نویسنده: احمد بهشتی (1)
ظاهراً ابن سینا در اواخر عمر در کتاب اشارات که گویا آخرین تألیف ایشان است، متوجه شدند که حکمت مشاء آنگونه که باید و شاید در حل مسائل غامض و پیچیده و دشوار فلسفی موفق نبوده است. بحثی درباره ی نفوس فلکی مطرح بود. مشائین معتقد بودند که این نفوس فلکی مجرد نیستند بلکه منطبع در جرم فلک هستند. ابن سینا سه بار در کتاب اشارات به ایهام و اشاره، این نظریه را ضعیف تلقی کرده تا اینکه در مرتبه ی چهارم در فصل نهم آخرین نمط اشارات که «فی اسرار الآیات» نوشته شده، تصریح نموده که این مسئله مستور و پوشیده و در حجاب است «الا علی الراسخین فی الحکمة المتعالیه»؛ این مسئله تنها بر کسانی که در حکمت متعالیه راسخ شده و ثبات قدم پیدا کرده باشند، مکشوف است ولی برای سایرین مستور است. از همین جا ابن سینا اصطلاح حکمت متعالیه را به کار برد و نشان داد که همّش بر این است که حکمتی تأسیس شود و فلسفه ای بنیانگذاری گردد، فراتر و برتر از فلسفه متداول و معمول که همان فلسفه مشاء بود. این فلسفه، فلسفه ی عالی و متعالی است ولی فلسفه ای که معمول بود و حکمای مشائی چه قبل از اسلام و چه در دوره ی اسلامی درباره ی آن اندیشیده و دست به تألیف و تصنیف زده بودند، فلسفه ی دانی یا متدانی بود. فلسفه ای که ایده آل ابن سینا بود، فلسفه ای عالی و متعالی بود. اما او تصریح نکرد که منظورش از حکمت متعالیه چیست. ولی بعد می بینیم خواجه نصیرالدین طوسی در شرح الاشارات می نویسد که منظور ابن سینا از راسخین در حکمت متعالیه آنهایی هستند که میان حکمت بحثی و حکمت ذوقی جمع کرده اند. حکمت بحثی حکمت مشائیان بود که ناتوانی و قصور خودش را نشان داده بود. البته باید گفت همانطوریکه حکمت بحثی محض در این دیدگاه ناتوان است، حکمت ذوقی محض هم در این دیدگاه باید ناتوان باشد. حکمتی که توانایی حل معضلات و پاسخگویی به مشکلات را دارد، حکمت متعالیه است که میان حکمت بحثی و حکمت ذوقی جمع کرده است. پس باید بگوییم که این کار را ابن سینا آغاز کرد و بعداً هم ادامه یافت. حکمت اشراق نیز چنین است؛ یعنی شیخ اشراق «سهروردی» میان حکمت بحثی و حکمت ذوقی جمع می کند و در حقیقت باید گفت ادامه دهنده ی آن راهی است که ابن سینا آغاز کرده بود. انصافاً هم سهروردی با ادامه دادن راه سینوی، موفقیتهای بزرگ و درخشانی به دست آورد و به قول معروف خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود، چون در سن جوانی در اثر اتهامات بی اساس به قتل رسید. البته باید بگوییم که خودش هم قدری روح جوانی بی پروایی داشت والّا می توانست قدری آرامتر و نرمتر سخن بگوید و مثل بسیاری از اخلاف و شاید اسلافش، آنقدر صراحت لهجه به خرج ندهد و علمای سنی متعصب را علیه خودش تحریک نکند تا آنها هم با جدیت و پافشاری از صلاح الدین ایوبی درخواست کنند که او را به قتل برساند و این جوان فیلسوف نابغه ی برجسته را از فکر و اندیشه و کار و تلاش بیندازند.
راه حکمت متعالیه هر چند که فراز و نشیبهایی داشته ولی باز هم ادامه پیدا کرده است؛ میرداماد و صدرالمتألهین ادامه دهنده ی همین راه هستند. در مکتب میرداماد است که صدرالمتألهین رشد می کند و می درخشد، آنچنانکه استاد برجسته اش تحت تأثیر نبوغ و نفوذ او قرار می گیرد و در تعریف از او می گوید: «صدرا جاهت گرفت باج از گردون».
تا چه حد این شاگرد در محضر آن استاد برجسته پیشرفت کرده و درخشیده که او زبان به مدح و ستایشش می گشاید. درست است که میرداماد هم ادامه دهنده ی همان راه حکمت متعالیه بود. اما صدرالمتألهین در عین اینکه این راه را ادامه داد، باید بگوییم که یک گام یا گامهایی هم از حکمت متعالیه ی پیشنهادی سینوی و حکمت متعالیه ی اشراقی و میرداماد فراتر رفت. نه آنکه این مسئله در آثار آنها ظهور و نمودی نداشته، ولی کسی که این حکمت را به اوج رساند، صدرالمتألهین بود. در حقیقت باید بگوییم که حکمت متعالیه از ظهورش تا زمان صدرالمتألهین، هفتصد - هشتصد سال همچون شجره ی طیبه ای بالنده بوده و رشد کرده و در صدرالمتألهین به اوج کمال خود رسیده و جامع تر شده است. حتی در آثار ابن سینا می بینیم که او درجاهایی به آیات قرآن کریم تمسک جسته و سعی می کند از این طریق عقیده ی خود را که با قرآن مطابقت دارد نشان بدهد؛ نه اینکه قرآن با رأی او تطبیق شود، بلکه رأی او با قرآن تطبیق گردد، والّا تفسیر به رأی می شود. این مسئله را ابن سینا در مواردی نشان داده و حساسیت خود را ثابت کرده و سهروردی نیز همین کار را کرده و خیلی جاها به آیات قرآنی تمسک جسته، ولی این امر در صدرالمتألهین به اوج کمال خود می رسد. از این رو حکمت متعالیه صدرایی فراتر و برتر از حکمت متعالیه سینوی و اشراقی و چهره هایی است که بعدها در این راه تلاش کردند و درخشیدند.
مرحله ی اول عمر ملاصدرا دوره ی تعلیم و تعلم بود. مرحله ی دوم عمر وی، یک دوره ی طولانی سیر و سلوک بود که در آن دوره یا دست به قلم نبرد و یا اگر هم برد، خیلی کم بوده است. او در دوره ی سوم عمر خود شروع به تألیف و تصنیف کرد. البته نباید تصور کنیم که صدرالمتألهین سه شخصیت داشته: یک شخصیت قرآنی و حدیثی که مفسر قرآن و شارح اصول کافی بوده است، یک چهره ی فلسفی و یک چهره ی ذوقی و عرفانی. صدرالمتألهین سه شخصیت ندارد بلکه یک شخصیت است؛ یک شخصیت جامع که این جامعیت چیزی است که در حکمت صدرایی به خوبی تبیین می شود. او حتی درباره ی ذات خداوند متعال می گوید: «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیء منها.» یعنی جامعیت در عین وحدت و بساطت؛ آن هم بساطت مطلقه ای که ذات حق دارد. ایشان نیز که در حکمت متعالیه نبوغ سرشاری از خود نشان داد هم یک جامعیتی دارد و در حد و درجه و مرتبه ی خودش «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» است. او در همین مرحله هم نمود قرآنی دارد، هم نمود حدیثی، هم نمود فلسفی و هم نمود عرفانی. اما سؤال این است که از آنجاییکه ملاصدرا اینها را نه در عرض هم بلکه در طول هم قرار داده، کدام را اصل قرار می دهد؟ آیا تعقلات او اصل است یا ذوقیات او و یا قرآنیات و اسلامیات او؟ کدام یک اصل است که دوتای دیگر به ترتیب متفرع بر او باشند؟
من خیلی گذرا بعضی از جملات ایشان را در این زمینه می خوانم و عرضم را تمام می کنم. او می گوید: «انی لاستغفر الله کثیراً بما ضیّعت شطراً من عمری فی تتبع آراء المتفلسفة و المجادلین من اهل الکلام» یعنی طلب مغفرت می کنم که وقتم را صرف آراء متفلسفین کردم. خیلی فرق است بین فیلسوف و متفلسف؛ آنهایی را که در وادی بحث فقط غوطه ورند، متفلسف می نامند نه فیلسوف. متکلمین را هم مجالد می نامند؛ آنها اهل جدالند، اهل جدلند و متعقل نیستند. بعد درباره اینکه طریق ذوقی محض فقط طریقه ی ذوقی خالص است، می فرماید: «لان من عادة الصوفیه، الاقتصار علی مجرد الذوق و الوجدان فیما حکموا علیه»؛ آنها فقط بر ذوق وجدان تکیه می کنند «و اما نحن فلا نعتمد کل الاعتماد علی ما لا برهان علیه قطعیاً»؛ آن ذوقیاتی را که نتوان با برهان تبیین و تحلیل کرد بنظر ما اعتباری ندارند و ما به آنها اعتماد نمی کنیم و نمی توانند تکیه گاه ما باشند. پس از نظر ایشان کسی که به حکمت بحثی محض می پردازد و حکیمی که بحثی است، متفلسف است. او سپس در کتاب المبدأ و المعاد می فرماید: «فأولی ان یرجع الی طریقتنا فی المعارف و العلوم الحاصلة لنا»؛ در معارف علوم باید این کار را بکنیم «بالممازجة بین طریقة المتألهین من الحکماء و الملیین من العرفاء»؛ طریقه ی مزجی نه طریقه ی التقاطی را بیاییم داشته باشیم، آن همه طریقه ی متألهین از حکما نه متفلسفین؛ متأله به فیلسوفی می گویند که در الهیات غوطه ور است. بین فیلسوف الهی و فیلسوف متأله فرق است؛ فیلسوف متأله اصلاً تمام وجودش غرق در الهیات است. ایشان معتقد است که باید آن طریقه را با طریقه ی عرفا جمع کنیم و با هم مزج نماییم. خوب حالا کتاب و سنت کجا جا می گیرد؟ ملاصدرا باز جمله دیگری در المفاتیح الغیب دارد که می گوید: «لا تشتغل بترّهات الصوفیه» یعنی به اینها خودت را مشغول نکن. «و لا ترکن الی اقاویل المتفلسفه» او باز با متفلسفه برخورد تندی می کند و می گوید به این «اقاویل متفلسفه» اعتماد نکن. «وقاناالله و ایاک یا خلیلی من شر هاتین الطائفتین» خدا ما و شما را از شر متفلسفه و از شر صوفیه ای که گرفتار ترّهات هستند، نجات بدهد. «ولا جمع بیننا و بینهم طرفة عین» در یک چشم به هم زدن نیز خدا بین ما و این متفلسفه و آن صوفیه کذایی جمع نکند. خوب حالا قرآن و سنت در این روش که روش متعالی و برتر از روشهای دیگر است، کجا قرار می گیرد؟ می فراید: «فالقینا زمام امرنا الیه و الی رسوله»؛ ما اصلاً زمام امر و اختیارمان را به خدا و پیغمبر او دادیم «و الی رسوله النذیر المنذر فکل ما بلغنا منه آمنا به و صدّقناه» پس معلوم می شود که آن، اصل و مبناست «امتثالاً لقوله تعالی» و ما هم امتثال فرمان خدا کرده ایم که می فرماید: «ما اتئکم الرسول و فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا» یعنی هر چه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیاورد و بگوید، اخذ کنید و هر چه نگوید و نهی کند، ترک کنید. ما این را امتثال کردیم. بنابراین آن بحثیات و ذوقیاتی که بر روی این مبنا نباشد، از نظر ایشان مردود است. ملاصدرا در اسفار می گوید: «حاشا الشریعة الحقة الهیة ان تکون مخالفة او مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریه»؛ امکان ندارد معارف حقه الهیه با معارف یقینی ضروری تعارض و برخورد داشته باشد. این جمله خیلی مهم است: «و تباً لفلسفة تکون قواعدها غیر مطابقة للکتاب و السنه» او در «تباً لفلسفة» از «تباً یدا ابی لهب وتب» استفاده کرده است. «تبت لفلسفة» آن فلسفه ای است که قواعدش مطابق کتاب و سنت نباشد.
انشاء الله امیدوارم که به همّت حضرت آیت ا... محمد خامنه ای دام ظله و همّت دوستانی که به این کار عشق می ورزند و دغدغه ی آن را دارند، شیراز جایگاه فلسفی خود را بیابد. انشاء الله همانطوریکه شیراز مکتب ادبی بوده و هست، مکتب فقهی بوده و هست، کتب فلسفیش نیز به برکت راهنایی و ارشاد آیت ا... خامنه ای و همه ی دوستانی که در شیراز دارای مسئولیت و دغدغه و امکانات هستند، جایگاه و موقعیتش را بازیابد.
پی نوشت :
1- این مقاله متن سخنرانی دکتر احمد بهشتی، استاد گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران، در دوازدهمین همایش بزرگداشت حکیم ملاصدراست که از قالب گفتار بصورت نوشتار درآمده است.
منبع مقاله :خامنه ای، سید محمّد، حکمت متعالیه و تدبیر خانواده بهمراه ملاصدرا و مکتب شیراز (مجموعه مقالات یازدهمین و دوازدهمین همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتألهین شیرازی) (1388)، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول