واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس *** طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه ی آن دام و من *** بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست
سر ز مستی بر نگیرد تا به صبح روز حشر *** هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمّه ای از شرح شوق خود از آنک *** درد سر باشد نمودن بیش ازین ابرام دوست
گر دهد دستم کَشَم در دیده همچون توتیا *** خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق *** ترک کام خود گرفتم تا بر آید کام دوست
حافظ اندر درد او می سوزد و بی درمان بساز *** زانکه درمانی ندارد درد بی آرام دوست
1. آفرین بر تو باد ای باد صبا که پیک عاشقان و مشتاقان هستی! پیغام یارم را بده تا با کمال میل، جانم را فدای نام او کنم.
2. طبع و هستی من مانند طوطی ای است که از عشق لب و چشم همچون شکر و بادام معشوق، مانند بلبل در قفس مانده است و همیشه بی قرار و حیران است.
3. گیسوی یار همچون دام و خال زیبای چهره اش همانند دانه ی آن دام است که دل عاشق و شیدای من به امید وصال یار در دام او گرفتار شده است.
4. هر کسی که چون من در روز ازل به اندازه یک جرعه از جام شراب عشق نوشیده باشد، تا روز قیامت مست دیدار اوست و هرگز هوشیار نخواهد شد.
5. از شور و شوق و عشق خود به معشوق، بسیار نمی گویم؛ زیرا گفتن بیش از حد من، جز دلتنگی و دردسر چیز دیگری را نصیب یارم نخواهد کرد؛ اگر بیشتر بگویم، معشوق حوصله آن را ندارد.
6. اگر ممکن باشد، خاک راهی را که معشوق بر آن قدم گذاشته و آن را عزیز و محترم ساخته، همچون سرمه ای بر چشمانم می کشم و آنها را روشن می کنم.
7. نهایت آرزوی من این است که به وصال او نائل شوم، ولی او میل به جدایی دارد و از من دوری می گزیند؛ من از خواسته ی خود چشم پوشی کردم تا یارم به آنچه می خواهد برسد. من به رضای او راضی ام.
8. ای حافظ! با درد عشق بسوز و بساز و به فکر درمان نباش؛ زیرا درد عشق درد بی درمان است که آرام و راحتی و آسایش را از عاشق می ستاند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول