نویسنده: دکتر احمد جلیلی
روش تربیتی والدین چه تأثیری بر آسیب پذیری افراد در برابر بیماری های روانی دارد؟
در این مورد که چه روشی آسیب پذیری را افزایش و چه روشی آن را کاهش می دهد، نظریات مختلفی ارائه شده است. جوامع گوناگون، به شکل های متفاوتی این روش ها را تجربه کرده اند. روش های غلط به بعضی از جوامع، آسیب های سنگینی وارد کرده است.یکی از عوامل مؤثر در این که شخص در آینده سالم خواهد بود یا ممکن است دچار مشکل شود، تجربه های دوران کودکی و نوجوانی تا رسیدن به مرحله ی بلوغ است. بدون شک پدر مادرها و کسانی که مسئولیت توجه و مراقبت از کودک را، قبل از رفتن به دبستان برعهده دارند، بیشترین نقش و تأثیر را دارند. اغلب پدر و مادر نمی دانند برای تربیت فرزنداشان چه باید بکنند. گاهی کتاب یا کتاب هایی مطالعه می کنند که محتوا و رهنمودهای آن ها در کشور ما کاربرد ندارند؛ در نتیجه نادانسته، برای خود و فرزندانشان مشکلاتی به وجود می آورند.
به نمونه ای که در جامعه ی آمریکا پیش آمد، اشاره می کنم. برداشت غلطی از نظریه ی فروید به وجود آمد که براساس آن گفتند کودک باید بدون عقده بزرگ شود. برای رسیدن به این هدف به این نتیجه رسیدند که بچه باید آزاد باشد. اگر آزاد نباشد و بر سر راه رشدش مانعی باشد، او عقده ای بار می آید. بر پایه ی این تفکر، آقای اسپاک کتابی نوشت که تقریباً به همه ی زبان های زنده ی دنیا هم ترجمه شد. متأسفانه من در ایران چاپ بیستم آن را دیده ام.
در این کتاب به جای راهنمایی «چاه نمایی» می شود. پدران و مادرانی که این «چاه نمایی» را در مورد فرزند یا فرزندانشان پیاده کردند، ثمره ی تلخی را درو کردند. این شکل از تربیت که براساس برداشت اشتباه آزاد بودن کودک انجام گرفت، و کودک مجاز بود هر کار که دلش می خواهد انجام دهد، حتی با اصل نظریه ی خود فروید هم در تناقض بود. دنیا این طرز تفکر را تجربه کرده و به دلیل نتایج ناگوار، آن را کنار گذاشته است.
حتی مطابق نظریه ی فروید، برای تکوین شخصیت و رشد آن و گذشتن از مراحل ضروری، لازم است عامل تربیتی «بکن و نکن» های والدین، بخش «من» و «من برتر» را در شخصیت کودک پایه ریزی کند، اگر کودک آزاد باشد هر کار دلش خواست انجام دهد و ما هرچه او خواست در اختیارش قرار دهیم، مطابق نظر خود فروید، «من» و «من برتر» شخصیت کودک شکل نخواهد گرفت و سامان نخواهد یافت.
طبق این روش غلط تربیت، تا زمانی که کودک کم سال بود، دامنه ی خواسته هایش هم کوچک بود. پدر و مادر می توانستند خواسته هایش را براورده کنند و شاید همه چیز به خیر و خوبی می گذشت، و هر وقت هم برای خودش یا اقوام در مهمانی یا در جامعه مزاحمتی ایجاد می کرد، می گفتند بچه است، باید آزاد باشد، بچه ها این جوری اند و باید همین جوری باشند. ولی وقتی این بچه ها بزرگ شدند و به دوره ی نوجوانی پا گذاشتند، کار به مراحل بالاتر و حساس تری رسید. دامنه ی خواسته ها و توقع ها گسترش یافت و برآورده ساختن آن برای خانواده ها امکان پذیر نبود. در این زمان بود که مشکل خودش را نشان داد. نوجوانان خواسته ای داشتند که از توان پدر و مادر بیرون بود؛ اولین برخوردها میان فرزند و والدین رخ داد. در دوران کودکی بچه زور بازو نداشت. پدر و مادر از نظر جسمانی، خیلی از فرزندشان قوی تر بودند. ولی حالا چگونه است؟
کودک که با روش اصطلاح آزاد یا بدون عقده تربیت می شود. وارد کودکستان یا دبستان می شود. طبیعتاً در آموزشگاه ، نظام خاصی برقرار است و باید در چهارچوب مقررات، کاری را انجام دهد و کاری را انجام ندهد. نتیجه معلوم است. میان معلم ها و مدیریت آموزشگاه و کودک یا نوجوان برخورد پیش می آید.
این شیوه ی تربیتی در امریکا تجربه شد و فرآورده های آن، یعنی نوجوانانی که با این شیوه بزرگ شده بودند، کم کم مشکلات و نابسامانی های خود را نشان دادند. مشکلات و اختلالاتی که از نظر روان شناسی، جامعه شناسی، و هم چنین از نظر جرم شناسی اتفاق افتاد، همه را به فکر واداشت. بزرگان اشتباه خود را به گردن گرفتند. من در سال 1985 که در امریکا بودم، روی صفحه ی تلویزیون دیدم که همین آقای دکتر اسپاک آمده بود و اعتراف می کرد و قبول داشت که نظریه و توصیه اش غلط بوده است و نتایج خوبی به بار نیاورده است.
روشی که والدین در تربیت در خانه به کار می برند، بسیار مهم و اساسی است. تربیت باید مطابق سنت باشد. در امور تربیتی، آمریت پدر و مادر نباید حذف بشود. اگر در برابر کودک مرزی وجود نداشته باشد، اگر نوجوان حد و حدود خود را نشناسد و نداند تا کجا حق دارد بتازد، حتی اگر والدین هم توان برآورده کردن خواسته هایش را داشته باشند، که معمولاً ندارند، جامعه چنین اجازه ای را به او نمی دهد و در برابر او سد می شود. میان او و جامعه برخورد به وجود می آید. نتیجه ی این نوع تربیت کردن، بیماری روانی، اختلال اجتماعی، بزهکاری و خطا کاری است.
بنابراین در مرحله ی اول، پدر و مادر باید فرهنگ جامعه ای را که در آن زندگی می کنند، در نظر بگیرند و به آن توجه داشته باشند. البته فرهنگ هم پدیده ی پویایی است و از نسلی به نسل دیگر تغییر می کند. هرگز نمی توانیم فرزندانمان را دقیقاً به همان روش نسل گذشته تربیت کنیم. مسلم است که باید متناسب با نیازها و مسائل روز، فرزندانمان را تربیت کنیم.
امرِ لازم این است که فرد در تکوین و در سیر و تحول شخصیتش، به مرحله ی بلوغ فکری و شخصیتی برسد. به جایی برسد که انسان سالمی باشد. برای رسیدن به چنین مقصدی، کودک از همان دوران کودکی ملزم است با بایدها و نبایدها آشنا و مأنوس شود؛ حد و مرز خواسته هایش را، امکانات خانواده و امکانات خودش را، و هم چنین حقوق دیگران را بشناسد و تشخیص دهد تا کم کم که بزرگ می شود قدرت سازش و انطباق با جامعه ای را که در آن زندگی می کند، پیدا کند.
حاصل تربیت غلط، شخصیت سالم نیست. شخصیت کال و شکننده ای است که با هر بادی می لرزد و در برابر بیماری های روانی آسیب پذیرتر است، زیرا در مقابل مشکلات اجتماعی و فشارهایی که جامعه خواه و ناخواه بر او وارد می کند، مقاومت و تحمل لازم را ندارد. پدر و مادر ممکن است خیلی عاطفی و پر مهر و محبت باشند. ولی آیا جامعه هم این چنین است؟ جامعه سخت و قرص و محکم است. جامعه گذشت ندارد. تلخ است و طبق مقررات و قانون با فرد برخورد می کند. در چنین وضعی، فردی که ناز پرورده بار آمده، فردی که همیشه خواسته هایش در خانواده حکم حکومتی بوده و حالا جامعه با او سخت و تلخ برخورد می کند، نمی تواند انطباق و سازش پیدا کند. در نتیجه با مشکل روبه رو می شود، و به بیماری های روانی بیشتری گرفتار خواهد شد. «ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست»
پدر و مادرها باید چشم و گوش خودشان را باز کنند و هر نظریه ای را در هر کتابی به عنوان حرف آخری که با حُسن نیت زده شده، در نظر نگیرند. کتاب هایی که معلوم نیست درست هستند یا نه. درست ترجمه شده اند یا نه. امروزه بازار کتاب های روان شناسی گرم و داغ است. پس باید با صاحب نظران علم تعلیم و تربیت مشورت کنند و بی گدار به آب نزنند تا آقای اسپایک ها ما را از چاله به چاه نیندازند. ما باید نظام و سامان تربیتی خودمان را داشته باشیم. باید از کارشناسان تربیتی خودمان استفاده کنیم:
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد *** آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
منبع مقاله: جلیلی، احمد؛ (1386)، شناخت بیماری های روانی، تهران: نشر قطره، چاپ دوم/م