نگاهی تحلیلی به بستر شکل گیری و تمایزات حکمت متعالیه
صدرالمتألهین و شروع تاریخ جدید
با ظهور دولت صفوی-به عنوان اولین دولت شیعی-غرب با اعزام مستشاران خود سعی کرد جای پایی برای خود در آن دولت باز کند و اندیشه خود را در همان ابتدای امر بر مناسبات فرهنگی ما القاء نماید. ملاصدرا با هوش فوق العاده ای که داشت، متوجّه ضرورت اقدامی شد که دنیای جدید در این مرحله، اقضاء می کرد. چون علاوه بر مستشاران غربی، اخباریون نیز در دستگاه صفوی رفت و آمد داشتند و آقای امین استرآبادی-پایه گذار اندیشه اخباریون-با شاه عباس ارتباط داشت و البته نمی توان اندیشه اخباری گری را بی تأثیر از اندیشه ی حسّی و ذهنی اروپائیان دانست.(1)ملاصدرا متوجّه شد معضل پیش آمده بزرگ تر از آن است که به راحتی از سر جامعه شیعه رفع گردد. وی چاره کار را در آن دید که خود را از دستگاه دولت صفوی آزاد کند و مکتب اصالت وجود را که درست مقابل اندیشه غرب و اخباری گری است، تدوین نماید و گوهر مکتب اسلام و تشیّع را بر اساس شرایط جدیدی که به وجود آمده، به صحنه آورد. او خیلی زود فهمید آینده تشیّع باید با چه اندیشه ای تغذیه شود تا آن جا که کسی مثل علامه طباطبایی «رحمة الله علیه» با آن عظمت، بگوید: «ما همه بر سر سفره ای نشسته ایم که مرحوم آخوند [ملاصدرا] پهن کرده است». و از آن عجیب تر، سخن حضرت امام «رضوان الله علیه» است که می فرماید: «ملاصدرا و ما أدریک ما ملاصدرا؟!»(2)
بنده بسیار مایلم بتوانم جایگاه این حرف را برای مخاطبانی که موضوع وجودِ تشکیکی را دنبال می کنند، روشن کنم که چگونه حضرت امام از طریق این جمله، وعده حضور تفکّر ملاصدرا را در آینده تاریخ می دهد و مقام معظّم رهبری با هوش سرشار خود معتقدند فلسفه ملاصدرا، جای خالی خویش را در اندیشه انسان این روزگار می جوید و سرانجام خواهد یافت.(3) ملاحظه کنید ایشان چه آینده ای را برای مکتب صدرایی پیش بینی می کند. چون تمام مسئله تمدّن آینده، موضوع رجوع به «وجود» است به روش صدرایی آن. به همین جهت ملاصدرا بدون هرگونه غلوّی، آن نگاه را حکمت متعالیه می داند؛ چون متعالی تر از «وجود»، مطرح نیست و حکمتی که «وجود» مدّنظرش باشد، حکمت متعالی است.
مقابل وجود تشکیکی، مفهوم است و فکر کانتی و دکارتی و اخباری گری امین استرآبادی. این جاست که ملاصدرا متوجّه می شود باید خارج از درگیری های جزئی، به تدوین مکتبی بپردازد که بتواند روح زمانه را تغذیه کند. همان طور که فقهای اصولی ما در مقابل اخباریون، فقه را تدوین کردند و جهت ادامه دین داری در اصول فقه، راه کار نشان دادند. ملاصدرا مکتبی را تدوین کرد که موضوع «وجود» در آن مدّنظر قرار می گیرد. نظر به «وجود» از آن جهت که تشکیکی است و عین خارجیت است، عظیم ترین کاری است که در تاریخ تفکّر صورت گرفته، تا معلوم شود در راستای رجوعِ به حق، باید نظر به حقیقتِ «وجود» داشت.(4)
اشخاصی مانند حضرت امام و علامه طباطبایی با تسلّط بر این همه روایت معتقدند: ملاصدرا در تبیین موضوع توحید، کمک زیادی کرده است. چون ملاصدرا با آن عقل و فهم فوق العاده اش، اندیشه ای را مبتنی بر روایات و آیات توحیدی تدوین کرد که امروز اسلام بتواند رد مقابل سوبژکتیویته غرب، حرف داشته باشد. از این جهت، حکمت متعالیه، زبان ارائه دین است در فضایی که سوبژکتیویته می خواهد هر حقیقتی را نفی کند. وگرنه از نظر اعتقاد فردی، بالأخره هر کس می تواند یک طوری دین داری کند.
وقتی متوجّه شدیم نظر به «وجود» یک کار اساسی است-تا از یک طرف «سیر اِلی الله» برای ما درست انجام گیرد و از طرف دیگر از روح سوبژکتیویته آزاد شویم-مباحث معرفت نفس (با توجّه به این که نظر به جنبه موجودی) نفس ناطقه دارد)، این کار را ممکن می کند.
فلسفه و عرفان مرده
همان طور که سیاست منهای حضور اشراقی در نظر حضرت امام، سیاستی مرده و منفعل بود، فلسفه و عرفانی هم که در حال حاضر تفصیل اندیشه اجمالی حضرت روح الله «رضوان الله علیه» نباشد، فلسفه و عرفانِ مرده و بی خاصیت خواهد بود. زیرا با غلبه فرهنگ مدرنیته، هر چیزی از حقیقت به مَجاز تبدیل می شود و در ذیل فرهنگ غربی قرار می گیرد. چیزی که «کی یر کِگور» درباره اندیشه خود پیش بینی کرد و معتقد بود بعد از او استادان دانشگاه اندیشه «وجودی» او را به درس تبدل می کنند و از خاصیت و اثرگذاری می اندازند، بدون آن که آن اندیشه بتواند کوچک ترین خللی در فرهنگ سوبژکتیویته غربی وارد کند. در واقع، حرف هایی که در اندیشه کی یر کگور به یک حیات اجتماعی رجوع داشت، تبدیل به یک علم در کنار سایر علوم شد.ملاصدرا در مقطع تاریخی خود هرگز نمی خواست فلسفه ای بنویسد تا آن فلسفه در کنار دروس رسمی آن زمان قرار گیرد. ملاصدرا با شعور شهودی خویش متوجّه بود با ظهور سلسله صفویه و حضور مستشاران اروپایی تجربه گرا، روح دیانت در شرایطی است که نیاز به تبیینی خاص دارد تا تاریخ جدید بتواند در ذیل دیانت جلو برود. او در چنین شرایطی برای تبیین دیانت، اقدام به تدوین حکمت متعالیه کرد تا از آن طریق، بشر در حیات تاریخی ای که در آن زمان شروع شده بود، متوقّف در گذشته نباشد. هرچند از جهتی کتاب اسفار به درس تبدیل شد، ولی روحی که در اسفار بود، آینده را به حیاتی دیگر دعوت می کرد و آن حیاتی بود که حضرت امام از اسفارِ ملاصدرا بروز داد.
تفسیر شریف المیزان نیز برای حضورِ حیات فعّالِ دین در فضایی که مدرنیته، همه حقایق را در حجاب می برد، تدوین شد. علامه طباطبایی «رحمة الله علیه» به خوبی متوجّه شد که روح زمانه برای رجوع به حضرت حق و عبور از ظلمات دوران، نور قرآن را می طلبد و قرآن باید در این شرایط خود را نشان دهد. تفسیر شریف المیزان بر همین اساس، یک درس نیست؛ راه کار زندگی در این دوران، از طریق قرآن است.
با ظهور شخصیت حضرت امام روح الله، نه تنها عرفانِ محی الدّین و حکمت متعالیه ملاصدرا، حتّی تفسیر المیزان نیز ظهوری خاص برای حیات فعّال دینی پیدا کرد، زیرا اساس این آثار برای همین مقصد تدوین شده بود.
ملاصدرا به اقتضای زمانه اش-یعنی دوران ارتباط صفویه با اروپا و حضور مستشاران اروپائی که بر اصالت تجربه تأکید داشتند- خوب می فهمد که شرایط آینده، شرایط جدیدی است. حضور سلسله صفویه یک فتح تاریخی بود جهت حضور شیعه در تاریخ، قبل از صفویه، حکومت شیعه و کشور شیعه نداشتیم. وقتی شیعه به صورت یک حکومت ظاهر شد، تاریخ صورت دیگری به خود گرفت. وقتی تاریخ عوض می شود، اولیاء الهی اندیشه مناسبِ تاریخ جدید را با نور اسلام و قرآن شکل می دهند. همان طور که حضرت امام با ظهور انقلاب اسلامی، خوب فهمیدند جایگاه این فکر در تاریخ آینده کجاست و موضوع نابودی ابرقدرت ها را در تاریخ جدید مطرح کردند.
بیروت افتادن از تاریخ
اگر متوجّه شرایط تاریخی خود باشیم، روشن می شود چنان چه ذیل شخصیت امام، به معارف اسلامی رجوع نکنیم، مطمئناً از برکات مخصوصی که آن معارف در این شرایط دربردارنده، بی بهره خواهیم شد و عملاً در بیرون از تاریخ زمان خود، می مانیم.باید بر روی این موضوع به اندازه کافی حسّاس باشیم که برخی افراد و نظرات، بیرون تاریخ اند و آن حرف ها نمی تواند محلّ و مجلای اراده الهی برای ظهور حقایق امروز بشر باشند. حضرت حق برای تحقّق اراده خود، افراد مناسب را می یابد، ولی آن هایی که خود را آماده چنین ظهوری نکرده اند-بخواهند و یا بتوانند حضرت حق را در عین ثابته امروز اجتماع خود ملاقات کنند و او را در آینه مخلوق ببینند، ندارند. اینان نه اراده حق را در تحقّق انقلاب اسلامی یافتند و نه قلوب مردم را در نهم دی ماه سال 1388، که محلّ و مجلای هدایت الهی بود، درست دیدند. هرگز متوجّه نشدند که چگونه خداوند در نهم دی، انقلاب را منوّر به فتح تاریخی دیگری کرد.
اسلام اگر در مناسبات جامعه اسلامی ظهور نکند، اسلام نیست. حقیقت اسلام در تمام عوالم حضور دارد، ولی در هر موطن، ظهور خاصّ خود را دارد. حقیقت اسلام در موطن عالَم ارض، به ظهور آن در مناسبات اجتماع است. بر همین مبنا حضرت روح الله «رضوان الله علیه» اصرار دارند اسلام باید در جامعه اسلامی پیاده شود. تاریخ، یعنی ظهور حق در سیره انبیاء و اولیاء برای انس هرچه بیشتر خلق با حق.
این تهمت است که می گویند ائمه معصومین یا علمای بزرگی مانند ملاصدار و علامه طباطبایی و حضرت امام، منزوی بوده اند و در مسائل اجتماعی در تاریخ خود حضور نداشتند. اتفاقاً علماء بالله با شعور تاریخی ای که داشتند، می فهمیدند چگونه تاریخ خودشان را و تاریخ آینده را تغذیه کنند و جلو ببرند. مطابق شرایط زمانه خود می دانستند از کجا شروع کنند، ولی نه به آن صورتی که مورد تأیید فرهنگ مدرنیته باشد.
بهترین دلیل بر این که علماء اسلام به حضور تاریخی مکتب الهی فکر می کنند، خودِ فقه است. ائمه روی فقه تأکید می کردند، زیرا وقتی فقه اسلام مدوّن و منظّم باشد، امکان مدیریت جامعه فراهم است و انضباط اجتماع بر مبنای حکم خدا- نه نگاه سکولاری- در میدان است. حضرت امام «رضوان الله علیه» در کتاب ولایت فقیه شان تأکید می کنند اکثر مسائل فقهی اسلام بر مبنای نظام اجتماعی مسلمانان است و در صورتی آن احکام اجرا می شود که نظام، در دستِ فقیه باشد. در همین رابطه علماء اسلام با رویکرد تحقّق جامعه اسلامی، علم خود را تدوین می کردند چه آن علم، فلسفه اسلامی باشد و توسّط ملاصدرا تدوین شود و چه تفسیر المیزان باشد و توسّط علامه طباطبایی مدوّن گردد.
ظهور حق در مظاهر
جامعه اسلامی وقتی بالفعل واقع می شود که به وحدت حقیقی دست یابد و از طریق احکام عالم غیب، مدیریت شود. مثل آن که روح، بدن ما را مدیریت می کند. اگر روح از بدن منقطع شود، یک لاشه بی جان خواهد ماند. پس کثرت ها اگر در حاکمیت وحدت حق درآمد، زنده هستند و در آن صورت، در وحدت حقیقی قرار دارند. فلاسفه در تعریف نفس ناطقه می گویند: «النّس کم الأوّل لجسم طبیعی آلی ذی حیوة»(5) یعنی نفس، کمال اوّل برای جسم زنده ای است که با آلات و ابزار-مثل دست و چشم- فعالیّت می کند. یعنی نفس را باید در همین جسم زنده ملاحظه کرد وگرنه در یک انتزاغ ذهنی با مفهوم نفس سر و کار داریم و نه با وجود آن.حضرت حقّ، وجود مطلقی است که تمام این عالَم، مظاهر اوست. مواظب باشیم که افلاطونی فکر نکنیم. عالَم، مظاهر و آیات خدا است؛ به این معنا که حق با اسماء اش به جمال مخلوقیات در صحنه است، نه این که کنار مخلوقات باشد.
در رابطه با چنین حضوری برای خداوند، در دعا اظهار می داریم: «سُبحَانَ مَنْ هُوَ فِی عُلُوِّهِ دَانٍ، سُبحَانَ مَنْ هُوَ فِی دُنُوِّهِ عَالٍ سُبحانَ مَنْ هُوَ فِی اِشراقِهِ مُنِیر»(6) (بلندمرتبه است خدایی که در عین متعالی بودن، پائین است، منزّه است خدایی که در عین پائین بودن بالا است، بلندمرتبه است خدایی که در اشراق و تجلّی خود، روشنی بخش است.) خداوند در مقالم عالی، به همان شکل عالی حاضر و ظاهر است و در مقام دانی نیز به همان شکل ظاهر است و همه جا جز او در صحنه نیست.
بنابراین، اگر به دنبال حق هستیم، باید آن را در مظاهر بیابیم و نه در ذهن خود و امروزه حق، در مظهری مانند حضرت امام در صحنه است. نسبت ما با افراد باید بر این مبنا باشد که آیا آن افراد و آن گروه ها در ذیل شخصیت حضرت امام «رضوان الله علیه» هستند یا نه؟ آن هم در ذیل شخصیت امام با تمام جامعیتی که دارند. پس کسی که فقط به جنبه فقهی حضرت امام رجوع دارد، به «حضرت امام» رجوع نداشته و معلوم نیست می خواهد جامعه امروز ما را در کدام مسیر سوق بدهد؟
خطر برگشت به تاریخ بی فکری
شخصیت حضرت امام به عنوان شخصیت اشراقی، یک شخصیت جاع است. اگر کسی مکتب ایشان را به صورتی جامع نپذیرد، امام را نپذیرفته است. در حال حاضر، این نوع افراد که جنبه ای از شخصیت امام را پذیرفته اند، کم نیستند. اگر امام را به طور جامع نپذیریم و مثلاً به فلسفه و عرفان و تفسیر، در آینه شخصیت امام رجوع نکنیم، عملاً با ذهنیت خود به سر می بریم و نه با حقیقتی که در مظاهر مختلف، ظهور کرده است.اندیشه حضرت علامه طباطبایی از آن جهت به حضرت امام نزدیک است که ایشان به خوبی روشن می کنند جامعه برای خود اصالت و حیات دارد و حضرت امام با نظر به وحدت الهیه ای که باید در جامعه محقّق شود، به جامعه نظر دارند. با توجّه به این نکته است که می توان در ارزیابی افراد و گروه ها روشن کرد که آیا آن ها ذیل شخصیت امام هستند یا نه؟
آن چه جامعه اسلامی را تهدید می کند و از سیر به سوی تمدّن اسلامی باز می دارد، از یک طرف عدم تأکید بر روی عوامل وحدت است و از طرف دیگر، غفلت از چهره های گوناگونی است که عامل تفرقه اند. چه این عوامل تفرقه، در لباس روشن فکر وارد جمع مسلمانان شوند و چه با ظاهری مقدّس مآب و مخالف فلسفه و عرفان.
کسی که فقط بر فقه حضرت امام تأکید می کند هرگز نمی تواند در اتّحادی وارد شود که نیروهای معتقد به انقلاب به آن فکر می کنند. آن افراد به عنوان شهروند محترم اند، ولی باید مواظب بود در بین نیروهای انقلاب نفوذ نکنند و جامعه را از اصیل ترین مبادی ای که همان شخصیت حضرت امام است، بیرون نمایند و دو مرتبه، هزار سال بی فکری به تاریخ ما برگشت نکند.
از آن جا که اصالت با حضرت اَحد است و حضرت اَحد در هر مظهری ظهور کند، آن مظهر اصالت می یابد، جامعه هم از این قاعده استثناء نیست. بحمدالله فلسفه صدرایی در منظر حضرت امام، ما را متوجّه این حقیقت بزرگ می کند و هر کس بخواهد به مکتب حضرت امام رجوع داشته باشد، رجوع به حکمت صدرایی را جزء وظایف خود قرار می دهد.
صدر المتّالهین و تمدّن اسلامی
حضرت امام «رضوان الله علیه» به زبان حکمت صدرایی سخن می گویند، چون بنا دارند انقلاب اسلامی را به صورتی تمدّن ساز درآورند تا حالت نظام ساز به خود بگیرد. لازمه چنین کاری آن است که آن اندیشه به زبان خاص خودش ارائه شود.عرفای گذشته با توجّه به شرایطی که در آن قرار داشتند-چون امکان نظام سازی بر اساس دید عرفانی برایشان نبود-به اصلاح فردی خود و اطرافیان شان می پرداختند و لذا واژه های تمدّن ساز به کار نمی بردند. ولی ملاصدرا با حاکمیت دولت صفوی متوجّه شد که زمانه، ظرفیت جدیدی پیدا کرده، زیرا ظهور حکومت شیعه، حکایت از تحقّق وعده جهانی شدن اسلام دارد.
ملاصدرا در این منظر، سعی دارد پایه تمدّنی اسلام را بر مبنای عقل گرایی تدوین کند و متوجّه است که پدیده اخباری گری توسّط ملامحمّد امین استرآبادی-که در دربار صوفی نیز دارای نفوذ است-خطر انحراف حکومت شیعه را پیش آورده است. در همین راستا ترجیح می دهد از معرکه به دور باشد و توان خویش را در پروراندن اندیشه ای بگذارد که مسلّماً اسلام در موقع تمدّن سازی بدان نیازمند است. بدیهی است که فردی با چنین استعدادی، نباید خود را درگیر مجادلات بی ثمر و مناقشات بی اثر و بلکه مضرّ با اخباریون بکند. پرورش شاگردانی چون فیض و فیاض، نشان می دهد که روش سیاسی ملاصدرا، واقع گرایانه است.
پیرو ملاصدرا حضرت امام خمینی «رضوان الله علیه» مبنای تمدّنی تفکّر شیعه را در شرایط معاصر شکل دادند. به گفته دکتر دینانی: «ملاصدرا مانند دریایی بزرگ بود که تاریخ را عوض کرد. زیرا ملّتی که فلسفه دارد، دین را بهتر می فهمد و در مقایسه اجمالی، دینداری ایرانیان و عربستان سعودی ما را به این نتیجه می رساند؛ دین ایرانیان از سعودی ها-صرف نظر از شیعه و سنّی بودن-آگاهانه تر است»(7)
معنی انتظار در مکتب حضرت امام
خمینی«رضوان الله علیه» مقابل حقیقت، ماهیت است و ماهیت حدّ وجود است و به عبارت دیگر، تعریفی ذهنی از موجود می باشد و از آن جهت، رجوع به خارج ندارد. هر ماهیتی، تعریفی ذهنی است از وجودی که در خارج هست و به خودی خود، حدّ وجود است. آن چه در خارج هست، «وجود» است، یا در مرتبه ای مادّی و یا در مرتبه ای مجرّد.وقتی بحث در رابطه با وجود درست مطرح شود، موضوعِ حضرت مهدی به عنوان «سبب متّصل بین أرض و سماء» به میان می آید. وقتی موضوع حضرت مهدی به میان آمد، رابطه انقلاب اسلامی و نهضت حضرت مهدی، خود را نشان می دهد. بر این اساس، راه تفصیلی شخصیت اشرافی حضرت امام، نظر به «وجود» است تا از این طریق، افق انقلاب اسلامی-که نهضت حضرت مهدی است-به خوبی ظهور کند.
در این بحث، دو نکته مدّنظر است؛ یکی این که متوجّه باشیم فرهنگ انتظار، فرهنگی است که نظر به یک حقیقت دارد و باید به جنبه وجودی آن حضرت-که منشأ همه موجودات است- نگاه کرد و تلاش نمود موانع تجلّی نور وجودی آن حضرت برطرف بشود و آن نور در عالم، تجلّی کند. دیگر این که سعی کنیم از این زاویه، انتظار را معنا نماییم. به راستی اگر انتظار، رجوع به حقیقتی در جمال انسان کامل نیست، پس چیست؟
در نگاه حضرت روح الله «رضوان الله علیه»، انتظار، فرهنگ رجوع به حقیقتِ «وجود» حضرت صاحب الآمر است و تنها در دل چنین فرهنگی، صحیح ترین اندیشه و صحیح ترین عمل ظهور می کند و در این راستا رسول خدا فرمودند:«اَفْضَلُ أعْمالِ اُمَّتِی انْتِظارُ الفَرَجِ» (8) زیرا وقتی از ماهیت و کثرت عبور کنیم و به «وجود» رجوع نماییم، اندیشه مان به جای سرگردان شدن در اعتباریّات، به حقایق دست می یابد و آرام می گیرد.
وقتی معلوم شد باید به «وجود» رجوع کنیم، آن هم به وجود متعیّنی که به عنوان واسطه فیض، بین خالق و مخلوق است، روشن می شود که چرا باید به معرفت نفس نظری ویژه داشت و آن را از یک علم عادی، بالاتر دانست. در آن فضاست که می فهمیم انسان کامل به اعتبار حقیقت وجود در موطن عالم امکان، چه نقشی در سرنوشت آینده جهان دارد و چرا می گوییم شخص امام، تجلّی آن حقیقت است.
حقیقی ترین اندیشه و حقیقی ترین عمل
در همین رابطه، بزرگان فرموده اند: «رجوع به وجود، فکر و ذکر می آورد». حرف فوق، سخن عالمانه ای است که مبنای عرایض بنده را تشکیل می دهد. بر این اساس، باز تأکید می شود که اگر بخواهیم تفکّر کنیم، باید مبنا داشته باشیم.اگر بتوانیم وجودی فکر کنیم، صاحب فکر می شویم. چون رجوع به وجود، فکر می آورد وگرنه آن چه به نام تفکّر در میان است فکر نخواهد بود. تمام آن چه اسم فکر دارند، ولی رجوع به حقیقت وجود در جمال انسان کامل ندارند را اگر بررسی و با دقّت ارزیابی نماییم، متوجّه می شویم که یک تاریخ بی فکری است. کتاب های تاریخ معاصر که به نحوی رجوع به وجود در جمال حضرت صاحب الأمر و به تبع آن به انقلاب اسلامی ندارند، بی فکری های وَرَم کرده اند، آیا حیف بشر امروز نیست که حقیقت را از مسیر صحیح دنبال نکند؟ معلوم است وقتی با نظر به «وجود» فکر کردیم، چنین فکری، ذکر می آورد و ذکر، یعنی در حضور حقیقت قرار گرفتن، اگر «وجود» ظهور کرد همه معضلات بشر حل می شود.
وقتی گفته می شود که «رجوع به وجود، فکر و ذکر می آورد»، سخنی کاملاً منطقی است، زیرا مقابل «وجود»، ماهیت است. رجوع به ماهیت، رجوع به «کثرات ذهنی» است و از آن جا که حقیقی ترین حقایق در عالَم امکان، «وجودِ» مقدّس واسطه فیض است، پس تنها اندیشه و عملی حقیقی است که رجوع وجودی به آن حضرت داشته باشد.
تنگنای امروز ما
اما محال است که از کثرت ها و ماهیات نگذشته باشیم و بتوانیم به آن مقام نظر کنیم. این سخت ترین تنگنای تاریخ ماست که باید از آن عبور کرد. همان طور که ما برای عبور از شرکِ ابوسفیانی به توحید محمّدی، اقدام به تغییر هویت کردیم و خود را در ساحتی دیگر حاضر نمودیم، باید به همین اندازه خود را وارد ساحتی دیگر از تفکّر و حضور کنیم.عبور از شرک به توحید، یک معجزه بزرگ بود. زیرا تفاوت بین شرک و توحید بسیار زیاد است. شرک به کثرت ها اصالت می دهد و توحید، همه چیز را آیت حقیقتِ یگانه عالم می بیند؛ یگانه ای که در نهایت فعلیت و حضور و تأثیر است، مسئله ی رجوع به حضرت مهدی، اوج سیر توحیدی امّت اسلام است.
خیلی ها از بت پرستی عبور کردند، اما به توحیدی که متوجّه انسان کامل باشد، نرسیدند. انسان کاملی که عینُ الانسان است و همه انسانیت ها به او ختم می شود؛ یعنی تمام انسانیت انسان ها در حقیقتی به نام انسان کامل جمع است. کما این که تمام وجودها، ریشه در وجود مطلق دارد. هنوز هم مسلمانان نتوانسته اند تا این مرحله بیایند، ولی بالاخره متوجّه جایگاه وجودی انسان کامل خواهند شد و تاریخ جدیدی به صحنه خواهد آمد.
با ظهور شخصیت اشراقی حضرت امام خمینی «رضوان الله علیه»، تاریخِ رجوع به «وجود» شروع شد. اگر تلاش کنیم جامعه در همین مسیر جلو برود، با افقی روبه رو می شویم که محل طلوع نور مهدی است. باید با جدّیت تمام متوجّه باشیم که اگر می خواهیم به حضرت مهدی رجوع کنیم، آزاد از اعتباریات و مشهورات و ماهیات، باید به «وجود» رجوع کنیم و از این طریق، از کثرت عبور نماییم تا بتوانیم تاریخ آرمانی خود را بگشاییم.
ضرورت شناخت روح غربی
وقتی نظرمان به «وجود» معطوف شد و حقّ در افق نگاه ما طلوع کرد، ظلمات هم شناخته می شود و در می یابیم هر اندیشه ای که ما را از رجوع به وجود محروم کند، ظلمات است. این جاست که می فهمیم چگونه گرفتار سوبژکتیویته غربی شده ایم. ما هیچ لغتی برای ترجمه بعضی از این واژه ها نداریم.ما شخصیتی در تاریخ فلسفه غرب داریم به نام دکارت که در 1596 به دنیا آمده و 54 سال عمر کرد هایدگر(9) می گوید: «400 سال گذشته، قلمرو تفکّر دکارت است.» باید بدانیم دکارت چه می گوید که چهارصد سال است غرب و روشنفکر غرب زده را تحت تأثیر خود قرار داده است. همه سخن دکارت آن است که چیزی جز آن چه در ذهن ماست، حقیقت ندارد. حقیقت از نظر دکارت برگشت می کند به درون انسان.(10) هایدگر برای عبور از این فکر بر اگزیستانسیالیسم تأکید می کند. چون Exist یعنی «وجود» و او اگزیستانسیالیسم را «معنای بودن» معرّفی می کند.(11)
گاه بدون آن که بدانیم، گرفتار سوبژکتیویته هستیم. هنرمندِ ما به قصد خدمت، فیلمی می سازد که خانمی بیست سال پیش همسرش را در یک تصادف از دست داده و همه هم می دانند که همسر او فوت شده، ولی آن خانم در باور خود معتقد است که او نمرده. فیلم ساز، این اعتقاد را به عنوان یک ایمانِ مقدّس به بینندگان معرّفی می کند. آیا این همان سوبژکتیویته نیست؟ سوبژکتیویته، فرهنگی است که نظر به باور درونی دارد، بدون آنکه باور، ریشه ای در واقعیت داشته باشد. آن فیلم نیز ایمان را در حدّ یک باور درونی تعریف می کند. آیا این همان ایمانی است که پیامبران به آن توصیه می کنند؟
مکتب حضرت امام «رضوان الله علیه» نظر به «وجود» دارد و حقیقت را یک مفهوم خیالی نمی داند. اما روشنفکران ما که اصولاً گرفتار کانت و دکارت هستند، هرگز نمی توانند متوجّه تفاوت اساسی بین مکتب حضرت امام و تفکّر پدران فرهنگ مدرنیته باشند. خدا در فرهنگ مدرنیته نیز درونی و سوبژه است، چون معتقدین به فرهنگ غرب، پذیرفته اند که حقیقت، چیزی نیست جز آن چیزی که انسان پذیرفته و تصوّر می کند.
ملاصدرا و دکارت حدوداً در یک زمان زندگی می کردند.(12) دکارت انسان را محور حقیقت دانست و تاریخ غربِ جدید با این فکر شروع شد و ملاصدرا درست مقابل دکارت، نظر به «وجود» کرد. آن وجودی که عین خارج است و تاریخی جدیدی را در جهان اسلام گشود که در نهایت به انقلاب اسلامی منجر شد. حضرت امام با تأکید بر مکتب صدرا و اصالت وجود، تاریخ ما را که می رفت با غلبه فرهنگ مدرنیته در حجاب رود و از مقصد اصلی اش باز بماند، از غرب جدا کرد و در مسیر نظر به «وجود» حقیقت، ما را آماده رجوع به حقیقت یا ذات عالم نمود.
پینوشتها:
1-مرحوم شهید مطهری در کتاب «ده گفتار» می فرماید: یک جریان مهم و خطرناک در عالم تشیّع در چهار قرن پیش تقریباً، در موضوع اجتهاد پیدا شد و آن، موضوع «اخباریگری» است. و اگر گروهی از علماء مبرّز و دلیر نبودند و جلو این جریان نمی ایستادند و آن را نمی کوبیدند، معلوم نبود که امروز چه وضعی داشتیم... به هر حال مکتب اخباریگری، ضدّ مکتب اجتهاد و تقلید است. ... ملا امین استرآبادی که مؤسس این مکتب است و شخصاً مردی باهوش و مطالعه کرده و مسافرت رفته بود، کتابی دارد به نام «الفوائد المدنیه» در آن کتاب با سرسختی عجیبی به جنگ مجتهدین آمده. مخصوصاً سعی دارد که حجت عقل را منکِر شود. مدعی است که عقل فقط در اموری که مبدأ حسّی دارند یا قریب به محسوسات می باشند(مثل ریاضیات)، حجّت است، از قضا این فکر تقریباً مقارن است با پیدایش فلسفه حسّی در اروپا. آن ها در علوم، حجّیت عقل را منکر شدند و این مرد، در دین منکر شد. حالا این فکر را این مرد از کجا آورد؟ آیا ابتکار خودش بود یا از کسی دیگر گرفته؟ معلوم نیست. یادم هست در تابستان سال 1322 شمسی که به بروجرد رفته بودم و آن وقت هنوز مرحوم آیت الله بروجردی اعلی الله مقامه در بروجرد بودند و به قم نیامده بودند، یک روز سخن از همین فکر اخباریین شد. ایشان در ضمن انتقاد از این فکر فرمودند که پیدایش این فکر در میان اخباریین، اثر موج فلسفه حسّی بود که در اروپا پیدا شد. این را من آن وقت از ایشان شنیدم، بعد که به قم آمدند و درس اصول ایشان به این مبحث یعنی بحث حجّیت قطع رسید، انتظار داشتم دوباره این مطلب را از ایشان بشنوم، ولی متأسفانه چیزی نگفتند. الآن نمی دانم که این فقط حدسی بود که ایشان ابراز می داشتند یا مدرکی داشتند. من خودم تاکنون به مدرکی برنخورده ام و بسیار بعید می دانم که این فکر حسّی در آن وقت از غرب به شرق آمده باشد. ولی از طرف دیگر ایشان هم بی مدرک سخن نمی گفتند.
2- ر.ک: شرح دعای سحر، (ترجمه فارسی) ص 22.
3- مقام معظم رهبری در تاریخ 1378/3/1.
4- مرحوم شهید مطهری «رحمة الله علیه» در رابطه با اصالت وجود و هویت تعلّقی معلول می فرمایند: «این نکته از شاه کارهای فلسفی صدرالمتألهین و از بزرگ ترین و لطیف ترین اندیشه های بشری است». جهان بینی اسلامی، تربیت معلّم، قسمت «توحید»، ص 85.
5- محمدعلی التهانو، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج2، ص 1716.
6- طوسی، محمد بن الحسن، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص 467.
7- سایت مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی http://www.taqrib.info/persian، سه شنبه 22 شهریور 1390.
8- بحارالأنوار، ج50، ص 318.
9- مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی که در سال 1889 متولّد شد و سال 1992 رحلت کرد. او معقتد است که انسان در وضع ویژه ای نسبت به مسئله «هستی» یا «وجود» قرار گرفته و می گیرد- ما بهتر است با انسان به عنوان موجودی که قادر به طرح مسئله «وجود» است، آغاز کنیم. (فلسفه معاصر، فردریک کاپلستون، ترجمه دکتر علی اصغر حلبی، ص 227).
10- به کتاب «نقد تفکّر فلسفی غرب» از اتین ژیلسون، ترجمه دکتر احمد احمدی، فصل هفتم، ایده آلیسم دکارت، رجوع شود.
11- The meaning of Being
12- با انتقال پایتخت صفویه از قزوین به شهر اصفهان(سال 1006 هجری-1598 میلادی) شیخ بهاء الدین و میرداماد نیز به همراه شاگردان خود به این شهر آمدند و بساط تدریس خود را در آن جا گستردند. ملاصدرا در آن زمان یعنی سال 1598 میلادی، 26 یا 27 سال داشته، در حالی که تاریخ تولّد دکارت سال 1596 میلادی است.
/م