کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا*** به تجمّل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست*** که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر*** حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیل دل گم گشته خدا را مددی*** که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است*** کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه ی حکمت به کف آور جامی*** بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
تفسیر عرفانی
1.ای محبوب!کسی که از دلبستگی به کوی تو خسته و دلتنگ شود و از ناز و عتاب تو آزرده گردد، نه تنها کارش از پیش نخواهد رفت، بلکه سرانجام از عمل خود پشیمان و شرمگین می شود.
2.کاروانی که حمایت و عنایت الهی پشت و پناهش باشد، از دشمنان و راهزنان بیمی ندارد؛ چنین کاروانی با شکوه و آرامش در جایی فرود می آید و با بزرگی و عظمت آنجا را ترک می کند و به راه می افتد.
3.انسان عارف به کمک فروغ هدایت کننده ی خدا راه رسیدن به یار را می یابد و به وصال می رسد؛ زیرا اگر بدون هدایت در این راه قدمی بردارد، به ضلالت و گمراهی می افتد و به مقصود نخواهد رسید.
4.در پایان عمر، از شراب و معشوق، کام و آرزوی خود را بگیر؛ دریغا از اوقات زندگی که کاملاً به بیهودگی تلف شود و از دست برود.
5.ای راهنمای دل حیران و سرگردان من!به خاطر خدا مرا یاری کن که انسان غریب و ناآشنا بدون هدایت و راهنمایی نمی تواند راه به جایی ببرد و به مقصود برسد.
6.فقط در پایان کار می توان حکم کرد که چه کسی پرهیزکار و چه کسی مست و گناهکار است، زیرا کسی نمی داند که چه سرانجامی در انتظار اوست و به چه وضعیتی از دنیا خواهد رفت.
7.ای حافظ!از سرچشمه ی دانش و دانایی، جام شرابی به دست آور و بنوش؛ امید است که از صفحه ی دلت نقش و اثر نادانی پاک شود.
/م