اسوه هاي زهد و ساده زيستي

سادگي زندگي و زهد و پرهيز از تجملات و جلوه هاي دنيوي يكي از بارزترين ويژگي هاي رهبران آسماني به ويژه اسلام است. شايد بتوان گفت يكي از عوامل مهم جذب مردم به اين دين، حنيف بي پيرايگي معصومين عليهم السلام و سپس
دوشنبه، 9 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسوه هاي زهد و ساده زيستي
 اسوه هاي زهد و ساده زيستي

 

نويسنده: رضا مختاري




 

سادگي زندگي و زهد و پرهيز از تجملات و جلوه هاي دنيوي يكي از بارزترين ويژگي هاي رهبران آسماني به ويژه اسلام است. شايد بتوان گفت يكي از عوامل مهم جذب مردم به اين دين، حنيف بي پيرايگي معصومين عليهم السلام و سپس عالمان ديني بوده است.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران يكي از مسائلي كه حضرت امام خميني قدس سره مكرر سفارش مي كردند لزوم پرهيز از اشرافي گري و تجمل پرستي و توجه به ساده زيستي روحانيون، ائمه ي جمعه و مسئولان كشور بود.
يكي از عواملي كه انقلاب اسلامي را تهديد مي كند روي آوردن برخي مسئولان و معدود كساني در لباس مقدس روحانيت به تشريفات و زرق و برق زندگي است و بعيد نيست كه يكي از دسيسه هاي قدرت هاي بزرگ براي شكست انقلاب همين باشد؛ ما روحانيان در صورتي مي توانيم مردم را به ساده زندگي كردن و ترك مصرف گرايي سوق دهيم و از بند تجملات برهانيم، كه خودمان ساده زيست باشيم.

سيره ي معصومان عليهم السلام

معصومين عليهم السلام زندگي بسيار ساده اي داشته اند، و صفحات تاريخ پُر است از گزارش رويدادها و حوادثي كه شاهد بر اين مدعاست؛ مثلاً در تاريخ زندگاني حضرت زهرا عليها السلام چنين مي خوانيم:
روزي سلمان به خانه ي دختر پيغمبر رفت، ديد حضرت فاطمه عليها السلام چادري بر سر دارد كه ازچند جا پينه خورده است. سلمان به تعجب در آن چادر نگريست و اندوهگين شد. چرا بايد چنين باشد؟ مگر او دختر پيشواي عرب و همسر پسر عموي رهبر مسلمانان نيست؟ سلمان حق دارد نزد خود چنين بينديشد. او زندگي اشراف زاده هاي ايران و شكوه و جلال چشم گير آنان را ديده است. چون فاطمه به ديدن پدر مي رود مي گويد: « پدر! سلمان از چادر وصله خورده ي من تعجب كرد. به خدا پنج سال است من در خانه ي علي به سر مي برم، تنها پوست گوسفندي داريم كه روزها شترمان را بر آن علف مي خورانيم و شب روي آن مي خوابيم».
پيغمبر صلي الله عليه و آله چون از سفري باز مي گشت، نخست به ديدار فاطمه مي رفت. و مدتي نزد او مي نشست. در يكي از سفرهاي پيغمبر، زهرا دست بندي از نقره و گردن بند و گوشواره اي براي خود فراهم آورده و پرده اي به در خانه آويخته بود. پدرش به عادت هميشگي به خانه ي وي رفت و پس از توقفي كوتاه ناخرسندانه بيرون آمد و روي به مسجد نهاد. طولي نكشيد كه فرستاده ي فاطمه عليها السلام با دست بند و گوشواره ها و پرده نزد پيغمبر آمد و گفت: دخترت مي گويد: « اين زيورها را بفروش و در راه خدا مصرف كن».
پيغمبر گفت: « پدرش فداي او باد! آنچه بايد بكند كرد، دنيا براي محمد و آل محمد نيست». (1)
هم چنين امام اميرالمؤمنين عليه السلام گهگاه در خطبه ها و نامه هايش به زندگي ساده ي خود اشاره مي كند و مي فرمايد:
سوگند به خدا بر اين جُبّه خود چندان پينه دوختم تا اين كه از دوزنده ي آن شرمنده شدم و گوينده اي به من گفت: « آيا آن را [بعد از اين همه پينه] از خود دور نمي كني؟ گفتم: « از من دور شو، كه هنگام بامداد از مردم شب رو سپاس گزاري مي شود. (2)
نيز مي فرمايد:
بدان كه پيشواي شما از دنياي خود به دو كهنه جامه و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا كرده است.
به خدا سوگند از دنياي شما طلا نيندوخته، و از غنيمت هاي آن مال فراواني ذخيره نكرده، و با كهنه جامه اي كه در بر دارم جامه ي كهنه ي ديگري آماده ننموده ام.
- و اگر بخواهم راه مي برم به صافي و پاكيزگي اين عسل و مغز اين نان گندم و بافته هاي اين جامه ي ابريشم؛ ولي چه دور است كه هوا و خواهش بر من فيروزي يابد و بسياري حرص مرا به برگزيدن طعام ها وادارد. . . . (3)
آن حضرت در سخنان و نامه هاي خود، مردم را به زهد و ساده زيستي دعوت مي كند. و در خطبه اي بسيار دلنشين، نوع زندگي تني چند تن از پيامبران بزرگ، از جمله پيامبر اكرم را شرح مي دهد كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري مي شود. (4)

سخنان امام خميني

شما كه داعيه ي پيروي از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام داريد؛ لااقل در زندگي آن مرد بزرگ كمي مطالعه كنيد، ببينيد واقعا هيچ گونه پيروي و مشايعتي از آن حضرت مي كنيد؟ آيا از زهد، تقوا، زندگي ساده و بي آلايش آن حضرت چيزي مي دانيد و به كار مي بنديد؟
ملت انتظار دارند كه شما روحاني و مؤدب به آداب اسلامي باشيد. حزب الله باشيد. از زرق و برق زندگي و جلوه هاي ساختگي آن بپرهيزيد.
مسئوليت شما خيلي سنگين است. وظايف شما غير از وظايف عامه مردم است؛ چه بسا اموري كه براي عامه ي مردم مباح است، براي شما جايز نيست. . . .
بايد بيش از پيش پارسا شويم و از حطام دنيوي رو بگردانيم. شما آقايان بايد خود را براي حفظ امانت الهي مجهز كنيد. امين شويد. دنيا را در نظر خود تنزل دهيد. . . . (5)
از اهم مسائلي كه بايد تذكر بدهم، مسئله اي است كه به همه ي روحانيت و دست اندركاران كشور مربوط مي شود و هميشه نگران آن هستم كه مبادا اين مردمي كه همه چيزشان را فدا كردند و به ما منت گذاشتند، به واسطه ي اعمال ما از ما نگران بشوند، زيرا آن چيزي كه مردم از ما توقع داشته و دارند و به واسطه ي آن دنبال ما و شما آمده اند كيفيت زندگي اهل علم است. اگر، خداي نخواسته، مردم ببينند كه آقايان وضع خودشان را تغيير داده اند، عمارت درست كرده اند و رفت و آمدهايشان مناسب شأن روحانيت نيست و آن چيزي را كه نسبت به روحانيت در دلشان بوده از دست بدهند، از دست دادن آن همان، و از بين رفتن اسلام و جمهوري اسلامي همان!. . . .
بزرگي شما آقايان به دنيا نيست. بزرگي شما به آخرت است و به اين كه جمهوري اسلامي دارد و ما بايد خيلي مواظب باشيم. اهل علم و دولت و دست اندركاران بيشتر بايد مواظب باشند؛ چرا كه همه دنبال اين هستند كه نقطه ضعفي از اهل علم پيدا كنند و مطرح سازند. (6)
وقتي تشريفات زياد شد، محتوا كنار مي رود. وقتي ساختمان ها و ماشين ها و دم و دستگاه ها زياد شد، موجب مي شود بنيه ي فقهي اسلام صدمه ببيند؛ يعني، با اين بساط ها نمي شود شيخ مرتضي و صاحب جواهر تحويل جامعه داد. اين موجب نگراني است و واقعاً نمي دانم با اين وضع چه كنم! اين تشريفات باعث آن مي شود كه روحانيت شكست بخورد. . . .
روحانيون بايد ساده زندگي كنند. آن چيزي كه روحانيت را پيش برده و حفظ كرده است، اين است كه ساده زندگي كرده اند. آنها كه منشأ آثار بزرگي بودند، ساده زندگي كرده اند. آنها كه بين مردم موجه بوده اند كه حرف آنها را مي شنيدند، اينها ساده زندگي كرده اند.
هر چه برويد به سراغ اين كه يك قدم برداريد، براي اين كه خانه تان بهتر باشد، از معنويت تان به همان مقدار، از ارزشتان به همان مقدار، كاسته مي شود. ارزش انسان به خانه نيست، به باغ نيست، اگر ارزش انسان به اينها بود، انبيا بايد يك چنين كاري بكنند. ارزش انسان به اين نيست كه هياهو داشته باشد، اتومبيل كذا داشته باشد، رفت و آمد زياد داشته باشد. ارزش روحانيت به اين نيست كه بساطي داشته باشد، دفتر و دستكي داشته باشد. (7)

ساده زيستي امام خميني

از زبان نزديكان:
هواي نجف بسيار گرم بود و بعضي از اوقات نزديك به 50 درجه مي رسيد. روزي خدمت امام رفتيم و گفتيم: اين گرما شديد است و شما هم پيرمرد. چون هواي كوفه بهتر است و مردم به آن جا مي روند، شما هم به آنجا برويد. در جواب فرمودند: « من چطور براي هواي خوب به كوفه بروم، در صورتي كه برادران من در ايران در زندان به سر مي برند». (8)
يك بار كه امام براي زيارت به كربلا تشريف برده بودند، ما براي كاري به اندرون رفتيم، خادمه ي ايشان حضور نداشت. من كنجكاو شدم كه چه چيزي در يخچال امام هست. به آشپزخانه رفتم و در يخچال را باز كردم، ديدم فقط يك كاسه پنير و يك پاره هندوانه در يخچال بود. (9)
اوايلي كه امام به نجف آمدند حاضر نمي شدند در منزل كولر باشد تا اين كه يكي از برادران اصرار كرد و گفت: « در اين هواي گرم زندگي بدون كولر ممكن نيست». آن گاه امام حاضر شدند، كولر بخريم.
ساختمان بيروني امام خرابه شده بود و مرحوم اشراقي رحمه الله آمدند و به امام گفتند: رنگي به اين خانه بزنيد و آن را درست كنيد. امام در پاسخ فرمود: « من براي اين جا نمي توانم از بيت المال خرج كنم». مرحوم اشراقي گفتند: از پول خودم خرج مي كنم. وقتي امام به كربلا رفتند ما فرصت را غنيمت شمرديم و اتاق بيروني را درست كرديم و در اطراف آن تشك انداختيم. وقتي امام مراجعت كردند و آن وضع را ديدند، چهره در هم كشيدند و گفتند: « من گفته بودم رنگ كنيد؛ ولي نه اين طور!» با اين كه ما چندان كاري نكرده بوديم؛ همان زيلو بود، منتها در اطراف آن تشك انداخته بوديم و پارچه ي آن را هم خيلي ارزان خريده بوديم. (10)
روزنامه ي لوموند درباره ي منزل امام در نجف نوشت:
اكنون ما در حضور آية الله،در اتاقي به مساحت 2*2 متر و در خانه اي هستيم كه در نجف واقع است، شهري كه از لحاظ وضع جغرافيايي يكي از بدترين مناطق كويري عراق است در پيچ يكي از كوچه هاي تنگ نجف، كه خانه ها براي آن كه سپري در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته است، مسكن محقر آيه الله خميني قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است. در سه اتاق اين خانه حداكثر دوازده تن از نزديكان وي حضور داشتند. (11)

لباس كرباس

زهد وحيد بهبهاني رحمه الله به اندازه اي بود كه لباس هايش كرباس بود و غالباً آنها را همسر مكرمه اش مهيا مي كرد و مي بافت. وحيد به اَلبسه و اَقمشه ي دنيا هيچ نظر نداشت و در مدت عمر به جمع زخارف دنيوي- كه كوچك ترين شاگردش را به اندك التفاتي ميسر شده است- همت مصروف نداشت. كناره گيري از زراندوزان شيوه ي او بود، از معاشرت آنها دامن كشيده بود و مصاحبت و نشست و برخاست با مستمندان را خوش مي داشت. (12)

آقا سيد ابراهيم موسوي قزويني

صاحب ضوابط آقا سيد ابراهيم موسوي قزويني، فقيه معروف و از معاصران صاحب جواهر با اين كه هر سال مبالغ زيادي از هندوستان و نيز حقوق شرعي بسياري از ايران به خدمتش ارسال مي شد، بسيار فقيرانه زندگي مي كرد و با نهايت صرفه جويي براي خود مالي نيندوخت. (13)

عتاب پدر

وحيد بهبهاني دو پسر داشت: يكي به نام اقا محمدعلي و ديگري به نام آقا عبدالحسين. اين مرد بزرگ روزي عروسش زن آقا عبدالحسين را ديد كه جامه هاي عالي و فاخر پوشيده است. به پسرش اعتراض كرد كه: چرا براي همسرت اين جور لباس مي خري؟ پسر جواب داد: « قُل مَن حَرَّم زِينَه الله التي أخرَجَ لِعِبادِه و الطيباتِ مِنَ الرِزق)؛(14) يعني بگو چه كسي زينت ها و رزق ها و غذاهاي پاكيزه را كه خداوند براي بندگانش آفريده، حرام كرده است -مگر اينها حرام است؟ لباس فاخر و زيبا را چه كسي حرام كرده است؟
وحيد گفت: « پسرم! نمي گويم كه اينها حرام است، البته حلال است. من روي حساب ديگري مي گويم. من مرجع تقليد و پيشواي مردم هستم. در ميان مردم غني و فقير و متمكن و غيرمتمكن هست. افرادي كه از اين لباس هاي فاخر و فاخرتر بپوشند هستند؛ ولي طبقات زيادي هم هستند كه نمي توانند اين جور لباس بپوشند، لباس كرباس مي پوشند. ما كه نمي توانيم اين نوع لباس را كه خودمان مي پوشيم براي مردم هم تهيه كنيم و آنها را در اين سطح زندگي بياوريم؛ ولي يك كار از ما ساخته است و آن همدردي كردن با آنهاست، آنها چشمشان به ماست. يك مرد فقير وقتي همسرش از او لباس فاخر مطالبه مي كند، يك مايه ي تسكين خاطر دارد مي گويد: گيرم ما مثل ثروتمندان نبوديم، ما مثل خانه ي آقاي وحيد زندگي مي كنيم. ببين زن يا عروس وحيد اين جور مي پوشند كه تو مي پوشي؟ واي به حال آن وقتي كه ما زندگي مان را مثل طبقه ي مرفه و ثروتمند كنيم كه اين يگانه مايه ي تسلي خاطر و كمك روحي فقرا هم از دست مي رود. من به اين منظور مي گويم ما بايد زاهدانه زندگي كنيم كه زهد ما همدردي با فقرا باشد». (15)
جان را بلند دار كه اين است برتري *** پستي نه از زمين و بلندي نه از سماست
آن كه ديبه ي هنر و علم در بر است *** فرش سراي او چه غم ار زانكه بورياست
با دانش است فخر نه با ثروت و عقار *** تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست

آن پارسا كه دِه خرد و باغ رهزن است *** آن پادشا كه مال رعيت خورد گداست ( اعتصامي)

رهبر انقلاب مشروطه

درباره ي زهد و ساده زيستي آخوند خراساني رهبر انقلاب مشروطه و مؤلف مشهورترين كتاب علم اصول نوشته اند:
تابستان لباسش كرباس بود و زمستان بَرَك(16) مي پوشيد و به يك جامه ي برك سه چهار سال به سر مي برد و اگر زائد بر قدر كفاف به رسم تعارف مي آوردند
به ديگران مي داد و چون در نهايت نظافت مي زيست، خيال مي شد كه لباس هاي فاخر پوشيده است. اگر گوشت طبخ مي شد. نيم حُقّه گوشت مي گرفتند و آبش را زياد مي كردند كه بيش از بيست نفر از آن آبگوشت مي خوردند.
غذاهاي لذيذ را خوش نداشت، ميل مفرِط به دوغ داشت، با آن رياست گذرانش را از وضع طلبگي تغيير نداده بود، بلكه قانع تر از طلبه هاي اين زمان بود. خودش مي فرمود: « در سابق من با عيال و اولاد در دوازده ماه به دوازده تومان به سر بُردم». دخانيات هيچ استعمال نمي كرد و چاي از يك استكان كم رنگ بيش نمي خورد و لذا دندان هايش با آن كه در سن هفتاد و چهار بود، عيب نكرده بود و چون دُرّ تَلألؤ داشت. بسيار كم غذا مي خورد و با كوچك ترين طلبه همكاسه مي شد و مزيتي براي خود قرار نمي داد.
در روزگاري كه او و سه فرزند و سه عروسش در خانه اي كوچك و هر كدام در يك اتاق زندگي مي كردند، روزي فرزند ارشدش مهدي نزد پدر آمد و از تنگي جا شكوه كرد. آخوند به سخنانش گوش فرا داد و سپس فرمود: « بابا! اگر قرار باشد منزل هاي اين شهر را ميان مستحقانش قسمت كنند به ما بيش از اين نمي رسد». (17)

علامه محمدجواد بلاغي

علامه شيخ محمدجواد بلاغي اتاقي كوچك و محقر داشت. در آن جز بوريايي و روفرشي اي كه بر آن مي نشست هيچ چيز نبود. در زمستان وسايل گرم كردن و در تابستان وسايل سرد كردن نداشت، با اين كه مزاجي ضعيف داشت و بيمار بود. با اين احوال، از اين اتاق بيرون نمي رفت مگر براي نيازهاي ضروري. (18)

جهاني است بنشسته در گوشه اي

يكي از شاگردان علامه طباطبائي رحمه الله ماجراي آشنايي خود با علامه و وضع زندگي او را چنين شرح مي دهد:
هنگامي كه اوصاف علامه را شنيديم، اشتياق ما براي ديدار با او زياد شد. مترصد بوديم به منزلش برويم و به بهانه اي با او ديدار كنيم، تا آن كه يكي از دوستان ما روزي به حجره آمد و گفت: « ايشان از زيارت مشهد برگشته است، بيا به ديدنش برويم». چون به منزل ايشان وارد شديم، ديديم كه اين مرد معروف و مشهور همان سيدي است كه ما همه روزه در كوچه ها در بين راه او را مي ديديم و ابداً احتمال نمي داديم كه او از اهل علم باشد تا چه رسد به تبحر در علوم. با عمامه اي كوچك از كرباس آبي رنگ و تكمه هاي باز قبا، با لباس كمتر از معمول، در كوچه هاي قم تردد داشت. خانه ي او نيز محقر و ساده بود.
ما معانقه كرديم و نشستيم و گفت و گو و سخن از مسائل مختلف پيش آمد. ديديم واقعاً اين مرد جهاني است از علم و درايت و ادراك و فهم و براي ما خوب مشهود شد كه:
هر آن كو زدانش بَرَد توشه اي *** جهاني شود بنشسته در گوشه اي
در همان مجلس شيفتگي و ارادت به ايشان يك باره اوج گرفت، و از ايشان خواستيم خصوصي براي ما فلسفه تدريس كنند كه آزادانه بتوانيم در بين درس به بحث پردازيم و اشكالي در مطلب باقي نماند. ايشان با كمال بزرگواري پذيرفتند. (19)
مدت ها زندگي استاد از حق التأليف كتاب هايش اداره مي شد. سال ها مبالغ هنگفتي مقروض بود و نزديكان ايشان حتي دامادشان مرحوم قدوسي رضوان الله عليه از اين موضوع اطلاع نداشت. با آن وضع مادي و با آن امكانات بسيار محدود و در غربت و ناشناختگي مي خواست تحولي عظيم در فرهنگ كشور و جهان اسلام به وجود آورد.
علامه طباطبائي به مشكلات كار كاملاً آگاهي داشت و مي دانست در راهي كه در پيش گرفته است چه ناهمواري ها و پيچ و خم هايي وجود دارد. اما او با اتكاي به خدا و كمك او بر مشكلات فائق آمد و بار ديگر خداوند متعال به انسان ها نشان داد كه كساني را كه تنها به اميد او و با اتكاي به او و براي جلب رضاي او كاري را شروع كنند، موفق خواهد كرد. (20)

سيد جمال الدين اسدآبادي

سيد جمال الدين به رسالت خويش آگاهي يافت و دانست كه اداي دين وظيفه چه مايه مجاهدت مي طلبد و چه سختي ها در پيش دارد. از اين رو تشكيل خانواده نداد و دل به مال و منال نباخت. او تنها و تنها براي افكار و آرمان هاي خويش زندگي مي كرد. در سراسر روز به يك وعده غذا مي ساخت، اگر چه چاي بسيار مي خورد و سيگار بسيار مي كشيد. هر آن براي تبعيد و گرفتاري هاي احتمالي ديگر آماده بود. قدرت منداني كه او را از اين سوي به آن سوي تبعيد مي كردند، در واقع خودشان را به زحمت مي افكندند نه او را. جامه هاي سيد بر تنش بود و كتاب هايش در سينه اش، افكارش در مغزش و دردهاي بزرگ در دلش. (21)
گويند سيد در ابتداي كار جامه داني داشت، ولي بعدها اين مختصر اسباب سفر و زندگي را نيز همراه نداشت. (22)

حاج شيخ محمدتقي بافقي

اين مرد وارسته در مدت عمرش، هفتاد و دو سال، جز لباس كرباس و قَدك اصفهان و يزد لباس ديگري نپوشيد، حتي عمامه اش هم كرباس بود. هرگز ظروف چيني و بلور خارجي استعمال نكرد و در منزلش ظرفي جز از مس و سفال پيدا نمي شد و از مواد غذايي كه از خارج وارد مي شد استفاده نكرد. (23)

محدث قمي

زندگي مرحوم حاج شيخ عباس قمي قدس سره بسيار محدود بود، به طوري كه از حد زندگي يك اهل علم عادي هم پايين تر بود، لباسش عبارت بود از قباي كرباس نظيف و معطر. چند سال زمستان و تابستان را با آن قباي كرباس مي گذرانيد. هيچ گاه در فكر لباس و تجمل نبود. فرش خانه اش گليم بود. از سهم امام استفاده نمي كرد. از نظر غذا هم با ملاحظه و محتاط بود. با اينكه سينه درد داشت و مبتلا به تنگي نفس بود و هر غذايي برايش مناسب نبود با اين وصف اهميت نمي داد و از هر غذا و هر مقداري كه ميسر بود استفاده مي كرد.
مردي از بازرگانان تهران تا آخر عمر وجه مختصري به محدث مي داد و ايشان با كمال اقتصاد زندگي مي كرد.
در اواخر عمرش شخصي از همدان به نجف اشرف آمد و ايشان را در خانه اش ملاقات كرد. ضمن سخن از وضع داخلي وي جويا شد. آن مرحوم هر چه بود گفت. شخص همداني در موقع رفتن مبلغي پول به ايشان داد؛ ولي هر چه اصرار كرد محدث قمي نپذيرفت.
پس از رفتن وي فرزند بزرگ محدث مي گويد: « پدر! چرا نپذيرفتي؟» جواب مي دهد: « گردنم نازك و بدنم ضعيف است، طاقت جواب خدا را در قيامت ندارم!». (24)

پي نوشت ها :

1. زندگاني فاطمه ي زهرا عليها السلام، ص 86، نقل از بحار الانوار ، ج43، ص 20.
2. نهج البلاغه، ص 229، خطبه ي 160
3. همان، نامه 45.
4. رك، همان، ص 226، 229، خطبه ي 160؛ ص 416-420، نامه ي 45؛ ص 486، حكمت 103؛ ص 168، خطبه ي 113.
5. جهاد اكبر ( چاپ شده همراه ولايت فقيه) به ترتيب صفحات: 178، 205-206، 220، 221، 222.
6. روزنامه ي كيهان، شماره 12498، چهارشنبه 26 تير 1364=28 شوال 1405.
7. مجله ي حوزه، شماره هاي 6، 7، 10.
8. فرازهايي از ابعاد روحي، اخلاقي و عرفاني امام خميني، ص 69.
9. همان، ص 73-74.
10. همان، ص 75.
11. تفسير آفتاب، ص 409-410.
12. وحيد بهبهاني، ص 140.
13. قصص العلماء، ص10.
14. اعراف، آيه 32.
15. احياي تفكر اسلامي، ص 78؛ سيري در نهج البلاغه، ص 228؛ قصص العلماء، ص 203 و وحيد بهبهاني، ص 142.
16. « بَرك: نوعي پارچه ضخيم كه در خراسان از پشم شتر يا كُرك بز با دست بافند و از آن جامه زمستاني دوزند» (فرهنگ معين).
17. مرگي در نور، ص 377، 396، 397.
18. بيدارگران اقاليم قبله، ص 212، 213.
19. مهر تابان، ص 8-9، بخش نخست.
20. يادنامه ي علامه طباطبائي، ص 198-199. نشر مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
21. بيدارگران اقاليم قبله، ص 27-28.
22. همان، ص 47.
23. مجاهد شهيد حاج شيخ محمدتقي بافقي، ص154.
24. حاج شيخ عباس قمي مرد تقوا و فضيلت، ص 42-45.

منبع مقاله :
مختاري، رضا، (1386)، گزيده سيماي فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.