مروری بر مکاتب روان شناسی جدید

با تأسیس اولین آزمایشگاه روان شناسی در سال 1879 به دست وونت در دانشگاه لایپزیک آلمان، روان شناسی به عنوان یک علم، رسماً کار خود را آغاز کرد. روان شناسان با علاقه ی زیادی که به این رشته ی جدید علمی نشان دادند،
دوشنبه، 30 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مروری بر مکاتب روان شناسی جدید
 مروری بر مکاتب روان شناسی جدید

 

نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی



 

با تأسیس اولین آزمایشگاه روان شناسی در سال 1879 به دست وونت در دانشگاه لایپزیک آلمان، روان شناسی به عنوان یک علم، رسماً کار خود را آغاز کرد. روان شناسان با علاقه ی زیادی که به این رشته ی جدید علمی نشان دادند، کوشیدند با رویکردهای گوناگونی پژوهش هایی را به انجام رسانند. سرانجام، رویکردها و باورهای جداگانه ای در مورد مطالعه ی پدیده های روانی، مکتب های روان شناسی را به وجود آورد که به اختصار به برخی از این مکتب ها اشاره می کنیم.

ساختارگرایی

وونت و شاگردانش در آزمایشگاه به مطالعه روان شناسی پرداختند. یکی از چیزهایی که آنان مورد مطالعه قرار دادند «تجربه های هشیار» بود. آن ها این مطالعه را با کاهش و تجزیه ی تجربه های هشیار به عناصر بنیادی انجام دادند. روش اصلی ایشان درون نگری (1) (2) نامیده شد؛ یعنی بازنگری و گزارش محتوای هشیاری. (هافمن، 1376، ص 51) ادوارد تیچنر (3) که از شاگردان وونت به شمار می رفت، اندیشه های وونت را به اِمریکا برد و اصطلاح «ساختارگرایی» (4) را برای بیان اندیشه های وونت وضع کرد.
ساختارگرایان - مانند وونت - بر این باور بودند که همان گونه که ترکیبات شیمیایی از عناصری تشکیل شده اند (مثلاً هیدروژن و اکسیژن با هم ترکیب می شوند تا آب را به وجود آورند) عناصر تجربه ی هشیاری نیز برای تشکیلِ ترکیب های ذهن، با هم آمیخته می شوند. آنان از راه درون نگری به دنبال شناسایی عناصر فکر بودند و سپس دنبال این بودند که این عناصر چگونه برای تشکیل کل تجربه با هم ترکیب می شوند. (5)

کارکردگرایی

ساختارگرایان روان شناسی را به عنوان یک علم معرفی کردند و اهمیت مطالعه ی فرآیندهای ذهنی را به اثبات رسانیدند؛ ولی دیگر روان شناسان معتقد بودند که ساختارگرایی تنها به یک زمینه ی رفتار محدود است و کاربردهای عملی اندکی دارد؛ از این رو مکتب روان شناسی جدیدی را به نام «کارکردگرایی» (6) بنا نهادند. این مکتب، بیشتر متأثر از نظریه ی تکامل داروین بود. نظریه ی «بقای اَنسب» (7) او که بر کارکرد ساختارهای زیستی برتر در سازگاری ارگانیزم ها با محیطشان تأکید داشت، سبب شد تعدادی از روان شناسان اِمریکایی به بررسی «کارکرد فرآیندهای ذهنی» در سازگاری فرد با محیط بپردازند. ویلیام جیمز، یکی از نیروهای فعال در شکل گیری مکتب کارکردگرایی به شمار می رود. جیمز می پذیرفت که روان شناسی، علم مطالعه ی هشیاری است؛ ولی معتقد نبود که می توان آن را به عناصر مجزا تقسیم کرد. او تصور می کرد که فعالیت های ذهنی، یک واحد تجربی را تشکیل می دهند و در حالی که به هم مربوط هستند، مرتباً تغییر می کنند، به طوری که در جویبار هوشیاری یک فکر دیگر جاری می شود. (به نقل از هافمن، 1376)

روان تحلیلی

نظریه ی «روان تحلیلی» (8) فروید، (9) به بررسی مسایل روان شناختی خاصی پرداخت که فرض می شد تحت تأثیر تعارض های ناهشیار به وجود آمده اند. «فروید برای تبیین این تعارض ها و ارائه ی مبنایی برای نظام درمانی معروف به روان تحلیلی، نظریه ی روان تحلیلی را تدوین کرد. روان تحلیل گران برای کشف تعارض ها، انگیزه ها و احساسات ناهشیار، شیوه هایی مانند هیپنوتیزم، تحلیل رؤیا و تداعی آزاد را به کار می برند. آن ها معتقدند که هرگاه این نیروهای ناهشیار آشکار شوند، می توانند به بیمار کمک نمایند تعارض های خود را حل کند و زندگی هماهنگ و کارآمدی را داشته باشد (به نقل از هافمن، 1376).

مکتب گشتالت (10)

این مکتب را روان شناسان آلمانی «ماکس ورتهایمر» (11) و عده ای از همکارانش شکل دادند. این روان شناسان «ادراک» (12) را در جایگاه یکی از مهم ترین فرآیندهای روان شناختی مورد بررسی قرار دادند، ولی برخلاف ساختارگرایان که معتقد بودند تجربه ها را می توان به عناصر آن ها کاهش داد، بر این باور بودند که تجربه را تنها می توان به صورت یک «کل» مطالعه کرد. به عبارت دیگر، آنان معتقد بودند که کل تجربه، مساوی با مجموعه ی عناصر جداگانه آن تجربه نیست؛ بلکه از نظر کیفی با مجموعه ی عناصر آن فرق دارد.
برای مثال، آن ها برای تبیین دیدگاه های خود، از پژوهش های خویش درباره ی ادراک استفاده کردند. یکی از این نوع پژوهش ها، ادراک حرکت ظاهری چراغ هایی بود که پشت سر هم روشن و خاموش می شدند. بدون تردید همه ما با تابلوهایی که سردر فروشگاه های بزرگ نصب شده اند و چراغ های آن ها به صورت متناوب روشن و خاموش می شوند، برخورد کرده ایم؛ در حقیقت در بدو امر وقتی ما این تابلوها را می بینیم، چه ادراکی از آن ها داریم؟ ادراک ما از این تابلوها، درک یک فلش نورانی متحرک است؛ ولی آیا واقعاً چشمان ما یک فلش روشن را می بیند؟ نه، آنچه را چشمان ما می بیند، در واقع یک رشته لامپ هایی هستند که به صورت متناوب خاموش و روشن می شوند؛ بنابراین آنچه را ما درک می کنیم، یک تجربه ی کلی است که از مجموعه ی عناصر ساده، آن فراتر است؛ ‌به همین دلیل روان شناسان گشتالتی معتقدند روان شناسی نباید تنها عناصر و اجزای رفتارهای خاص را مورد مطالعه قرار دهد؛ بلکه باید مجموعه ی عناصری را که کنار هم قرار گرفته اند، مطالعه کند تا دریابد که چگونه یک کل معنادار و یک تجربه کلی برای افراد به وجود می آید. علاوه بر این، آن ها بر اهمیت «بافت» یا «زمینه» تجربه در به وجود آوردن معنی برای یک رویداد خاص تأکید می کردند. (هافمن، 1376)

رفتارگرایی

روان شناسانی مانند جان بی واتسون (13) و بی اف اسکینر (14)، از بنیان گذاران مکتب رفتاری گرایی (15) هستند. آنان بر این باورند که یک روشِ پژوهش واقعاً علمی، باید به مطالعه ی رفتارهای عینی و قابل مشاهده محدود شود. در واقع، آن ها معتقدند که کل رفتار را می توان پاسخی به یک «محرک» (16) در نظر گرفت (به نقل از هافمن 1376).
رفتارگرایان در بحث از پدیده های روان شناختی، بیشتر تمایل داشتند بگویند هر پدیده ای با یک محرک آغاز می شود و با یک پاسخ پایان می پذیرد، و از همین جا اصطلاح روان شناسی محرک - پاسخ پیدا شد. روان شناسی محرک - پاسخ در جریان دگرگونی خود در بستر رفتارگرایی پا از رفتارگرایی آغازین فراتر گذاشت و به شیوه ی استنباط، وجود فرآیندهایی را بین درون داده های محرک و برون داده های پاسخ پذیرا گردید؛ فرآیندهایی که «متغیرهای رابط» نامیده می شوند.

دگرگونی های اخیر در روان شناسی

پس از جنگ جهانی دوم، از یک سو روان شناسی از زیر سلطه ی رفتارگرایی خارج شد و از سویی دیگر ابزارهای پیچیده و دستگاه های الکترونیکی نیز، در دسترس این رشته قرار گرفت و زمینه پژوهش های گسترده و جدیدی را از مسائل فراهم کرد. این پژوهش های گسترده آشکار ساخت که رویکردهای نظری پیشین، بیش از اندازه محدودکننده بودند.
آمدن رایانه به صحنه ی تحقیقات در دهه ی 1950، این دیدگاه را تقویت کرد. رایانه ها با داشتن برنامه های مناسب می توانستند همان کارهایی را که قبلاً تنها از عهده انسان برمی آمد، انجام دهند، مانند محاسبات ریاضی و اثبات قضایای ریاضی. بدون تردید رایانه ابزار نیرومندی است که می توان از آن در مسیر نظریه پردازی های روان شناختی استفاده کرد.
علاوه بر این مقالاتی که هربرت سیمون (17) منتشر کرد، نشان داد که چگونه می توان مسائل روان شناختی را شبیه سازی کرد. بسیاری از مسائل روان شناختی پیشین در قالب نظام های خبرپردازی عرضه شدند و این امکان به وجود آمد که به آدمی نیز به عنوان خبرپرداز یا پردازنده ی اطلاعات نگریسته شود.
رویکرد خبرپردازی در مقایسه با نظریه ی محرک - پاسخ، روان شناسی گشتالت و روان تحلیل گری، رویکرد پویاتری به روان شناسی بود و این امکان فراهم آمد که نظریه های قبلی درباره ی ماهیت ذهن به صورت ملموس عرضه گردند و همخوانی آن ها با داده های واقعی آزمون شود.
عامل دیگری که از دهه ی 1950 سبب تغییراتی در دیدگاه های روان شناسی شد، رشد زبان شناسی جدید بود. زبان شناسی قبلاً تنها به وصف زبان می پرداخت؛ ولی در این مرحله ی، نظریه هایی را درباره ی ساخت های ذهنی مورد نیاز در درک و تولید زبان ارائه کرد. از پیشگامان پژوهش در زمینه ی زبان شناسی «نوام چامسکی» (18) بود که کتاب ساخت های نحوی را در سال 1957 به رشته تحریر درآورد.
هم زمان با رشد زبان شناسی پیشرفت هایی نیز در زمینه ی عصب - روان شناسی (19) رُخ داد و برخی از کشفیاتی که درباره ی مغز و دستگاه عصبی صورت گرفت، روابط روشنی را از ارتباط رویدادهای عصبی و فرآیندهای ذهنی فراهم کرد. بنابراین رشد الگوهای خبرپردازی، روان شناسی زبان و عصب - روان شناسی، زمینه را برای نوعی روان شناسی فراهم نمود که گرایش زیادی به روان شناسی شناختی دارد که هدف اصلی آن، تحلیل علمی فرآیندها و ساخت های ذهنی است. به این ترتیب، روان شناسی در ظرف پنجاه سال اخیر، دوباره به نقطه ی آغاز بازگشته و به تجربه های هشیار و مطالعه ی ذهن و فرآیندهای ذهنی توجه کرده، با این تفاوت که این بار روان شناسی به امکانات و دست افزارهای نیرومندی مجهز شده است. البته هنوز نمی توان درباره ی روان شناسی جدید و دگرگونی های مهمی که در آن رخ داده است، به داوری نشست؛ چه این که روان شناسان معتقدند این رشته در حال حاضر دوران تغییرات مهمی را پشت سر می گذارند و این همه دگرگونی، حاکی از پیچیدگی ذهن انسان و فرآیندهای ذهنی است و شناخت این پدیده خارق العاده (طرز کار ذهن آدمی) شایسته ی این همه تلاش فکری است. (20)

پی نوشت ها :

1. introspection.
2. درونگری، یعنی مشاهدات شخصی درباره ی ماهیت ادراک ها، اندیشه ها و احساسات و ثبت آن ها به وسیله ی خود او. (به نقل از پورافکاری)
3. Edvard Tichner
4. structuralism
5. هافمن، کارل و همکاران، روان شناسی عمومی،‌ ترجمه گروه مترجمان، ج 1، فصل 1، ص 51.
6. Functionalism.
7. survival of the fittest.
8. Psychoanalysis.
9. Freud.
10. Gestat.
11. Max Wertheimer.
12. perception.
13. Jone B. Watson.
14. B.F. Skinner.
15. behaviorism.
16. Stimulus.
17. Herbert Simon.
18. Noam Chomsky.
19. neuropsychology.
20. امام علی علیه السلام درباره ی پیچیدگی و عظمت انسان می فرماید:
و تَحسَبُ اَنّکَ جِرمٌ صغیر
و فیک انطوَی العالَمُ الاکبرُ
و تو ای انسان! گمان می کنی موجود کوچکی هستی، حال آن که جهانی بزرگ در تو نقش بسته است. (به نقل از دیوان امام علی علیه السلام).

منبع مقاله :
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.