در میان دو دوره ی تاریخی معمولاً برهه ی تاریخی واحدی، وجود دارد که این دو دوره را به هم می پیوندند. یعنی برهه ی تاریخی مذکور، شامل آخرین مرحله ی یک دوره ی تاریخی در حال زوال و اولین مرحله ی تاریخی دوره ی جانشین آن، می شود که می توان آن را برهه ی زمانی واسط نامید.
تاکنون سه برهه از این برهه های تاریخی واسط به ظهور رسیده است:
نخست برهه ی واسط پاگانیسم، که آخرین مرحله ی دوره ی تاریخی امّت واحده (پریروز) را به ابتدای دوره ی تاریخی بنیادانگاری یونانی (دیروز) پیوند می دهد. در برهه ی تاریخی پاگانیسم (شرک یونان و روم) اسماء حق به صورت شرک آمیز تفسیر می شود، و ملائکه به خدایان شرک تعبیر و تفسیر می گردند، و قصص ربّانی نیز صورت اساطیر و اَمانی به خود می گیرند. این سیر که از سویی نماینده ی زوال دوره ی تاریخی امت واحده است، از سویی دیگر سرآغاز دوره ی تفکر فلسفی یونان نیز هست. در حقیقت متافیزیک جانمایه ی خود را از نحو تلقی پاگانیسم اَخذ نموده و این امر به صورت آشکار هم در افلاطون و هم در ارسطو مشهود است. ارسطو برای هر یک از افلاک نُه گانه، عقلی مجرد قائل بود و نفسی که به وسیله ی آن، عقل هر فلک در جسم آن فلک تأثیر می نمود. با تعمق در اسامی افلاک پیدا می آید که این عقول مجرد ارسطویی همان خدایان شرک یونانی هستند که از نو در نظام فلسفی ارسطو، ظهور نموده اند.
مرکوری، ونوس، مارس، آپولو و ساترن همه نام خدایان شرک پاگانیستی است که از نو در کیهان شناسی ارسطویی موجوداتی عاقل و ذیشعور و حاکم بر افلاک به شمار آمده و مقام پیشین خود را بازیافته اند.
اما در خصوص نسبت بین مُثُل افلاطونی و خدایان مذکور سخن بسیار است؛ ولی همین مقدار کافی است که یادآور شویم افلاطون در یکی از رساله های خود به بیان نسبت اعیان و مُثُل با خدایان شرک پرداخته و در آخر کار نیز مثال اَعلای خیر را با زئوس یکی گرفته است.
دومین برهه ی تاریخی واسط، برهه ی تاریخی رُنسانس است که واسط میان دوره ی قدیم و جدی غرب به شمار می رود. رنسانس که از قرن پانزدهم یا به نظر دقیقتر از قرن چهاردهم آغاز شده بود، آخرین برهه ی تاریخی غرب قدیم را به اولین دوره ی غرب جدید پیوند می زند و از همین روی از سویی نماینده ی زوال غرب قدیم است و از سویی دیگر سرآغاز تاریخ جدید غرب محسوب می گردد.
سومین برهه ی تاریخی واسط، برهه ی تاریخی پست مدرن است که پایان تاریخ جدید غرب را به سرآغاز فردای جهان پیوند می دهد. برهه ی پست مدرن همچنان که آثار زوال تاریخ جدید غرب را دربر دارد، مُبشّر دوره ی تاریخی فردا نیز هست، و تحولاتی که در شرق گیتی صورت می پذیرد (به خصوص در خاورمیانه و چین) قرینه بر این امر است. مراد از پست مدرن آن برهه از تاریخ است که در آن، دوره ی تاریخی غرب جدید به پایان رسیده، ولی هنوز با تأسیس دوره ی تاریخی آینده، به نحو کامل نسخ نشده است و در این حالت به درختی می ماند که ریشه های آن فرسوده و بدنه ی آن خشک شده ولی هنوز تنه ی تنومند آن به زمین درنغلطیده است. حقیقت آن است که در دهه های آخر قرن بیستم، تاریخ جدید غرب توانمندی خود را از دست داده و مناسبات سرمایه داری دیگر قادر نیست به تمشیت امور جهان بپردازد و از همین روی بیش از پیش برای بقای خود به میلیتاریسم متوسل می شود. از حیث حکمت و هنر نیز سخنی جدید ندارد و عملاً هرگونه نوآوری آن در حکمت و هنر، مساوی است با مسخ و دیگرگون کردن نظامهای فلسفی و سبک های هنری گذشته ی تاریخ غرب.
خصیصه های دوره ی پست مدرن
خصایص دوره ی پست مدرن را به نحو زیر می توان برشمرد:1. سرمایه داری دیرمانده، که به سبب عدم انطباق با برهه ی تاریخی معاصر، بیش از سرمایه داری کهن و حتی امپریالیسم، قرین استثمار و استعمار است. متفکران غرب این سرمایه داری را سرمایه داری دیر مانده (Spätkapitalismus)، می نامند.
2. تقابل تولید صنعتی به شیوه ی سرمایه داری با حیات و سلامت روح و جسم انسان.
3. اساس قرار گرفتن میلیتاریسم در سیاست جهانی کشورهای سرمایه داری. (1)
4. تعارض سیر علوم با مبانی متافیزیک جدید غرب.
5. مسخ آثار هنری گذشتگان به جای ابداع جدید در هنر. (2)
در برهه ی تاریخی پست مدرن، دو وجهه ی نظر متقابل یا حتی متخاصم وجود دارد:
نخست، وجهه ی نظر کسانی که در آنان تمنایی برای گذشت از حوالت تاریخی غرب، وجود دارد؛ که این گونه کسان در مسیر گذشت از برهه ی تاریخی پست مدرن به دوره ی تاریخی ترانس مُدرن قرار دارند. دوره ی تاریخی ترانس مدرن در حقیقت همان است که از آن به امت واحده ی پایان تاریخ تعبیر می شود.
اما وجهه ی نظر دوم، به کسانی تعلق دارد که هرچه بیش از پیش به حفظ و تداوم موضوعیت نفسانی، اصرار می ورزند. توان گفت که در آنان تمنای محالی نیز برای بازگشت به دوران ماقبل پست مدرن، وجود دارد. طبقه ی حاکم در جهان سرمایه داری، یعنی بورژوازی، مصداق کامل این گونه کَسان به شمار می روند. این گروه حتی می کوشند، مناسبات تاریخی را به دوره ی سیطره ی استعمار در قرن نوزدهم بازگردانند.
در دهه ی هشتاد میلادی، به خصوص این نظریه از جانب بسیاری از مؤلفان غرب ارائه می شد که گویا سرمایه داری پس از مبارزات کارگران در قرن نوزدهم و نیمه ی اول قرن بیستم، بر سر عقل آمده و حاضر شده است که تا حدود زیادی حقوق کارگران را رعایت کند و از شدت استثمار در داخل کشورهای بزرگ صنعتی غرب بکاهد و در چنین شرایطی، نارضایتی کارگران از سرمایه داران بسیار کاهش یافته است. این نظریه پردازان سپس می افزودند به نظر می رسد کشورهای عضو پیمان ناتو و عضو پیمان ورشو و نیز چین به یکدیگر نزدیک می شوند و به تدریج نظام سیاسی و اقتصادی آنها به سمت نظام میانه ای سوق می کند که واجد محاسن هر دو نظام اصالت فرد و اصالت جمع است. بر اساس این نظریه که به کُنور جنس تئوری مشهور شده بود، آنچه در این نظام جدید اصالت می داشت، چیزی نبود جز خرد محض عاری از هرگونه دخالت شهود و وحی.
سپس نظریه پردازان مذکور، کشورهایی چون شوروی و چین را دعوت می کردند که گاههایی به سوی غرب بردارند تا کاپیتالیسم نیز گامهایی بلند به سوی آنان بردارد تا بدین طریق زمینه ی انحلال پیمانهای نظامی ناتو و ورشو و حتی خلع سلاح هسته ای فراهم آید.
کسانی که آشنایی بیشتری با ماهیت غرب و نظام سرمایه داری داشتند، پذیرفتن چنین نظریه ای را امری بس ساده لوحانه می دانستند؛ ولی گورباچف و یارانش این نظریه را پذیرفتند و توصیه های آن را به مرحله ی اجراء درآوردند.
انحلال پیمان ورشو نه تنها تزلزلی در پیمان ناتو به وجود نیاورد، بلکه آمریکا و انگلستان و دیگر قدرتهای بزرگ غربی را واداشت تا در تحکیم و توسعه ی پیمان ناتو تردیدی به خود راه ندهند. فروپاشی اتّحاد شوروی و تغییر نظام اقتصادی آن، تنها تغییری در نظام اقتصادی غرب پدید نیاورد، بلکه موجب تشدید استثمار سرمایه داری در عرصه ی جهان و حتی درون کشورهای سرمایه داری گردید؛ چنانکه تأمین اجتماعی و خدمات رفاهی کارگران به نحو بی سابقه ای کاهش یافت. پس از آن، کشورهای بزرگ سرمایه داری کوشیدند با جهانی کردن اقتصاد، جهان را به مناسباتی مشابه با قرن نوزدهم بازگردانند.
اساس جهانی کردن اقتصاد، که توسط سازمانی به نام W.T.O صورت می پذیرد، بر مبنای حذف تعرفه های گمرکی و قطع کمک های دولت به صنایع کشاورزی قرار دارد و اگر چنین امری صورت تحقق بپذیرد، دو امر را در پی خواهد داشت:
1. صنایع تازه تأسیس کشورهای در حال توسعه توان رقابت با صنایع غرب را نخواهد داشت و مُضمحل خواهند گردید و صنایع در حال احداث کشورهای توسعه نیافته، پیش از ایجاد، محکوم به نابودی خواهد شد.
2. در چنین حالتی، رقابتی شدید در میان کشورهای صنعتی پدید خواهد آمد. بدین طریق، جهان عملاً به دو بخش روستا و شهر تقسیم می شود:
نخست، کشورهای توسعه نیافته که وظیفه ی تأمین مواد اولیه ی مورد نیاز صنایع کشورهای پیشرفته را به عهده دارند و نیز بازار پر جمعیت مصرف کالاهایی محسوب می شوند که مواد اولیه ی آنان را خود تأمین نموده اند تا در اثر این تبادل، ارزهایی را که در اثر فروش مواد اولیه به کشورهای صنعتی، تحصیل نموده اند، دوباره به آنها بازگردانند.
دوم، کشورهای صنعتی که می کوشند علم و صنعت را به انحصار خود درآورند. مقاصد کشورهای بزرگ سرمایه داری از جهانی کردن اقتصاد، تنها به کسب سود بیشتر محدود نمی شود؛ بلکه یکی از مهمترین اغراض آنان، سلطه ی سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی است که بدان وسیله سلطه ی نظامی خویش را نیز تحکیم بخشند. اگر در آثار کسانی چون هانتینگتن تعمّق شود، آشکار می گردد که آنان بسیار از پیشرفت اقتصادی و نظامی تمدن های غیر غربی، بیمناکند و ترجیح می دهند که این کشورها به جای پیشرفت صنعتی و نظامی و ابداع علمی و هنری، تنها به اقتباس از غرب، آنهم نه در علوم، بلکه در آداب و مناسبات اجتماعی بپردازند.
سرمایه داری جهانی حتی از سال 1990 به بعد تلاش نموده است که در کشورهای در حال توسعه، این تصویر را پدید آورد که وابستگی سیاسی و اقتصادی می تواند موجبی برای توسعه باشد؛ که نظریه ی توسعه ی وابسته (3) بر چنین کوششی دلالت دارد. این نظریه در مقابل نظریه ی کلاسیک وابستگی، که وابسته بودن کشورها را به جهان سرمایه داری سبب عدم توسعه و موجب عقب ماندگی آنها می داند، پدید آمده است. فرناندو هنریک کاردُوز و همفکرانش که واضعان این نظریه هستند، مدعی این امرند که وابستگی مشروط به شروطی، می تواند موجب توسعه ی کشورها گردد. اهم این شروط بدین قرار است:
الف) وجود یک دولت مقتدر
ب) عدم فضای باز سیاسی و ممانعت از مشارکت عمومی در امور سیاسی
ج) نازل نگاه داشتن حقوق کارگران و دیگر مزدبگیران
د) ترکیب سرمایه ی داخلی و سرمایه ی خارجی
ه) تفویض قدرت به نُخبگان تکنوکرات به جای برگزیدگان مردم
کاردوز به پاداش این نظریه ی سلطه پذیرانه (4) هم اکنون رئیس جمهور برزیل است.
با وجود تمهید این مقدمات عینی و ذهنی، بورژوازی جهانی با سه مانع عمده مواجه است:
1. مخالفت شدید کارگران آمریکا و اروپا با آن مقاصد جاه طلبانه. کارگران که ادّعا می شد به سبب سَرِ عقل آمدن بورژوازی، دیگر تعارض اساسی با سرمایه داران ندارند، هم اکنون در طلیعه ی قرن بیست و یکم در معارضه ای سیاسی و قانونی با کاپیتالیسم قرار گرفته اند و مبارزه با جهانی سازی، مرحله ی اوج این جدال است. به نظر می رسد که با تشدید فعالیت کشورهای غربی در برقرار نمودن جهانی سازی، این مخالفت ها نیز البته با توسل به طرق قانونی شدت یابد. (5)
2. پیشرفت صنعتی برخی از کشورهای جهان سوم، همچنین چین و هند و کشورهای جنوب شرقی آسیا، که به دلیل نازل بودن مخارج تولید، قادرند کالاها را به قیمتی بس ارزانتر از کالاهای غربی روانه ی بازارهای جهانی و از جمله کشورهای صنعتی غرب بنمایند و ممکن است به جای آنکه بازارهای آسیا به تصرف آمریکا و اروپا درآید، بالعکس بازارهای اروپا و آمریکا در تسخیر کالاهای تولید شده در آسیا قرار گیرند.
3. سیر تاریخی علم و صنعت، که مقتضی این است که در نیمه ی اول قرن بیستم برابری صنعتی و علمی در میان آسیا و غرب برقرار گردد؛ چرا که رشد علمی و صنعتی غرب در گرو حصول کشفیات و اختراعات جدید است، اما پیشرفت صنعتی آسیا تنها متوقف بر آموختن کشفیات و اختراعاتی است که قبلاً به مرحله ی حصول رسیده است. اگر رشد اختراعات و کشفیات جدید تصاعدیِ حسابی داشته باشد، بی گمان آموختن این کشفیات و اختراعات، تصاعدی هندسی دارد. پس بی تردید آن رشد صنعتی که واجد تصاعد هندسی است، روزی به پیشرفتی که با تصاعد حسابی در سیر است، خواهد رسید.
به نظر نمی رسد که غرب بتواند به هیچ کدام از این سه مُعضل فائق آید و کوشش بورژوازی جهانی تنها به افزایش خودآگاهی ضد استعماری و ضد استثماری محرومان جهان، منجر خواهد گردید.
در دوره ی پست مدرن، غربزدگی، بیش از پیش، از صورت مرکب به صورت بسیط درمی آید؛ و پس از این خروج از صورت مرکب به صورت بسیط است که غربزدگی سلبی و ایجابی، در مقابل هم صف می آرایند. توضیح این مطلب، مستلزم اشاره ای اجمالی به اقسام غربزدگی است.
متفکر بزرگ شرق، استاد سید احمد فردید، غربزدگی را به شش قسم، تقسیم می نمود:
1. غربزدگی غیرمضاعف؛ که عبارت از نیست انگاری حق و غفلت از حقیقت وجود است؛ بی آنکه دیگر موجودات به جز نفس بشری، نیست انگاشته شوند.
2. غربزدگی مضاعف؛ که گذشته از نیست انگاری حقیقت وجود، تمام انحاء دیگر موجود به جز نفس بشری را نیست می انگارد و نفس بشر را در مقابل خدا و جهان اصالت می دهد.
3. غربزدگی مرکب؛ و آن غربزدگی کسانی است که از ماهیت نیست انگار خود غافل هستند و نمی دانند که حق را نیست انگاشته اند و از حقیقت وجود، غفلت ورزیده اند. اینان حتی ممکن است به گمان خویش، معارض با غربزدگی هم باشند.
4. غربزدگی بسیط؛ این نحوه از غربزدگی خاص کسانی است که به غفلت خود از حقیقت وجود و نیست انگاشتن حق واقف اند؛ خواه بدین حال راضی باشند یا نباشند.
5. غربزدگی ایجابی؛ و آن غربزدگی کسانی است که بر موضوعیتِ نفسانی اصرار دارند و بر اصیل شمردن نفس انسانی، تأکید می ورزند؛ یعنی بر اصالت نفس بشر در برابر اصالت حقیقت وجود متجلی در عالم و آدم، جزم دارند.
6. غربزدگی سلبی؛ و آن غربزدگی کسانی است که در عین نیست انگاری، می خواهند که از حوالت تاریخی غرب یعنی موضوعیت نفسانی، بگذرند. در آنها تمنایی برای گذشت از نیست انگاری وجود دارد و می خواهند از نو انسی با حقیقت وجود حاصل کنند. سیر از غربزدگی ایجابی به غربزدگی سلبی، آغاز انتظار آماده گر است؛ انتظاری که ظهور امّت واحده ی پایان تاریخ را بشارت می دهد.
از همین روی، پرسش از حقیقتِ نیست انگاری و موضوعیت نفسانی، در افق پرسش از حقیقت وجود و کوشش در جهت گذشت از غربزدگی مضاعف و لوازم آن، یعنی بورژوازی و امپریالیسم، بزرگترین وظیفه ی حکمت انقلابی است.
پی نوشت ها :
1. پس از انحلال پیمان ورشو انتظار می رفت که پیمان نظامی ناتو نیز منحل گردد چون دیگر دلیلی برای ادامه ی آن نبود؛ ولی به عکس مشاهده گردید که ایالات متحده ی آمریکا و انگلیس و متفقین آن دو در اروپای غربی بیش از پیش به تحکیم و بسط این پیمان نظامی می پردازند.
2. توان گفت که اولین جلوه های پست مدرن در هنر بروز نموده است. اگر هنر دوره ی رنسانس را طلیعه ی دوره ی جدید غرب بدانیم، هنری که به عنوان مدرن مشهور شده است و عمدتاً به مسخ هنر گذشته ی غرب می پردازد، طلیعه ی برهه ی تاریخی، پست مدرن تواند بود.
3. این نظریه ابتدا در اواخر دهه ی 70 میلادی توسط بعضی مؤلفین چون کاردُزو و اُدانل بیان گردید و از سال 1990 به بعد در کشورهای در حال توسعه به شدت تبلیغ می شود.
4. پیدا است که بر اساس چنین نظریه ای، کودتاهای سازمان سیا بر علیه دولت های ملی دکتر محمد مصدق در ایران، آربنز در برزیل، سوکارنو در اندونزی، لومومبا در کنگو، نکرومه در غنا، آلنده در شیلی و... توجیه می گردد و تمام اَعمال جنایتکارانه ای که پس از این کودتاها در کشورهای یاد شده به وقوع پیوسته است، به عنوان علل و اسباب توسعه، مورد تمجید قرار می گیرد. به خصوص کودتای سیا در برزیل که به شدت مورد تحسین کاردُزو و همفکرانش قرار گرفته است.
کاردزو در کتابی که در خصوص وابستگی و توسعه در آمریکای لاتین نگاشته، اصول نظریه ی خود را به نحو مشروح بیان داشته است.
5. کارگران اروپا و آمریکا در مخالفت با جهانی سازی، دلایلی را بیان می دارند که می توان از آن جمله به این سه دلیل اشاره نمود:
الف) دفاع از مردم محروم کشورهای در حال توسعه که در اثر جهانی سازی در ورطه ی فقر و عقب ماندگی فرومی غلتند.
ب) بر اثر جهانی سازی، رقابتی شدید در میان سرمایه داران کشورهای صنعتی پدید می آید که شرط موفقیت در این رقابت، کاهش قیمت کالا است و این امر، موجب آن می گردد که سرمایه داران برای کاستن از مخارج تولید، دستمزد کارگران را کاهش دهند و از تأمین های اجتماعی و خدمات رفاهی کارگران به میزان زیادی بکاهند.
ج) رقابت یاد شده، سرمایه داران را تشویق می کند که برای حذف مخارج کارگران، هرچه بیشتر رو به اتوماسیون بیاورند و این امر امنیت شغلی کارگران را مورد تهدید قرار می دهد.
معارف، عباس؛ (1390)، نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی، آبادان: پرسش، چاپ اول