نویسنده: منوچهر پزشک
آثار مشهور ملاصدرا، همگی از اهمیت برخوردارند. با اینکه المشاعر اختصاصاً در موضوع وجود نوشته شده، و یکی از مهمترین آثار در این زمینه به شمار است، اسفار را می توان مطلقاً مهمترین کتاب ملاصدرا محسوب نمود. نام کامل کتاب، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، حاکی از ربط حکمت متعالیه، به عنوان تفکر شاخص یا اندیشه ی شکل گرفته ملاصدرا، با موضوع و محتوای این کتاب است. از آنجا که ملاصدرا به نام هیچ اثر دیگری از خود، عبارت « حکمت متعالیه» را نیفزوده، می توان به این نتیجه رسید که عمده ی اندیشه ی او در این موضوع، در این اثر آمده است. همچنین پیداست که دستیابی به حکمت متعالیه، از طریق اسفار عقلیه ی اربعه امکان پذیر است، چرا که حرف« فی» بین حکمت متعالیه و اسفار عقلیه ی اربعه، به این معنی است که این حکمت، « در» آن« اسفار عقلی اربعه» نهفته است؛ یعنی، « الحکمه المتعالیه، موجودهٌ- یا- یتحصّلُ- فی الاسفار العقلیه الاربعه» . اما اسفار به چه معنی است؟ ادوارد براون، به کنت دوگوبینو انتقاد کرده است که با وجود اختصاص چندین صفحه به آثار ملاصدرا، منبع آگاهی او از ملاصدرا و اندیشه و آثارش، سخنان افواهی و بی پایه کسانی بوده که به درستی چیزی از موضوع نمی دانستند؛ چرا که درنهایت به این نتیجه رسیده که فلسفه او همان فلسفه ی ابن سینا بوده است؛ حال آنکه در روضات الجنات به صراحت گفته شده که ملاصدرا پیرو مکتب اشراقی بوده و قویاً از فلسفه ی مشّائی که ابن سینا نماینده ی بزرگ آن به شمار می رفت، انتقاد و نکوهش کرده است(1). سخن براون تا حدی درست است اما بخش آخر آن به طور کامل درست نیست و البته انتقادی هم متوجه او نیست؛ چرا که از او انتظار نمی رود همانند یک فیلسوف از مکتبهای فلسفی آگاهی داشته باشد. زیرا ملاصدرا نیز یکسره بر ضد یا منتقد حکمت مشّائی نیست و فلسفه ی او نیز فقط فلسفه ی اشراقی نیست. براون همچنین درباره معنی « اسفار» می گوید که این کلمه جمع سِفر به معنی کتاب است(از اصل عبری) و حال آنکه کنت دوگوبینو آن را به معنی جمع مسافرت گرفته است(2). در اینکه کنت دوگوبینو چقدر از اندیشه ی ملاصدرا آگاهی داشته، و اینکه آیا او معنی« سَفر» را درست فهمیده یا آن را مسافرت جسمانی تصوّر کرده، چیزی نمی دانیم، جز اینکه او دست کم معنی تحت لفظی « اسفار» را به درستی جمع « سَفر» دانسته است و نظر او از نظر براون که آن را جمع « سِفر» به معنی کتاب فرض کرده، درستتر است. به ویژه آنکه تصریح خود ملاصدرا در آغاز کتاب باب هرگونه نظر دیگری را می بندد. وی می گوید: « و بدانکه سالکان عرفان و اولیاء، چهار سفر در پیش دارند... پس من این کتاب را مطابق حرکات ایشان در انوار و آثار، بر چهار سفر مرتب کردم...»(3). به علاوه، آقا محمدرضا قمشه ای در تعلیقه بر اسفار، در همین موضع و در شرح واژه « اسفار» می نویسد: « بدانکه سفر حرکت از وطن یا محل توقف است به سوی مقصدی با طی مراحل...» (4) که دیگر هیچ شکی در معنی آن باقی نمی گذارد. بی تردید آشکار است که در اینجا مقصود از سفر، سفر جسمانی نیست، بلکه چنانکه در ادامه می نویسد، سفر یا صوری ( جسمانی، از جایی به جایی رفتن) است که نیاز به بیان ندارد و یا « معنوی است، و آن چنانست که اهل شهود آن را بر چهار گونه دانسته اند» (5). بنابراین، مقصود ملاصدرا از سفر، سلوک( حرکت روحانی) دانشمند اهل تحقیق و نظر در مراتب هستی و شهود( دیدن با چشم جان) حقایق عالم هستی( واقعیتهای جهان هستی در ارتباطشان با همدیگر و ربطشان به اصل و علتشان) است.
ملاصدرا این چهار سفر را چنین یاد می کند:
سفر از خلق به حق( السفر من الخلق الی الحق).
سفر همراه حق در حق( السفر بالحق فی الحق).
سفر همراه حق از حق به خلق، و این مقابل سفر نخستین است( یقابل الاول لأنّه من الحق الی الخلق بالحق).
سفر همراه حق در خلق، و این به وجهی مقابل سفر دوم است( یقابل الثانی من وجهٍ لأنّه بالحق فی الخلق).(6)
در توضیح این چهار سفر و معنی اصطلاحهای آن میرزا محمد حسن نوری( پسر ملاعلی نوری) می نویسد:
انسان تا پیش از آنکه با چشم جان به تحقیق علمی و نظری آغاز کند، دائماً کثرت می بیند و از مشاهده ی وحدت غفلت می ورزد و هرچه که می بیند متّصف به صفت کثرت است. کثرت مانع از شهود وحدت است، و وحدت در پس پرده ی کثرت به چشم او می آید. هنگامی که آغاز به سلوک علمی می کند، یعنی از آثار به سوی مؤثر و از موجودات به جانب صانع می رود، کثرتها در نزد او یک به یک نابود می شوند تا به وحدت صرف حقیقی برسد به نحوی که اصلاً کثرت را نبیند و از مشاهده ی کثرات غفلت ورزد و اکنون دیگر وحدت مانع دیدن کثرت گردد. پس جز وحدت نبیند و از مشاهده ی آن در مشاهده ی آن غرق شود. و این حالت عارف است در سفر اول که سفر از خلق است به حق، یعنی سفر از کثرت به وحدت. چون رهرو با سلوک علمی به این مرحله رسید و به عالم وحدت وصل شد، مرتبه به مرتبه، از ذات حق و وحدت آن به اوصاف، اسماء و افعال او دلالت می شود و به نحو مرتب و منظم پی به خواص وجوب و وجود او می برد. این سفر دوم است که سفر همراه حق است در حق( یعنی با درک وحدت او شناخت حقیقت او) و اما چون به این مراحل رسید، یعنی به حقیقت حق رسید و دیگر خودی خود و دیگر چیزها را ندید، به مرحله ای رسیده است که کثرت را در وحدت می بیند و وحدت را در کثرت؛ هیچ یک مانع از دیدن دیگری نمی شود؛ پس در این مرحله لایق آن می گردد که حقایق را به دیگران که به چنین مراحلی دست پیدا نکرده اند، بنمایاند و بیاموزاند. این سفر سوم است که همراه حق از حق به سوی خلق انجام می پذیرد. و این مرتبه نبوت و رسالت است(7). اما مرحله ی واپسین، که بالاتر و کاملتر و دقیقتر و یقینی تر است، استدلال به وجود حق و غیر او با خود حق است، یعنی استدلالی بدون برهان و حد وسط بر وجود حق و غیر او ( عالم هستی) ، که طریقه ی صدیقین است. این مرحله با تعلیم حاصل نمی شود، بلکه کمال خود انسان است در قیاس با خودش. زیرا این مرحله ای پیوسته و جدانشدنی با مرحله ی دوم است که در آن انسان به وحدت حق رسید و حق را در ذات و صفاتش شناخت. پس اکنون این توان را می یابد که با حق در خلق سیر کند، یعنی در میان خلق کثیر با دیده ی وحدت بین گذر نماید. تفاوت این مرحله با مرحله ی سوم این است که در آن به سوی خلق می آمد و در این در میان خلق قرار می گیرد. و چنین است سفر چهارم(8).
توضیح بالا، چنانکه مشهود است، رنگ عرفانی دارد و البته اندیشه ی ملاصدرا نیز درآمیخته با عناصر عرفانی است. اما چگونه این مراتب با مطالب فلسفی مطابقت پیدا می کنند؟ سفر اول، سفر از خلق به حق، یا از کثرت به وحدت، شامل امور عامه در مباحث فلسفی است، که در آن از وجود جوهر و عرض و احوال موجودات و اعیان و ماهیات بحث می شود؛ زیرا عالم کثرت با همین اوصاف به نظر ما می رسد. ما جهان هستی را با حواس خود درک می کنیم و حواس نیز معلومات پراکنده را از چیزهایی به ما می دهند که توسط اوصاف و عوارض موجود عرضه می شوند، مانند طول و عرض و وزن و چندی و چونی و وضع و نسبت و غیره. ما موجودات عالم را با همین اوصاف آنها، یعنی در مقولات ادراک می کنیم و این معنی کثرت است. خود ملاصدرا در آغاز « سفر اول» پس از عبارت از خلق به حق می افزاید: در نظر به طبیعت وجود و عوارض ذاتی آن(9). سفر دوم که سفر در حق است با حق، شناخت خدا و صفات و اسماء و افعال اوست. در این سفر، از جواهر و اعراض و مباحث مربوط به آن سخن به میان می آید. عالم طبیعت فعل خدا محسوب می شود، گرچه باید توجه داشت که ملاصدرا در این کتاب وارد بحث طبیعت، که مطابق رسم فیلسوفان گذشته جزئی از فلسفه به حساب می آمد، نشده است. اما سفر سوم؛ خود ملاصدرا درباره ی آن می گوید که شروع در طور دیگری از حکمت و معرفت است و آن تجرید نظر در ذات موجودات است و تحقیق در وجود مفارقات و الهیات که موسوم است به معرفت ربوبیه و حکمت الهیه؛ در این علم مقامات مردان و درجات احوال آنها در نهایت معلوم می شود. وی می گوید که در کتابهای آسمانی سخنان بسیاری درباره شرف تعلیم و آموزش آمده است. (10) مقصود او نخست شرافت مقام تعلیم عام است که خاص پیامبران الهی است و سپس تکریم علم و تعلیم آن است که خود مدعی می شود در صدد تحکیم آن و روشن ساختن روش و زنده کردن رسوم آن است پس از آنکه مندرس شده است. از این رو این سفر را می توان درباره الهیات به معنی اخص دانست. چنانکه گفته شد، سفر چهارم از وجهی مقابل سفر دوم است و آن اینست که در سفر دوم انسان با حق در حق سفر می کند در حالی که در سفر چهارم با حق در خلق سفر می کند. اما از وجه دیگری دنباله پیوسته سفر دوم است، چرا که در سفر چهارم از آن جهت در خلق سفر می کند که به حق رسیده است و آن در سفر دوم میسر می گردد. در این بخش، احوال نفس از آغاز به وجود آمدن تا رسیدن به غایات نهایی و دورش، مورد بررسی قرار می گیرد.
کتاب اسفار، از جهت بیان نسبتاً روشن آن ممتاز است، اما کتابی بس مفصّل است و به پایان آوردن آن مستلزم زمانی بس طولانی و معلمی است که گره های آن را بگشاید. روش آن اینست که نخست مطلوب را با شیوه ی بحثی و استدلالی پیش می برد و سپس به روش عرفانی به آن می پردازد. مطالب به همین سادگی که در تقسیم سفرهای چهارگانه گفته شد در آن قرار نگرفته اند؛ بلکه در سراسر آن پخش هستند و باید با ممارست و پی جویی به آنها دست یافت. به سخنی دیگر، « روش تدوین اسفار که به رغم افکار عالی، از یک چهارچوب کاملاً روشن و منظم و منسجم برخوردار نیست، پیچیدگی خاصی به آن می بخشد و طالبان را با دشواریها روبرو می کند. چنانکه شناخت کنه و عمق این دستگاه فلسفی که باید عمری بر سر آن نهاد، مستلزم اطلاع عمیق بر افکار و آراء فیلسوفان و متکلمان و عارفان متقدّم و احاطه بر معانی بلند آیات قرآنی و جزئیات سیر اندیشه های فلسفی و کلامی است.» (11) ملاصدرا در این کتاب بزرگ از منابع بسیار زیادی استفاده کرده است:
با آنکه وی از حکمت ذوقی سخت متأثر بوده و از شاخه ی یونانی آن مانند اندیشه های افلاطونیان و رواقیان و هم از شاخه ایرانی آن یعنی اندیشه های شهاب الدین سهروردی بهره ها گرفته؛ و نیز از دستگاه فلسفی ارسطو و پیروان و شارحان او در یونان و قلمرو فرهنگی اسلام استفاده ها کرده و آنگاه برخی دیدگاه های عارفان و آراء متکلمان بزرگ در او نفوذ کرده؛ و چون در پی تبیین و بسط« حکمت ایمانی» بوده، به ناچار به مفاد آیات قرآنی و روایات مأثوره عنایت بسیار داشته و از همه اینها نیز متأثر بوده، ولی دستگاه فلسفی که پدید آورده مشتمل بر اصول و پایه های فکری نو و آراء بی سابقه یا کم سابقه است(12).
در کتاب بسیار ارزشمند دیباچه بر حکمت متعالیه، نام فیلسوفانی که ملاصدرا از آنها یاد کرده و نام منابعی که از آنها استفاده کرده است، به تفکیک ثبت شده است(13). نگاهی به فهرست این آثار و نام فیلسوفان، ارزش کار ملاصدرا را تا حدی نشان می دهد. به علاوه، حکمت متعالیه فقط خاص کتاب اسفار نیست، بلکه در کتابهای دیگر او هم وجود دارد. در هر کتاب به موضوعی پرداخته است، اما حق این است که بیشتر این آثار، به ویژه آنها که به استقلال به خود او تعلق دارند و از جمله شرح و تعلیقه نیستند، به زبان عرفانی نگاشته شده اند. در اسفار هم از هر دو زبان، هم زبان عرفان و هم زبان استدلال استفاده کرده است.
پینوشتها:
1. Browne,4/431.
2. همو، 4/439، و یادداشت ش.3.
3. ملاصدرا، اسفار، 44- 1/39.
4. آقامحمدرضا قمشه ای، در: ملاصدرا، اسفار، 1/39، یادداشت ش.1، حاشیه ی اصلی از حاج ملا هادی سبزواری است که در آن نظر حکیمان دیگر را نیز با ذکر نامشان آورده است و ما نیز به همان ترتیب در اینجا یاد می کنیم.
5. همو، همانجا.
6. ملاصدرا، اسفار، 44- 1/43.
7. و از اینجاست که گفته اند کار عالم و معلم دنباله ی کار انبیا و پیامبران است.
8. میرزا محمدحسن نوری، در ملاصدرا، اسفار، 41- 1/42، یادداشت ش.1( اصل حاشیه از سبزواری) ، ترجمه با تلخیص و اندکی تصرف.
9. ملاصدرا، اسفار، 1/47.
10. ملاصدرا، اسفار، 7- 6/6
11. سجادی، ص 14.
12. همو، صفحات 14-15.
13. همو، صفحات 15-20.
/م