ملاصدرا، زندگی در شیراز و اصفهان

جزئیات زندگی ملاصدرا دانسته نیست. در هیچ منبعی شرح مفصّلی از احوال او نیامده است. منابع رجالی، عموماً به مرتبه ی علمی و جایگاه اجتماعی او پرداخته اند و اغلب نیز از یکی دو مأخذ اصلی برداشت کرده اند. با اینکه هدف ما در
يکشنبه، 13 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ملاصدرا، زندگی در شیراز و اصفهان
ملاصدرا، زندگی در شیراز و اصفهان

 

نویسنده: منوچهر پزشک




 



جزئیات زندگی ملاصدرا دانسته نیست. در هیچ منبعی شرح مفصّلی از احوال او نیامده است. منابع رجالی، عموماً به مرتبه ی علمی و جایگاه اجتماعی او پرداخته اند و اغلب نیز از یکی دو مأخذ اصلی برداشت کرده اند. با اینکه هدف ما در این کتاب زندگینامه نگاری نیست، به دو دلیل خود را ناگزیر از ترتیب دادن شرحی از تاریخ زندگی او می یابیم. نخست آنکه در ضمن شرح احوال زندگی مادی او، از طریق تطبیق احوال مادی و معنویش به ریشه ی برخی از عقاید او پی ببریم. دوم آنکه خود همین کم دانستن درباره ی زندگانی او که شاید ریشه در نوعی نادیده انگاشتن او از سوی معاصرانش داشته باشد، از اهمیت برخوردار است و به زبان بی زبانی گویا است. البته در این بخش کار نویسنده سخت می شود و باید مراقبت کند که در دام خیال پردازی و پیش داوری نیفتد. به هر روی، آنچه از زندگی ملاصدرا دانسته است، حاصل کنکاش محقّقان ارجمندی است که با جستجو در منابع پرشمار و آثار خود ملاصدرا، و تطبیق آنها با تاریخ روزگار او همین اندازه را در دسترس علاقمندان گذاشته اند.
محمد پسر ابراهیم در شیراز متولد شد. چنانکه پیش از این نیز گفته شد، تاریخ تولد او تا چندی پیش روشن نبود. در حاشیه ی یکی از نسخه های خطی اسفار، نوشته ای به خط خود ملاصدرا، که در اصالت آن هیچ شکی نیست، به چشم علامه طباطبایی رسید به این مضمون: « این حقیقت بر من روز جمعه هفتم جمادی الاولی 1037 که 58 سال از عمرم گذشته بود، آشکار شد» . علامه مرحوم، به این ترتیب توانست تاریخ ولادت ملاصدرا را به دست آورد که سال 979 یا 980ق. می شود(1). ملاصدرا خود در چند اثر خویش، به نام و تبار خود به اختصار اشاره کرده است: « محمد بن ابراهیم المعروف بالصدر الشیرازی» (2)،« و بعد چنین گوید خادم فقرا و معتکف باب خمول و انزوا، محمد بن ابراهیم بن یحیی مشهور بصدر شیرازی» (3). مطابق رسم قدما لقب دینی او صدرالدین بوده است(4). به هر روی، آنچه به خوبی روشن است نام او و پدرش و پدربزرگش است. همه ی منابع رجالی، چه آنها که از او به خوبی یاد کرده اند، چه آنها که از او انتقاد کرده اند و چه آنها که تنها به نقل قولها بسنده کرده اند، از او با عنوانهایی چون: مولی، مولانا، حکیم متأله فاضل، حکیم فلسفی صوفی محض... یاد نموده اند. عنوان مولی، به معنی عام و اصطلاحی آن که نشان بزرگداشت نویسنده نسبت به شخصیت موضوع نگارش است، در جلوی نام او آورده شده است. به گفته ی شیخ محمدرضا مظفر مصحّح کتاب اسفار(5)، فیلسوف ما در نزد عموم مردم به ملاصدرا و در نزد شاگردان مکتبش به صدرالمتألهین شهرت دارد(6). واژه ی ملّا که از اواخر عهد تیموریان به بعد به این صورت رایج گردید، در نزد عموم مردم نشان اجتهاد و بالاترین مرتبه ی علمی است. صدرا نیز می تواند اختصاری از صدرالدین باشد، با الفی در آخر صدر که معمولاً حالت نسبت را نشان می دهد( یعنی صدری) اما با توقیر و احترام. گرچه تفسیر دیگری نیز برای« صدر» داریم که اندکی پایین تر خواهد آمد.
درباره ی خاندان ملاصدرا، آنچه دانسته است این است که خاندانی وضیع و ثروتمند داشت و خود نیز ظاهراً یگانه فرزند و یا یگانه پسر پدر و مادرش بود. طرز زندگی او و سفرهای اجتناب ناپذیرش که مستلزم صرف مخارج زیاد برای سفر و سکونت در محل جدید بود، نشان دهنده این است که ملاصدرا، هرچند از اهل روزگار خود گله مند بود، دست کم از ثروتی برخوردار بود که بتواند بدون اتکا و نیاز به دولتمندان و دولتمردان زمانه، زندگی خود را پیش ببرد. صاحب قصص العلما می نویسد که گویند پدرش از وزرا بود و پسر نداشت و بسیار نذر و نیاز کرد تا محمد به دنیا آمد.(7) ما اکنون نمی دانیم که مقصود نویسنده بالا از عبارت« از وزرا بود» چه بوده است؛ آیا خود وزیر بود یا از خاندانی از وزیران قدیم بوده است؟ نیز در جایی خود را « محمد معروف بصدرالدین ابن ابراهیم القوامی» خوانده و صاحب روضات الجنات نیز او را « المولی الفاضل الحکیم المتأله...الشیرازی القوامی المشتهر بالملاصدرا» معرفی کرده است. (8) اکنون ما سه قرینه در دست داریم که پدر او را از وزیران بالفعل بدانیم. نخست پسوند قوامی؛ چنانکه مشهور است، افراد بسیاری از خطه ی فارس و شیراز به ویژه در دوره ی قاجاریه به « قوام» منسوب بوده اند، و البته بیشتر به صورت قوام الملک، قوام الدوله و.. شهرت داشته اند( و این به جز قوام السلطنه مشهور است) . این افراد به احتمال بسیار زیاد از بازماندگان قوام الدین محمد معروف به صاحب عیار بوده اند. وی از وزیران مشهور و با کفایت خاندان مظفری در فارس و صاحب قلم و شمشیر هر دو بود که در سال 764ق به فرمان شاه شجاع با شکنجه به قتل رسید. (9) این احتمال وجود دارد که بازماندگان او که در شیراز و فارس ریشه دار بودند، قید قوامی را از باب شناساندن خود به کار می بردند. دوم، ثروت خاندان ملاصدرا است که می تواند با همین امر ارتباط داشته باشد. سوم، اینکه ملاصدرا در چند جا چنانکه پیشتر شرح داده شد خود را« مشهور به صدر شیرازی» معرفی کرده است. واژه صدر، از دوران مغول به بعد و به ویژه در عهد صفویه، نشانه ی ریاست، وزارت و صدارت اعظمی یا ریاست دیوانیان بوده است. نیز به نشانه ی بزرگی و ریاست، گاه به کسانی با درجه ی پایین تر از صدارت کلّ کشور هم اطلاق می شده، مثلاً به یک دیوانی بلندمرتبه در یک ولایت یا شهر. به این ترتیب از آنجا که ملاصدرا در چند جا خود را« صدر شیرازی» خوانده، چه بسا که تلویحاً به شأن اجتماعی پدران و تبار خود نظر داشته است. شاید ذکر این نکته نیز بی فایده نباشد که در ولایات ایران معمولاً به کارگزاران دولتی و دیوانیان مأمور خدمت، وزیر هم اطلاق می شد، مثلاً وزیر فارس یا ... که اغلب در خدمت شاهزاده والی، امر مشاوره و امور اجرایی را در دست داشت. در این صورت، که منافاتی هم با عرفان و سیر و سلوک معنوی ملاصدرا ندارد، دور نیست که پدر یا پدربزرگ ملاصدرا و یا هر دوی آنان صاحب مقامی دیوانی در شیراز بوده باشند که به جهت همان نیز به صدر ملقّب شده بودند، ضمن آنکه در عین حال می توانستند از بازماندگان وزیر مظفری نیز بوده باشند.
به هر روی صدرالدین محمد که در کودکی آثار هوش و استعداد از خود نشان داد، در شیراز به مکتب و مدرسه رفت. پس از مرگ پدر که ظاهراً در آغاز جوانیش روی داد، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به اصفهان برود. با وجود شهرت اصفهان در آن زمان به داشتن مدارس مشهور که هنوز هم برخی از آنها باقی مانده اند، طبیعی بود که محمد جوان و تشنه ی دانش، شیراز را رها کند و به اصهفان بیاید. (10) اصفهان اکنون در شرایطی به سر می برد که شاه بزرگ، شاه عباس بر هرج و مرج آغاز سلطنت خود، مسلط شده و در حال محکم کردن پایه های حکومت متمرکز خود در داخل مملکت است. ما فرض را بر این می گذاریم که صدرالدین محمد بین بیست تا بیست و پنج سالگی به اصفهان آمده باشد. در این صورت باید سال 1000 تا 1005ق. بوده باشد که چهار تا نه سال از سلطنت شاه عباس می گذشت. می توان گذشت ده سال دیگر را هم تصور کرد که در طی آن، صدرالدین به سی تا سی و پنج سالگی رسیده و شاه عباس هم به کلی بر همه ی امور داخلی و خارجی تسلط یافته و خود را به عنوان شاه بزرگ بر ایران و همسایگان شناسانیده است. در همین دوره است که شاه در میان چندین نیروی بالفعل، مشغول حفظ تعادل و حفظ سلطنت خویش است. از یک سو نیروی سران قزلباشها؛ از یک سو دیوانیان و حکام ولایات؛ از یک سو فرقه های صوفیه؛ از یک سو عامه ی مردم با نیازهای گوناگون؛ از یک سو روحانیت شیعه، پر قدرت و پرنفوذ و با گرایشهای گوناگون چون اخباری، اصولی؛ از یک سو گروه عقلگرایان و عارفان واقعی که شامل حکیم، فیلسوف، دانشمند علوم دقیقه و تجربی و علوم نقلی می شوند. شاه دست کم در ذهن خود، با سه گروه از نیروهای بالا در حال دست و پنجه نرم کردن و طرح نقشه برای اصلاح وضعیت آنها و یا به کلی انهدام و محو آنها بود. او برخی از مسائل را به تندی حل کرد، مثل مسأله فرقه های صوفیه و دیگر فرقه ها. وضع سران قزلباش ها را نیز گاه با اقدامهای مقطعی به سود خود تغییر داد، اما به ویژه در برابر قدرتهای خارجی به خصوص دولت نیرومند عثمانی، به اصلاح وضعیت ارتش ایران پرداخت که در ضمن آن موضوع مبارزه قدرت طلبی قزلباشها نیز گنجانده می شد.(11) رفتار با دیوانیان و حکّام ولایات نیز به طور کلی تابع وضعیت پیشین بود و هرگاه در آن موفق بود، این نیز به تبع آن قرین موفقیت می گردید. (12) شاه مشغول حل و عقد اینگونه مسائل بود که صدرالدین جوان وارد اصفهان شد و چند سالی در آن به سر برد و همانند صدها طلبه دیگر به استفاده و افاده پرداخت. اما چنان پیداست که این طلبه جوان شیرازی، برخلاف جریان آب شنا می کرد. گویا این شعرها را برای همین موقعیت سروده باشد:

خسّت ابنای جنسم می کشد... صحبت عرفان کجا و دیو و دد
از نفاق ناکسان تنگ آمدم... بسکه دیدم گمرهان گمره شدم
گرچه در صورت به آدم می رسند... لیک در معنی ز حیوان واپسند
جملگی در خشم و شهوت همچو دد... مایه ی نار جهنم از حسد(13)

صدرالدین در اصفهان، به قطع و یقین، محضر دو استاد بزرگ، یعنی شیخ بهایی و میرداماد را درک کرد. با اینکه مدارک در این زمینه خیلی روشن نیست، احتمال اینکه شاگردی میرفندرسکی را هم کرده باشد، دور نیست(14). تنکابنی در شرح حال او به ترتیب تحصیل او تصریح می کند. وی می نویسد:« ملاصدرا از شیراز به اصفهان آمد و در نزد شیخ بهایی در علم منقول تلمّذ کرد. از آن پس به مجلس میرمحمدباقر داماد رفت و علم معقول را در نزد او درس خواند و از هر دو اجازه گرفت» (15). ملاصدرا خود در شرح حدیثی در شرح اصول کافی خود، اجازه ی خود را از شیخ بهایی ذکر کرده است: « برایم گفت شیخ من و استادم... عالم زمان و پیر روزگار خود، بهاءالحق والدین، محمد عاملی... که خداوند قلبش را با انوار قدسی روشن گرداند...» (16). از این قول برمی آید که در هنگام نوشتن آن، شیخ بهایی (د.1030ق/1622م) هنوز زنده بوده است. بنابراین روشن می شود که شرح اصول کافی پیش از 1030ق، و قبل از پنجاه سالگی ملاصدرا و به احتمال قریب به یقین، در اصفهان نوشته شده است. میرمحمدباقر داماد( د.1041ق/1631م) نیز به ملاصدرا اجازه داده است. (17) با اینکه نخستین نقل قول تنکابنی چنین می نماید که ملاصدرا در علوم معقول( یعنی فلسفه و حکمت و کلام در برابر حدیث و خبر که منقول خوانده می شود) از میرداماد اجازه داشته، نمی توان به قطع و یقین چنین انگاشت؛ زیرا میرداماد، در همه ی علوم معقول و منقول از جمله خبر و حدیث و رجال و فقه و تفسیر دست داشت و خود از بزرگان این حوزه ها به شمار می رفت. اجازه در اصطلاح اهل علم چند معنی را دربرمی گرفت. یکی آنکه شاگرد در علمی که از شیخ و معلم خود فراگرفته به درجه ی اجتهاد رسیده و به تصدیق شیخ می تواند آن را به دیگران بیاموزاند. دو دیگر آنکه شیخ او را مجاز دانسته تا به واسطه ی او، سلسله ی خبر یا حدیث را به سرچشمه ی معصوم آن برساند و به این ترتیب صلاحیت علمی و اخلاقی او را هر دو تأیید کرده است. سوم آنکه شاگرد عموماً با کسب اجازه از شیخی سرشناس، عملاً از جرگه ی طلبه محض خارج شده و در جامعه علمی و به تبع آن در نزد عموم مردم صاحب شخصیت علمی و اجتماعی می گردید.
این نکته اهمیت دارد که صدرالدین محمد جوان، که احتمالاً در محضر درس شیخ بهایی و یا پس از کسب اجازه از او به لقب ملاصدرا شهرت یافت، در اصفهان جز به شاگردی این دو تن بزرگ نرفت. حتی درباره ی شاگردی او در محضر میرداماد گفته می شود که در مفاخرت میر همین بس که چون ملاصدرایی شاگرد او بود؛ نیز گفته می شود که ظاهراً این طور به نظر می رسد که آثار شاگرد به رونق آثار استاد صدمه زده باشد(18). باری، نکته ی دیگری که از ذکر اجازه ملاصدرا از شیخ بهایی برمی آید این است که در هنگام نوشتن آن، مدت زمانی از پایان درس او با شیخ گذشته بود و این امر تاریخ نگارش کتاب یاد شده را همچنان عقب تر می برد. در هر صورت، چنانکه اندکی بالاتر نظر کربن را یاد کردیم، ملاصدرا محضر میرابوالقاسم فندرسکی را نیز به احتمال زیاد درک کرده است. میرفندرسکی که همزمان با ملاصدرا، یعنی سال 1050ق/ 1640م، درگذشت، ده سال از او بزرگتر بود. از آنجا که ملاصدرا حکمت و فلسفه را در نزد میرداماد خوانده( چنانکه آثار آن را می توان در اندیشه ی ملاصدرا پی گرفت) ، بیشتر محتمل است که در نزد این استاد ملل و نحل را آموخته باشد. هرچند میرفندرسکی در اصفهان، حکمت، ریاضیات و طب، و کتابهای شفا و قانون(19) ابن سینا را تدریس می کرد(20)، با توجه به اشتغال و تبحّر او در ملل و نحل و سفرهایش به هندوستان، می توان استفاده ی ملاصدرا را از او در همین علم و شاید هم شرح شفای ابن سینا دانست. احتمال شاگردی ملاصدرا میرفندرسکی را از آنجا قوّت می گیرد که ملاصدرا جز به شاگردی بزرگ ترین دانشمندان روزگار تن نداد و از این رو اگر دانشمند بزرگی چون میرفندرسکی حاضر بود و مجلس درسی داشت، او نیز می بایست به درس او رفته باشد.
اکنون، از شرایطی که ملاصدرا در آن وارد اصفهان شد و چند سالی را در آن به سر برد، تصویر روشن تری در پیش رو داریم. به طور سنتی زندگی ملاصدرا را به سه بخش تقسیم می کنند و ما این تقسیم را این چنین می بینیم: دوران کودکی و نوجوانی در شیراز و سپس در اصفهان تا سرحد رسیدن به کمال؛ دوران خروج از اصفهان، رفتن به کاشان و سرانجام کهک قم که در آن به روزگار کمال خود می رسد؛ و در آخر دوره ی پایانی، که بازگشت به شیراز است تا سفر حج و مرگ در راه. دوره ی نخست، روزهایی است که ملاصدرا پس از گذشت چند سال و تحصیل در حوزه ی درس شیخ بهایی، اندک اندک شهرتی کسب می کند و اهل علم درمی یابند که این طلبه ی شیرازی که در حال پشت سرگذاشتن جوانی و نزدیک شدن به میانسالی است، سواری دیگر طلبه هاست. چنین پیداست که ملاصدرای از جوانی گذشته در راه میانسالی، بیشتر از آن حدی که طلبه های حوزه های درسی به قیل و قال می پرداختند، اهل بحث و جدل بود. درواقع ملاصدرا با هوش بسیار و با کثرت علم خود، دانشمندی پر اهل بحث و جدل بود. همانند غزالی که ملاصدرا به او ارادت می ورزید، او هم با حریفان بر سر موضوعهای فلسفی و کلامی به جدل می پرداخت و هم صحبتان را شکست می داد. زمانی که به دوره ی کمال و پختگی رسیده بود، درباره ی آن ایام از خدا طلب آمرزش می کرد که روزگاری را از عمر خویش صرف زیر و رو کردن آراء فلسفی و جدلهای اهل کلام کرده و خود را مانند آنها به بحث و زبان آوری مشغول کرده بود(21). در حقیقت مقصود او از این اظهار تأسف، نفسِ پرداختن به علم و بحث علمی نیست، بلکه تأسف او از این بابت است که در نفس خویش از جدل کردن و شکست دادن حریفان خشنود می شد و درواقع هدف از پرداختن به علم را گم کرده بود. در ردیابی این روزها و ماجراهای آن، به دو گروه عمده برمی خوریم که در سراسر آثار او به طور مشخص نمایان می شوند: صوفیان نادان، و جاهلانی که خود را عالم می پندارند. چنین به نظر می آید که این دو گروه بیشترین آزار را به او رسانده اند. با توجه به طرحی که در بالا از وضعیت جامعه و طبقات اجتماعی تصویر کردیم، پیداست که درگیری ملاصدرا با دو گروه عمده اجتماع زمان خود بوده است. دور نیست که انگیزه آزار اینان، جز جهل و نادانی که همواره مورد شِکوه ی ملاصدرا قرار گرفته، کم آوردن آنان در عرصه علمی بوده باشد و احساس حقارتی که پس از بحث و جدل به آنان دست می داده است. ما نمی دانیم ملاصدرا چگونه بحث و جدل می کرد، اما می دانیم که جدل میان کسی که در منطق و فلسفه قوی دست است با صوفی احتمالاً مدعی همه چیزدانی و تقریباً هیچ ندان و همچنین تازه طلبه ای که بیشتر از مشایخ خود دفاع می کند تا از عقاید خود، چگونه خواهد بود. بر اینها باید البته پشتگرمی دو طبقه ی نامبرده را به عوامل قدرت و پشتگرمی حکیم را تنها به علم خویش افزود. اما نکته ی جالب این است که وی از یک گروه دیگر هم انتقاد دارد که اندکی عجیب می نماید و آن اهل فلسفه ی محض است یا به گفته ی خودش« متفلسفه» (22). البته می توان فهمید که چنین اظهارنظرهایی به روزگار پختگی او تعلق دارد و زمانی که دیگر راه خود را در حکمت متعالیه یافته بود و مقصود او کسانی هستند که فلسفه ی بدون ایمان را کار خویش قرار داده اند. به هر روی، همین که وی در روزگار پختگی از خدا بخشش می خواهد، نشان می دهد که نزد وجدان خود از کارهای بیهوده آن ایام ناخشنود بوده و واقعاً به گفته ی خود، برخی از عمر خویش را ضایع کرده بود. چرا که سپس دریافته بود که علم واقعی آن چیزی نبوده که در جریان بحث و جدل به آن مشغول بوده است، بلکه- چنانکه سپس تر خواهیم دید- علم واقعی اصلاً از طریق دیگری یعنی از راه ذوق و وجدان حاصل می شود. در همین معنی است که می گوید:

عقل ما را سوی بی عقلی کشید... آن چنین عقلی در این عالم که دید
عقل ما دیوانگی آورد بار... بندگی را با خداوندی چه کار
کار من بیکاری است ای مرد دین... تو برو تدبیر خود کن بعد از این
تو نکو دانی طریق عقل و دین... به نسازی با چو من رسوا کمین
عیش من تلخی گرفت از چون تویی... طعنها بر من فتاد از هر سویی
دین و دنیا هر دو آوردی به کف... من نه دین دارم نه دنیا ای خلف(23)

از میان آثار پرشمار ملاصدرا که نمی دانیم در چه تاریخی و کجا نوشته شده اند، می توان برخی از آنها را ردیابی کرد و درباره ی برخی نیز با گمان سخن گفت. به عنوان یک طرح کلی، با تکیه بر روشی که ما در معرفی ملاصدرا در پیش گرفته ایم، که همانا شناخت تاریخی از اوست، می توان آثار او را در تقسیم نخست به چند دسته تقسیم کرد. آثاری که در مرحله ی نخست عمر خویش نوشته؛ آثاری که در مرحله ی دوم عمر خود نوشته؛ و آثاری که در آخرین مرحله یعنی در دوره ی کمال پختگی خویش نگاشته است. متأسفانه در حال حاضر و با توجه به دایره ی کار حاضر، نمی توان بر این اساس به تعیین آثار ملاصدرا پرداخت، هرچند این کار غیرممکن نیست. اما ویژگیهای این آثار را می توان چنین خلاصه کرد: آثار دوره ی نخست، دو دسته از آثار او را تشکیل می دهند. نخست، آثار دینی محض، و دیگر آثار فلسفی محض. آثار دوره ی دوم، نوشته های او در معرفی و شرح حکمت متعالیه هستند که هم شامل برخی از آثار فلسفی ( مانند اسفار، رساله الحشر) و هم شامل آثار تفسیری می گردد. آثار دوره ی سوم، شامل آثار فلسفی و غیره حکیم است با این ویژگی که دیگر نمی توان به سادگی نام و عنوانی برای آنها تعیین کرد، چرا که آنها درواقع چکیده اندیشه های شکل گرفته ملاصدرا در دوره ی کمال پختگی او به شمار می روند که در آنها عناصر گوناگون از فلسفه، کلام، عرفان، قرآن، حدیث و اشراق در کنار هم و درآمیخته با همدیگر به چشم می خورند. ویژگی دیگر آثار این دوره آن است که نه همچون رساله ای کوتاه هستند و نه همچون اسفار کتابی مفصّل. مفصّل نیستند چون چکیده اند؛ کوتاه نیستند چون حکیم دیگر اکنون جامع اندیش است و به مسائل منفرد( عموماً) نمی پردازد.
از آنجا که ملاصدرا در درجه ی اول طلبه علوم دینی بوده، طبیعی است که نخستین آثارش را در همین زمینه ها نوشته باشد و یا در میان آثار نخستینش این دسته از آثار هم وجود داشته باشند. ما یک نکته را خوب می دانیم و یک نکته را به خوبی نمی دانیم. آن را که خوب نمی دانیم این است که ملاصدرا در شیراز چه آموخته بود؟ آیا تنها مقدمات علوم رایج را فراگرفته بود یا در شیراز از طریق استادانی که متأسفانه نمی شناسیم، با عرفان آمیخته با تشیّع، که بعدها ظهوری آشکار و پررنگ در اندیشه او یافت، آشنایی حاصل کرده بود؟ اما آنچه به خوبی می دانیم این است که وی در هنگام انتقال به اصفهان، مرکز علمی و سیاسی ایران در آن زمان، طلبه ای بسیار فرهیخته(24)بلکه ملایی نسبتاً شناخته شده بوده، چرا که در بدو ورود به شاگردی شیخ الاسلام شهر، شیخ بهایی پذیرفته می شود تا به یادگیری و تکمیل علوم نقلی( مهمتر از همه حدیث و تفسیر) بپردازد. نشستن در درس شیخ بهایی، مستلزم گذراندن مقدماتی حتی فراتر از مرحله سطح امروزی بود. گمان ما( البته برای ما یقین، و چون شاهد تاریخی بر اثبات آن نداریم می گوییم گمان) این است که وارد ساختن عرفان در تفسیر قرآن را ملاصدرا به ویژه از شیخ بهایی آموخت و باز گمان ما بر این است که شیخ به این شاگرد خویش به نحوی غیر از دیگر شاگردانش علم خویش را آموزش داد. وجود کسانی مانند شیخ بهایی و میرداماد در آن زمان، نقش بسیار به سزایی در تکامل حکمت متعالیه ملاصدرا داشت، چرا که درست است که وی صاحب استعداد بود، اما بدون راهنمایی این استادان که هر دو اهل ایمان بودند و صاحب مکتب، ملاصدرا نمی توانست صاحب حکمت متعالیه گردد و نهایت فیلسوف بزرگی می شد همان گونه که در آثار فلسفی دوره ی اول خود نمایان می شود. از جمله آثاری که می توان به قطع و یقین به دوره ی نخست نویسندگی ملاصدرا نسبت داد، رساله فی سریان الوجود است(25). در این رساله ی فلسفی محض و کوتاه، ملاصدرا پیرو اصالت ماهیت است(26)، هرچند هنوز بحث از اصالت وجود و ماهیت به نحوی که سپس تر در آثار شامل حکمت متعالیه او دیده خواهد شد، داغ نشده بود. تصور آن نیز چندان دشوار نیست. ملاصدرا در این دوره با علاقه به فلسفه روی آورده بود و آثار فلسفی فیلسوفان بزرگ پیشین، از جمله ابن سینا را مطالعه می کرد. در اندیشه ابن سینا موضوع اصالت وجود و ماهیت به طور مستقل طرح نشده است، اما می توان از کل فلسفه او به این نتیجه رسید که وی معتقد به اصالت ماهیت بود. ملاصدرا نیز در این رساله، وجود واجب حقیقی را از آن خداوند و او را عین وجود می داند که ممکنات دیگر، با انتساب به او موجود می گردند و ارتباط بین آنها را ارتباطی خاص تعریف می کند که برخلاف مشهود، ارتباط از طریق عروض وجود به ماهیت نیست(27). این نظر، البته به جز بخشی که ارتباط میان خداوند واجب الوجود را با موجود ممکن ارتباط خاصی می داند، همان نظر ابن سینا در این مورد است. در همین رساله است که وی در باب همین ارتباط خاص، نظر صوفیان را رد می کند(28). سپس تر که ملاصدرا حکمت متعالیه را اندیشید و گسترش داد، اندیشه ی اصالت وجود را چونان جزء مهمی از آن پروراند و در آن جای داد، که به طور خلاصه و در تناسب با سخن کنونی درباره آن باید گفت که در آن تفکر، وجودْ امری تشکیک پذیر است و میان خداوند و ممکنات، تفاوت فقط در درجات وجود است( از این موضوع در جای خود بحث کرده خواهد شد). به هر حال انتساب این رساله به دوره ی نخست زندگی ملاصدرا از دید ما قطعی است و به ویژه که وی در خطبه ی آغازین رساله، نوشتن آن را نتیجه ی به جا آوردن فرمان کسی شرح داده است که قواعد دوستی رعایت خواست او را ایجاب می کند(29)، و نه در پاسخ مثلاً خواسته برخی از شاگردان و نظیر آن. از اینجا فهمیده می شود که رابطه ی میان آنها یا معلم و شاگردی بوده و یا رابطه ی دو دانشمند هم شأن و به نوعی پای آزمایش و سنجش علم و قدرت بیان در میان بوده است و این جز در دوران نخست زندگی معنوی ملاصدرا، جای دیگری نمی تواند داشته باشد. از آثار دیگری که به این دوره از زندگی ملاصدرا می توان نسبت داد، آثار صرفاً دینی اوست. می دانیم که ملاصدرا در اصفهان نخست به علوم نقلی پرداخت و سپس به درس فلسفه ی میرداماد رفت. ممکن است فاصله ی زمانی درس او با شیخ بهایی تا زمانی که به محضر میرداماد راه پیدا کرد زیاد نبوده باشد و پس از آن، محضر هر دو بزرگ را با هم درک کرده باشد، اما به هر حال به لحاظ تقدّم و تأخر هم که باشد، او در درجه ی اول یک طلبه علوم دینی محسوب می شد. پس مانعی نیست که پس از کسب اجازه از شیخ بهایی، به نوشتن برخی از آثار دینی خود دست زده باشد. در عین حال نباید فراموش کرد که در آثار ملاصدرا، عموماً جنبه های دینی و نقلی و استدلالی و سپس ذوقی در هم آمیخته اند، نهایت، اینکه در اثری، یکی پررنگ تر است و یا بر دیگر جنبه ها غلبه دارد. باری به نظر می رسد که وی در همین اوان آغاز به نگارش شرح اصول کافی کرده باشد. از جمله شواهدی که برای این ادعا در دست داریم، یکی این است که لحن سخن او در مقدمه کتاب، کاملاً نشان دهنده ی طرز سخن یک عالِم دینی است و نه یک فیلسوف و نه حتی یک عارف. در این مقدمه، ملاصدرا عقل صحیح را نیازمند به تأیید نقل صریح می داند و آن را نیرویی معرفی می کند که با آن می توان حقایق ایمانی و آیات قرآنی را درک کرد. پیامبراسلام(ص) و خاندانش(ع) را محل وحی الهی و امامان شیعه را معصوم از خطا و نسیان و پاک از نقص و خطا می داند که خداوند ایشان را حجّت خود و یاری گر دین خود قرار داد. سپس می گوید که در احادیث منقول از این بزرگواران، گردآورده ی محمد بن یعقوب کلینی، زمانی به تأمل پرداخته و دیده که آن گونه که بایسته و شایسته است قدر آن دانسته نیست و کسانی که به آن می پردازند حق آن را ادا نمی کنند. پس او بر آن شده تا در شرح آنها، از دانشها و دقائق پراکنده، کتابی جامع ترتیب دهد. اما به علت گرفتاری به دست موانع روزگار دون پرور و جماعتی که قدرت فهم و درک حقایق ربّانی را نداشته و تعمّق در آیات ربّانی را بدعت می پنداشتند، دست از کار کشیده تا زمان مناسب آن فرا برسد(30). از این مقدمه به روشنی پیداست که ملاصدرا در این مرحله از عمر خویش، به چه می اندیشیده، چه طرز تفکری داشته و احتمالاً پس از نگارش برخی از آثار خود و یا شاید از پس گفتار و مکالمه، با مخالفانی روبرو شده است. البته ملاصدرا نمی گوید آن زمان مناسب که بنا به خواهش جماعتی از برادران و گروهی از یاران یکدل دست به نگارش زده، کی بوده و چقدر فاصله میان زمان تنگی و زمان مناسب بوده است. اما براساس گفته خود او فرض ما این است که در همان زمانی که از اهل آن شکایت می کند، نگارش برخی از حدیث را آغاز کرده و مقدمه را که ما چند سطری از آن را در بالا نقل کردیم، در همان زمان مناسبی که سپس فرارسیده، نوشته است. آنچه گمان ما را تقویت می کند انتقاد تندی است که از آن شده است. برخی آن را ستودند و برخی آن را تقبیح کردند و مشتمل بر کفر دانستند و گفتند که در آن اوهام عجیبی آورده که کسی پیش از او نگفته و کسی هم مثل او دیگر نخواهد گفت. (31) این گونه سخنان به نظر می آید که در زمان اقامت او در اصفهان گفته شده باشند، چه پس از آن، او از خلق کناره گرفت و پس از یک اقامت کوتاه در کاشان، به قم و سپس کهک رفت. پس این کار هم بایستی در اصفهان به انجام رسیده و یا دست کم در آنجا آغاز شده باشد.
همچنین به نظر می آید که ملاصدرا برخی از تفسیر قرآن خود را در همین زمان آغاز کرده باشد. چونان شاگردی که از درسهای نقلی و دینی فراغت حاصل کرده باشد، دست زدن به علم تفسیر نیز در این مرحله از زمان، از او دور نیست. یک نکته شایان توجه این است که هرچند هنوز اندیشه ی ملاصدرا به عنوان صاحب حکمت متعالیه شکل نگرفته بود، به کلی هم از آن منقطع نبود. به هر حال براساس اصل وحدت نیز باید او را همان فردی دانست که در هریک از مقاطع زمانی ملاحظه می شود. نیز اصولاً یکی از مبانی حکمت متعالیه آن است که اندیشه های متفاوت و راههای گوناگون در آن پیوند می یابند. درواقع ورود ملاصدرا در دانشها و فنون گوناگون در این مرحله از عمر، خود زیربنایی برای تشکیل حکومت متعالیه به شمار می رود. افزون بر این، انگیزه اصلی ملاصدرا در ورود به حوزه های متفاوت و گوناگون، مستقیماً بر پایه ی همین خط سیری که از آغاز در پیش گرفته بود استوار است. زیرا او در هر علمی وارد می شد تا در آن اندیشه ی خود را مطرح کند و به شیوه ای که تا آن زمان کسی به آن دست نزده بود با موضوع آن علم روبرو شود. تقریباً بدون استثناء( البته تا جایی که تحقیق ناقص و ناتمام ما به آن رسیده است) در مقدمه ی همه کتابها و نوشته های دست کم مهم خود، به نوعی به تفاوت دیدگاه و شیوه ی کار خود اشاره کرده است. باری، در باب تفسیر، احتمال ما آن است که تفسیر، سوره الفاتحه را در این عهد به انجام رسانده است. در مقدمه آن به دو گروه حمله می کند: آنان که به آیات کتاب شریف قرآن اعتقادی ندارند، که از آنان به عنوان معطله یاد می کند، و دو دیگر، بدعت گزاران گمراه(32). نکته ی جالب توجه آن است که او تقریباً از همان چیزی شکوه می کند که خودش به آن متهم می شود. نیز البته می توان تصور کرد که این تفسیر را ملاصدرا به یکباره انجام نداده بلکه هر از گاهی به تناسب به بخشی از آن پرداخته که در مجموع تفسیر او را تشکیل می دهد. تفسیر ملاصدرا از قرآن کریم تمام نیست. با این تفصیل، باور ما آن است که ملاصدرا، هم شرح حدیث و هم تفسیر قرآن را از همان آغاز کار شروع کرده و اندک اندک در طول زمان بر آن افزوده است. این شیوه منطقی هم به نظر می رسد. زیرا گاهی مرد دانشمند، ناگهان در برابر یک سوره یا آیه یا چند آیه از قرآن کریم به نکته ای برمی خورد و به تفسیر آن مشغول می گردد؛ همین نیز درباره حدیث صادق است و چون رشته ی اندیشه او گسسته نیست، همواره در طول زمان با این وضعیت روبرو می شود تا زمانی که فرصت یا انگیزه ایجاب کند که کار را به یکبار در دست گیرد و یا به پایان برساند. در هر دو کار، یعنی شرح حدیث و تفسیر قرآن، ملاصدرا کار را به پایان نرسانده است و همین نشاندهنده ی کار تدریجی او در طول زمان طولانی است.
درباره ی کارهای دوره ی دوم اندکی آسانتر می توان به نتیجه رسید. زیرا می توان به احتمال قریب به یقین، آثار دوره ی سوم عمر ملاصدرا را تعیین کرد و پس از آن دیگر تعیین آثار دوره ی دوم ساده خواهد بود. یک ویژگی کلّی که برای هریک آثار دوره ی دوم و سوم می توان برشمرد این است که آثار دوره ی دوم مفصّل تر، و آثار دوره ی سوم، مختصرتر اما جامع تر و بیشتر برخوردار از صفت یک اثر درسی هستند. استدلال ما در این باره این است که دوره ی دوم عمر ملاصدرا، که متأسفانه از تاریخ آن آگاه نیستیم و فقط همین قدر می دانیم که در زمان شاه عباس بزرگ روی داده است، هرچند در آغاز با آزار و رنج سفر و جا به جایی همراه بود اما سرانجام به اقامت دائمی او در قریه ی کهک نزدیک قم انجامید و ملاصدرا در آنجا فراغتی پیدا کرد تا به تأمل و اندیشه بپردازد. این دوره که مسلماً شامل عهد میانسالی تا آغاز پیری او است، زمانی را در بر می گیرد که ملاصدرا در آن پخته می شود و به کمال اندیشه ی بارور خود نزدیک می گردد. بی تردید در همین زمان و در آنجاست که وی طرح حکمت متعالیه را می ریزد و یا طرحی را که قبلاً ریخته، می پروراند و به کمال خود می رساند. در این روزگار او این فرصت را داشت تا به تفصیل به نوشتن روی آورد. فراغت این دوره، تنها همراه با خاطره تلخیهای روزگار اقامت در اصفهان است و دیگر از خود مزاحمان و آزار ایشان خبری نیست. گرچه تلخی تنها ماندگی را می توان در مذاق او دریافت:

بس که دیدم از فلک جور و محن... سیر گشتم از وجود خویشتن
دل گرفت از فرقت یار وطن... تا به کی بتوان به محنت زیستن
تا به کی باید نشستن اینچنین... بی جمال گلرخان نازنین
تا به کی باشد درین محنت سرا... تن زده خامش(33) نشسته بی نوا
اینچنین محروم در عالم مباد... بر دل کس اینچنین ماتم مباد
کار کس هرگز چنین درهم نشد... کس چنین در داغ غم محکم نشد
در سیه روزی کسی چون من مباد... همچو من اندر جهان یک تن مباد(34)

در دوره ی سوم که ملاصدرا به دعوت امامقلی خان، سردار شجاع و با کفایت صفویان و پسر الله وردی خان، که والی فارس و جنوب ایران شده بود، به شیراز می رود و در مدرسه ی خان که امامقلی خان برای تدریس او ساخته بود، با فراغت و آسودگی ناشی از حمایت خان والی به تدریس و تحقیق می پردازد، بیشتر به نوشتن آثاری روی می آورد که مناسب متن درسی باشند. پس از تفصیل این آثار کاسته می شود. در عین حال جامع همه جنبه های حکمت متعالیه یا برخی از جنبه های مهم آن خواهند بود. نیز پیری و احوال خاص آن دیگر اجازه کارهای بزرگی چون اسفار را نمی دهند. به علاوه، اکنون دیگر حکیم باید چکیده ی اندیشه های خود را عرضه کند.
براساس آنچه در بالا گفته شد، بی تردید اسفار از آثار دوره ی دوم یعنی روزگار کناره گیری از خلق و گوشه نشینی و اعتزال در قریه کهک قم است؛ چنانکه خود در مقدمه ی آن تصریح می کند « ... تا آنکه در ناحیه ای انزوا جستم و خود را پنهان کردم...» ، نیز « پس چون زمانی دراز بر این گوشه گیری و انزوا پوشیده زیستن من گذشت...» (35). همچنین پرداختن به ادامه ی شرح حدیث و تفسیر قرآن از کارهای این دوران به شمار می تواند آمد. اما دوره ی سوم؛ ملاصدرا در مقدمه ی المبداء و المعاد تصریح می کند که این اثر را پس از اسفار می نویسد(36). موضوع این کتاب متوسّط در حجم، در باب حکمت متعالیه است که در آن شیوه ی برهانی با تأملات اشراقی درهم آمیخته است هرچند به ظاهر شیوه ی برهانی آن غلبه دارد. الشواهد الربوبیه نیز همچون کتاب پیشین با حجمی متوسط در باب حکمت متعالیه است که به گفته ی خود ملاصدرا شامل برخی از حکمت الهی است که در کتابها پراکنده بوده و او به فرمان قلبی خود به جمع آ‌نها پرداخته تا مشمول فراموشی نشوند و در دسترس اهلش قرار گیرند.(37)ترتیب این کتاب نیز به خوبی نشان می دهد که چکیده ی تأملات حکیم است و مناسب متن درسی. شیوه ی غالب بر کتاب، طریقه ی عرفانی است. کتاب کم حجم عرشیه که ملاصدرا در باب آن می گوید درباره ی مسائلی است که اندیشه ی عموم انسانها به آنها نرسیده و از دو گونه آیات قرآنی اقتباس شده است، آیات مؤید ایمان به خدا و آیات مؤیّد ایمان به روز رستاخیز(38)، نیز در موضوع حکمت متعالیه و از آثار دوره ی سوم است. در این کتاب نیز شیوه ی برهانی با روش اشراقی درآمیخته است. همچنین کتاب پرارزش المشاعر در موضوع وجود و اثبات اصالت وجود، که از پایه های مستحکم حکمت متعالیه به شمار می رود، به قطع و یقین از آثار دوران سوم است. ملاصدرا درباره آن می گوید کتاب درباره دانش الهی است و نه از مجادلات کلامی و تقلیدهای عوامانه و فلسفه بحثی ناپسند و تخیّلات صوفیانه، و نتیجه ی تدبر در آیات الهی است(39). همچنین به قرینه ی موضوع، به نظر می آید که رساله الحشر نیز از آثار همین دوره باشد. موضوع این رساله کوتاه که در پاسخ به درخواست یکی از دوستان اخوانی خود نوشته است(40)، از مسائل مهم فلسفه و از اجزاء اصلی حکمت متعالیه است که هم اهمیت موضوعی آن و هم زبان آن گواهی می دهد که از آثار دوره ی سوم باشد. همچنین است رساله ی فی الحدوث العالم، که قطعاً مربوط به دوره ی پختگی و کمال اوست. این رساله خود کتابی متوسّط الحجم است و موضوع اصلی آن حرکت جوهری است که شامل مباحث فرعی و مقدمات این بحث نیز می شود. زبان آن روشن و موجز است.
یادآوری این نکته ضرورت دارد که بحث از آثار نخستین و آثار واپسین ملاصدرا، از آن جهت به میان آمد تا دانشجویانی که عزم آشنایی و تحقیق درباره ی ملاصدرا و مطالعه ی آثار او را دارند، از سیر تحوّل اندیشه ی ملاصدرا که طبیعتاً در آثار او پژواک دارد، آگاه باشند و بدانند که اثری که مطالعه می کنند چه جایگاهی در اندیشه ی او دارد. چنانکه گفته شد، ملاصدرا پس از آنکه احساس کرد که دیگر در اصفهان نمی تواند بماند، تصمیم به گوشه گیری و انزوا گرفت. ما دقیقاً از تاریخ این هجرت، که شاید هم به اشاره یا فرمان مستقیم دولت صفوی انجام گرفته باشد، آگاهی نداریم. اما قطعاً این مهاجرت در زمان حیات شاه عباس بزرگ صورت گرفت. شاه عباس در سال 1038ق. وفات یافت. مشهور است که توقف ملاصدرا در کهک قم، بین هفت تا پانزده سال به طول انجامیده است(41). نیز چنانکه پیش از این گفتیم، به نوشته خود ملاصدرا در حاشیه ی نسخه ی اسفار در هنگام نوشتن فصل اتّحاد عاقل و معقول این کتاب، وی در سال 1037ق. پنجاه و هشت سال داشته است(42). این تاریخ،‌ یک سال پیش از وفات شاه عباس بزرگ، و سیزده سال پیش از وفات خود ملاصدرا(1050ق) است. شاه صفی، جانشین شاه عباس بزرگ، هرگز کفایت شاه عباس را نداشت و مردی بی منطق و خونریز بود. وی چهارده سال پادشاهی کرد(1038-1052ق) از جمله وی امامقلی خان، حاکم با کفایت فارس و حامی ملاصدرا را در سال 1042ق. کشت. اکنون با توجه به تاریخهایی که در دست داریم، و انطباق آنها بر قرائن و شواهد، می توانیم به گمانهایی دست بزنیم. مطابق طرحی که از دوره های زندگی ملاصدرا دادیم، نگارش کتاب اسفار مربوط به دوره ی دوم، زمان اقامت او در کهک قم است. پس در سال 1037ق. او در کهک بوده است. اگر ما پانزده سال را بگیریم، ملاصدرا می بایستی که در سال 1023ق. از اصفهان خارج شده و سرانجام به کهک رفته باشد. به نظر می رسد که به احتمال بسیار زیاد، وی درست در سال 1038ق. پس از مرگ شاه عباس، از کهک خارج شده و به شیراز رفته باشد. زیرا به گفته ی رضاقلی خان هدایت، چون الله وردی خان حاکم فارس مدرسه خود را در شیراز تمام کرد، به اشاره ی شاه عباس ثانی و تقاضای خان، ملاصدرا به شیراز رفت.(43) اگرچه در این خبر خطاهایی وجود دارد که باید اصلاح کرد و درست را از آن استنباط نمود. الله وردی خان ساختمان مدرسه خان را آغاز کرد اما عمرش وفا نکرد و کار به عهده ی پسرش امامقلی خان افتاد که در سال 1022ق. آن را به پایان رسانید. در ضمن چنین برمی آید که خارج شدن ملاصدرا از اصفهان به اشاره شاه بزرگ بوده باشد. چرا که امامقلی خان که سالها سردار مورد اعتماد شاه عباس بود، نتوانست در زمان حیات او ملاصدرا را به شیراز بخواند. به همین جهت به گفته ی هدایت، به اشاره شاه عباس ثانی، او را دعوت کرد. البته هدایت در اینجا مرتکب اشتباه شده و شاه صفی را با شاه عباس دوم خلط کرده است، زیرا شاه عباس دوم پس از مرگ شاه صفی( که نام اصلیش سام میرزا بود) در سال 1052ق. به سلطنت رسید که دو سال از زمان مرگ ملاصدرا می گذشت. خود سردار بزرگ و شجاع نیز در سال 1043ق. به فرمان شاه صفی، که مردی دیوانه خو و نامتعادل بود، به قتل رسید. پس ملاصدرا تا چهل و چهار سالگی در اصفهان بود. وزان پس تا پنجاه و نه سالگی در کهک( گویا چند ماهی نیز در کاشان بود و سرانجام به قم و از آنجا به کهک رفت و ماندگار شد) بود و به محض برطرف شدن مانع، یعنی مرگ شاه عباس بزرگ، به خواهش امامقلی خان و موافقت شاه صفی، به شیراز رفت. از آن زمان تا 1043ق. که امامقلی خان به قتل رسید، در کنف حمایت او و پس از آن نیز تا 1050ق. که خود وفات یافت، جمعاً به مدت دوازده سال به طور مستقل در مدرسه خان به تدریس و افاده مشغول بود. پس چندان دور از واقع هم نیست اگر پس از مکتب اصفهان، که بزرگانی چون شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی و مجلسی در آن حضور داشتند، پس از حضور ملاصدرا در شیراز از مکتب شیراز هم سخن بگوییم.(44)
درباره ی مرگ ملاصدرا خبر مشهور آن است که در سفر حج در بصره بیمار شد و مُرد. اما گاهی گفته اند در بازگشت از هفتمین سفر خود از خانه ی خدا(45) و گاه گفته اند در راه رفتن به خانه ی خدا (46) مرگ او اتفاق افتاد. با توجه به سختی و درازی سفر حج در آن زمان، اندکی دور از واقع می نماید که مردی پر تألیف مانند ملاصدرا فرصت هفت بار حج گزاردن را یافته باشد، هرچند برخی از دانشمندان آن را رد نکرده اند(47). اما یکی از محققان همزمان درباره ی هفت بار پیاده به حج رفتن آدمی با آن همه مشغله و کتاب و رساله، تردید روا داشته و اشعاری از ملاعبدالرزاق لاهیجی، شاگرد و داماد ملاصدرا در رثای استادش را گواه آورده که ملاصدرا در راه رفتن به کعبه وفات یافته و در نجف اشرف به خاک سپرده شده است(48).
ملاصدرا پسری داشت به نام میرزا ابراهیم که درباره ی او نوشته اند متکلم و بسیار فاضل و جامع اکثر علوم به ویژه عقلیات و ریاضیات بود و در حکمت و تصوّف به راه پدر نرفت و ضد طریق او بود. (49) همچنین شیخ آقابزرگ صاحب الذریعه نوشته است که نسخه ای از الشواهد الربوبیه را دیده که از روی خط ملاصدرا استنساخ شده و در پشت آن نسخه، خط نواده ی ملاصدرا، مولی محمد شفیع پسر محمد مقیم دیده می شد که شهادت داده بود که این نسخه از روی خط نیایش ملاصدرا نقل شده است. (50)

پی‌نوشت‌ها:

1. نصر،« ملاصدرا» ، 2/497، یادداشت ش3؛ کربن، ‌صفحات 16-17.
2. ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 5.
3. همو، رساله سه اصل، ص 38.
4. نک: همو، عرشیه، ص 218.
5. الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، که به اختصار به اسفار مشهور است.
6. نک: شیخ محمدرضا مظفر در: ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، مقدمه، ص 5.
7. تنکابنی، ص 424.
8. ملاصدرا، رسالة فی الحدوث، ص3( نک: ملاصدرا، الرسائل) ؛ خوانساری، 4/120.
9. نک: کتبی، صفحات 650، 684، 689.
10. کربن، ص 19.
11. قس: تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم، ص 546.
12. نک: لاکهارت، ص 25 و بعد.
13. ملاصدرا، « منتخب مثنوی» ، ص 152( در رساله سه اصل) .
14. کربن، مقدمه...، ص 20.
15. تنکابنی،‌ص 424.
16. همو، همانجا.
17. همو، ص 429.
18. همانجا؛ نیز کربن، مقدمه...، ص 20.
19. نخستین در فلسفه و دومین در دانش پزشکی.
20. نصر،« مکتب اصفهان» ، 2/458.
21. نک: ملاصدرا، اسفار، 38، 1/37.
22. همو، همان، 1/38.
23. ملاصدرا، « منتخب مثنوی» ، صفحات 160-161( در رساله سه اصل).
24. شیخ محمدرضا مظفر، 1/7.
25. در الرسائل ملاصدرا، از صفحات 132 تا 147.
26. مبحث اصالت وجود از پایه های اندیشه شکل گرفته ملاصدراست و بحث از آن و اصالت ماهیت در جای خود به قدر کفایت شرح داده خواهد شد.
27. ملاصدرا، فی سریان الوجود، ص 133.
28. همو، همان، ص 138.
29. همو، همان، ص 132.
30. ملاصدرا، شرح اصول الکافی، صفحات 166، 167، 168-169.
31. نوری طبرسی، 2/241؛ خوانساری، 4/121.
32. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ص 3.
33. ظاهراً« خامش» تخلص ملاصدرا در شعر است:
بس جواهر کز سخن بر باد رفت... بس سخن کز « خامشی» از یاد رفت
(ص170)
34. ملاصدرا،« منتخب مثنوی» ، ص 169( در رساله ی سه اصل).
35. ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، صفحات 33، 34.
36. ملاصدرا، المبداء و المعاد، ص 6.
37. همو، الشواهد الربوبیة، صفحات 4-5.
38. ملاصدرا، عرشیه، صفحات 218، 219.
39. همو، المشاعر، ص 111( مقدمه کتاب).
40. همو، رساله الحشر، صفحات 79-80.
41. نک: کربن، مقدمه بر المشاعر، ص 23.
42. نک: همو، همان، صفحات 16-17؛ نصر،« ملاصدرا» ، 2/497، یادداشت ش3.
43. رضاقلی خان هدایت، 8/584.
44. نک: کربن، مقدمه بر المشاعر، ص 24.
45. تنکابنی، ص 424.
46. بحرانی، صفحات131-132.
47. مثلاً کربن، ص 25، که می گوید ملاصدرا با وجود کار عظیمی که انجام می داده در طی زندگانی خود هفت بار به زیارت مکه رفته است.
48. دوانی، صفحات 140، 141.
49. بحرانی، ص 132.
50. آقابزرگ، 14/243( ش.2382) ؛ نیز برای آگاهی از اعقاب و بازماندگان ملاصدرا تا زمان ما، نک: دوانی، 141-149.

منبع مقاله: پزشک، منوچهر؛ (1389)، ژرفای اندیشه ( مروری برزندگی و آثار ملّاصدرا)، تهران: همشهری، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط