سادات در عصر تیمور (2)

آنچه مسلم است سادات همگی وابسته به دربار تیمور نبودند، بلکه برخی از بزرگان آنها در این زمان، بدون هیچ گونه وابستگی به حکومت، در برابر او بودند. حتی ساداتی که در دربار تیمور بودند، تنها در جهت پیشبرد اهداف تیمور کار نمی
شنبه، 27 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سادات در عصر تیمور (2)
 سادات در عصر تیمور(2)

 

نویسندگان: دکتر علیرضا کریمی/ ابراهیم فتحی سلامت




 

مخالفت های سادات با تیمور

آنچه مسلم است سادات همگی وابسته به دربار تیمور نبودند، بلکه برخی از بزرگان آنها در این زمان، بدون هیچ گونه وابستگی به حکومت، در برابر او بودند. حتی ساداتی که در دربار تیمور بودند، تنها در جهت پیشبرد اهداف تیمور کار نمی کردند، بلکه گاهی به عنوان پناهگاه مغضوبان و مظلومان بودند.
سادات هرگاه طریقتی مشهور و محبوب در میان مردم بر پا می کردند، یا در میان مردم صاحب نفوذ فراوان و فراگیر می شدند، موجب نگرانی تیمور می گشتند و از این رو، با آنها مخالفت و مقابله می شد. سید نعمت الله ولی کرمانی در ابتدا مورد استقبال تیمور قرار گرفت، ولی چون تعداد پیروان وی زیاد شد، تیمور احساس خطر کرده، وی را مجبور به ترک سمرقند کرد. نگرانی تیمور بیشتر از ساداتی بود که یا در زمره خاندان های حاکم و یا مدعی حکومت بودند. برای مثال، سید ابوالعمالی خانزاده ترمذی که هر چند در ابتدا در تثبیت قدرت تیمور نقش زیادی داشت، ولی بعد از مدتی مدعی حکومت شد و با فرامانروای سمرقند متحد شده، عصیان کرد. تیمور آنها را سرکوب کرد و سپس مورد عفو قرار داد. (خواند میر، 1333، ج3، ص 420- 421).
نگرانی تیمور بی دلیل نبود؛ چرا که محبوبیت فراوان سادات در بین مردم، به ویژه از اواخر عهد ایلخانان مغول، زمینه ی تحصیل قدرت سیاسی را برای برخی از سادات جاه جوی فراهم کرده بود. ظهور سربداران و موفقیت آنها در تحصیل قدرت از همین ناحیه قابل توضیح است؛ چرا که خروج سربداران توسط سیدی «عبدالرزاق» نام صورت گرفت. شروع کار سربداران از این قرار بود که چند تن از مأموران مالیاتی مغول وارد قریه ی باشتین شدند و در خانه ی دو برادر از روستاییان منزل کردند. چون از آنان شراب و شاهد خواستند، برادران خشمگین گشته، آنها را به قتل رساندند (بیانی، 1371، ج 2، ص 759). علاء الدین محمد هندو- وزیر ایلخان مغول در خراسان - از مردم باشتین قاتلان را طلب کرد و مردم را در صورت عدم اطاعت به مجازات تهدید نمود. عبدالرزاق نامی که فرزند یکی از مالکان محلی و از سادات علوی بود، در سال 737 ق در رأس قیام قرار گرفت و ضمن آنکه جانب روستاییان را گرفت، آنها را نیز به خروج دعوت کرد (حقیقت، 1363، ص 141).
مهم ترین خاندان های حاکم از سلاله سادات، مرعشیان مازندران و سادات آل کیا در گیلان بودند که روابط تیمور با آنها را باید از منظر روابط دو قدرت رقیب سیاسی بررسی کرد و البته سید بودن آنها در بیشتر این روابط نقش بارزی داشت.

سادات مازندران

مازندران از بدو ظهور اسلام در دست چند طبقه از خاندان های قدیمی ایران بود و عمّال و حکام و خلفا هم که گاه گاهی بر آن ناحیه مسلط می شدند، به همان گرفتن خراج و اطاعت ظاهری ملوک طبرستان قناعت می کردند. مازندران در زمان استیلای مغول نیز به طور کامل به تصرف آنان درنیامد و از این ملوک طبقه ای که به طبقه سوم آل باوند معروفند، از سال 635 ق به مدت یک قرن و نیم مازندران را تحت امر خود داشتند و اکثر ایشان به درگیری های داخلی و کشمکش با سایر امرای مازندران پرداختند. یکی از مشهورترین امرای این طبقه فخرالدوله حسن (734- 750 ق) است که همراه با جلال الدوله اسکندر (744 - 761 ق) از ملوک گاوباره (از حکام ولایت رستمدار و رویان، نزدیک تنکابن کنونی) از حدود ولایت قزوین تا آمل را تحت تصرف داشتند. (اقبال، 1360، ص69). قسمت غربی را رویان و قسمت شرقی را رستمدار می گفتند. فخرالدوله حسن باوندی که آخرین پادشاه این طبقه است، با خواهر کوتوال قلعه لاریجان - افراسیاب چلاوی - ازدواج کرد. افراسیاب در اثر این وصلت صاحب قدرت و نفوذ بسیار شد و در محرم سال 750 ق فخرالدوله حسن را کشت و سلسله امرای باوند با قتل او به انقراض رسید و طایفه امرای چلاوی روی کار آمد (پطروشفسکی، 1351، ص 102).
در همین زمان، یکی از سادات حسینی به نام سید قوام الدین که از فرزندان سید علی مرعشی از احفاد امام زین العابدین (علیه السلام) بود، در مازنداران مورد احترام عامه قرار گرفت و عده زیادی وی را به عنوان پیشوای خود برگزیدند (شوشتری، 1376، ج2، ص 380). وی را از نظر طریقت به شیخ حسن جوری مرتبط می کنند و معتقدند: حسن جوری به عزالدین سوغندی- پدر قوام الدین - لقب شیخ داد. عزالدین در راه بازگشت از سبزوار به مازندران درگذشت و پسرش به عنوان پیشوای شاخه ی مازندرانی طریقه جانشین وی گردید (بویل، 1368، ج 5، ص 518).
در حدود سال 751 ق نفوذ و قدرت آنها چنان بسط یافت که کیا افراسیاب چلاوی دانست حکومتش فقط در سایه مریدی سید حفظ خواهد شد؛ پس اصول طریقت آنها را پذیرفت و به سلک مریدان سید قوام الدین در آمد، کلاه درویشان بر سرنهاد و لباس فقر به تن کرد و برای استحمام به حمام عمومی رفت و سفره عام گسترد و بدین وسیله، شروع به فریب مردم نمود (مرعشی، 1333، ص 177). اما رویه درویشی افراسیاب نیز چندان به سودش نینجامید و احساس کرد که بیش از این نمی تواند خود را با این طریقه وفق دهد و از این رو، دست به اعمال خلاف دینی زد و سید قوام الدین را به جرم عصیان و یاغی گری به زندان انداخت. مردم پس از اطلاع از این واقعه، به زندان هجوم برده و سید را آزاد کردند (همان، ص 176). افراسیاب پس از مدتی به طلب سید قوام الدین فرستاد و او را به سوی خود دعوت کرد، اما وی نرفت و به همین خاطر، افراسیاب بار دیگر برای دستگیری اش اقدام نمود (همان، ص 178). پیکار میان لشکریان افراسیاب گردید و حتی سه تن از پسرانش نیز به قتل رسیدند (مرعشی، 1333، ص 179). بدین ترتیب، دولت سادات مازندران شکل گرفت. سید قوام الدین نیز در سال 781 ق در آمل وفات یافت و در همان جا به خاک سپرده شد. از وی سه پسر بر جای ماند که سید رضی الدین والی آمل و سید فخرالدین سردار رستمدار شد. این دو برادر، زیر نظر سید کمال الدین که فرمانروای ساری بود، قرار داشتند(همان).
برخوردهای میان سادات مازندران و تیمور از سال 783 ق آغاز شد. در این هنگام، تیمور به عزم خراسان راهی آن دریار گردید. اسکندر شیخی که در اردوی تیمور بود، نظر به کینه ای که از سادات در دل داشت، در صدد انتقام خون پدرش - افراسیاب چلاوی- برآمد و تیمور را به فتح مازندران تحریک کرد، اما او موقتاً از این توطئه طرفی نبست (اقبال، 1360، ص 71- 72). از سوی دیگر، تیمور هم کسی نبود که مدعیان خود را آسوده بگذارد و از این رو، علی رغم بی توجهی هایی که در حق اسکندر شیخی نمود، سرانجام در سال 782 ق عزم خود را برای منقاد نمودن حکومت مازندران جزم کرد. سادات چون این خطر را جدی دانستند. سید غیاث الدین را با تحف و هدایا به نزد تیمور که در فیروزکوه قرار داشت فرستادند (میرخواند، 1339، ج 6، ص 144). ولی تیمور چندان از این ملاقات خوشحال نگردید؛ زیرا انتظار داشت خود سید کمال به پابوس حاضر شود (مرعشی، 1333، ص 244). تیمور تنها پذیرفت که فرزند وی - سید غیاث الدین - را به عنوان ملازم موکب خود و به عنوان وثیقه و علامت انقیاد سادات مازندران نزد خود نگاه دارد (خواند میر، 1333، ج 3، ص 438).
در نوبتی دیگر و به سال 786ق، تیمور به آمل و ساری در آمد و حاکمان این دو شهر (سید کمال الدین و سید رضی الدین) به حضور رسیدند و در این نوبت بود که طبع مغرور تیمور راضی گشت و احترام لازم در حق ایشان مبذول نمود و ولایت مازندران را همچنان تحت حکومت ایشان گذاشته و به سمرقند مراجعت نمود (اقبال، 1360، ص 73). نکته ی جالب در این لشکرکشی این است که از رویه ی معمول قتل و غارت خبری نیست و این می رساند که هیبت و قدرت سادات در نظر تیمور آنچنان با اهمیت جلوه می کرد که عامل مهمی در ممانعت از این دست اندازی ها قرار گیرد و از همین جاست که نقش علمای مذهبی و سادات را در جلوگیری از خون ریزی ها و غارت های تیمور مشاهده می کنیم و البته باید موقعیت جغرافیایی و راه های صعب العبور جنگی را نیز در کنار آن در نظر گرفت و بدین ترتیب، به نظر می رسد تیمور نیز چندان تمایلی در نظر گرفت و بدین ترتیب، به نظر می رسد تیمور نیز چندان تمایلی در لشکرکشی به خطه مازندران نداشت، بلکه برخی عوامل خارجی وی را تحت فشار قرار داده بود. در وهله ی اول، دست اسکندر شیخی را باید در این اقدامات سهیم دانست (مرعشی، 1333، ص 245- 246). وی در تلاش بود که از قاتلان پدر خود انتقام بگیرد و از این رو، به طور مداوم در نزد تیمور سعایت آنها را می نمود و از کثرت اموال و خزاین مازندران به سمع تیمور می رساند و وی را وسوسه می کرد. عامل دیگر، روحانیان دربار تیمور بودند که از سادات مرعشی مازندران دل خوشی نداشتند و آنان را به جرم شیعه بودن مستحق مجازات می دانستند (خواند میر، 1333، ج 3، ص 345) و علاوه بر این، شایعه کرده بودند که مردم این ولایت «بد مذهب» هستند و در این خطّه هیچ مسجدی وجود ندارد و از رسوم جمعه و جماعت - خواندن نماز جماعت و جمعه - اثری نیست و به ادای فرایض و سنن اصلاً قیام نمی نمایند و اگر کسی به بانگ نماز مشغول می شود او را اذیت می کنند (یزدی، 1337، ج 1، ص 410).
سادات مازندران که می دانستند در صورت حمله تیمور تاب مقاومت در برابر او را نخواهند داشت، در صدد برآمدند تا توطئه ها را خنثی نمایند و از این رو، به عرض سلطان رساندند که هوادار دولتش هستند و افراسیاب چلاوی مستحق کشته شدن بود؛ زیرا وی «نسبت به ولی نعمت خود - فخرالدین حسن باوندی - غدر کرد و مرتکب مناهی می گشت و استخفاف شریعت می پرداخت» (مرعشی، 1333، ص 225). آنها همچنین تلاش کردند با قانع کردن امرای اطراف خود و دادن امتیاز، مانع حمله تیمور به مازنداران شوند. بنابراین، صلاح دیدند که با ملک سعدالدوله طوس معامله کنند و رستمدار را به او بدهند و بدین ترتیب، او به ملک موروثی خود رسید. وی به رغم این همه ظاهرسازی ها و موافقت ها، در باطن با اسکندر شیخی قرار و مدار بست و از او خواست که تیمور را در حمله به مازندران راضی نماید و پیرک پادشاه استرآبادی هم گرچه خواهر خود را به فرزند سیدکمال- سید اشرف - داده بود، اما در خفا با ملک طوس و اسکندر شیخی متحد شده، در تحریک ماده فتن مبالغه می نمودند» و بدین ترتیب، فتنه های این سه نفر مؤثر افتاد و تیمور برای دفع سادات مازندران راهی آمل گردید (یزدی، 1337، ج1، ص 410). سادات تمامی اموال و ذخایر خود را در قلعه ی «ماهانه سر» (در حومه آمل) جمع آورده و تصمیم به جنگ گرفتند و در روز دوشنبه از سال 794 ق سپاه تیمور و سادات در نزدیکی های آمل با یکدیگر برخورد کردند. لشکر مازندرانی ها شکست خورد و بسیاری از آنان کشته شدند و شب سوم قلعه «ماهانه سر» گریختند (خواندمیر، 1333، ج 3، ص 345).
چون تیمور به آمل رسید، به سید غیاث الدین که همراهش بود دستور داد برود پدرش را نصیحت نموده و همراه خود بیاورد (یزدی، 1337، ج1، ص 410). اما آنها در قلعه ی مذکور موضع گرفته بودند. پس از قریب دوازده روز، در هشتم ذیحجه حاضر به تسلیم شدند (نطنزی، 1336، ص 352). سید کمال دو تن از علما را با تحف و هدایا به بیرون قلعه فرستاد و امان خواست و تیمور ضمن قبول این شرط، غیاث الدین را از بند خارج ساخته و گفت: «همراه ایلچیان به قلعه رفته، در همین روز، آنها تسلیم شدند و تمامی سادات به همراه سید کمال الدین به حضور رسیدند. ابتدا تیمور سید کمال الدین را به سوء مذهب و فساد متهم و مورد سرزنش قرار داد، ولی پس از مدتی رعایت وابستگی آنان با خاندان نبوت رانمود و در حق آنان احترام به جای آورد (میرخواند، 1339، ج 6، ص 206) و با لحنی آرام تر به علما اشاره کرد و گفت: اینها می گویند آنچه شما می کنید و اعتقادی که بدان راسخ هستید بد است (مرعشی، 1339، ص 222). سید ضمن رد آنها، کلمات غرّا و جسارت آمیزی بیان کرد و گفت: «هر که نامشروع گوید و کند و فرماید، بی قاعده گوید. علما چرا به حضرت شما نمی رسانند هر لحظه خون چندین گوینده"لااله الا الله" را به امر شما ریخته می گردانند و اموالشان را به تاراج می برند؟» (همان) این عبارت صریح چندان باب طبع تیمور قرار نگرفت و دستور داد تا آنها را از مجلس بیرون برند (همان). این مطلب گویای آن است که تا چه حد گفتار مدعیان در باره ی اعتقادات سادات مرعشی به غرض آلوده بود و تیمور در حقیقت، تشخیص داد که بهتر است به این بحث خاتمه دهد.
پس از این گفت وگوی جنجالی، مرحله ی تصمیم گیری در مورد سرنوشت سادات مازندران آغاز گشت. اسکندر شیخی در مقابل تیمور زانو زده و تقاضای قصاص خون پدر را نمود، ولی تیمور به وی گوشزد کرد تنها تو خواهان قصاص نیستی، بلکه ملک رویان نیز هست و به همین خاطر، ملک طوس را نیز حاضر کرد تا خون او به وی سپرده شود. وی ضمن آنکه یک نفر را در این قتل دخیل ندانست، گفت: «آنها سیدند و کشتن ایشان مساوی با محشور شدن با یزید در روز قیامت است» و بدین ترتیب، از حق خود گذشت و تیمور نیز ضمن ستایش از وی، بر اسکندر شیخی که در صدد بود وی را به کشتن سادات وادار کند لعنت فرستاد (همان، ص 222- 223). از این رو، بهانه ای یافت و از قتل آنها صرف نظر کرد، اما دستور داد سادات را از رشانقه - غیر سید - جدا کنند و اسکندر شیخی که سادات را می شناخت، مأمور اجرای این کار گردید. وی به عمد در این کار درست عمل نمی کرد و برخی از سادات را جزو رشانقه می آورد و چون بر تیمور ثابت گردید که اسکندر تقلب کرده است کار را به کس دیگری محول نمود و چون این کار صورت گرفت، امر شد که هر کسی رشنیق است کشته گردد و بدین ترتیب، نزدیک به یک هزار نفر غیر سید به قتل رسیدند و تنها سادات نجات یافتند. دستور نقل خزاین و اموال ایشان به سوی سمرقند داده شد و در خزانه ی سید کمال الدین قریب ششصد هزار تنگه سفید (همان) و دویست هزار تنگه سرخ موجود بود و طلا آلات صد و بیست هزار مثقال و از نقره آلات و سیم خام سیصد شتر، و چیزهای بسیار قیمتی دیگر که به غارت رفت (خواندمیر، 1333، ج 3، ص 346). سادات را به جانب ساری کوچ داده و از راه دریا به خوارزم و از آنجا به ترکستان بردند (میرخواند، 1339، ج6، ص 206- 207).
سید کمال الدین و اخوان و اقوام وی به غربت برده شدند (شوشتری، 1376، ص 380). سید رضی الدین و سید نصیرالدین و سید ظهیرالدین در بعضی از بلاد ماوراء النهر وفات یافتند. سید فخرالدین در کاشغر فوت نمود و سید زین العابدین نیز در سیرام - از شهرهای ماوراءالنهر - به دار باقی شتافت (خواندمیر، 1333، ج 3، ص 346).
پس از آنکه تیمور از سادات رهایی یافت، ساری را به جمشید قارن و آمل را به اسکندر شیخی (فرزند افراسیاب چلاوی) و رستمدار را به ملک سعدالدوله داد و سیدعلی، پسر کمال الدین، که در واقعه ی عصیان اسکندر شیخی در کنار وی و در خدمت تیمور بود نیز بی نصیب نماند و به واسطه ی خدماتش حکومت آمل به او واگذار شد (شوشتری، 1376، ص381). بدین ترتیب، سلسله ی سادات مرعشی برای مدتی برچیده شد تا بعدها سادات باقی مانده به فرمان شاهرخ میرزا اجازه مراجعت به مازندران را یافتند و مجدداً شروع به فعالیت نمودند. (همان).

سادات گیلان

در سال 773 ق سادات محلی گیلان نیز در صدد تشکیل حکومت برای خود بر آمدند. رهبر جنبش سیدامیر کیا از سادات ملاط بود. پس از مرگ وی، فرزندش سید علی کیا در رأس سادات قرار گرفت و برای دیدار سادات آمل به سوی مازندران رفت. وی در این شهر با شیخ قوام الدین مرعشی - رهبر جنبش سادات شیخی مازندران - ملاقت کرد و برای دفع ظلم و استقرار حکومت در گیلان، از سادات مازندران یاری خواست و به کمک ایشان در مشرق گیلان دولت سادات شیخی (773 ق) را که مرکز آن شهر لاهیجان بود تأسیس کرد (مرعشی، 1333، ص 196).
از زمان سید علی، تیمور سعی نمود در این سرزمین مداخله نموده و آن را به زیر سلطه ی خود در آورد؛ از این رو، نامه ای سراسر تهدیدآمیز به وی نوشت و یادآور گردید: «مواضع و ولایت و نواحی قلاع ایشان (گرجستان) از حدود گیلان و اماکن و مساکن تو به همه انواع مستحکم تر و صعب المرام تر بود. چون ایشان به تقدیم شرایط و اطاعت قیام ننمودند و فرمان بندگی .... به جای نیاوردند، دفع تدارک ایشان با سهل الوجوه میسر شد» (نوائی، 1324، ص 55- 57). وی با این مقدمات سعی نمود پیش از لشکرکشی، آنان را وادار به اطاعت نماید. در واقع، آنچه در نزد تیمور اصل بود، اطاعت از وی و پذیرفتن حکومتش بود و اگر این کار صورت نمی گرفت، به بهانه ی - عمدتاً مذهبی - متوسل می گشت. اما سید علی کیا نیز از میدان خارج نشد و در نامه ای تند، ضمن آنکه تیمور را به بد دینی و بی دینی متهم ساخت، کوشید تا عمل تیمور را غیر دینی و مبتنی بر هوای نفس معرفی کند و هیچ جای موجهی برای تقل عام های تیمور نگذارد. او گفت: «مسلمانی که اهل قبله باشد و در دایره ی دین محمدی - علیه افضل الصلوات و التحیات - درآمده و در دیار اسلام ساکن گشته و در فطرت اسلام زاییده و مطیع و منقاد شرع بوده و تخلف از امر شرع نکرده و از ایشان امری صادر نگشته که مستحق قتل و غارت و استیصال باشد...» (همان) و سپس اغراض دنیوی را اصل منظور تیمور دانسته، سعی کرد در این مکاتبه تمامی بهانه های وی را خنثی سازد. به نظر می رسد سید کیا در این راه موفق نیز بوده است؛ زیرا با وجود نامه ی سراسر تند او، تیمور اقدامی علیه وی صورت نداد. در هر حال، این نامه گویای آن است که اطاعتی صورت نگرفت و تیمور نیز نتوانست به آن حدود لشکرکشی نماید.
پس از مرگ وی در سال 781 ق، گیلان دچار اغتشاشاتی گردید و شخصی به نام سید اشجع (از سادات مرعشی) در رأس قرار گرفت. از سوی دیگر، کیا ملک حاکم دیلمستان با «خداوند محمد» (رهبر اسماعیلیان) متحد گردید و در صدد مقابله با سادات برآمد. سید مهدی کیا، از رؤسای سادات، قریب یک سال به تهیه لشکر گذراند و سپس به مقابله کیا ملک آمد. کیا ملک نتوانست نیرویی فراهم آورد و از لوشان خارج شود؛ از این رو، همان جا را برای جنگ آماده کرد و چون شکست خورد گریخت و به الموت رفت. ولی چون «خداوند محمد» به وی اعتنایی نکرد، مجبور شد به رستمدار و از آنجا به سلطانیه عزیمت نماید. نیروهای سید مهدی او را دستگیر کردند، اما توانستند منطقه الموت را تحت تصرف خود در آورند و «خداوند محمد» نیز به سرنوشت کیا ملک دچار گردید و سید اشجع دست به اقداماتی برای تثبیت حاکمیت سادات زد. وی سید هادی کیا را برای محاصره ی قلعه محمد، که پس از ویرانی عهد مغول بازسازی شده بود، تعیین کرد و خود به لوشان بازگشت و شکور - شهرستان نور کنونی - به سید مهدی کیا و سپهسالاری خواجه احمد نامی مفوض گردید.
رنه گروسه در کتاب خود سادات مازندران را پیرو عقاید اسماعیلی دانسته است (گروسه، 1368، ص 78). دلیل آن، عملیات و اجتماعات در حدود الموت است. این حدس هر چند قابل تحقیق و تفحص است، ولی ظاهراً صحیح به نظر نمی رسد. اگر گروهی می بایست به اسماعیلیان منسوب شوند، سادات مرعشی گیلان هستند که در جوار ایشان می زیستند. اما آنچه از منابع به دست می آید این است که بین دو گروه مزبور هیچ رابطه ی دوستانه و یا همفکری نیز در صورت منسوب شدن ایشان به این اتهام وجود نداشته است، بلکه پیوسته در حال جنگ و ستیز با یکدیگر بودند. به نظر می رسد گروسه حکومت شمال ایران را به طور یکپارچه تحت تسلط سادات مازندران می دانسته است، حال آنکه این باور صحیح نیست و این منطقه شامل دو نوع حکومت از سادات بوده است: یکی، سادات گیلان و دیلمستان و دیگری، سادات طبرستان و رویان و مازندران.
هنگامی که سادات موفق به فتح قلعه ی الموت شدند و مشخص گردید که «خداوند محمد» به اردوی تیمور رفته، تحفه ای تعیین نموده و قاصدی را همراه با نامه به جانب تیمور فرستادند. مضمون نامه چنین بود: «ما جمعی سیدیم که حضرت تعالی شاهانه به جهت ترویج دین محمد (صلی الله علیه و آله) و دفع ظلم و فسق و مخالفان دین حنیف، ما را به فضل و تأیید خود مفتخر گردانیده و می کوشیم هر جا ملحدی و فاسقی و ظالمی در دریا گیل و دیلم یافتیم بر او بتازیم» (مرعشی، 1333، ص 79) اما چون در نامه ی ایشان اهداف پنهانی «خداوند محمد» تشریح گشت، تیمور دستور حبس وی را در سلطانیه داد. اما این پایان ماجرا نبود و نیروهای باقی مانده اسماعیلی که در قزوین و حوالی آن بودند، پیوسته در اطراف دیلمان دست به دزدی و غارت زدند و چنان شد که اوضاع منطقه در معرض آشوب قرار گرفت. سرانجام تیمور در صدد یکسره نمودن کار آنها برآمد و از این رو، خواجه احمد را که یکی از سپهسالاران بود، مأمور قلع و قمع اسماعیلیان نمود. وی توانست با لشکریان دیلمستان و رودبار که جمعی از سپاهیان سادات نیز در جمع آنها بودند، بدون خونریزی اسماعیلیان را به تسلیم واداشته و به نزد تیمور در سلطانیه ببرد و تیمور نیز در آنجا به حبس آنها دستور داد (مرعشی، 1333، ص 69- 70). این اقدامات منجر به آن شد که سادات گیلان قدرت بلامنازع منطقه شوند و برای آرام کردن تیمور، به انقیاد ظاهری از حاکمیت وی رضایت دهند. به همین منظور و برای اولین بار در زمان سید رضا کیا، وی به همراه امیر محمد رشتی - از بزرگان گیلان- به حضور تیمور رسیدند و قبول باج و خراج نمودند و پذیرفتند که هر سال پانزده هزار من شرعی ابریشم و هفت هزار اسب و سه هزار گاو پیشکش آورند. ولی تیمور این مقدار را بین خود آنها تقسیم کرد. بدین ترتیب، باج را به آنها بخشید (خواندمیر، 1333، ج3، ص 521) و بعدها که پیغام تیمور مبنی بر اطاعت از وی به حاکمان طارم رسید، ایشان نیز قبول کردند و مطیع گشتند (مرعشی، 1333، ص 78).
تیمور با سادات گیلان چندان با خشونت برخورد نکرد و مملکت آنها را در معرض خرابی قرار نداد. این به دلیل آن است که سادات گیلان در مقابل دربار سمرقند شیوه ای مدبرانه و سیاستی هوشمندانه در پیش گرفتند و نیز در درگیری ها و جنگ با اسماعیلیان، که دشمن مشترک تیمور و آنها بودند، موقعیت خود را نزد تیمور بهبود بخشیدند. از این رو، سادات گیلان توانستند با قدرت تا سال 1001 ق بر سر قدرت بمانند و در این تاریخ مغلوب صفویه گردیدند.

اعتبار بالای علمای سادات در نزد تیمور

تیمور به دو گروه از سادات، یعنی علمای دینی سادات و دیگر شیوخ متصوفه سادات، احترام و اعتبار ویژه ای قایل بود. از میان سه روحانی شمس الدین کُلال مشاور روحانی پدرش، زین الدین ابوبکر تایبادی خوافی و سید برکه که در تکوین شخصیتش تأثیر بزرگی داشتند، سید برکه نقش و جایگاه ویژه ای داشت (رویمر، 1385، ص 138).
میر سید شریف جرجانی که از فحول علمای زمان بود، در نامه ای به تیمور نوشت: «از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت است که خداوند در سر هر صد سال از برای رواج دین محمد (صلی الله علیه و آله) مجددی برمی انگیزد و چون در این سر صد هشتم امیر صاحبقران دین مبین را رواج دادند و در افکار و انصار عالم دین و اسلام رواج یافته به تحقیق رسید که مروج دین امیر صاحبقران است» (حسینی تربتی، 1342، ص 181- 194). این علما تیمور را از مجدان دین اسلام دانستند؛ مجددانی که در طول هر صد سال ظهور کرده بودند. و این مجددان به ادعای ایشان عبارت بودند از: عمر بن عبدالعزیز، مأمون، المقتدر بالله، عضدالدوله دیلمی، سلطان سنجر، غازان خان، الجایتو و تیمور (میر جعفری، 1381، ص69).
طریق ارتباط تیمور با سید برکه از عظمای علمای دوران و از شرفای بزرگ مکه این گونه بود. در هنگامی که سید برکه برای جمع آوری اوقات نزد امیر حسین (متحد نخست و رقیب بعدی تیمور) رفت تا عایدات مربوط به اوقاف اماکن زیارتی مکه و مدینه واقع در قلمرو وی را دریافت کند، نه تنها از دادن محصولات اوقاف به سید خودداری نمود، بلکه تعظیم لازم و لایقی را نیز در حد سید به جا نیاورد و همین کفایت می کرد تا سید رنجیده خاطر از او جدا شده و به تیمور که به عزم جنگ با امیر حسین راهی آن دیار شده بود ملحق شود (در تاریخ تیموریان با مغول ها، نسخه عکسی، ص 108). نه تنها تیمور تمام اوقاف حرمین را برای او مسلم کرد و تعظیم او را به جای آورد، بلکه از وی برای غلبه بر دشمن خود طلب یاری نمود. روحانی مزبور نیز به فوریت پذیرفت(سمرقندی، 1353، ج1، ص 415). سید برکه پس از آن همواره در رکاب تیمور از این ارج و قرب برخوردار بود و به گفته ی میرخواند، «میان ایشان الفت و استیناس از حیز تخمین و قیاس بیرون شد» (میرخواند، 1339، ج6، ص 75) و سید برکه در نزد تیمور آنچنان مقامی یافت که گاه حکمش در قلمرو تیمور به مثابه حکم تیمور نافذ بود (ابن عربشاه، 1339، ص 19). هنگامی که در قشلاق قراباغ سید بر بستر بیماری افتاد، تیمور سعی فراوان نمود تا با حاضر کردن پزشکان ماهر بهبودی را به آن عالی جناب برگرداند. ولی وی دار فانی را وداع گفت. به فرمان تیمور نعش او را به اندخود (در حوالی شبورغان در خراسان) منتقل کردند و به رسم امانت سپردند (یزدی، 1337 ، ج 2، ص 398 - 399) و تیمور نیز به موجب وصیتی که کرده بود، در کنار وی دفن گردید. تیمور به علمای سادات صرف نظر از مذهبشان، اعتنای ویژه ای داشت و آنها را تشویق به تشکیل مجلس بحث و مناطره کرده و خود نیز بعضاً در آن مجالس حضور می یافت. این مباحث گاه به غلبه یکی بر دیگری می انجامید بدون آنکه موجب برانگیخته شدن تعصبات مذهبی تیمور به نفع یکی گردد. چنان که در حبیب السیر آمده، میان مشاجرات و مناظراتی که میان شیعه و حنفی بر پا می شد، در بیشتر مباحث سید شریف جرجانی - عالم شیعه- بر رقیب حنفی خود - مولانا سعدالدین نفتازانی - غالب می آمد (خواندمیر، 1333- ج 3، ص 547).
تیمور از این عالمان دین برای تقویت روحیه ی نظامیان خود بهره می برد؛ چنان که گفته شده: در نبرد تیمور با توقتمش در ابتدا به دلیل قدرت بالای لشکر رقیب سپاه تیمور روحیه ی کافی برای جنگ نداشت تا آنکه سید برکه دست به دعا برداشت و آیه کریمه ی «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ ...» را قرائت کرد و همانند پیامبر «شاهت الوجوه گویان»(1) خاک بر جانب دشمنان پاشید (یزدی، 1337، ج 1، ص 386) و سپس به جانب تیمور آمد و گفت: «توجه حیث شئت فانک منصور»؛ یعنی «هرگونه که خواهی عمل کن؛ زیرا تو در این جنگ پیروز هستی» (میرخواند، 1339، ج 6، ص 198).
و این عبارت آنچنان در لشکریان سمرقند تأثیر نهاد که آن را همچنان مهر تأییدی دانستند که بر ظفر آنان تأکید کرده است و همچنین باعث به وجود آوردن چنان همیتی در ایشان شد که لشکریان توقتمش را، که امکان شکست آنها نمی رفت، کاملاً منهزم و مغلوب ساختند.
تیمور از علمای دینی سادات برای مدیریت اوقاف استفاده می کرد. برخی از زمین های وقفی، مناطق بسیار وسیعی را در بر می گرفت. برای مثال، تیمور علاوه بر اوقاف اندخود تا بلخ، اوقاف دیگری را نیز تحت مدیریت سید برکه قرار داد (اسفزاری، 1339، ج 2، ص 130). در موارد متعددی، تیمور علاوه بر مدیریت اوقاف، سیورغال هایی را برای این گونه علما تخصیص می داد. روزی تیمور از سید برکه درخواست نمود که تقاضایی نماید تا وی به پاس خدمات او جبران مافات کرده باشد. عالم شیعی نیز درخواست نمود ولایت اندخود - واقع در خراسان - را به رسم سیورغال به وی واگذار نماید و تیمور نیز با این درخواست موافقت نمود و قصبه مذکور را با اطراف آن به ایشان واگذار کرد، به گونه ای که تا سال ها بعد نیز در دست فرزندان و نوادگان وی قرار داشت (ابن عربشاه، 1339، ص 19). همچنین در منابع عصر صفوی آورده شده که تیمور به هنگام بازگشت از نبرد آنکارا به اردبیل و به حضور خواجه علی (که در منابع این دوره، نسبت سید و شیعه به وی داده اند) رفت و اراضی فراوانی را به خانقاه وی وقف نمود و سند آن را نوشت. بنابراین، مسئله ی وقف کردن تیمور (به خانقاه خواجه علی) نباید چیز عجیبی باشد. در این سند که توسط تیمور تنظیم گشت، نام های سران عشایر مختلف و امیران متعدد و کدخداها و رؤسایی که صاحبان این املاک بوده اند بر متن سند افزوده شده و ایشان تصدیق کرده اند که هیچ اجبار و اضطراری نداشته اند و این املاک را با رضایت کامل و در عین هوشیاری فروخته اند و نیز ذکر گردیده که تولیت آنها، پس از خرید، به اولاد ذکور سید علی، منصور به سید جمال الدین بن سید علی منصور بن سید جبرائیل حسینی سپرده گردد (لمبتون، 1339، ص 223).

نتیجه

به دنبال رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و انحراف جانشینی ایشان از مسیر مقرر، پیوسته در طول تاریخ منسوبان ایشان و به ویژه فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) مهم ترین گزینه ی سیاسی جایگزین محسوب می شدند. از این رو، در ادوار حکومت خلفای اموی و عباسی، سادات غالباً از ناحیه حکومت به عنوان خصم در نظر گرفته می شدند. اما در بین مردم، سادات از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و پیوسته محل امید و اتکای مردم به حساب می آمدند. سادات در دوره ی تیمور یکی از مهم ترین اقشار جامعه بودند. از این رو، پیوسته در نظر تیمور محل بیم و امید محسوب می شدند.
تیمور به منظور دور کردن آنها از مقاصد سیاسی خطرناک و نیز کسب محبوبیت بیشتر در بین مردم، آنها را تحت حمایت خود قرار داده بود. سادات در بسیاری از لحظات در کنار تیمور بودند. برخی از آنها نقش مشاور خاص تیمور را ایفا کرده و در سفر و حضر کنار او قرار داشتند؛ هنگام جلوس و تاج گذاری جزو حضار بوده و هنگام جنگ نیز از دعاگویان وی شمرده می شدند. پیش از فتح مناطق و شهرها، سادات اطلاعات فراوان در اختیار تیمور می گذاشتند و بعد از فتح شهرها جان و مال و آبروی سادات در امان بود. سادات متولی اوقاف ولایات بوده و حتی از بخشش های مالی دیگر تیمور نظیر سیورغال و نقدینه برخوردار بودند. سادات واسطه ای برای تسلیم شدن حکام به تیمور و نیز شفیعی برای مردم در نزد تیمور بودند. در مواردی نیز چنانچه سادات، خطرناک شمرده می شدند مورد غضب تیمور قرار می گرفتند.

پی نوشت ها :

1- استادیار گروه تاریخ دانشگاه تبریز/ دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ دانشگاه تبریز
2- پیامبر در جنگ بدر مشتی خاک از زمین برداشت و رو به مشرکان کرد و گفت: چشمانتان کور باد.

منابع تحقیق:
1. ابن عربشاه، احمد، زندگی شگفت آور تیمور؛ ترجمه محمد علی نجاتی؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1339.
2. اسفزاری، معین الدین محمد زمچی؛ روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات؛ با حواشی سید محمد کاظم امام؛ تهران، دانشگاه تهران، 1339.
3. اقبال آشتیانی، عباس؛ ظهور تیمور؛ تهران: انجمن آثار ملی، 1360.
4. بار تولد، و. و؛ الغ بیگ و زمان وی؛ ترجمه حسین احمدی پور؛ [بی جا]: کتابفروشی چهر، 1336.
5. براون، ادوارد؛ از سعدی تا جامی؛ ترجمه و حواشی علی اصغر حکمت؛ تهران: کتابخانه ابن سینا، 1339.
6. بویل، ج . آ [گردآورنده]: تاریخ ایران کمبریج (از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان)؛ ترجمه حسن انوشه؛ ج 5، تهران: امیر کبیر، 1366.
7. بیانی، شیرین؛ دین و دولت در ایران عهد مغول؛ ج 2، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1371.
8. پطروشفسکی، ای . پ؛ نهضت سربداران خراسان؛ ترجمه کریم کشاورز؛ تهران: پیام، 1351.
9. ____؛ اسلام در ایران؛ ترجمه کریم کشاورز؛ تهران: پیام، 1351.
10. تاریخ ایران دوره تیموریان؛ پژوهش دانشگاه کمبریج، ترجمه یعقوب آژند؛ ج6، تهران: جامی ، 1379.
11. جامی، عبدالرحمن بن احمد؛ نفحات الانس من حضرات القدس؛ به تصحیح و مقدمه مهدی توحیدپور؛ تهران: کتابفروشی محمودی، 1336.
12. حافظ ابرو؛ زبدة التواریخ؛ مقدمه و تصحیح و تعلیقات سید کمال حاج سید جوادی؛ تهران: نی، 1372.
13. حسینی تربتی، ابوطال، تزوکات تیموری؛ تهران: کتابفروشی اسدی، 1342.
14. حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ جنبش سربداران و دیگر جنبش های ایرانیان در قرن هشتم هجری؛ تهران: علمی، 1363.
15. خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین الحسینی؛ تاریخ حبیب السیر؛ ج 6، تهران: کتابخانه خیام، 1333.
16. ____؛ دستورالوزراء؛ با تصحیح و مقدمه سعید نفیسی؛ تهران: کتابفروشی اقبال، 1317.
17.رویمر، هانس روبرت؛ ایران در راه عصر جدید؛ ترجمه آذر آهنچی؛ تهران: دانشگاه تهران، 1385.
18. سمرقندی، کمال الدین عبدالرزاق؛ مطلع السعدین و مجمع البحرین؛ به اهتمام عبدالحسین نوایی؛ ج 1، تهران: کتابخانه طهوری، 1353.
19. ____؛ مطلع السعدین و مجمع البحرین؛ به تصحیح محمد شفیع لاهوری؛ ج 2، لاهور: [بی نا]، 1946 م.
20. شامی، نظام الدین؛ ظفرنامه؛ به سعی و اهتمام فلکس تاور؛ پراگ: چاپخانه دولتی پداگوژیک، 1956م.
21. شوشتری، سید نور الله؛ مجالس المؤمنین؛ ج 2، تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1376.
22. الشیبی، کامل مصطفی، تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم؛ ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگوزلو؛ تهران: امیر کبیر، 1359.
23. صفا، ذبیح الله؛ تاریخ ادبیات ایران؛ ج 4، تهران: فردوس، 1372.
24. فرزام، حمید؛ روابط معنوی شاه نعمت الله با سلاطین ایران و هند؛ اصفهان: انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان، 1351.
25. فصیحی خوافی، احمد بن جلا الدین؛ مجمل فصیحی؛ به تصحیح محمود فرخ؛ مشهد: باستان، 1341.
26. کریمی، علیرضا؛ «نقابت و نقیبان در ایران عصر ایلخانی»، پژوهشنامه تاریخ اسلام؛ س 1، ش1، پائیز 1389.
27. کلاویخو، روی گونزالس؛ سفرنامه؛ ترجمه مسعود رجب نیا؛ تهران: علمی فرهنگی، 1366.
28. کنارودی، قربانعلی و سهیلا نعیمی؛ «علل ماندگاری حکومت سادات آل کیا در گیلان»، فصلنامه علمی - پژوهشی شیعه شناسی؛ س9، ش 34، تابستان 1390.
29. گروسه، رنه؛ امپراتوری صحرانوردان؛ ترجمه عبدالحسین مکیده؛ تهران: علمی فرهنگی، 1368.
30. لمب، هارولد؛ تیمور لنگ؛ ترجمه علی جواهر کلام؛ تهران: امیر کبیر، 1334.
31. لمبتون، ا. ک. س؛ مالک و زارع در ایران؛ ترجمه منوچهر امیری؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1339.
32. مرعشی، سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین؛ تاریخ طبرستان و رویان و مازندران؛ به تصحیح و اهتمام عباس شایان؛ تهران: چاپخانه فردوسی، 1333.
33. معصوم علیشاه، محمد معصوم شیرازی؛ طرائق الحقایق؛ با تصحیح محمد جعفر محجوب؛ تهران: کتابفروشی بارانی، 1345.
34. منز، بئاتریس فوربز؛ برآمدن فرمانروایی تیمور؛ ترجمه منصور صفت گل؛ تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375.
35. میر جعفری، حسین، تاریخ تیموریان و ترکمانان؛ تهران: سمت و اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1381.
36. میر خواند، محمد بن سید برهان الدین خواند شاه؛ تاریخ روضة الصفا؛ ج 6، تهران: خیام 1339.
37. در تاریخ تیموریان با مغول ها؛ نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شماره فیش 2540 و 2541.
38. نخجوانی، محمد بن هندوشاه؛ دستور الکاتب فی تعین المراتب؛ به سعی و اهتمام و تصحیح عبدالکریم علی اوغلی علی زاده، مسکو: [بی نا]، 1971م.
39. نطنزی، معین الدین؛ منتخب التواریخ معینی؛ به تصحیح ژان اوبن؛ تهران: خیام، 1336.
40. نوایی، عبدالحسین، استاد و مکاتبات تاریخی ایران (از تیمور تا شاه اسماعیل)؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356.
41. ____ ؛ رجال حبیب السیر؛ تهران: شرکت سهامی چاپ، 1324.
42. هینتس، والتر؛ تشکیل دولت ملی در ایران؛ ترجمه کیکاوس جهانداری؛ تهران: خوارزمی، 1361.
43. یزدی، شرف الدین علی؛ ظفرنامه؛ به تصحیح محمد عباسی، تهران: امیرکبیر، 1337.

منبع مقاله :
فصلنامه ی علمی - پژوهشی، شیعه شناسی، سال نهم، شماره 36، زمستان 1390



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط