای رسیده و جستجو در کتاب راهنمایی که در اختیار دارد و از طریق دستورالعمل های تکمیلی خود پاسخهای مناسب مکتوب را که به زبان چینی اند از طریق کانال خروجی ارائه می دهد. پاسخهایی که از دید ناظران بیرونی نمایان گر تسلط فوق العاده ی او بر زبان چینی است. به عنوان نمونه، داستانی به زبان چینی به فرد داده می شود و سپس سؤالاتی درباره ی محتوای داستان از او پرسیده می شود. مترجم ما بدون اینکه کلمه ای چینی بداند، تنها بر اساس شکل کاراکترهای چینی و راهنماییهای کتاب راهنمایش، سؤالات را به شکلی درست پاسخ می دهد، بدون اینکه معنای پرسشها را بفهمد یا حتی معنای پاسخهای خود را دریابد.
این آزمایش، که نتایجی کاملاً سازگار با شهود و شعور متعارف ما دارد، مستقیماً در برابر طرفدار برنامه ی هوش مصنوعی قوی برای اسناد هوشمندی به ماشین طراحی شده است. این آزمایش نشان می دهد که تولید پاسخهای درست از طریق بررسی شکلی و دستکاری در خصلتهای فیزیکی و ظاهری نشانه های زبانی تنها مؤلفه هوش و تفکر نیست. شهود ما حکم می کند که فرد انگلیسی زبان داخل اتاق هنوز از فهم زبان چینی عاجز است، حال آنکه طبق آموزه ی هوش مصنوعی قوی باید به او هوش و فهم زبان چینی نسبت دهیم. آزمایش سرل ضربه ای جدی به مشابهت میان انسان و ماشین وارد می کند، امری که یکی از بنیانهای انکارناپذیر کارکردگرایی ماشینی و هوش مصنوعی قوی است. استدلال اتاق چینی پاسخهایی نیز دریافت کرده است و موافقان و مخالفان را به واکنش واداشته است. ما در این مقاله به این مجادلات نمی پردازیم و خواننده ی علاقه مند را به متون تخصصی تر ارجاع می دهیم.

4-8 کارکردگرایی علّی

در قسمتهای قبل با مفهوم تحقق چندگانه آشنا شدیم. گفتیم که درد در جانوران متفاوت به شکلهای گوناگونی متحقق می شود. بنابراین، می توان پرسید که چه چیز میان « درد انسان» و « درد هشت پا» مشترک است. پاسخ طرفدار کارکردگرایی علّی به این پرسش این است که « نقش علّی ای» که درد در انسان و در هشت پا ایفا می کند یکی است. بنابراین، به جای تعریف حالات ذهنی براساس نظامهای فیزیکی که آنها را متحقق می کنند، در کارکردگرایی علّی به نقش یا نقشهایی که این حالات ایفا می کنند توجه می شود. برای نمونه، فرض کنید که به جای اینکه رئیس جمهور کشوری را با خصوصیات فیزیکی و بدنی اش تعریف کنیم، از نقش و ارتباطاتی که وی با قوای سه گانه و مردم دارد صحبت کنیم. در این صورت، وقتی می گوییم رئیس جمهور را مردم انتخاب می کنند، منظورمان شخصی خاص با ویژگیهای خاص فیزیکی نیست، بلکه منظور هر کسی است که مسئولیت قوه ی مجریه را به عهده دارد، مسئول تشکیل کابینه است و قوه ی مقننه بر کارهای او نظارت دارد. چنین تعریفی را « تعریف کارکردی» (27) می نامند. بنا به ادعای کارکردگرایان، به صورت کلی تمام حالات ذهنی را می توان با روابط علّی- معلولی ای که با حالات ذهنی دیگر و تحریکهای فیزیکی و خروجی رفتاری دارند تعریف کرد.
فرض کنید بخواهیم درد را تعریف کنیم. برای مثال درد حاصل از نشستن بر روی پونز را به یاد بیاورید که در آن نمونه ای از درد متحقق می شود. می دانیم که فقط نشستن بر روی پونز علت ایجاد درد نیست. همان گونه که اشاره شد، برای تعریف هر حالت ذهنی، از جمله درد، باید به ارتباط آن با سایر حالات ذهنی و فیزیکی توجه کرد. بنابراین، برای تعریف درد باید تمام شرایطی را که علّت ایجاد درد می شوند برشمرد.( این شرایط شامل شکستن پا، شکستن دست، سوختن پوست، زمین خوردن و... می شود.) از طرف دیگر، درد علّت بروز رفتارهایی ویژه مانند فریاد کشیدن و ایجاد میل خلاص شدن از درد نیز هست ( خروجیهای رفتاری درد تنها به فریاد کشیدن منحصر نیست. مالیدن موضع درد، درهم کشیدن ابرو و حتی شاید مراجعه به پزشک نیز در این فهرست قرار دارند.) با در نظر گرفتن تمام شرایط، درد را می توان حالتی تعریف کرد که با رویدادهای فیزیکی و خروجیهای رفتاری و حالت ذهنی دیگری مانند میل، آن گونه که در شکل زیر ترسیم شده است، ارتباط دارد. خلاصه اینکه، بنا بر کارکردگرایی علّی، درد آن حالت ذهنی ای است که در چنین الگویی از تعاملهای علّی وارد شود و چنین نقشهای ویژه ای را ایفا کرد، فارغ از آنکه متحقق کننده ی آن چه باشد.
رابطه ی ذهن و بدن (2)
نمونه ای از تعریف کارکردی درد، براساس ارتباطات علّی با ورودیهای فیزیکی و خروجیهای رفتاری و ارتباطات با سایر حالات ذهنی مانند میل به خلاصی از درد.
نحوه ی دیگر بیان کارکردگرایی علّی استفاده از مفهوم تقلیل است. در کارکردگرایی علّی، حالات ذهنی به حالات کارکردی، که نقشهای علّی خاصی ایفا می کنند، تقلیل داده می شوند. این تقلیل را « تقلیل کارکردی» (28) می نامند. برای معرفی این ایده به این مثال توجه کنید. در زیست شناسی از مفهومی به نام « ژن» صحبت می شود، اما زیست شناسان مولکولی این مفهوم را بر مبنای نقشهای علّی آن تعریف می کنند. ژنها ابزاری برای کدبندی و انتقال اطلاعات وراثتی از والدین به فرزندان هستند. بنابراین، هر چیزی که نقش چنین ابزاری را در موجودات زنده ایفا کند « ژن» خوانده می شود. دانشمندان علم حیات، پس از تعریف کارکردی « ژن»، به جستجوی هویتی می روند که این نقش را بازی کند. برای نمونه، آنها در می یابند که مولکولهای DNA نقش مؤثری در انتقال اطلاعات وراثتی بازی می کنند و در نتیجه « ژن» به مولکولهای DNA تقلیل داده می شود.
می توان الگوی پیش گفته را درباره ی حالات ذهنی نیز به کار برد. بار دیگر حالت ذهنی درد را در نظر بیاورید. در گام اول، درد به صورت کارکردی تعریف می شود:
درد داشتن = ویژگی ای که با صدمه دیدن اعضا و جوارح ایجاد می شود و موجب رفتارهایی مانند فریاد و ناله می شود و با حالات دیگری مانند بی حوصلگی رابطه دارد.
در گام بعد، عصب شناسان به جستجوی متحقق کننده ی ویژگی « درد داشتن» می پردازند و درمی یابند که تحریک نسوج C در انسان همان فرآیندی است که نقش علّی تعریف شده را ایفا می کند. آنها نظریه ای در سطح فیزیولژی عصبی ارائه می کنند که چگونگی تحریک نسوج C را پس از صدمه دیدن اعضا توضیح می دهد.
امروزه کارکردگرایی نظریه ی غالب در فلسفه ی ذهن است. کارکردگرایی دیدگاهی است که حتی با دوگانه انگاری نیز سازگار است، چرا که آنچه برای حالات کارکردی مهم است همان رابطه ی علّی با حالات ذهنی و ورودیها و خروجیهای رفتاری است. در چنین شرایطی فرقی نمی کند که متحقق کننده های حالات کارکردی واقعاً از چه جوهری ساخته شده اند و چیستند. البته امروزه گرایش اغلب فیلسوفان ذهن به اصالت فیزیک و آموزه ی ابتناست. ما در ادامه این دو آموزه را شرح خواهیم داد، اما نکته ی مهم درباره ی کارکردگرایی توان انطباق آن با طیف وسیعی از نظریه ها درباره ی ماهیت حالات ذهنی است.

5-8 کارکردگرایی پیشرفته: اصالت فیزیک، آموزه ی ابتنا و این همانی مصداقی

گفتیم که کارکردگرایی امکان سازگاری با بسیاری از نظریات ذهن و بدن را دارد، اما اغلب کارکردگرایان معاصر به سه آموزه ی جانبی دیگر نیز معتقدند: اصالت فیزیک، ابتنای حالات ذهنی بر حالات فیزیکی و این همانی مصداقی حالات ذهنی با حالات فیزیکی. بنابر اصالت فیزیک، حالات ذهنی « وابسته» به حالات فیزیکی اند. به بیان دیگر، اگر تمام ویژگیهای فیزیکی جهان را معین کنیم، ویژگیهای ذهنی و روحانی آن نیز معین شده اند. برای درک بهتر این آموزه، در نظر بگیرید که استاد فرشچیان برای خلق زیبایی تابلو ظهر عاشورا کافی است که رنگها را به صورت مناسب و با حرکات قلم موی خود بر صفحه بیاورد. زیبایی چیزی جدا از آرایش و تناسب رنگها در تابلو نقاشی نیست. از نظر معتقدان به آموزه ی اصالت فیزیک، ویژگیهای فیزیکی مغز و بدن ویژگیهای ذهنی را معین می سازند. بنابراین، اگر ماشینی بتواند نسخه ی بدل یکی از مؤلفان این کتاب، مثلاً امیراحسان کرباسی زاده، را بسازد، به گونه ای که نسخه ی بدل امیراحسان با اصل او از لحاظ فیزیکی برابر باشد و دقیقاً تمام ویژگیهای ظاهری و فیزیکی او را داشته باشد، در این صورت نسخه ی بدل امیراحسان خلقیات و حالات ذهنی او را نیز خواهد داشت.
نحوه ی دیگر بیان مسئله ی اصالت فیزیک استفاده از اصطلاح « ابتنا» (29) ست. ویژگی الف بر مجموعه ویژگیهای ب مبتنی است، اگر نتوان هیچ تغییری در ویژگی الف داد، بدون اینکه آن تغییر از راه تغییراتی در مجموعه ویژگیهای ب ایجاد شده باشد. به عنوان نمونه، ویژگیهای شیمیایی مواد بر ویژگیهای فیزیکی آنها مبتنی است، چرا که اگر دو ماده به لحاظ ترکیبات و مواد سازنده ی فیزیکی این همان باشند، به لحاظ خصلتهای شیمیایی نیز یکسان خواهند بود. نمی توان تغییری در ویژگیهای شیمیایی مواد داد، مگر اینکه آن تغییرات شیمیایی از راه برخی تغییرات فیزیکی حاصل شده باشد، علاوه بر این دو آموزه، کارکرد گرایان جدید عمدتاً آموزه ی این همانی مصداقی حالات ذهنی و حالات فیزیکی/ مغزی را نیز می پذیرند و بر آن اند که هر نمونه و مصداقی از حالتی ذهنی چیزی نیست جز مصداق و نمونه ای از حالتی فیزیکی.
مهمترین مزیت کارگرایی پیشرفته ( ترکیب کارکردگرایی علّی با اصالت فیزیک، آموزه ی ابتنا و این همانی مصداقی) این است که مرتکب خطای رفتارگرایان نمی شود. از نظر کارکردگرایان حالات ذهنی را نمی توان با رفتار یا با تمایل به رفتار معادل گرفت. از طرف دیگر، کارکردگرایان از سخن گفتن درباره ی جوهر نفسانی، که به اعتقاد دو گانه انگاران کاملاً متفاوت با جوهر مادّی است، نیز سر باز می زنند. مزیت دیگر کارکردگرایی پیشرفته این است که مفهوم « کارکرد» عملاً تحقق چندگانه را با خود به همراه می آورد و بنابراین، این نظریه در مقابل انتقادات وارد بر این همانی نوعی نیز مقاوم است. در ادامه به بررسی استدلالی در نقد کارکردگرایی می پردازیم.

6-8 نقدی بر کارکرد گرایی: مغز ملّت چین

همان گونه که گفتیم نقطه ی شروع کارکردگرایی پدیده ی تحقق چندگانه است. در مورد انسان، حالات ذهنی با حالات مغزی و عصبی متحقق می شوند. با این حال، می توان تصور کرد که این حالات ذهنی با چیزهایی کاملاً متفاوت، مانند مجموعه ای از مدارهای الکتریکی یا حتی مجموعه ای از آدمهای کوچک و بزرگ یک کشور وسیع و پرجمعیت مانند چین، متحقق شوند. چین در حدود یک و نیم میلیارد نفر جمعیت دارد، اما فرض کنید که جمعیت آن بسیار بیشتر از این تعداد و تقریباً برابر با تعداد نرونهای مغز ما باشد. حال فرض کنید که شبکه ی ارتباطی نرونها و آرایش آنها در مغز یک انسان را دقیقاً با مردم چین و ارتباطات میان آنها مدل سازی کنیم. به این شکل که هر فرد چینی را در حکم نرونی در نظر بگیریم که همان ارتباطات را با نرونهای اطرافش از طریق تماس با تلفنهای همراه آنان برقرار می کند. در چنین شرایطی، آیا می توان نتیجه گرفت که کشور چین نیز ذهن دارد و در این لحظه مانند آن انسان در حال درد کشیدن است؟ البته بارها شنیده ایم که فلان ملّت خوشحال است یا رنج می برد. اما وقتی از خوشحال یا رنج ملّتی سخن می گوییم، به گونه ای استعاری صحبت کرده ایم و منظورمان درد و رنج «مردمان» ساکن آن کشور بوده است. مثال مغز چینی نشان می دهد که شاید کارکردگرایی ملاکی بیش از حد سهل گیرانه برای تحلیل حالات ذهنی فراهم می کند. آنچه را که بسیاری از ما شهوداً فاقد ذهن و آگاهی می دانیم طبق کارکردگرایی باید ذهن مند محسوب کرد. قضاوت را درباره ی اینکه شهودهای ما صحیح است یا کارکردگرایی تحلیلی درست از ذهن می دهد به خوانندگان واگذار می کنیم.

پی نوشت ها :

1. the identity theory.
2. charles Robert Darwin(1809-1882).
3. Santiago Ramon y Cajal(1852-1934).
4. neuron.
5. phrenology.
6. Franz Joseph Gall(1758-1828).
7. Correlation.
8. type-type identity.
9. amygdala.
10. ontological.
11. contingent.
12. necessary.
13. token identity.
14. multiple realization.
15. functionalism.
16. مانند تقلیل « آب» به « H2O» و تقلیل « نور» به « امواج الکترومغناطیس».
17. Hilary Putnam (1926-).
18. Function؛ در زبان انگلیسی واژه ی Function هم به معنای تابع است و هم به معنای کارکرد.
19. argument.
20. Value.
21. Turing Machine.
22. Alan Turing (1912-1954).
23. تعریف ماشین تورینگ و اجزای آن مثال ماشین تورینگی که دو عدد را جمع می کند و شرح جدول آن همگی ( با تغییراتی اندک) عیناً از کتاب زیر نقل شده اند: ایان ریونزکرافت، فلسفه ی ذهن: یک راهنمای مقدماتی، ترجمه ی حسین شیخ رضایی، تهران، صراط، 1387، صص 144-147.
24. Ned Block.
25. Strong Artificial Intelligence(Strong Al).
26. John Roy Robert Searl (1932-).
27. Functional definition.
28. Functional reduction.
29. supervenience.

منبع مقاله :
کرباسی زاده و شیخ رضایی، امیراحسان و حسین، (1391)؛ آشنایی با فلسفه ی ذهن، تهران، انتشارات هرس، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما