یادداشت:
وارون آنچه که بسیاری از پژوهشگران گفته اند، سرزمین هند یکی از بخشهای ایران هخامنشی به شمار می رفت. در هند باستان تا دیر زمانی، لشگر کشی داریوش بزرگ راسر آغاز تاریخی خود می دانستند. پژوهشگرانی چون « مُدی» ( Modi) و « اسپونر» خاندان « موریانی» را که در دوره ی هخامنشی و ( Spooner) پس از آن، بر هند فرمانروایی داشتند، ایرانی می دانند.اسپونر
موریاها به سرزمین مرکزی فارس، حوزه ی رود مرغاب ( مرودشت) منسوب، و شاید هم از خویشاوندان هخامنشیان بوده اند. سکه هایی که تصور می شد سکه های بودایی می باشند، در واقع سکه های زرتشتی هستند. بناهای موریایی هند با بناهای هخامنشی ایران آنچنان از هر لحاظ دارای هماهنگی و توافق می باشند که وجود بستگی میان « آهورامزدا» و آسورامایا ( خدای بزرگ در هند هخامنشی) اجتناب ناپذیر جلوه گر می شود. در آن بخش از هند که ایرانیان ساکن بودند، بودایی شدن موریایی ها نیز امری طبیعی بود زیرا اینان با اصالت ایرانی خود در نسل سوم به این دین جدید گرویدند و این، برای ایجاد همرنگی و همدردی با ملت بزرگی بود که ساکنان قلمرو ایشان را در بر می گرفت. آیین بودا یا اقتباس دقیق از مذهب مغان در شرایط هندو یا یک زرتشتی هندی شده، بوده است.(1)یادداشت:
با نگرش به اینکه هرودوت می گوید سنگین ترین مالیات را مردم هند که شمارشان از دیگر مناطق مالیاتی بیشتر بود، می پرداختند، نظر کسانی که مرز ایران هخامنشی را تا رود « سند» می دانند، بی اعتبار است. با چشمپوشی بسیار، مرزهای ایران را می توان درامتداد رود « گنگ» دانست.ب- باختریش
یادداشت:
با نگرش به گزارشهای « کنت کورث» و « آریان» درباره ی سرزمین « باختریش» یا « باکتریا»، دریافته می شود که برابری دادن آن با « بلخ» نادرست است. زیرا گفته شده که رودهای تانائیس ( دن) و ایستر ( دانوب)، مکانهای اروپایی را از « باختری» ها جدا می کند. « باختریش» در شمال غربی دریای خزر جای داشت و در شرقِ این سرزمین، قوم کهن « داهی» می زیستند که در اوستا نیز از ایشان یاد گشته است. همچنین از نبردهای باختریان با اسکندر در دامنه های کوه قفقاز سخن رفته است. در شاهنامه نیز « باختر» و کوه قاف ( قفقاز) یک جایگاه دارند؛ کاووس:چو آمدش از شهر « بربر» به در .... سوی کوه قاف آمد و باختر
با نگرش به معنای باختر ( = شمال) مرزهای ایران هخامنشی بسی بالاتر از آن است که در نقشه های نادرست کنونی دیده می شود.
در یک سوگنامه آتنی، از پرستش « آناهیتا» در دامنه های کوه« تمولوس» از سوی دوشیزگان لودیایی و باکتریایی یاد شده که نشانگر همسایگی دو کشور لودیا ( لیدی) و باکتریا ( باختر) می باشد. به گفته شاهنامه، آلانان دروازه ی باختر به شمار می رفت. « هرمزد» ساسانی، لشگریانش را:
بخواند و بسی پندها دادشان .... به راه الانان فرستادشان.
بدیشان سپرد آن درِ باختر .... بدان تا نیاید ز دشمن گذر
« دیودوروس» از باختری هایی یاد کرده که به مادها برای محاصره ی آشوریاری کرده بودند و این گزارش نشان می دهد که باختر نمی تواند بلخ باشد.
پ- اس گرت
یادداشت:
در سنگ نبشته داریوش بزرگ ( بیستون) از فردی یاغی یاد شده که در این شهر یا سرزمین، شورش کرد و خود را از دودمان ماد می خواند. وی در « اربل» به دار زده شد. بنابراین « اس گرت» سرزمینی در پیرامون اربل یا خود آن بوده است.ت- کت پتوک
یادداشت:
این سرزمین را برابر با کاپادو کیه پنداشته اند. اما به گمان می رسد کاپادو کیه به گونه ی « کَ پ دَ» خوانده می شد که در غرب ماد جای داشت. ( سنگ نبشته داریوش بزرگ در بیستون، بند 6).ث - اروپا
یادداشت:
درباره ی پیروزیهای ایران هخامنشی در اروپا، کوشش بسیاری انجام گرفته تا کمرنگ و کمتر جلوه کند؛ بویژه در رابطه با شهرهای آتن و اسپارت دروغهای زیادی گفته شده است. درنبشته های هخامنشی، سراسر یونان و بنابراین شهرهای یاد شده، بخشی از ایران هخامنشی به شمار می رفتند. یک نمونه، گوشمالی یاغیان یونانی و سقوط آتن به دست خشایارشاست.محمد علی سجادیه
نه فقط در دوره ی خشاریاشا و سردار رشید او « مردونیه» آن به دست سربازانی ایرانی فتح شد، بلکه در دوره های بعد: فتح آتن به دست اسپارت و یا ساختن دیوارهای آتن برای ترساندن اسپارت، حکومت و سربازان ایران، نقش اول را داشتند. همچنین در زمان تسلط « مهرداد بزرگ»، ششمین پادشاه هخامنشی تبار کشور « پونت» بر آتن، شمار زیادی ایرانی در اردوی پادشاه فاتح بودند.اشاره به ساتراپ سپرد ( Sparda) در زمان داریوش و پس از او، دارای اهمیت است. بر عکس نظر مستشرقین، باید اسپاردا ( سَپردَ) را همان اسپارت یا یونان اروپایی دانست. دلیلی نداریم که « سارد» در پارسی باستان Sparda خوانده شود؛ حتی هرودوت هم این طور ننوشته. به علاوه، کتبیه ی داریوش بزرگ که اشاره می شود « از سغد تا حبش ( کوشیا) و از هند تا اسپاردا»، سرزمین « اسپاردا» حد نهایی شاهنشاهی است.
می دانیم « سارد» در میانه ی شاهنشاهی ایران بود و نه در حد نهایی آن.
به نوشته ی هرودوت، خشایارشا از « پلئوپونز» نامی که به یونان تاخته و شبه جزیره پلئوپونز یونان، نام خود را از او گرفته، به عنوان یک فرد خودی یاد می کند و آشکارا از حقارت یونانیان در نبرد با یک آشپز ایرانی سخن می گوید.
گمان می رود منطقه « اسکودرا» شامل بخش هایی از بلغارستان، یونان، کرواسی، مقدونیه، اسلوونی، آلبانی و شاید فراتر ( رومانی) بوده باشد. تحقیقات اخیر دولت « کرواسی» نشان می دهد « کروات» ها باز مانده « هرواتیا» ( قومی از سپاه داریوش و سپس خشایارشا) هستند که در « بالکان» باقی مانده، قوم کروات فعلی را ساختند. وزارت تبلیغات دولت کرواسی آشکارا این ادعا را پذیرفته است. شواهد تاریخی و زبان شناسی و روایات قدیمی گویای آن هستند که بیرون راندن ایرانیان از اروپا به طور ریشه ای و تام، افسانه و دروغ بوده است.(2)
ج - ایونیا و قبرس
یادداشت:
در شاهنامه « صباح» فرمانروای « یمن» یکی از یاوران کیخسرو ( شاهنشاه هخامنشی) می باشد و نامش همانند Sabacos پادشاه اتیوپی است. همچنین از پاره ای نشانه ها می توان دریافت که « یمن» برابر با « یونان» ( ایونیا) است. در ترجمه انگلیسی « ایران از آغاز تا اسلام» هنگام اشاره به کشورهای نام برده شده در سنگ نبشته ی « داریوش بزرگ» ، ناهمسان با نوشتار فرانسه، به جای یمن: ایونیا ( Ionia) نوشته است. (3) در « تورات» از « ایونیا» به گونه یاوان ( Yawan) نام برده شده که همانند « یمن» است. در یک سنگ نبشته از سده هشتم ق. م نامواژه های Iwn و Iamani دیده شده که پژوهشگران آنها را با مردم « ایونی» برابری داده اند.(4) نخستین بار در شاهنامه ( زمان فریدون) پادشاه یمن با یونان به نام « سرو» یاد گشته که می توان با آبخاست ( جزیره) قبرس برابری داد؛ زیرا قبرس ( Cyprus) به معنی سرو ( Cypress) است. به نوشته ی « ابن اثیر» از زمان « منوچهر» ملوک یمن کارگزار شاهان ایران بودند.چ - عربستان
محمد محمدی ملایری: تاریخ و فرهنگ ایران / جلد اول
« داریوش اول» عربستان را جزء ممالک خود می شمارد و مورخان قدیم یونان، از وجود دسته هایی از اعراب در اردوی کورش اول و دوم شرحی نوشته اند. هرودوت در شرح جنگهای اول و مصر از وجود عرب ها در اردوی کبوجیه و خشایارشا، و پوشش و جنگ افزارهای آنها، و همچنین از عهد و پیمانی که آنها با کبوجیه برای راهنمایی و گذراندن سپاه او از صحرا بسته بودند، شرحی نوشته است. در دوران اشکانی نفوذ ایران در عربستان بسیار گسترش یافت و تا مرزهای شرقی یمن پیش رفت. در دوران ساسانی شبه جزیره عربستان بیش از گذشته مورد توجه و اهتمام دولت ایران گردید زیرا این سرزمین بیش از گذشته در محدوده ی رقابتهای اقتصادی و سیاسی آن دولت با دولت روم قرار گرفته بود.. تمام قلمرو دولت ساسانی در شبه جزیزه عربستان از بحرین گرفته که در آن روزگار شامل تمام سرزمینهای واقع در جنوب خلیج فارس و سرزمینهای واقع در شرق « الربع الخالی» می شد تا عمان، و از نجد و حجاز گرفته تا تمام سواحل جنوبی آن سرزمین، همه در قلمرو اسپهبد نیمروز قرار داشت... درعمان هم مانند بحرین، دین غالب، زرتشتی بوده... آوای آنها [ عمانی ها] و زبانشان فارسی بوده است.. به قول « جا حظ» بادیه ی عربستان و آبادیهای آن، همه به جز آن قسمت که در ناحیه ی شام بود، پیوسته از بریدهای کسرا [نوشیروان] که میان او و کارگزارانش در رفت و آمد بودند، پوشیده بود.. گاهی رد پای ایرانیان را در مناطقی مانند تیماء [ شهرکی در اطراف شام] می یابیم. « تیماء » با اینکه در نزدیکی های قلمرو و روم در شمال عربستان قرار داشته ولی مانند « یثرب»، آن هم از مناطق زیر نفوذ و تحت سیطره ی ایران به شمار می رفته و در آثاری که در این محل از دوره های قدیم آن یافته اند، از اهمیت و اعتبار وعمران و آبادی آن در دوران تسلط ایرانیان برآنجا سخن رفته است.یادداشت:
برخی از پژوهشگران « مکیا» را « عمان» و کرانه های آنسوی خلیج فارس دانسته اند. این بوم ها را نیز باید در نظر داشت: مجیدو ( شهری در فلسطین)، مکه ( عربستان)، میکییا ( میسن؛ جنوب شرقی یونان).اگر نگوییم همه ی آفریقا، به هر حال بیشترین بخش آن، فرمانگزار ایران بود. ( مصر، لیبی، سومالی، حبشه....) به ویژه سرتاسر کرانه های شمالی و شرقی آفریقا را ایرانیان زیر فرمان داشتند.
با نگرش به نام « کرخا» در سنگ نبشته « بیستون» ، که به سرزمین « کارتاژ» گفته می شد، آشکار می شود « گردان کرخ» در شاهنامه چه کسانی بودند. به ویژه که پس از ایشان از سپاه روم و بربرستان یاد شده است.
تبار سازندگان کاخ شوش
سنگ نبشته ی داریوش در شوش ( با نشانه ی DSF)
الوار کاخ: کوه لبنانچوب یکا ( جگ): گدار/ کرمانا
طلا: سپردا/ باختری
لاجورد و عقیق: سوگدا
سنگ قیمتی غیر شفاف ( فیروزه): اووارزم
نقره و چوب سنگ مانند ( آبنوس): مودرایا
زیورهای دیوار: یَ وُ ن
عاج: کوش / هیدووُ / هَرَوَوَت ئی یا
ستونهای سنگی: ابیرادوش ( اوَج)
سنگ تراشان: یَ وَن / سپردی
آجر پزان: بابیرو
زرکاران: مادا/ مودرایا
چوب کاران: سپردی / مودرایا
دیوار آرایان: ماد/ مودرایا
ح - کوشیا ( کوش)
دایرة المعارف فارسی
کوش نام سرزمینی در حبشه ی قدیم بوده است. کوش از اولین آبشار نیل درمصر علیا امتداد داشت و شامل سودان، مصر و قسمتی از حبشه ی کنونی بود. محتملاً قسمتی از شبه جزیزه ی عربستان نیز جزء آن بود.یادداشت:
به روایت منظومه ی « کوش نامه» در زمان فریدون، یکی از سرداران او به نام « کوش پیل دندان» در آفریقا تا این سرزمین ها پیشروی می کند: بجه، نوبی، اطرابلس، سودان، حبش. بنابراین چند صد سال پیش از هخامنشیان ( کیانیان) نیز، ایرانیان تا قلب آفریقا رفته بودند. در تورات ( کتابهای اشعیا و استر) غربی ترین مرز ایران هخامنشی: حبش می باشد. هرودوت در کتاب سوم خود از ارمغانهای حبشی ها به دربار هخامنشی یاد کرده و می نویسد اتیوپی های همسایه ی مصر با لشگر کشی کبوجیه تا خود سرزمین اتیوپی، به تابعیت ایران درآمده بودند. در شاهنامه نیز سخن از تصرف مصر و بربرستان ( حبشه) به دست کاووس ( کبوجیه) می باشد.
نامه ی تنسر
محسود اهل جهان بودیم و فرمانروای هفت اقلیم. اگر یکی از ما، گرد هفت کشور بر آمدی، هیچ آفریده را از بیم شاهانِ ما، زهره نبود که نظر بی احترام بر ما افکنند. بر این جمله بودیم تا به عهده « دارابن چهر زاد» ؛ هیچ پادشاهی در گیتی ازو علیم و حکیم و ستوده سیرت و عزیز و نافذ حکم تر نبود. و از چنین تا مغرب روم، هر که شاه بودند، او را بنده ی کمر بسته بودند و پیش او خراج و هدایا فرستادند [....] دارا [ پسر دارا] بر سریر پدر نشست و عالمیان به تهیه ی تهنیه مشغول شدند و از هندو صین [ چین] و روم و فلسطین با هدایا و نثار، و سرایا و آثار، به درگاه جمع شدند [....] همیشه به پادشاهان ما [خراج] دادند از زمین « قبط» و سوریه؛ که در زمین عبرانیون غلبه کرده بودند به عهد قدیم. چون « بخت نصر» آنجا شد و ایشان را قهر کرد، برای آنکه هوایی بدو آبی ناموافق و بیماری های مزمن بود، از مردم ما، کسی را آن جا نگذاشت و آن ناحیت به ملک روم سپرد و به خراج قناعت کرد؛ و تاعهد کسرا انوشروان بر این قرار بماند.حمزه بن حسن اصفهانی: تاریخ پیامبران و شاهان
به روزگار فرمانروایی دارا پسر دارا [ داریوش سوم] ...مردم مغرب از قبطیان و بربرها و نیز مردم روم شمالی و سقالبه [ سقلاب ها، اسلاوها] و مردم شام [ سوریه] و فلسطین یعنی « جرمقیان» و « جرجمیان» عموماً باجگزار ایران بودند.یادداشت:
در تاریخ گردیزی ( زین الاخبار) از این شاهان هخامنشی به گونه ی فرمانروایان روم یاد شده است: دارنوش [ داریوش]، « ارطکسرکسس» که او را اردشیر خوانند، او خوش بن اردشیر، ارسین بن او خوش، دارا بن دارا بن دارا [داریوش سوم].حسن پیرنیا: داستانهای ایران قدیم
اگر به فهرست پادشاهان هخامنشی در پارس رجوع کنیم می بینیم تربیت امارت آنها چنین بوده: چااِش پش، کبوجیه، کورش، چااِش پش [دوم]. ازاین شخص به بعد سلسله هخامنشی دو شاخه شده از طرفی « آریارَمنا» و از طرف دیگر « کورش دوم» قرار گرفته اند. فردوسی اسامی پسرهای کیقباد را با ترتیب اینگونه ذکر می کند:نخستین چه « کاووس» با آفرین ... « کیارش» دوم بُد سوم « کی پشین»
چهارم « کی ارمین» کجا بود نام ... سپردند گیتی به آرام و کام
حالا اگر دو فهرست را مقایسه کنیم می بینیم که با صرف نظر از تغییر زبان و تصحیفاتی که در قرون بعد در اسامی شده، موافقت کامل ما بین دو فهرست، موجود و ترتیب داستانی با ترتیب تاریخی کاملاً مطابق است: کبوجیه = کاووس، کورش= کیارش، چااِش پش= کی پشین، آریارَمنا= ارمین.
یادداشت:
یادکردهای فراوان از پارس و پیوند آن با کیان، جای گمان نمی گذارد که با کنار نهادن نمایه های اسطوره ای، داستان کیانیان برابر با تاریخ هخامنشیان است. بی خردانه می نماید اگر بپندرایم که ایرانیان، آن دوران پر شکوه را به فراموشی سپرده بودند. باید در نظر داشت که گاهی یک شخصیت اسطوره ای - تاریخی مانند کیخسرو، نمایانگر سه چهره: کیاکسار، کورش، خشایارشا می تواند باشد. همچنین فراموش نکنیم که گاهی لقبها به جای نام اصلی به کار رفته است. با نگرش به فهرست سرداران و سرزمینهای یاد شده ی ایشان در شاه جنگ کیخسرو با افراسیاب، جای تردید باقی نمی ماند که دیگر، کیانیان را نمی توان شاهان محلی و کوچکی در شرق ایران به شمار آورد.نمایه ی سرزمینها و سرداران سپاه کیخسرو به روایت شاهنامه
سیستان، هندوستان، غزنین، کشمیر: رستم الانان، غرجه [ گرجستان]: لهراسپخوارزم: اشکش
دهستان و گرگان: طوس نوذر
خوزیان: منوشانِ خوزان
داور: گیوه
یمن: صباح
کابل: ایرج
سوریان: شماخ سوری
شهرخاور: قارن
بغداد: زنگه ی شاوران
کرخ، روم، بربرستان، غرجگان، قاف، کرمان، بردع و اردبیل:[؟]
سرداران و مردمان سپاه خشایارشا به روایت هرودوت
1- نیروی زمینی
* تیگران ( Tigranes) هخامنشی: مادها* اتافس ( Anaphes) پسر اُتانس ( Otanes): کیسی ها ( Cissian)
*مگاپانوس ( Magapanus): هیرکانی ها.
*اُتاسپِس ( Otaspes) پسر ارتاخائه ( Artachaees) سوریان ( آسوریان).
* هیستاسپس ( Hystaspes) ( گشتاسپ) پسر داریوش بزرگ: باختری ها و سکاهای آمورگی ( Amyrgian)
* فرنازاثر ( Pharnazathres) پسر ارتاباتس ( Artabates): هندی ها.
* سیسامنس ( Sisamnes) پسر هیدارنس ( Hydranes): آریان ها [هراتی ها؟].
* ارتابازوس ( Artabazus) پسر فرناکس ( Pharnaces): پارتی ها و خوارزمی ها.
* آزانس ( Azanes) پسر ارنئوس ( Artaeus): سغدی ها.
* ارتیفیوس(Artyphius) پسر ارتابانوس( Artabanus): گنداری ها و دادیکاها Dadicae.
* آریو مَردوس ( Ariomardus) برادر ارتیفیوس: کاسپی ها و زرنگی ها.
* آرسامنس ( Arsamenes) پسر داریوش: اوتیان ( Utians) و میکی ها ( Myci).
* سیرومیترس ( Siromitres) پسر اُئِوبازوس ( Oeobazus): پاریکانیان ( Paricanians).
* آرسامس ( Arsames) پسر داریوش: عرب ها و اتیوپیایی های جنوب مصر.
* Massages پسر اُآریزوس( Oarizus) لیبیایی ها.
* Dotus پسر Megasidrus: پافلاگونی ها و ماتینی ها ( Matieni).
* گوبریاس ( Gobryas) پسر داریوش: ماریاندین ها ( Mariandynians) و لیگیان و کاپادوکی ها.
* ارتخمس ( Artochmes) همسر یکی از دختران داریوش: فریگی ها و ارمنی ها.
* ارتافرنس ( Artaphernes) پسر ارتافرنس: لیدی ها و میسیان ( Mysians).
ردیف |
الف |
ب |
پ |
ت |
ث |
ج |
1 |
پارس |
پارس |
پارس |
پارس |
پارس |
پارس |
2 |
ماد |
ماد |
ماد |
اووج |
اووج |
ماد |
3 |
اووجَ |
اووج |
اووج |
ماد |
بابیروش |
اووج |
4 |
پَرثَو |
پرتو |
پرثو |
بابیروش |
اثورا |
هرووتیش |
5 |
هرَئَیو |
هرئیو |
هرئیو |
اربای |
اربای |
ارمین |
6 |
بَختری یَ |
باختریش |
باختریش |
اثورا |
مودرای |
زرک |
7 |
سوگود |
سوگود |
سوگود |
مودرای |
ت یَ ئی دَریَ ه یا |
پرتو |
8 |
اووارزم یَ |
اووارزمیش |
اووارزمیش |
ارمین |
سپردا |
هرئیو |
9 |
زرکا |
زرک |
زرک |
کت پتوک |
یَ وُنَ |
باختریش |
10 |
هرووتی یَ |
هرووتیش |
هرووتیش |
سپرد |
ماد |
سوگد |
11 |
ثت گوشی یَ |
ثت گوش |
ثت گوش |
* |
ارمین |
اووارزمی |
12 |
گداری یَ |
گدار |
مچیا |
اَس گرت |
کت پتوک |
بابیروش |
13 |
هیدویَ |
هیدوش |
گلدار |
پرتو |
پرتو |
اثورا |
14 |
سکاهوم ورکا |
سکاهوم وری |
هیدوش |
زرک |
زَرَکَ |
ثت گوش |
15 |
سکاتیگر خودا |
سکاتیگر خودا |
سکاهوم ورکا |
هرئیو |
هَرَئیوَ |
سپرد |
16 |
بابیروش |
بابیروش |
سکاتیگر خودا |
باختریش |
اووارزمیی |
مودرای |
17 |
اثوری یَ |
آثورا |
بابیروش |
سوگد |
باختریش |
* |
18 |
اربای |
اربای |
اثورا |
اووارزمی |
سُوگُودَ |
مچی یا |
19 |
موداری |
مودرای |
اربای |
ثت گوش |
گدار |
اربای |
20 |
ارمینی یَ |
ارمین |
مودرای |
هرووتیش |
سَکَ |
گدار |
21 |
کت پَتوک |
کت پتوک |
ارمین |
هئیدوش |
ثت گوش |
هیدوش |
22 |
سپردی یَ |
سپرد |
کت پتوک |
گدار |
هَرَوُوَتیش |
کت پتوک |
23 |
یَوُنا |
ی ون |
سپرد |
سکا |
مَکَ |
دَها |
24 |
سکاپردرئی یَ |
سکاتی پَرَدریا |
* |
مَک |
|
سکاهَوُمَ وِرگا |
25 |
سکودَر |
سکودر |
سکودر |
|
|
سکاتیگر خودا |
26 |
یَوُنَ تک بَرا |
یوناتکابرا |
پوتایا |
|
|
سکودرا |
27 |
پُوتای |
پوتای |
کوشی یا |
|
|
آکَ وُفچی یا |
28 |
کوشای |
کوشیس یا |
کرکا |
|
|
پوتایا |
29 |
مَچی یَ |
مچی یا |
|
|
|
کرکا |
30 |
کَرکَ |
کرکا |
|
|
|
کوشی ی |
ب: داریوش بزرگ/ نقش رستم ( D Na)
پ: داریوش بزرگ/ شوش ( D Se)
ت: داریوش بزرگ/ تخت جمشید ( D Pe)
ث: داریوش بزرگ/ بیستون ( DB)
ج: خشایارشا/ تخت جمشید( X ph)
* در سنگ نبشته ها چنین آمده است:
یَوُنا- ت یَ - درَیَ هی یا- دارَی َتی - اتا - ت یَ ئیی - پَرَدرَیَ- دارَیَت ئیَی: یونانی هایی که کنار دریا و آنسوی دریا ساکنند.
* Bassaces پسر ارتبانوس: تراکی های آسیا ( بیثینیان Bithynians).
* Badres پسر هیستانس ( Hystanes): پیسیدایان ( Pisidians)، کابالی ها ( یا: Maeonians یا : Lasonians)، میلیان ( Mylians).
* آریومردوس پسر داریوش: مُسخی ها ( Moschians) و تیبارِنی ها.
* ارتایکتس ( Artayctes) پسر ( Cherasmis) و فرمانروای سستس در هلسپونت: ماکرون(Macrones) Mossynoeci.
* فَرَنداتِس ( Pharandates) پسر نئس پیس ( Teaspis): ماریان ها و کلخیان ( کلخید).
* ماسیستیوس ( Masistius) پسر سیرومیتراس: آلارودیان و ساسپیری ها.
* مردونتس ( Mardontes) پسر بگائوس ( Bagaeus): مردم جزیره های خلیج فارس.
* Artayntes پسر Ithamitres : مردم Pactyan.
2- نیروی دریایی
فنیقی ها، سوری های فلسطین، مصری ها، قبرسی ها، کیلیکی ها ( نام قدیم: Hypachaei)، پامفیلی ها، لیکی ها، دوریهای آسیایی ( Asiatic Dorians)، کاری ها، ایونی ها، جزیره نشینان یونانی، ائولی ها ( Aeolians)، ایونی ها و دُوری های شهرهای هلسپونت و بوسفور.شاهنامه فردوسی
[ عهد کیقباد با رستم:]ز « زاولستان» تا به « دریای سند» ... نوشتیم عهدی تو را بر پرند
سر تخت با افسر نیمروز ... بدار و همی باش گیتی فروز
وزین روی « کابل» به مهراب ده ... سراسر سنانت به زهر، آب ده
[ کیقباد:]
وز آنجا سوی « پارس» اندر کشید ... که در پارس بُد گنج ها را کلید
نشستنگه آنکه به « استخر» بود... کیان را بدان جایگه فخر بود
[ لشگر کشی کاووس به مازنداران]:
همی رفت کاووس لشگر فروز... بزدگاه بر پیش « کوه اسپروز»
به جایی که پنهان شود آفتاب ... بدان جایگه ساخت آرام و خواب
*
وز آن روز « بزگوش» تا « نرم پای» ... چو فرسنگ سیصد کشیده سرای
ز « بزگوش» تا شاه « مازندران» ... رهی زشت و فرسنگ های گران
[نامه کاووس به شاه مازندران:]
*
[ ...] به جنگ تو لشگر کشم ... ز دریا به دریا سپه بر کشم
[گشتن کاووس گرد جهان:]
نه دریا پدید و نه هامون و کوه ... زمین آمد آمد از پای اسپان ستوه
از ایران بشد تا به توران و چین ... گذر کرد زان پس به « مکران زمین»
ز « مکران» شد آراسته تا « زره» ... میانهاندید ایچ رنج از گره
چنین هم گرازان به « بربر» شدند ... جهانجوی با تخت و افسر شدند
شه « بربرستان» بیاراست جنگ ... زمانه دگر گونه تر شد به رنگ ....
تو گفتنی ز « بر بر» سواری نماند ... به گرد اندرون نیزه داری نماند...
چو آمد بر شهر « مکران» گذر ... سوی « کوه قاف» آمد و « باختر»
[ زرم کاووس با شاه هاماوران:]
چو شد کار گیتی بر آن راستی ... پدیدآمد از تازیان کاستی
یکی با گهر مرد با گنج و نام ... درفشی بر افروخت از مصر و شام...
زکاووس کی، روی بر گاشتند... درِ کهتری خوار بگذاشتند
[ کاووس:]
سپه را، زهامون به دریا کشید ... بدان سو کجا دشمن آمد پدید
بی اندازه کشتی و زورق بساخت .... بر آشفت و برآب لشگر بتاخت
همانا که فرسنگ بودی هزار... اگر پای با راه کردی شمار
همی راند تا در میان سه شهر... زگیتی برین گونه جویند بهر
به دست چپش « مصر» و « بربر» به راست .... زره در میانه برآن سو که خاست
به پیش اندرون شهر « هاماوران» ... به هر کشوری درسپاهی گران
خبر شد بدیشان که کاووس شاه... بر آمد ز آب زره با سپاه
همآواز گشتند یک با دگر... سپه را سوی « بربر» آمد گذر
یکی گشت چندان سر تیغ زن ... به « بربرستان» در شدند انجمن...
چو کاووس لشگر به خشکی کشید ... کس اندر جهان کوه و صحرا ندید...
یکی شهر بدشاه[ هاماوران] را « شاهه» نام ... همه از درِ جشن و سور و خرام
[ کاووس]:
بدو انجمن شد ز « بربر» سوار ... ز « مصر» و ز« هاماوران» صد هزار
بیامد گران لشگر « بربری» ... سواران جنگاور و لشگری
فرستاده شد نزد قیصر زشاه... سواری که اندر نوردیده راه
بفرمود کز نامداران « روم» ... کسی کو بنازد بر آن مرز و بوم
جهاندیده باید عنان دار کس ... سنان و سپر بایدش یار بس
چنین لشگری باید از مرز روم .... که آیند با من به آباد بوم
پس آگاهی آمد ز « هاماوران» ... به دشت سواران نیزه وران
که رستم به « مصر» و به « بربر» چه کرد ... بر آن شهر یاران روز نبرد
نوشتند نامه یکی مردوار ... سخن های شایسته و آبدار
که: ما شاه را چاکر و بنده ایم... به فرمان و رایش همه زنده ایم
چواز « کرگساران» بیامد سپاه... که جویندگان سرافراز شاه
دل ما شد از کار ایشان به درد... که دلشان چنین برتری یاد کرد
برفتیم با نیزه های دراز... بر او تلخ کردیم آرام و ناز
از ایشان و زما بسی کشته شد... زمانه به هر نیک و بد گشته شد.
[ کاووس:]
ز « بربر» بیامد سوی « سوریان» ... یکی لشگری بی کران و میان...
بیامد سوی پارس کاووس کی... جهانی به شادی نو افکند پی ....
به مرو و نشاپور و بلخ و هری... فرستاد بر هر سویی لشگری
[ سیاوش:]
هم از پهلو پارس و کوچ و بلوچ ... زگیلان جنگی و دشت سروچ...
سپاهی برفتند با پهلوان... ز زابل هم از کابل و هندوان...
سوی « تالقان» آمد و « مرورود» ... سپهرش همی داد گفتنی درود
از آن پس بیامد به نزدیک « بلخ» ... نیازرد کس را به گفتار تلخ
[ نامه سیاوش به کاووس:]
به بلخ آمدم شاد و پیروز بخت ... به فر جهاندار با تاج و تخت....
سپهرم به « ترمذ» شد و بارمان... به کردار ناوک بجست از کمان
کنون تا به جیحون سپاه من است... جهان زیر فر کلاه من است
به « سغد» است با لشگر، افراسیاب ... سپاه و سپهبد بدان سوی آب
[آمدن گرسیوز به نزد سیاوش:]
به کشتی به یک روز بگذاشت آب ... بیامد سوی بلخ دل پر شتاب
[ افراسیاب:]
بخارا و سغد و سمرقند و چاج ... سپیجاب و آن کشور و تخت عاج
تهی کرد و شد با سپه سوی « کنگ»... بهانه نجست و فریب و درنگ
[ پناهندگی سیاوش به توران:]
سیاوش چو لشگر به جیحون کشید... به مژگان همی از جگر خون کشید
چو آمد به « ترمذ» درون بام و کوی... بسان بهاران پر از رنگ و بوی
چنان بد همه شهرها تا به چاج ... تو گفتی عروسیست با توق و تاج
چنین تا به « قفچاق باشی» براند... فرود آمد آن جا و چندی بماند
[ کین خواهی رستم از بهر سیاوش:]
سپاهی فراوان بر پیلتن ... زکشمیر و کابل شدند انجمن...
گزین کرد پس رستم زابلی... زگردان شمشیر زن کابلی
ز ایران وز بیشه ی « نارون»
ده و دو هزار از یلان انجمن.
سپه را فرامورز بُد پیشرو ... که فرزند گو بود و سالار نو
همی رفت تا مرز توران رسید .. زدشمن کسی را به ره بر ندید
در آن مرز شاه « سپیجاب» بود... که با لشگر و گنج و با آب بود
[ پادشاهی رستم در توران:]
یکی طوس را داد ز آن تخت عاج... همان یاره و توق و منشور « چاج»...
« سپیجاب» و « سغد» ش به گودرز داد ... بسی پند و منشور آن مرز داد...
زبلغار تا آب « گلزریون» ... ز فرمان تو کس نیاید برون....
فریبرز کاووس را تاج زر ... فرستاد و دینار و تخت و کمر...
به چین و « ختن» اندر آور سپاه ... به هر جای از دشمنان کینه خواه
[پیام سروش به گودرز درباره کیخسرو:]
به « دریای قلزم» به جوش آرد آب... بشوید سراز کین افراسیاب
[ گفتار هومان به افراسیاب:]
از این روی تا چین و ماچین تو راست... خور و ماه و کیوان و پروین تو راست
[ سپاهیان کیخسرو:]
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ ... سگالیده جنگ و برآورده خوچ...
هر آنکس که از شهر بغداد بود ... که با نیزه و تیغ پولاد بود...
ز کشمیر و زکابل و نیمروز ... همه سر فرازان گیتی فروز
...از کابل و زابل و مای و هند... شود روی گیتی چو رود می پرند
[ گفتار کشانی ها ( کوشانیان):]
سپاه کشانی سوی چین شویم ... همه دیده پر آب و با کین شویم
ز چین و زبربر سپاه آوریم ... که کاموس را کینه خواه آوریم
ز « بزگوش» و « سگسار» و « مازندران» ... کس آریم با گرزهای گران
[ رستم:]
بفرمود تا « گیو» با ده هزار ... سپردار و برگستوان ور سوار
شود تا زنان تا به مرز « ختن» ... نماند که ترکان شوند انجمن
[ دادخواهی ارمانیان از کیخسرو:]
ز شهری به داد آمد ستیم دور... که ایران از این سوی زان سوی تور
کجا خان « ارمان» ش خوانند نام ... وز ارمانیان نزد خسرو پیام..
گراز آمد اکنون فزون از شمار... گرفت آن همه بیشه و مرغزار
[ جستجوی کیخسرو در جام جهان نما:]
به هر هفت کشور همی بنگرید... ز بیژن به جایی نشانی ندید
سوی کشور کر گساران رسید ... به فرمان یزدان مراو را بدید.
[رستم در پی بیژن:]
همی شهر بر شهر هودج کشید ... همی رفت تا شهر توران رسید
چو آمد به نزدیک شهر « ختن» ... نظاره بیامد برش مرد و زن
[ گفتار کیخسرو به رستم:]
ره سیستان گیر و برکش به گاه ... به هندوستان اندر آور سپاه
ز « غزنین» برو تا به راه برین ... چو گردد تو را تاج و تخت و نگین...
بزن کوس رویین و شیپور و نای ... به کشمیر کابل فزون زین مپای...
« الانان» و « غزدز» به لهراسپ داد ... بدون گفت ک ای گرد خسرو نژاد...
به « اشکش» بفرمود تا سی هزار... دمنده هزبران نیزه گزار
برد سوی « خوارزم» کوس بزرگ ... سپاهی به کردار درنده گرگ...
چون گودرز نزدیک « زیبد» رسید ... سران راز لشگر همی برگزید
[ پیام گودرز به « پیران»:]
بپرداز توران و بنشین به « چاچ»... ببرتخت ساج و بر افراز تاج
[ گیو:]
هم آن شب سپاه اندر آورد گرد ... برفت از درِ « بلخ» تا « ویسه گرد»
که « پیران» بدان شهر بُد با سپاه ... که دیهیم ایران همی جست و گاه ...
ز« زیبد» همی تا « گنابد» سپاه ... در و دشت از ایشان کبود و سیاه
[نامه کیخسرو به گودرز:]
وزان سو که شد اشکش تیز هوش... بر آمد زخوارزم یکسر خروش
به رزم اندرون شیده بر گشت از اوی ... سوی شهر « گرگان» نهاده ست روی...
بفرمایم اکنون که بر پیل کوس ... ببندد دمده سپهدار طوس
« دهستان» و « کردان» و آن بوم و بر ...بگیرد بر آرد به خورشید سر
[ طوس:]
به سوی « دهستان» سپه بر کشید ... همه دشت « خوارزم» لشگر کشید
[ نامه پیران به گودرز:]
هر آن شهر کز مرز ایران نهی ... بگو تا کنیم آن ز ترکان تهی
وز آباد و ویران و هر بوم و بر ... که فرمود کیخسرو دادگر
از ایران به کوه اندر آید نخست... در « غرچگان» از بر بوم « بُست»
دگر « تالقان» شهر تا « فاریاب» ... همیدون در « بلخ» تا « اندرآب»
دگر « پنجهیر» و درِ « بامیان» .. سر مرز ایران و جای کیان
دگر « گوزگانان» فرخنده جای... نهاده ست نامش جهان کدخدای
دگر « مولیان» تا درِ « بدخشان» ... همینست ازین پادشاهی نشان
فروتر دگر دشت « آموی» و « زم» ... که با شهر « ختلان» بر آید برم
چه « شگنان» وز ترمذ « ویسه کرد» ... بخارا و شهری که هستش به گرد
همیدون برو تا درِ « سغد» نیز... نجوید کس آن پادشاهی به نیز
وز آن سو که شد رستم گرد سوز.. سپارم بدو کشور « نیمروز»
زکوه و زهامون بخوانم سپاه ... سوی « باختر» برگشاییم راه
بپردازم این تا درِ هندوان .. نداریم تاریک از این پس روان
زکشمیر وز کابل و قندهار... شما رابود آنهمه زین شمار
وزان سو که لهراسب شد جنگجوی .. « الانان» و « غزدز» سپارم بدوی
از این مرز پیوسته تا کوه « قاف» ... به خسرو سپاریم بی جنگ و لاف
وزان سو که « اشکش» بشد همچنین .. بپردازم اکنون سراسر زمین
[ پاسخ نامه ی پیران از گودرز:]
سوی « باختر» تا به مرز « خزر» ... همه گشت لهراسپ را سر به سر...
دهستان و خوارزم و آن بوم و بر .. که ترکان بر آورده بودند سر
بیابان از ایشان بپرداختند... سوی باختر تاختن ساختند
[ گفتار گودرز به پهلوانان ایران:]
از آن پس به کین سیاوش سپاه ... سوی « کاسه رود» اندر آمد به راه
به « لاون» که آمد سپاه گشن... شبیخون پیران و جنگ پشن
[ لشگر کیخسرو:]
به یک دست مرطوس را کرد جای ... « منوشان خوزان» فرخنده رای
که بر کشور « خوزیان» بود شاه ... بسی نامداران زرین کلاه...
چو صباح فرزانه، شاه « یمن»... دگر شیردل، ایرج پیل تن
که بر شهر کابل بُد او پادشاه ... جهاندار و بیدار و فرمانروا
چو « شماخ سوری» شه « سوریان»(5) ... کجا رزم را بود بسته میان
فروتر از او « گیوه ی» رزمزن ... به هر کار پیروز لشگر شکن
که بر شهر « داور» بُد او پادشاه ... جهانگیر و فرزانه و پارسا...
بزرگان که از « بردع» و « ادبیل» ... به پیش جهاندار بودند خیل...
ز « بغداد» گردان جنگاوران .. که بودند با « زنگه ی شاوران»
سپاهی گزیده زگردان « بلخ» ... بفرمود تا با کمان های چرخ..
ابا شاه شهر « دهستان» تخوار ... که جنگ بداندیش بودیش خوار
ز بغداد و گردنفرازان « کرخ» ... بفرمود تا با کمان های چرخ..
بزرگان رزم آزموده سران ... ز دشت سواران نیزه وار
سپاهی بُد از « روم» و « بربرستان» ... گوی پیشرو نام لشکر ستان...
شه « غرجگان» بود بر سان شیر... کجا زنده پیل آوریدی به زیر
[ رویا رویی افراسیاب:]
سپهدار ترکان به « بیکند» بود... بسی گرد او خویش و پیوند بود
همه ی نامداران ماچین و چین.... نشسته به مرز « کروشان» زمین..
نشست اندر آن مرز آن کنده بود... که « کندز» فریدون بر آورده بود...
ورانام کند زبُدی پهلوی ... اگر پهلوانی سخن بشنوی
کنون نام کندز به بیکند گشت ... زمانه پر از بند و ترفند گشت..
سپه را، زبیکند بیرون کشید... دمان تا لب رود جیحون کشید...
طرازی و غزی و خلخ سوار ... همان سی هزار آزموده سوار
[ درایران زمین:]
سپه را گذر سوی خوارزم بود ... همه ریگ و دشت از در رزم بود
به چپ بر دهستان و بر راست آب ... میان ریگ و پیش اندر افراسیاب
[رزم کیخسرو با افراسیاب:]
همه ریگ « ارمان» سرو دست و پای... زمین راهمی دل بر آمد زجای...
عنانش گرفتند و بر تافتند... سوی « ریگ آموی» بشتافتند...
شب تیره با لشگر افراسیاب... گذر کرد از « آموی» و بگذاشت آب
[ فرار افراسیاب:]
به « گل زریون» شاه توران سه روز... ببود و بر آسود با باز و یوز
برفتند زان جایگه سوی « کنگ» ... به جایی نوبدش فراوان درنگ
[ کیخسرو:]
فرستاد بهری ز گردان به « چاج» ... که جوید همی تخت ترکان و تاج...
ز « سغد کشانی» سپه برگرفت ... جهانی در او مانده اندر شگفت...
بر این گونه فرسنگ بر صد گذشت ... نه دز ماند آباد جایی نه دشت
چو آورد لشگر به « گل زریون» ... به هر سو بگردید با رهمنون
[پیام افراسیاب به کیخسرو:]
خراسان و « مکران زمین» پیش توست .. مرا شاد کامی کم و بیش توست
[ افراسیاب:]
چو با درد و با رنج و غم دید روز ... بیامددمان تا به « کوه اسپروز»
بیامد ز چین تا به « با زره» ... میان سوده از رنج و بند گره...
سوی « کنگ دز» بادبان بر کشید... به نیک و بدی ها سر اندر کشید.
[ گفتار کیخسرو به رستم:]
همه چین و ماچین سپه گسترم ... به « دریای کیمال» بر بگذرم
چو گردد مرا راست ماچین و چین... بخواهیم باژی ز « مکران زمین»
[ کیخسرو:]
بیامد گرازان به سوی « ختن» .. جهاندار با نامدار انجمن
برفتند فغفور و خاقان چین ... برِ شاه با پوزش و آفرین
سه منزل ز « چین» پیش شاه آمدند... خود و نامداران به راه آمدند
... زچین شاه ایران براند... به « مکران» شد و رستم آنجا بماند....
چو آمد به نزدیک « آب زره» .. گشادند گردان میان از گره
همه چاره سازان دریا به راه ... زچین و ز مکران همی برد شاه
بفرمود تا توشه برداشتند ... به یکساله ره، راه بگذاشتند...
به راهی کشیدیش موج مدد ... که ملاح خواندش « فم الاسد»...
گذشتند بر آب بر هفت ماه ... که بادی نکرد اندر ایشان نگاه.
چوخسرو ز دریا به خشکی رسید... نگه کرد هامون جهان را بدید...
بیابانش پیش آمد و ریگ و دشت ... تن آسان به ریگ روان برگذشت
همه شهرها دید بر سان چین ...زبانها به کردار « مکران زمین»...
چنین گفت گوینده ای ز آن گروه.. که ایدر نه آب است پیشت نه کوه
اگر بشمری سر به سر نیک و بد ... فزون نیست تا کنگ فرسنگ صد
[ کیخسرو یک سال در کنگ دز ماند و سپس به ایران روی نهاد:]
به گستهمِ نوذر سپرد آن زمین ... ز « قچغار» تا پیش دریای چین
بی اندازه لشگر به گستهم داد... بدو گفت: بیدار دل باش و شاد
به چین و به مکران زمین دست یاز ... به هر سو فرستاده و نامه ساز...
بیامد بر آن هم نشان تا به چاج ...بیاویخت تاج از بر تخت عاج
به سغد اندرون بود یک هفته شاه ... همه سغد شده شاه را نیکخواه
وز آنجا به شهر بخارا سید ... زلشگر هوا را همی کس ندید...
به جیحون گذر کرد بر سوی بلخ... چشیده زگیتی همی شور و تلخ
[ گفتار گشتاسپ به ن ستور:]
به « ایتاش» و « خلخستان» بر گذر... بکش هر که یابی به کین پدر...
شه بت پرستان و « رای» ان هند... گزینش بدادند شاهان « سند»...
[ بهمن برای رزم با فرامرز:]
بنه بر نهاد و سپه برنشاند.. به « غور» اندر آمد دو هفته بماند
[ نوزاد همای چهر زاد را:]
ز پیش همای ش برون تاختند... به آب « فرات» اندر انداختند.
ایرانشاه بن ابی الخیر: بهمن نامه
[ بهمن ( اردشیر هخامنشی) این سرزمین ها ( ده استان) را به این سران می دهد:][ به رهام گودرز:]
تو را بود بیت المقدس ز پیش ... همی دار خاصه تو از بهر خویش
فلسطین تو را دادم و قیروان ... بدان تا سپه را دهی این و آن
[ به سقلی:]
تو را هست یک نیمه از هندوان ... که داری سپاهی چون کوه روان
ببخشیدم این مرز تا باهله...بدان تا نسازی تو ازما گِلِه
[ به بهانروز:]
چنین داد پاسخ که دیلم تو راست... چنین تا به گرگان همه هم تو راست
[ به سیه مرد:]
بدو گفت گیلان تو را بود پیش... کنون دار خاصه تو از بهر خویش (6)
[ به خاقان چین:]
بدو گفت ما چین تو را باد و چین... ببخش آن همه بر سپاه گزین.
[ به بوراسپ:]
بدو گفت باب تو را بود پارس ... شما رازِ شاهان نبودی سپاس
چون باب تو اکنون زگیتی برفت ... تو را این سر تخت باید گرفت.
[ به هارون قیس:]
عراق از پی توست گفتا به جای ... تو باشی بدان بوم و بد کدخدای
[ به نوش آذر:]
به نوش آذر جادوی پرفسون ... بداد اردویل ش ز بابل فزون
[ به شاه غور:]
چنین داد پاسخ که غرچه تو راست(7)... فزون زین تو را نیز بخشش سزاست
[ به برزین:]
ز عمان بدو گفت تا نیمروز... همانا ندادیم تا مرز خوز(8)
به لشگر ده آن سر بسر بهر خویش ... وگر بیش باید بفرمای بیش
[ گشت و گذارهای بهمن اردشیر:]
شنیدم که بهمن چون در « بلخ» شد ..خور و خواب و آرام او تلخ شد
*
شهنشاه « کرکوی» را پیش خواند... وزین در فراوان سخن ها براند
که « خرخیز»(9) را سر بسر شاه بود... گه رزم شیر دژ آگاه بود
*
شهنشاه با آن درفش نگون... گریزان همی رفت تا « تیسفون»
که « بغداد» خوانندش اکنون به نام ... جهاندیده ای بُد درو شاد کام
در کتاب « مجمل التواریخ» آمده که: بهمن میان حد هندوان و ترک، شهری بنا کرد و « قندابیل» نام کرد. و دیگر، جایی که آن را « بدهه» خواندندی، شهری بنا کرد و « بهمن آباد» نام نهاد.
پی نوشت ها :
1- بیژن شهیدی: چهار سو، 208 تا 224.
2- سلسله نوشتارهای محمد علی سجادیه / و هومن.
3- ترجمه ی فارسی، ص 169 ، پاورقی 13.
4- تاریخ پیشرفت علمی و فرهنگی بشر، جلد دوم.
5- درباره ی شماخ سوری نشانه ای در دست است که گواهی می دهد به شاهنامه باید بسان سندی تاریخی نگریست. در سنگ نبشته ای از اورارتو، از پادشاهی « کوماخ» در سرزمین « سوریا» نام برده شده است.
6- در بیت 4361 قلمور « سیه مرد گیل» از « موقان» تا « اردبیل» آمده است.
7- نسخه ی دیگر:
چنین داد پاسخ که غرجیستان ... تو را باد زین جای تا سیستان
8- نسخه های دیگر:
- همانا ندادیم کس را هنوز.. چنان چون پدر کرد گیتی فروز
9- خر خیز: قرقیزستان. این کشور در زمان هخامنشیان، بخشی از ایران بود.
عطایی فرد، امید؛ (1384) ، ایران بزرگ( جغرافیا اسطوره ای و تاریخی مرزها و مردمان ایرانی) ، تهران: اطلاعات، چاپ دوم