مترجم: مسعود رجب نیا
غربیان چنان خو کرده اند به این که تاریخ خویش را سرلوحه قرار دهند که شاید بهتر باشد با تأکید یادآور شویم که تاریخ روم و اروپا میان سده های چهارم و دوم پ م، در حاشیه ی رویدادهای عمده ی جهان بوده است. تنها پس از 146 پ م بود که ایتالیای رومی یا سرزمین های غربی مدیترانه کلاً اندکی از صبغه ی تمدن رو به اوج جهان هلنیستی را پذیرفتند؛ و چون پیروزی نظامی در مشرق و پیدایش تفاوت های اجتماعی در ایتالیا راه را برای پذیرش آن آماده ساخت، عظمت این بنای خارجی چنان خیره کننده و شگفت انگیز بود که پنداری فرهنگ رومی مستقل را خفه می کرد. گو این که در همین روزگار، ادبیات لاتینی اندکی بر موارد ترکیبی و التقاطی هلنیستی افزوده بود.
گسترش شیوه ی زندگی هلنیستی به سوی غرب و در سرزمین نیمه متمدنان یا نیمه وحشیان، درست مانند پیشروی همانندی بود که کمابیش در همین زمان در پیرامون جامعه های متمدن دیگر روی می نمود. بدین گونه، تمدن شمال هند در جنوب آن قطعاً در حدود زمان آشوکا (ف 227 پ م) ریشه دواند؛ و در سده های بعد از آن، جنوب هند بیش از اروپای غربی استقلال و آفرینندگی فرهنگی نمودار ساخت. به همین گونه، پیشروی چین به سوی جنوب پس از استقرار دودمان چئین (221 پ م) بخشهای پهناوری را در دسترس تمدن چین آورد؛ و ضمناً در سوی مشرق میان سده های سوم و اول پ م، کره و ژاپن دست بردند به ساختن تمدن های گوناگون خویش بر پایه ی فرهنگ چینی. در خاورمیانه هم که تمدن کهن تربود و امکان گسترش به سوی سرزمین های تازه چندان میسر نبود، در این قرنها شهر سازی به سوی شرق به دره ی آمودریا و سیردریا درگرفت. این پیشروی چنان که گفته شد، تحت حکومت فرمانروایان یونانی آغاز شد و بنابراین مهر هلنیستی برآن آشکار بود.
با این همه، یک تفاوت بزرگ درمیان بود؛ زیرا روم قلب هلنیسم را متصرف شد و به سوی مشرق راند و نیمی از جهان شرق را زیر تسلط خویش آورد. در مقایسه با غرب دور هلنیستی، جنوب دور هند و شرق دور و جنوب دور چین از نظر سیاسی ناکوشا و آرام بودند. در ضمن این که، روم نیروی نظامی برتری بر همه ی رقیبان خویش در مدیترانه ی پدید اورد. گرایندگان به تمدن در هند و درچین، در سرزمین اصلی آسیا، مردمی بودند آرامش خو که هرگز در پی چیرگی بر پیروزمندان خویش نبودند.(1) بدین گونه، هریک از تمدن های پیرامونی اوراسیا، گونه ای دوگانگی میان قلبگاه کهن تر و سرزمین «مهاجرنشین» نو یافتند. برتری سیاست بخش مهاجرنشین هلنیستی بر کانون یا قلبگاه آن به ساختار آن جامعه جنبه ای مشخص بخشید.
نخستین مرحله های ظهور روم را می توان هم چون واکنشی بومی دانست در برابر فشار خارجی، پایگاه روم در حاشیه ی میان کانونهای یونانی و دقتر اتروسکها در ایتالیا به او نیروی خیزش برتری بر «واکنش بومی» رقیبی که در میان قبیله های سامنیت (2) در سوی جنوب پا می گرفت بخشید. باری، پیکارهای دراز مدت و دشوار با اتحادیه ی سامنیت (343-290 پ م) مقدمه ای شد برای برتری رومیان در ایتالیا. پس از شکست سامنیتها، اتروریا به فرمان آورده شد و سپس رومیان در برابر ناکامی هایی که در نخستین برخورد با هلنیستها و پیرهوس پادشاه اپیروس (282-282 پ م) یافتند، توانستند به آسانی بر شهرهای یونانی نشین ایتالیا پیروز شوند. در نتیجه تا 265 پ م، سراسر ایتالیا در جنوب آپنن فرمانروایی روم را گردن نهاد.
پیروزی و استواری سیاسی روم در ایتالیا، پایه ای شد برای پیروزی های بعدی. زیرا، ایتالیا جمعیتی از روستاییان جان سخت انبوه داشت و جامعه ی ایتالیایی از نظر روحیه، از بالا تا پایین طبقات اجتماعی، به شیوه ای چشم گیر یکپارچه بود که این صفت در شرق هلنیستی نبود. در نتیجه، روم پس از دست یافتن بر ایتالیا، گروه انبوهی جنگاور در دسترس خویش یافت، بسیار بیشتر از میزانی که برای رقیبانش میسر بود. پس از ریشه کنی روستاییان مالک در زمان جنگ دوم پونیک (218-202 پ م) علیه کارتاژ که جنگ را به درون سرزمین ایتالیا کشاند، باز هم بسیاری شمار و پایداری و جان سختی سربازان روستایی ایتالیایی هم چنان به سرداران رومی برتری را بر دشمن می بخشید.
تفاوت میان شهرهای یونانی با طبقات استوار و پابرجایش، و سهولت نسبی چیرگی رومیان بر سراسر ایتالیا به صورت شبکه ای از اتحادیه ها، نمودار سستی و انعطاف پذیری تقسیمات استانی و قبیله ای ایتالیا بود که مایه ی استواری حکومت و پابرجایی روم شد. در ایتالیا برخلاف دولت- شهرهای یونان، هرگز حکومت در واحدهای سازمانی و محلی قطعی استوار و محکم نشده بود، بلکه نظر به این که میان قبیله ها و محله ها و اتحادیه ها و مذهبها پیوندهای نظامی پراکنده موجود بود، سنای روم و مردم آن بی آن که بر وفاداری و فرمان برداری ژرف ایتالیاییان خدشه ای وارد کنند، می توانستند نظارتی از سطح بالا اعمال کنند. شهرهای یونانی ایتالیا بی گمان نمی توانستند به آسانی از حکومت مستقل خویش چشم بپوشند و چون هانیبال راه گریزی برای آنها فراهم ساخت، بسیاری از آنها از فرصت بهره جستند تا خود را از پیوستگی با روم رها کنند. اما هنگامی که کارتاژ (در 202 پ م) ناتوان شد، انبوهی ایتالیاییان به همراه رهبری رومیان به یونانیان ایتالیا هیچ فرصتی برای نمودار ساختن ناخشنودی و جدا سری ندادند.
نخستین و دومین جنگ پونیک (264-202پ م) روم را به پایگاه امپراتوری رساند. نخستین بار، رومیان استانهایی را در آن سوی دریا به تصرف آورند که با نظام اتحادیه ای ایتالیایی به فرمان نیامده بودند. جنگ دوم پونیک در جامعه ی ایتالیا نیز مؤثر واقع شد. سالها جنگ پیوسته، بسیاری از سپاهیان روستایی را از کشتزارهای نیاکان دل کنده ساخت و یک طبقه مردم کارگر بینوای تن آسا به شهرها ریختند که در آینده در سیاست ایتالیا مؤثر واقع شدند. در ضمن سناتورها و گردآوردندگان مالیات که درآمد استان ها را گردآوری می کردند، بسیار بیشتر از حد تصور توانگر شدند.
چون جامعه ی رومی بدین گونه به سرعت به دگرگونی اقتصادی رو کرد، نوخاستگان پایتخت جدید جهان مدیترانه، به سوی شکوه و ظرافت زندگی یونانی کشیده شدند. شیوه ی زندگی شهری هلنیستی، با وجود هراس مردان کهنه پرست رومی مانند کاتو به کرانه های تیبر رخنه کرد. پس از 146 پ م، چون غنیمتهای غارت کورنت، مشتمل بر بسیاری اشیای هنری به روم ریخت، این رخنه مبدل به سیل شد. بدین گونه، روم که قهرمانانه به نخستین کامیابی سیاسی خویش هم چون روستاییِ درشت شوریده بر فسادهای تمدن بیگانگان دست یافته بود، خود گرفتار همان شیوه ی زندگی نرم و پرشکوه هلنیستی شد. شوخی شگرفی در رویداد پیروزی نظامی روم بر مردم متمدن تر ولی از نظر اجتماعی و سیاسی پراکنده تر مدیترانه ی شرقی نهان است که همانا گرایش و به بند افتادن سریع ساختار اجتماعی روم به شیوه ناپسند و منسوخ شرق است که رومیان این همه از آن گریزان بودند و آن را به باد ریشخند می گرفتند.
اگر چه رسیدن روم به پایگاه امپراتوری در این زمان همانا گسترش تسلط شاخه ی غرب دور هلنیستی بود؛ ولی روم تنها نیروی رو به پیشرفت در این بخش از جهان نبود. در شمال آلپ از جاهای پراکنده در میانه های دره ی دانوب، قبیله های سلتی هر چند گاه به تاختن بر همسایگان ناتوان تر خویش، از آسیای صغیر گرفته تا کرانه های اقیانوس اطلس، می پرداختند.(3) مردم متمدن نخست نیروی ایشان را به هنگامی که (درسده ی چهارم پ م) به دره ی پو درآمدند احساس کردند. سلتها سرزمین های بالکان را غارت کردند و سپس (در سده ی سوم پ م) به آسیای صغیر در آمدند. ولی با وجود همه ی شور و قدرت ایشان در جنگ، از نظر روانی نتوانستند یک سازمان سیاسی- نظامی بزرگ پایه گذاری کنند و چون از حاصل غارت مردم شکست خورده به تن آسانی و زندگی اشرافی خو کردند، به زودی نیروی نظامی بدوی خود را از دست دادند. سپاهیان سلتی مزدور و متحد کارتاژ تا روزگار هانیبال تهدیدی سخت برای روم به شمار می رفتند؛ ولی با شکست هانیبال دیگر چندان تهدیدی نبودند. سلتیهای نظامی اشرافیِ گیر افتاده میان قبیله های متعرض ژرمن در شمال که به سبب تنگدستی، مواشی دزدانِ ایشان هم مانند پهلوانان پیکار می کردند، و سپاهیان با انضباط برخاسته از روستاهای روم در جنوب پیش از 150 پ م دریافتند که اوضاع نظامی با ایشان سازگاری ندارد و دست از سپاهیگری شستند.
این وضع، فرهنگ سلتی را به خاموشی زودرس دراورد؛ جز در گوشه های دوردست کرانه های اقیانوس اطلس در اروپا که نیرو تمدن رومی هرگز بدان جا کاملاً راه نیافت. با این همه، میان سده های چهارم و اول پ م سلتیان دست بردند بر پی گذاری تمدن اولیه به صورت ادبیات شفاهی باریک و پرهیمنه. این ادبیات پاره ای دنیوی و یاد کارهای به نام پهلوانان کهن بود و پاره ای راهبانه درباره ی تعبیر جهان شناسی و جاودانگی و دیگر احکام مذهبی. آموزشگاه های نوازندگان دوره گرد و راهبان، این ادبیات را منتقل می کردند و بر لطف آن با سخنانی می افزودند و نیز دست به کار داوری و پیش گویی می زدند. این گونه آموزشگاه ها، ضمن نگاه داری پیوندهای قبیله ای، نوعی یکنواختی به زمینه های عالی فرهنگ سلتی در اروپای غربی بخشیدند.(4)
روحانیان کهن سلتی بریتانیا و گل و ایرلند کمابیش پیوندی شدند میان رفتار نیایشی هند و اروپایی با سنت های کهن تر پرستش در دوران مفرغ «گران سنگی» . اگر تمدن مدیترانه ای این چنین نزدیک و مؤثر نبود، چه بسا که از این ریشه ها شیوه ی تمدنی خاص اروپایی غربی برمی خاست. باری، افسانه های آرتوری بریتانیای قرون وسطی و آثار نوشته ی مانده از تمدن زودرس مسیحی ایرلند (از سده ی چهارم تا هفتم میلادی) تنها نمونه های بازمانده از کامیابیهای فرهنگ سلتی هستند و همین آثار هم آن چنان که امروزه در دسترس ماست، بسیار تحت تأثیر عوامل مدیترانه ای و به ویژه مسیحیت دگرگون گشته اند.(5)
پینوشتها:
1. مرز فرهنگی چین البته با مردم جنگاور استپ در پیشروی بود و دودمان چئین با فنون نظامی تکامل یافته و آموخته درجنگ با مردم استپ بر سراسر چین دست یافتند. رابطه ی دودمان چئین با کانون تمدن چین هم چون رابطه ی روم با جهان هلنیستی، ولی، امپراتوری چئین بیش از بنیان گذار خویش زمان نیافت و برپا نماند. در ژاپن هم، فرهنگ چئینی با مردمی برخورد کرد که سنت های ایشان (از هر سرچشمه ای که بوده باشد) مانند مردم اروپا پیکارجو بودند. ولی ، تا سده ی شانزدهم میلادی، ژاپن به تهاجم دراز مدت و جدی مانند روم دست نزد. در این هنگام، گوناگونی میان فرهنگهای چینی و ژاپنی رسوخ ژرف تری یافته بود تا زمانی که مردم خشن روم به شکوه و عظمت زندگی کورنت خیره مانده بودند.
2.Samnite: مردم درشت خو، شبان و جنگی در ایتالیای کهن.
3. تاخت و تازهای سلتها از سده ی هشتم پ م آغاز شد و تا سده ی دوم میلادی ادامه داشت.
4. برای مثال، کاهنان کهن سلتی بومی گل معمولاً برای آموزش زمینه های اصیل این دین به بریتانیا می رفتند. نک: Julius Caeser, Gallic War, VI. 13.
5. برای پژوهش درباره ی سلتها، نگارنده به منابع زیر مراجعه کرده است:
Henri Hubert, Les Celts depuis L' époque de la Tene (Paris: La Renaissance du liver, 1932) , pp. 223-226; J. A. Mac Culloch, the Religion of the Ancient Celts (Edinburgh: T. & T. Clark, 1911) , pp. 293-318 and Passim; T. D. Kendrick, the Druids: A Study in Celtic Prehistory (London: Methuen & Co., 1927) , pp. 194-211 and Passim; T. G. E. Powell, the Celts (London: Thames & Hudson, 1958).
همانندی های میان فرهنگ کهن آریایی در شمال هند و فرهنگ سلتی اروپای غربی بسیار چشم گیر است و مکرر مورد اشاره واقع شده است. این شباهتها زمانی شگفت انگیز جلوه نمی کند که بیننده به یاد بیاورد که شمال هند و اروپای غربی دو انتهای پیشروی جنگاوران استپ در عصر مفرغ بوده اند. در هر دو جناح جهان متمدن، قبیله های هند و اروپایی به احتمال قریب به یقین بر جامعه های زیر فرمان کاهنان باستان تاختند. این جامعه ها هم به نوبه ی خود جای گزین کانون های نخستین تمدن در خاورمیانه بودند. کاهنان کهن سلتی و برهمنان شاید با هم بسیار همانند بودند؛ زیرا هر دو به نوبت از برخورد و جوشش کاهنان هند و اروپایی با سنت های کاهنی برخاسته از دوران گران سنگی و جامعه های سندی ریشه گرفته اند.
/م