فرد افسرده چگونه عمل و فکر می کند؟
درد افسردگی از لحاظ روانی، درد حقیقی و بزرگی است. افسردگی بر شخصیت و موقعیت فرد در جامعه اثر می گذارد و چه بسا درد متهم شدن به تنبلی، کاهلی، بدبینی، جلب توجه و... هم به آن اضافه شود.فرد افسرده مدام به دنبال علّتی برای افسردگی خود می گردد زیرا تنها در این صورت می تواند امیدوار باشد که راهی برای بهبودی او وجود دارد، اما ممکن است خانواده از عللی که فرد افسرده جهت افسردگی خود پیدا می کند ناراضی باشد و با او به مقابله برخیزد.
درد و رنج افسردگی به حدّی است که بیمار به هر صورت به دنبال آسایش و خلاصی از این حس ناراحت کننده است و گاه با خودآزاری، دردهای جسمانی، افکار سرزنش کننده ی وسواسی، زیاده روی در مصرف بعضی داروها به صورت سرخود یا استفاده از موادمخدر و الکل سعی در رهایی از این درد روانی دارد.
فرد افسرده منفی فکر می کند و وقایع را منفی توجیه می کند و به طور کلّی مثبت ها را به حساب نمی آورد یا فراموش می کند. اگر به او تحمیل کنیم که مثبت فکر کند، خشمگین و آزده می شود. فرد افسرده معتقد است: «من با مسائل منفی زیادی در زندگی روبه رو بوده و هستم که دیگران آن را درک نمی کنند و حتی خدا هم مرا فراموش کرد»، «من با خدا قهرم». فرد افسرده فکر می کند مشکلش منحصر به فرد است و حس می کند خیلی تنهاست و کسی او را درک نمی کند، حتی اگر در میان خانواده ای باشد که عاشقانه از او حمایت می کنند.
تعدادی از خطاهای فکری و شناختی که در ذهن فرد افسرده رخ می دهد و به افسردگی دامن می زند عبارتند از:
1- تفکر همه یا هیچ:
فرد فکر می کند هر چیزی که کامل نباشد به معنای شکست بی چون و چراست مانند دانش آموزی که پاسخ اولین سؤال امتحان را نمی داند و برگه را سفید تحویل می دهد. جهان با این نوع تفکر دو پاره است، خوب و بد یا مفید و مضر. در این تفکر تفاوت ها و اختلاف ها در نظر گرفته نمی شود و همه چیز یا خوب است یا بد.2- تعمیم مبالغه آمیز:
هر حادثه ی منفی، شکست کامل است و فرد آن را با کلمات هرگز یا همیشه توصیف می کند، مثلاً فرد افسرده ای که همسرش به علّت ترافیک چند مرتبه دیر به منزل رسیده است، می گوید: «تو همیشه دیر می آیی».3- فیلتر ذهنی:
منفی ها بیش از مثبت ها توجه او را جلب می کند. مثلاً دانش آموز افسرده ی رتبه ی اول کلاس با دیدن کارنامه اش که از 6 درس 20گرفته و از 2 درس 19، گریه را سر می دهد.4- بی توجهی به امر مثبت:
معلّم افسرده ای که به عنوان معلّم نمونه انتخاب شده است، می گوید: «این که چیزی نیست، هر کسی می تواند این مقام را کسب کند».5- نتیجه گیری شتاب زده:
بیمار افسرده ای که در دومین جلسه ی شروع درمان به پزشک خود می گوید: «می دانم من خوب شدنی نیستم، وگرنه تا حالا بهتر شده بودم». در نتیجه گیری شتاب زده فرد بدون در دست داشتن دلایل کافی و به خاطر اعتقاد بیش از حد به حدسیات خود از حوادث نتیجه گیری می کند.6- بزرگ نمایی:
دانشجوی افسرده ای که فراموش کرده کتابش را به همراه بیاورد، می گوید: «من آلزایمر گرفته ام». یا خانم افسرده ای که با اغراق و غلو در جلسه ی زوج درمانی می گوید: «برای بهتر کردن زندگیم هزار راه رفتم و هیچ فایده ای نداشت».7- استدلال احساسی:
فرد احساسات خود را معادل واقعیات می بیند یعنی توانایی ارزیابی واقعیت آن گونه که هست را ندارد و حس خود را همان واقعیت می بیند مثلاً «احساس گناه می کنم، پس حتماً آدم گناه کاری هستم که این گونه احساس می کنم» یا «اگر من تو را دوست دارم، پس تو هم حتماً مرا دوست داری».8- بایدها و نبایدها:
باید و نباید زیاد در زندگی قفس و زندان برای انسان می سازد، یعنی چنان چه اتفاقی که از نظر ما باید بیفتد، رخ دهد، شادی آور نیست و چنان چه رخ ندهد می تواند سبب عصبانیت، خشم، اضطراب یا خجالت شود، هم چنین درباره ی نبایدها هم همین طور است. از این موارد می توان اهمیت بیش از حد به حرف مردم را نیز برشمرد. خانمی می گوید: «من باید در امتحان قبول شوم» به جای این که بگوید «من سعی می کنم در امتحان قبول شوم».9- برچسب زدن:
هر موضوع وسیع و عمیقی که ممکن است دلایل بی شماری داشته باشد با یک لفظ کلّی توصیف می شود. مثلاً فرد افسرده می گوید: «من او را رنجاندم، آدم احمقی هستم» به جای این که بگوید «من اشتباه کردم».10- شخصی سازی و سرزنش:
فرد در حادثه ای که اصلاً امکان کنترل آن را نداشته است خود را مقصر می داند، مثلاً مادری که به دنبال بیماری سخت فرزند خود می گوید: «این نشان می دهد من آدم بد و گناه کاری هستم که مستوجب این درد و رنج هستم».11- جزئی نگری:
بر بخشی از جزئیات مسائل تمرکز و تأکید دارد و سایر جنبه های مهم مسئله را نادیده می گیرد، مثلاً فردی که در امتحان نمره ی قبولی کسب کرده است اما جزء رتبه های اول نیست و با شنیدن خبر ناراحت می شود.یکی از دانشمندان به نام ایرون بک برای افسردگی علایم سه گانه ای را در نحوه ی تفکر ذکر کرده است:
1) دید منفی نسبت به خود.
2) تمایل به تفسیر وقایع محیطی و جهان با دید پرتوقع و خشمناک.
3) انتظار رنج و ناکامی درباره ی آینده.
چرا اغلب افراد افسرده در پذیرش بیماری خود مقاومت می کنند؟
1- پذیرش هر مسئله ی ناخوشایندی از جمله بیماری و به خصوص بیماری روانی که با انگ و برچسب اجتماعی هم همراه می شود، سخت است. در بعضی فرهنگ ها افسردگی را ناشی از بی ایمانی، بی اعتقادی، بی قیدی و نوعی ناشکری از نعمت های خداوند می دانند، پس با پذیرش بیماری اتهامات زیادی به بیمار وارد می شود و طبیعی است که فرد افسردگی خود را انکار خواهد کرد.
2- بسیاری از افراد افسرده علایم بیماری خود را ناشی از مشکلات زندگی و برخورد نادرست دیگران با خودشان می دانند.
3- اعتماد به نفس افراد افسرده به علّت بیماری کم می شود، حال اگر برچسب بیماری روانی، نصیحت و متهم کردن آن ها با جملاتی مثل «تقصیر خودته» یا «ناشکری نکن» هم اضافه شود، بیش از پیش احساس پوچی و بی ارزشی می کنند.
4- گاه علایم بیماری به خصوص در فرم های شدیدتر مانع پذیرش واقعیت و بیماری می شود، مثلاً فرد دچار هذیان بدبینی است و تصور می کند چون یکی از افراد فامیل او را جادو کرده، بیمار شده است. یا این که هذیان گزند و آسیب دارد و گمان می کند با برچسب بیماری می خواهند او را از بین ببرند.
5- در نوع افسردگی دوقطبی در فاز مانیک، اعتماد به نفس بیمار افزایش می یابد، بسیار سرخوش می شود و حتی گاه خود را با خدا، مسیح و ائمه در ارتباط می داند و اصلاً خود را بیمار فرض نمی کند.
6- گاه عدم آگاهی از علایم افسردگی سبب مقاومت در پذیرش بیماری می شود، مخصوصاً وقتی علایم جسمانی هم باشد.
7- گاه وحشت فرد افسرده از بیماری های روانی و افسردگی و این افکار که سرانجام من چه خواهد شد، آیا دیوانه خواهم شد یا تا آخر عمر مجبور به مصرف دارو هستم و... سبب انکار بیماری و مقاومت در پذیرش آن می شود.
8- گاه در فامیل یا دوستان فرد افسرده یکی از افراد به علّت بیماری روانی شدید، سالیان طولانی تحت درمان بوده یا خودکشی کرده است و حالا فرد افسرده فکر می کند با پذیرش بیماری به سرنوشت همان بیمار دچار خواهد شد یا از لحاظ شخصیتی، شرایط زندگی و قضاوت اطرافیان درباره ی او شبیه همان بیمار خواهد شد، پس طبیعی است که بیماری خود را انکار کند.
9- در خانواده هایی که مخصوصاً در روابط بین فردی دارای مشکلاتی هستند و این روابط بر اساس مهربانی، گذشت و عشق نیست، فرد افسرده می ترسد با پذیرش افسردگی هرگونه کشمکش، ناآرامی و نابسامانی در خانواده به بیماری او ربط داده شود، توقعات او را ناشی از افسردگی او بدانند و تلاشی در جهت تغییر رفتار خود و بهتر کردن روابط بین فردی در خانواده نکنند.
وقتی فرد افسرده بیماریش را انکار می کند، چه اقدامی باید انجام داد؟
1- با کسب اطلاعات درباره ی بیماری افسردگی، سعی کنیم که این مطالب را به فرد افسرده هم منتقل کنیم تا در قدم اول او خود متوجه علایم شود.
2- با ایجاد رابطه ی صمیمانه و هم دلانه که در صفحات بعد به تفصیل درباره اش صحبت خواهیم کرد، به او بفهمانیم که خیلی دوستش داریم، افسردگی از اعتبار و ارزش شخصیتی او چیزی کم نمی کند، بسیار مشتاقیم به هر طریقی که ممکن است به او کمک کنیم و اگر انتقادی نسبت به رفتار ما دارد، ما هم حتماً تغییراتی را که لازم است در رفتار خود ایجاد می کنیم.
3- با گفتن این که «تو بیماری»، «تو افسرده ای»، «باید خودت را درمان کنی» او را خسته نکنیم.
4- به او پیشنهاد دهیم که به اتفاق هم برای بررسی مسائل خانواده، رنجش های اخیر، احساسات و افکاری که باعث آزار او شده است از راهنمایی و مشاوره ی روان پزشک کمک بگیریم.
5- چنان چه بیماری او شدید است یا به علّت هذیان ها بیماری را انکار می کند، جدال با بیمار و اثبات بیماری او بی فایده است و فقط او را تحریک پذیرتر می کند، پس باید از روان پزشک معالج او، جهت انتقال او به اورژانس یا بستری کمک بخواهیم.
چرا بسیاری از افراد افسرده از مصرف دارو خودداری می کنند؟
موارد زیر را می توان از جمله علل امتناع افراد افسرده از مصرف دارو دانست:
1- مصرف دارو به معنای پذیرش بیماری است.
2- عوارض دارویی ممکن است آزاردهنده و ناخوشایند باشد.
3- ترس از اعتیاد به داروها.
4- فرد افسرده فکر می کند با مصرف دارو نیرویی خارجی به نام دارو رفتار او را کنترل می کند.
5- سرزنش اطرافیان، اطلاعات نادرست درباره ی داروها و بیان سخنانی نظیر: «مگه چند سالته که دارو می خوری؟»، «غیرتت کجا رفته؟»، «خودت باید چاره ی کار خودت رو پیدا کنی»، «با شروع دارو مجبوری تا آخر عمر دارو بخوری و مقدارش هم اضافه می شه».
6- تجربه ی بدِ قبلی درباره ی مصرف دارو، مثلاً قبلاً خود فرد یا یکی از اطرافیان دارو مصرف می کرده است و به هر علّتی نتیجه ی مطلوب حاصل نشده است، هم چنین وقتی بیماری مزمن می شود، بیمار از مصرف دارو خسته می شود.
7- از نظر بیمار قبول مصرف دارو ممکن است سبب شود دیگران برای تغییر و بهبود روابط یا خواسته های او احساس مسئولیت نکنند.
8- در موارد افسردگی شدید و انواعی از افسردگی دوقطبی، ممکن است بیمار فکر کند اطرافیان با دادن دارو به او می خواهند او را از بین ببرند.
وقتی فرد افسرده از مصرف دارو سرباز می زند، چه اقداماتی می توانیم انجام دهیم؟
1- این موضوع را برای فرد افسرده روشن کنیم که افسردگی نوعی سرماخوردگی روانی است که به علّت تغییرات در بعضی از مواد سیستم عصبی ایجاد می شود و با مصرف داروها این مواد جایگزین می شود و پس از مدّتی با تصمیم پزشک معالج داروها قطع می شود.
2- به او پیشنهاد دهیم درباره ی عوارض دارویی با روان پزشک خود در ارتباط باشد زیرا عوارض دارویی قابل کنترل و درمان است. علاوه بر این داروهای جدید عوارض کم تری دارد.
3- به او توضیح دهیم همه ی داروها اعتیادآور نیست و ممکن است دلیل این که بعضی افراد برای مدت طولانی دارو مصرف می کنند شدّت بیماری، عدم استفاده مطابق تجویز پزشک و خوددرمانی های نادرست باشد.
4- هرگز در هنگام مشکلات رفتاری بیمار یا مسائلی که میان فرد افسرده و سایر افراد خانواده رخ می دهد، نگوییم: «داروهاتو خوردی؟»، «قرص ها کجاست برات بیارم؟» چون در این صورت فرد افسرده حس می کند که کنترل رفتار و زندگیش در دست او نیست و حتی در مواقعی هم که حق با اوست، به علّت مصرف دارو محق شناخته نمی شود و از این رو برای مقابله با این حس ناخوشایند حتماً داروهایش را قطع می کند.
/م