رشد تفکر و استدلال در کودکان

از جمله مسائل مهم روان شناسی، بخصوص «روان شناسی شناختی» (psychology cognitive) در سالهای اخیر بررسی شناخته تفکر است که محقق تحقیقات خود را با این دو فرض شروع می کند که اولاً همه انواع یادگیری در
شنبه، 28 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رشد تفکر و استدلال در کودکان
 رشد تفکر و استدلال در کودکان

 

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

از جمله مسائل مهم روان شناسی، بخصوص «روان شناسی شناختی» (psychology cognitive) در سالهای اخیر بررسی شناخته تفکر است که محقق تحقیقات خود را با این دو فرض شروع می کند که اولاً همه انواع یادگیری در حقیقت فرایند حل مسأله است یعنی ما وقتی به یادگیری می پردازیم که با یک مسأله یا مشکل مواجه شویم که برای حل آن به راه و روش تازه ای نیاز داریم و ناگزیریم آن را یاد بگیریم. به بیان دیگر، به عقیده روان شناسان شناختی وقتی ما چیزی را یاد می گیریم هدفی داریم، درباره ی آنچه می خواهیم انجام دهیم فکر می کنیم و پس از آن راه انجام دادن آن را جستجو می کنیم، ثانیاً (فرض دوم) رفتار، سازمان یافته است و یکی از هدفهای روان شناسان مذکور این است که کشف کنند چگونه عناصر زیاد تفکر و عمل با هم در می آمیزند و جور می شوند تا رفتاری را تشکیل دهند مثلاً همان طوری که یک شیمیدان سعی می کند بفهمد چگونه اتم ها در مولکولها با هم ترکیب می شوند، روان شناس شناختی نیز می خواهد دریابد چگونه عناصر رفتار با هم ترکیب می شوند و یک الگو را می سازند.
روان شناسی شناختی به یک نکته مهم توجه دارد و آن اینکه ما در بیشتر یا شاید تمام روزهای زندگی خود با یک یا چند مسأله و مشکل احاطه می شویم که بعضی از این مسائل آسان و برخی دشوار و عده ای کاملاً غیرقابل حل می باشند. همچنین، بعضی از این مشکلات یا مسائل را در ذهن خود حل می کنیم، و برای حل برخی از آنها دست ها یا پاها یا قسمت های دیگر بدن خود را بکار می اندازیم.
روان شناسان شناختی تنها به کشف اینکه چگونه مردم مسائل خاص را حل می کنند توجه ندارند بلکه می خواهند دریابند مردم، بطورکلی چگونه استدلال می کنند. مردم وقتی استدلال می کنند که می خواهند نظامهای تازه ای بیافرینند و راههای جدید حل مسأله ای را دریابند. و برای این منظور، تجربه های معلوم خود را در رابطه با مسأله خاص تازه به یاد می آورند و آنها را به شکل خاصی با هم ترکیب می کنند تا به حل مسأله موردنظر موفق شوند. گاهی ممکن است برای حل یک مسأله از تجربه های دیگران اعم از گذشتگان و معاصران نیز بهره جویند.
در حقیقت، انسان وقتی به تفکر و استدلال می پردازد که با مسأله یا مشکلی و یا مجهولی مواجه می شود و مسأله یا مشکل، جنبه نسبی دارد یعنی از عامل های: سن، هوش، جنس، تجربه های قبلی، موقعیت اجتماعی، معلومات و انگیزش فرد متأثر می شود مثلاً آنچه برای کودک مسأله یا مجهول است برای بزرگسال، مسأله یا مجهول نخواهد بود. همچنین مسائلی که تیزهوشان دارند با مسائل اشخاص کودن متفاوت خواهند بود.
هرگاه درباره ی موضوعی بیندیشیم که نتیجه دارد و تجربه ای بر تجارب موجود ما می افزاید یا بازده تازه ای را بوجود آورد آن را «تفکر فعال» گویند و اگر هیچگونه نتیجه علمی یا عملی منطقی از اندیشیدن ما بدست نیاید یعنی صرفاً جنبه ذهنی دارد و به خیالبافی شبیه است آن را «تفکر منفعل» نامند. «تفکر فعال» که گاهی «تفکر خلاق» (creative thinking) و «تفکر مولد» (generative thinking) نیز خوانده می شود که به احتمال زیاد از جمله ویژگی های بسیار مهم انسان است و او تمدن و فرهنگ خود را به این نیرو و نتایج کاربرد آن مدیون می باشد. از این رو، نه تنها روان شناسان بلکه فیلسوفان نیز این استعداد انسان را مورد بحث و تحقیق قرار می دهند به این تفاوت، که روان شناسان به بررسی آن با روش علمی می پردازند در صورتی که فیلسوفان به بررسی نظری آن توجه دارند.
در تفکر و استدلال، دو ویژگی می بینیم: یکی وجود هدف، دیگری کشف راهها و روشهای تازه. به بیان دیگر، ما هنگامی که با یک مشکل یا مسأله مواجه می شویم نیاز داریم و می کوشیم آن را حل کنیم و به راههای تازه ای دست یابیم، برای این منظور ذهن ما به فعالیت خاصی می پردازد که هدفش حل مسأله معین می باشد، این فعالیت ذهن را «تفکر» گویند و همینکه به تفسیر و توجیه موضوع تفکر می پردازیم فرایند ذهن ما را «استدلال» (reasoning) می خوانند که اگر ما در این فرایند ذهنی با تجزیه و تحلیل تجربه های جزئی خود به کشف یک قانون یا اصل کلی و یا تجربه کلی موفق شویم گوییم استدلال ما به صورت «استقرائی» انجام گرفته است. و هرگاه یک تجربه کلی را تجزیه و تحلیل کنیم و به تجربه های جزئی یا مفاهیم جزئی برسیم یعنی مواردی را کشف کنیم که آن تجربه یا مفهوم کلی آنها را شامل می شود گوییم استدلال ما به شکل «قیاسی» انجام گرفته است.
در تفکر و استدلال- به هر شکلی که انجام گیرند ما همیشه از یک عده مفاهیم استفاده می کنیم و همین مفاهیم در واقع مواد اولیه یا وسایل تفکر می باشند که شخص بدون آنها نمی تواند بیندیشد و استدلال نماید از این رو، بحث از رشد و تکامل استعداد تفکر را با بررسی رشد و تکامل مفاهیم ذهنی در کودکان آغاز می کنیم.

رشد و تکامل استدلال

گفتیم یکی از انواع تفکر «استدلال» (reasoning) است و ذهن در این فرایند می کوشد با ترکیب و تنظیم تجربه های قبلی خود مشکل یا مسأله تازه ای را حل کند. از جمله روان شناسان مشهوری که مطالعات زیادی درباره ی رشد و تکامل استدلال بعمل آورده اند می توان پیاژه را نام برد. این محقق در کتاب خود به نام «تصور کودک از علیت طبیعی» می نویسد: «تفکر کودک از لحاظ مظاهرش با تفکر شخص بزرگسال اختلاف دارد. کودک در تفکرش «خودمدار» است یعنی فقط درباره ی خودش می اندیشد و بیش از هدف یا موضوع تفکر به این اهمیت می دهد که خود محور اصلی یا کانون هر چیزی باشد که به خاطرش می رسد و به همین سبب، با خودش حرف می زند. کودک در استدلال خود روابط عجیبی بکار می برد که با حقیقتی که می خواهد کشف کند هیچگونه ارتباطی ندارند. چنانکه وقتی از او سؤال می شود: چرا خورشید به زمین نمی افتد احیاناً پاسخ می دهد که در آسمان بودن آن مانع از افتادنش می شود. کودک در تعمیم های خود بسیار شتابزده است و تعمیم های او از وضع و حالت شخصی و فردی او متأثر می شوند زیرا کودک «خودمدار» است و آنچه به خاطرش می رسد برای او واقعیت دارد و قابل تعمیم می باشد.
این عقاید پیاژه روان شناسان کودک را برانگیخت که به مطالعه درباره ی مشخصات عمده تفکر کودکان بپردازند و دریابند که چه عواملی در آن مؤثرند و تفکر کودک چه جنبه هایی دارد. تحقیقات جدید روان شناسان نشان دادند که تفکر افراد بزرگسال همان مظاهر تفکر کودک را دارد بویژه هنگامی که شخص بزرگسال با موضوع تازه ای مواجه می شود که درباره ی آن تجربه قبلی ندارد. او نیز مانند کودک، روابطی را بکار می برد که با حقیقت مسأله ارتباط ندارند چنانکه غالباً می شنویم یا می گوییم: فلان شخص، کودکانه فکر می کند، استدلال فلان شخص بچگانه است و ... همچنین، تعمیم های شتابزده در بزرگسالان نیز دیده می شوند. به این ترتیب، ارزش عقاید پیاژه مورد تردید قرار گرفت.
آزمایشهای مختلف درباره ی تفکر و استدلال کودکان ثابت کردند که کودک در هشت سالگی می تواند درباره ی یک مشکل یا مسأله علمی که مواجه می شود و مستلزم تفکر است بیندیشد و تفکر خود را به آن مسأله محدود کند ولی از تعبیر و بیان صحیح فکرش درباره ی آن عاجز است و چنانکه باید نمی تواند از راه حلی که کشف می کند استفاده ببرد. مطالعات روبرتز (K.E. Roberts) درباره ی «استعداد کودکان بیش از دبستان برای حل مسائل» ثابت کردند که استعداد تفکر و استدلال بتدریج رشد می کند و کودک در سه سالگی می تواند تا اندازه ای- از فکر اساسی خود درباره ی بعضی مسائل عملی تعبیر کند و راه حل معقولی را کشف کند. مثلاً می تواند راههای موجود در ماز (Maze) را دنبال کند و به هدف برسد ولی با این وجود، قبل از شش سالگی از تفکر پیچیده یا تفکر درباره ی مسائل پیچیده عاجز است، یعنی استعداد تفکر در سه سالگی به روشنی آغاز می شود سپس به کندی رشد می کند.
از مطالعات برت (C. Burt) روان شناس معروف انگلیسی درباره ی «رشد و تکامل استدلال در کودکان» چنین برمی آید که کودک عادی (بهنجار) در هفت سالگی می تواند به پرسش زیر پاسخ دهد:
«احمد سریعتر از جمشید راه می رود و کامبیز کندتر از جمشید راه می رود. کدام یک کند راه می رود، جمشید یا احمد یا کامبیز؟»
و در هشت سالگی می تواند پرسش زیر را پاسخ گوید:
«من سفر دریایی را دوست ندارم، از کنار دریا خوشم نمی آید، پس برای گذراندن تعطیلات خود به کجا بروم، به آستارا یا بندرعباس یا مشهد؟»
مطالعات ترستون (L.L. Thurstone) نشان می دهند که رشد استعداد استدلال در کودکان از نضج و سن او متأثر می شود.
مردوک (J.H. Murdoch) روان شناس انگلیسی از مطالعاتش درباره ی «روان شناسی استدلال» که در 1933 بعمل آورد چنین نتیجه گرفت که این استعداد در ده سالگی کاملاً آغاز و ظاهر می شود.

پرورش استعداد تفکر در خانه و مدرسه

چنانکه در آغاز بحث از روان شناسی گفتیم هدف آموزش و پرورش صحیح در خانه و مدرسه این است که امکانهای لازم برای ادامه رشد و تکامل طبیعی و سالم کودک فراهم شوند و او بتواند از دوران کودکی و نوجوانی خود لذت ببرد تا عضو سالمی برای جامعه خود بار آید و در محیط خود مؤثر واقع شود. کودک بطور طبیعی دارای استعداد تفکر و بکار بردن مفاهیم است. او به تدریج می تواند مفاهیم یا علائم را جانشین خود اشیاء و اشخاص قرار بدهد و به تفکر انتزاعی بپردازد. از این رو، خانه و مدرسه باید محیط یا امکان فکری سالمی برای کودک فراهم آورند تا او بتواند مفاهیم روشنی یاد بگیرد و به ترکیب و تنظیم صحیح آنها برای بیان افکارش بپردازد. کودک باید علاوه بر اینکه برای حل مشکلی بیندیشد و از رسیدن به آن لذت ببرد خود فکر کردن نیز برایش لذت بخش باشد. به عبارت دیگر، باید کودک از ابتدا بیاموزد که روش فکر کردن یا وسیله رسیدن به هدف، خود نیز اهمیت دارد و باید نشاط انگیز باشد زیرا روش اندیشیدن، خود یک نوع تجربه و زندگی است.
رشد و نمو تفکر کودک از خودمداری آغاز می شود و جنبه موضوعی نسبی پیدا می کند و او می تواند خود را مورد انتقاد قرار بدهد و در روش تفکر خویش تجدیدنظر کند و بدین وسیله از بیشتر لغزشها خودداری کند.
کودک در نخستین سالهای زندگی از لحاظ شیوه اندیشیدن به راهنمایی بزرگسالان نیاز دارد یعنی باید یاد بگیرد که در مورد چه مسائلی و چگونه بیندیشد ولی راهنمایی مداوم موجب تعویق رشد فکری کودک می شود. بنابراین بتدریج و سال به سال باید از میزان راهنمایی کاسته شود و محیط سالمی فراهم آید تا کودک شخصاً به حل مشکلات و مسائل گوناگون خود بپردازد و به خویشتن اعتماد پیدا کند. برای این منظور بهتر است کودک را در همه ی مراحل رشدش با یک عده مسائل ذهنی- که از لحاظ دشواری با نضج وی متناسب باشند- مواجه کنند. مسأله آسانتر کودک را به تفکر تحریک نمی کند و ذهن او بکار نمی افتد و مسأله دشوارتر نیز سبب می شود که کودک نتواند آن را حل کند و در نتیجه از تفکر لذت نمی برد و احساس حقارت می کند در صورتی که مسأله متناسب با استعداد و نضج وی سبب می شود که به حل آن موفق شود و در نتیجه، از تفکر لذت ببرد و احساس پیروزی کند.
کودک در برخورد با محیط خارج و مسائل آن دائماً از آنچه در اطرافش می گذرد می پرسد و در پرسش های خود اصرار می ورزد بطوری که بعضی از روان شناسان از این پدیدار رشدی متأثر شده اند و دوران کودکی را «مرحله پرسش» نامیده اند. گاهی پرسش های کودک چنان مشکل و گسترده هستند که نمی توان بدانها پاسخ داد. در این صورت، باید به کمک خود او به مطالعه ی آن سؤال بپردازیم و ضمناً او را یاری کنیم تا یاد بگیرد چگونه و چه موقع سؤال کند و نیز پرسش های او را طوری رهبری کنیم که دارای هدفهای محدود باشند و خود چند پرسش نمونه مطرح کنیم و از او بخواهیم که پاسخ های منطقی بدهد.
به طور کلی، محیط خانه و مدرسه باید بهترین فرصت برای تحریک تفکر کودک باشد و والدین و معلمان همواره به یاد داشته باشند که هر چند استعداد تفکر و تشکیل مفاهیم در طبیعت کودک وجود دارد ولی روش تفکر و مسائلی که کودک باید درباره ی آنها بیندیشد کاملاً اکتسابی هستند و کودک آنها را از محیط خانه و مدرسه یاد می گیرد. برنامه ها و کتابهای درسی باید چنان تهیه و تنظیم شوند که کودک همواره با یک عده مسائل قابل حل مواجه شود و از تفکر درباره ی آنها و حل آنها لذت ببرد. یکی از هدفهای طرح پرسش هایی در آخر هر درس همین اصل است.

رشد استعداد تخیل

فرایند تخیل (imagination) به آن گونه فعالیت عالی ذهن گفته می شود که اشیاء یا حوادث را در ذهن خلق می کند بدون اینکه مستقیماً از داده های حسی استفاده کند. به عبارت دیگر، ذهن هنگام تخیل، روابط تازه ای را ایجاد می کند و آنها را به شکل هایی در می آورد که قبلاً آنها را تجربه نکرده است. تخیل، گذشته و حال و آینده فرد را به هم مربوط می کند زیرا شخص می تواند اوضاع و احوال گذشته ی خود را به یاد آورد و با اوضاع کنونی و آینده خود ارتباط دهد. تخیل پایه خلاقیت های هنری است و در زندگی انسان بطور کلی بسیار مؤثر است از این رو، مطالعه ی رشد و تکامل آن یکی از مسائل مهم روان شناسی رشد می باشد.
کودک در دنیایی زندگی می کند که بزرگسالان بر آن تسلط دارند و او بناچار زیر سلطه و فشار این اجتماع قرار می گیرد و برای تخفیف این فشار به استعداد تخیل خود پناه می برد و با خیال خویش از حدود زمان و مکان و واقعیت و منطق تجاوز می کند و بر محیط خود رنگ های سحرانگیز عجیب می دهد که با آرزوها و رؤیاهای بیداری او هماهنگ هستند. کودک در دوران کودکی به ماجراجوی علاقه مند است و اگر آن را در محیط خویش پیدا نکند به عالم خیال پناهنده خواهد شد و این میل خود را در رؤیاهای بیداری ارضا خواهد کرد. به این ترتیب، کودک در عروسک خود رنگ هایی از زندگی می بیند که احساس آنها برای بزرگسالان امکان ندارد، او با عروسک خود همچون یک دوست گفتگو می کند و گاهی بر آن عصبانی می شود و پرخاش می کند و گاهی آن را مورد محبت و نوازش قرار می دهد همچنان که بزرگسالان با خود او می کنند. کودک ماه را گاهی صورتی خندان و زمانی خشمگین می بیند. بر چوب سوار می شود و تازیانه می زند و با آن همچون یک اسب حقیقی رفتار می کند. او گاهی دروغ می گوید مخصوصاً بین سه و شش سالگی که نتیجه تخیل اوست و بعضی از دانشمندان این گونه دروغ کودکان را «دروغ خیالی» می نامند. همچنین، کودک در گفته ها و تصویرهای خود از امور مختلف مبالغه می کند تا در اطرافیان خویش اثر بگذارد و اظهار وجود کند.
تخیل کودک به دو صورت انجام می گیرد: یکی اینکه صورتهای محسوس واقعی را دوباره در ذهن خود زنده می کند که آن را «تخیل برگشتی» (reproductive imagination) گویند و نوع دیگر آن «تخیل ترکیبی» یا «تخیل ساختی» (constructive imagination) است که گاهی «تخیل ابداعی یا ابتکاری» (creative imagination) یا خلاق نامیده می شود که استعداد ترکیب و ساختن یا ابداع صورتهایی است که در عالم واقعی پیدا نمی شوند مانند رؤیاهای بیداری که از قید زمان و مکان آزادند یا اینکه فعلاً پیدا نمی شوند و ممکن است در آینده تحقق یابند مانند مخیلات یک مخترع.
تخیل کودک پیش از پنج سالگی تخیل ابداعی است که به واقعیت گذشته یا حال ارتباط ندارد بلکه فقط نتیجه یا برانگیخت رغبت های اوست. بتدریج که رشد عقلی کودک افزایش و گسترش پیدا می کند اصل واقعیت وارد زندگی او می شود و تخیل او بیشتر برای رسیدن به هدفی انجام می گیرد. مشاهده و آزمایش بهترین وسایلی هستند که کودک را در انتقال از عالم تخیل محض به عالم واقعیت کمک می کنند. آموزش و پرورش می تواند از استعداد تخیل ابداعی کودکان در تربیت خود ایشان کمک بگیرد بدین ترتیب که فرصت ها و امکانهای مختلفی از قبیل فعالیت های هنری، ورزشی و کارهای دستی فراهم آورد تا کودکان تخیلات خود را در میدان تجربه واقعی آزمایش کنند و رغبت های خود را ارضا کنند تا از افراط در پناه بردن به رؤیاهای بیداری بی نیاز باشند. البته نباید فراموش کرد که تخیل آزاد برای تأمین بهداشت روانی کودک ضرورت دارد و نباید او را از آن محروم ساخت.
منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط