گر بود عمر به میخانه رِسَم بار دگر

اگر فرصت و عمری باقی مانده باشد، دوباره به میکده که محفل صاحبدلان آزاده است، می روم و در آنجا به جز خدمت کردن به این رندان و عاشقان صادق کار دیگری نمی کنم.
دوشنبه، 25 فروردين 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر بود عمر به میخانه رِسَم بار دگر
 گر بود عمر به میخانه رِسَم بار دگر

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

گر بود عمر به میخانه رِسَم بار دگر *** به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر
خرّم آن روز که با دیده ی گریان بروم *** تا زنم آب در میکده یک بار دگر
معرفت نیست درین قوم خدا را سببی *** تا بَرَم گوهر خود را به خریدار دگر
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت *** حاش لِلّه که روم من ز پی یار دگر
گر مساعد شودم دایره ی چرخ کبود *** هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
عافیت می طلبد خاطرم ار بگذارند *** غمزه ی شوخش و آن طرّه ی طرّار دگر
راز سر بسته ی ما بین که به دستان گفتند *** هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت *** کندم قصد دل ریش به آزار دگر
باز گویم نه درین واقعه حافظ تنهاست *** غرقه گشتند درین بادیه بسیار دگر

تفسیر عرفانی
1.اگر فرصت و عمری باقی مانده باشد، دوباره به میکده که محفل صاحبدلان آزاده است، می روم و در آنجا به جز خدمت کردن به این رندان و عاشقان صادق کار دیگری نمی کنم.
2.خوشا آن روز و لحظه ای که با دیده ی گریان به میخانه و جمع صاحبدلان بروم و بار دیگر با دلی سوخته و عاشق درِ آنجا را با اشک های خود بشویم.
3.در این قوم گرفتار دنیا و مادّیات، کسی که اهل شناخت و آگاهی از حقیقت باشد، یافت نمی شود.ای خدا!وسیله ای فراهم کن تا گوهر شعر خود را که همان اسرار عالم معنا و آزادی از تعلقات دنیوی است، به خریداری دیگر عرضه کنم.
4.چنانچه معشوق بی وفایی کرد و رفت و حقّ دیرین دوستی و مصاحبت را به جا نیاورد، خدا نکند که من هم بی وفایی کنم و به دنبال یار دیگری بروم.
5.اگر گردش روزگار مرا یاری کند، بار دیگر با چاره و نیرنگ یار را به دست خواهم آورد؛ من بی وفایی نمی کنم و چنانچه روزگار مساعدی پیش آید، باز با این یار دیرین آشتی خواهم کرد.
6.اگر نگاه دلربای معشوق و زلف یار و غارتگر دل عاشق او بگذارند، فکر و روح من به دنبال رستگاری و رهایی از ملامت و سرزنش دیگران است؛ می خواهم از ملامت در امان باشم ولی معشوق نمی گذارد.
7.ببین که چگونه هر زمان راز پنهان من و معشوق را با فریب و نیرنگ فهمیدند و آن را همراه با آواز دف و نی همه جا پراکنده ساختند و بر سر زبان ها انداختند.
8.غصّه ها پیاپی می آید و هر لحظه از درد عشق و طلب می نالم؛ زیرا گردش روزگار هر لحظه قصد آن دارد تا دل مجروح و عاشق مرا بیازارد و هرگز مرا آسوده نگذارد.
9.بار دیگر می گویم که تنها حافظ نیست که غصّه دارد و متحمّل این رنج و بلا است، بلکه عاشقان بسیاری که در این بیابان عشق، گرفتار و حیران و بلا کشیده اند.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط