مترجم: عليرضا طيب
وايت در اواخر دهه ي 1950، به همراه هربرت باترفيلد مورخ سرشناس انگليسي نقش برجسته اي در تشكيل كميته ي انگليسي نظريه ي سياست بين الملل داشت. اين كميته در 1966 كتاب تحقيقات ديپلماتيك را منتشر ساخت كه يكي از پرنفوذترين مقالات آن را وايت با عنوان «چرا نظريه ي روابط بين الملل نداريم؟» نوشته بود. استدلال او (كه در درس هايش كه در 1991 منتشر شد به طور كامل پرورانده شده است) مبتني بر اين گزاره بود: «بنيادي ترين پرسشي كه مي توانيد در نظريه روابط بين الملل مطرح سازيد اين است كه جامعه ي بين المللي چيست؟ درست همان طور كه پرسش محوري در نظريه سياسي اين است كه دولت چيست؟» (Wight 1987:222). اين سخن بر اين باور او پايه مي گرفت كه «اگر نظريه ي سياسي سنت تعمق و گمانه زني درباره ي دولت است پس مي توان نظريه ي روابط بين الملل را هم سنت تعمق و گمانه زني درباره ي جامعه دولت ها يا خانواده ي ملت ها يا جامعه ي بين المللي پنداشت»(Wight 1966a:18. از اين گذشته نك: wight 1991:260 كه در آن وايت اعلام مي كند اين سنت ها «مانند سه خط آهني كه تا بي نهايت كشيده شده باشند نيستند؛ از نظر فلسفي ثابت يا ناب نيستند ... بلكه در بافت تمدن غرب در هم تنيده شده اند. آن ها هم بر يكديگر تأثير مي گذارند و هم يكديگر را غنا مي بخشند و به نظر من بدون از دست دادن هويت دروني خويش تغيير مي يابند»).
وايت پس از مطرح ساختن پرسش محوري، در ادامه مي گويد «نشانه ي [نظريه ي روابط بين الملل] نه تنها قلت بلكه همچنين فقر نظري و شفاهي آن است». در سنت غرب همتايي بين المللي براي مجموعه نوشته هاي افلاطون، هابز، لاك، ميل و روسو وجود نداشت. اين امر از نظر وايت دو دليل داشت. از يك سو، نظريه پردازان سياسي غرب از ديرباز نگاه خود را تقريباً به طور دربست روي دولت به منزله ي كانون پيشرفت، و «اوج تجربه ي سياسي» متمركز ساخته اند. از سوي ديگر، به گفته ي وايت
سياست بين الملل در برابر به نظريه كشيده شدن نوعي سركشي از خود نشان مي دهد. دليل اين امر آن است كه نظريه پردازي [درباره ي سياست بين الملل] بايد به زبان نظريه ي سياسي و حقوق صورت گيرد. ولي اين زبان مناسب كنترل بشر بر زندگي اجتماعي خودش است... نظريه ي روابط بين الملل، نظريه ي بقاست.
(Wight 1966a:33)
بدين ترتيب هيچ مجموعه ي مستقلي و كاملي از آن چه وايت نظريه ي روابط بين الملل مي داند وجود ندارد. در عوض، او سه سنت فكري تاريخي بسيار فراخ را «كه توسط نويسندگان و دولتمردان تبلور يافته و دست به دست منتقل شده است» مشخص مي سازد. پيش از نگاه اجمالي به اين سنت هاي سه گانه از حيث چگونگي و چرايي پاسخ گويي آن ها به پرسش هاي محوري نظريه ي روابط بين الملل بايد خاطر نشان سازيم وايت با به خرج دادن دقت فوق العاده، بر اين نكته تأكيد مي كند كه گونه شناسي خودش را چنان فراخ بنا كرده است كه تا طيف وسيع نوشته هاي فلسفي، حقوقي و تاريخي را تحت پوشش گيرد و ساده سازد و طيف مشابهي از عمل سياسي را نيز مدون سازد:
اگر از اين سه گونه نظريه ي روابط بين الملل چونان الگوهاي انديشه سخن گوييم از منظري فلسفي به آن ها روي كرده ايم. در اين صورت احتمالاً متوجه ... انجسام منطقي اين مجموعه ي پيچيده از انديشه ها و اين مسئله خواهيم شد كه پذيرش هر انديشه ي واحدي احتمالاً به لحاظ منطقي مستلزم پذيرش بسياري انديشه هاي ديگر است به گونه اي كه اين كليت مي تواند به يك منظومه از فلسفه ي سياسي باشد. اگر از آن ها چونان سنت هاي فكري ياد كنيم.. احتمالاً متوجه بي معنايي ها و گسست ها خواهيم شد زيرا مقتضيات زندگي سياسي اغلب منطق را تحت الشعاع خود قرار مي دهد. همه نوع مواضع بينابيني را نيز خواهيم يافت (Wight 1987:226)
وايت ضمن طرح مؤكد اين هشدار، ويژگي هاي متمايز كننده ي آن چه به سنت هاي سه گانه روابط بين الملل-واقع گرايي، خردباوري و انقلاب خواهي-معروف شده است برحسب چگونگي و چرايي پاسخ گويي آن ها به آن پرسش محوري بيان مي كند.
در يك سر طيف، واقع گرايي قرار دارد. واقع گرايي، جامعه ي بين الملل را يك تناقض گويي مي داند. در نبود قراردادي ميان دولت ها، آن ها هنوز به وضعيت اجتماعي نرسيده و در وضع طبيعي قرار دارند. مانند وضع طبيعي ميان افراد، وضع طبيعي ميان دولت ها هم وضعيت جنگي است. اين سنت به دليل قبول فرض هاي هابز، سياست بين الملل را كشمكش با حاصل جمع صفري بر سر قدرت، و صلح را نتيجه ي شكننده ي ناامني متقابل و بازدارندگي هستي بنياد مي داند. دولت، عالي ترين شكل اقتدار سياسي است و منافع آن مانع از توجه به منافع ديگر دولت ها مي شود مگر منافعي كه دورانديشي و تعقيب عقلايي نفع شخصي خودخواهانه در محيطي خصمانه توجه به آن ها را ايجاب مي كند. سياست بين الملل حوزه هميشگي خشونت، بقا و ضرورت راهبردي است.
در سر ديگر طيف، انقلاب خواهي قرار دارد كه سنتي است كه دانته و كانت نياكان آن به شمار مي روند. اين سنت، با نگاهي فرجام شناختي، نوعي جامعه بين المللي بشريت را مفروض مي انگارد كه نظام دولت ها به منزله ي يك پي پديدار، كه پويش هاي بيمارگونه اش با منافع راستين اعضاي واقعي آن جامعه تعارض دارد، مانع از تحقق کامل جامعه ي يادشده مي گردد. سنت فكري و عملي انقلاب خواهي ضمن پذيرش بدبيني واقع گرايي به جامعه ي بين المللي دولت ها معتقد به كمال يابي بشريت در روند تاريخي تصادفي تقلا براي رسيدن به حداكثر مدنيت است.
انقلاب خواهان به جاي تسليم شدن به ضرورت هاي بقا در نظامي مبتني به خودباوري با ستودن اين ضرورت ها، خواستار تجديدنظر ريشه اي در اين نظام هستند. «به همين دليل اين اعتقاد مشترك به درجات مختلف در پروتستان هاي فرانسو، ژاكوبن ها، ماتسيني، ويلسون رئيس جمهور ايالات متحده و كمونيست ها وجود دارد كه كليت تاريخي ديپلماسي تا امروز چيزي جز آه و ناله و مشقت نبوده است و جامعه ي [بشري] مانند ملكوت خداوند ... چيزي است كه وجود دارد»(Wight 1966b:94). همان گونه كه اين نمونه ها نشان مي دهد نه آرايش سياسي دقيق آينده از پيش معين شده است نه شيوه ها و ابزارهاي دگرگون ساختن آرايش فعلي. براي رسيدن به رستگاري به تعداد توجيهاتي كه براي ضرورت آن ارائه شده است راه هاي متفاوتي وجود دارد. آن چه گونه هاي مختلف انقلاب خواهان را با هم متحد مي سازد اين است كه همگي نظام سياسي موجود را مردود مي شمارند و خواهان زير و رو شدن آن هستند.
اگر تمايزي كه وايت بين واقع گرايي و انقلاب خواهي مي گذارد وجوه مشترك بسياري با بحث ادوارد هالت كار در مورد واقع گرايي و آرمان خواهي دارد ولي تفاوت او با كار در اين است كه او مدعي وجود سنت فكري سومي است كه بنا به ادعاي خودش كار ناديده اش گرفته است. وايت مي گفت كه آن چه خودش سنت خردباوري مي خواند ميان دو قطب واقع گرايي و انقلاب خواهي قرار دارد و در مقايسه با آن ها تعريف مي شود. اين سنت به جاي تأثير پذيرفتن از هابز با كانت متأثر از مابعدالطبيعه لاك و هيوم است. هواداران اين سنت مدعي اند كه وضع طبيعي به منزله ي وضعيتي پيشااجتماعي ذاتاً به هرج ومرج آلود است و نه خوش و سعادتمندانه. از اين گذشته آنان معتقدند هر دو سنت پيش گفته به واسطه ي تلقي ذره باورانه اي كه از سرشت بشر دارند و رفتار اجتماعي انسان را تعيين شده به وسيله ي نوعي «سرشت» ايستا و غيراجتماعي مي دانند دچار خطا هستند. برعكس، بايد انسان ها را حيواناتي اجتماعي دانست كه در تعامل مستمر با ديگر انسان ها قرار دارند. شكل هاي زندگي اجتماعي در هر سطحي از جمع هاي انساني را بهتر از همه مي توان از طريق دنبال كردن مسير تحول و تكامل تاريخي عرف ها و هنجارهاي شان شناخت. اين عرف ها و هنجارها كه در نهادهاي اجتماعي آمرانه حكمراني تبلور يافته و توسط اين نهادها تدوين شده اند. همان اصول رفتاري را به دست مي دهند كه جوامع از طريق آنها بر اساس حقوق و تكاليف متقابل اعضاي تشكيل دهنده شان سامان مي يابند.
بنابراين از ديد وايت، نبود دولتي جهاني و همزيستي تعداد زيادي دولت هاي برخوردار از حاكميت لزوماً سياست بين الملل را محكوم وضعيتي جنگي نمي كند و مفهوم جامعه ي بين المللي را بي معنا نمي سازد. اقتدارگريزي هم مانعي در راه تعامل اجتماعي و اقتصادي اعضاي اين جامعه با يكديگر نمي شود. اما بايد جامعه ي بين المللي را جامعه ي بي همتايي دانست كه به واسطه ي استقلالي كه دارد چندان نمي توان براي شناخت ويژگي ها و پويش هاي اساسي اش از «تشبيه آن به جامعه ي داخلي» بهره جست.
دسته بندي «سه گانه ي» مارتين وايت از انديشه ي روابط بين الملل، فوق العاده التقاطي است نه صرفاً به دليل آن كه اين «سنت ها» را از نظر فلسفي يا تحليل به دقت مشخص نمي سازد بلكه همچنين از آن رو كه شخصاً نسبت به فراتر رفتن از آن ها يا جاي دادن ديدگاه هاي خودش در دل يكي از اين سه سنت به شدت بي ميل است. تيموتي دان در بررسي فوق العاده اي كه درباره ي «مكتب انگليس» انجام داده است خاطرنشان مي سازد كه در آثار اوليه ي مارتين وايت درباره ي سياست بين الملل به ويژه در كتاب سياست قدرت «واقع گرايي مارتين وايت عاري از ديالكتيك بود و تنها قدرت وجود داشت. نوشته هاي اوليه ي وايت حاوي ديدگاهي اندوه بار درباره ي گريز ناپذير بودن سياست قدرت است كه اراده ي بشرتأثيري بر آن ندارد.»(Dunne 1995:130). اما در ادامه ي حياتش همنوايي بيش تري با سنت خردباوري از خود نشان داد هر چند همواره از خردباور خواندن خودش امتناع داشت. او زماني نوشت «وقتي روحم را زير ذره بين مي گذارم ظاهراً هر سه اين شيوه هاي فكري را در وجودم مي يابم»(Wight 1987:227). يكي از دلايل اين امر به نظر خود وايت اين است كه هر يك از اين سنت ها چيزي جز مدون سازي يكي از سه گونه شرايط جامعه شناختي كه تشكيل دهنده ي موضوع روابط بين الملل است نيست. اين شرايط سه گانه بدين قرار بود: اقتدارگريزي بين المللي كه به معني نبود حكومت در نظام بين المللي متشكل از دولت هاي برخوردار از حاكميت است؛ تعامل عادتي كه در رويّه ديپلماسي، حقوق بين الملل و ديگر شكل هاي نهادين وابستگي متقابل نمود مي يابد؛ و همبستگي اخلاقي يا همبستگي نهان بشريت، جامعه ي جهاني مردان و زنان كه در پس پشت افسانه ي حقوقي دولت وجود دارد. او در درس هايش براي دانشجويان، از اين سنت هاي سه گانه همچون مجموعه ي فوق العاده اي از ابزارهاي آموزشي براي سازمان دادن به بحث جنگ، منافع ملي، ديپلماسي، توازن قدرت و حقوق بين الملل بهره مي گرفت. به عنوان «سنت هايي» بسيار كشدار، هيچ يك از نويسندگان بزرگ روابط بين الملل را نمي توان با اطمينان جزو يكي از آن ها دانست و خود وايت هم واقف بود كه عناصر مختلف اين سنت ها نه تنها در تفكر خودش بلكه همچنين در انديشه ي ديگران در كنار هم وجود دارد. وانگهي، اين امكان وجود داشت كه در درون هر سنت نيز تمايزات بيش تري قائل شد البته چنين كاري نقض غرض بود. براي نمونه مي شد بين انقلاب خواهان «معتدل» مانند كانت و انقلاب خواهان «دو آتشه» مانند لنين فرق گذاشت. از اين گذشته او صلح باوري را گونه اي «انقلاب خواهي وارونه» مي دانست كه ضمن تصديق تصويري كه واقع گرايان از جهان به دست مي دهند آن را با امتناع سرسختانه از شركت در سياست قدرت در مي آميزد.
ارزيابي آثار مارتين وايت كار آساني نيست. از يك سو، بايد او را يكي از پايه گذاران ديدگاه بدانيم كه تاريخ انديشه ي روابط بين الملل را منحصر به واقع گرايي و آرمان گرايي (كه از جمله در آثار كار، مورگنتا و هرتس به شكلي عامه فهم معرفي شده است) نمي داند و معتقد است خردباوري (كه گاه مكتب «گروسيوس» نيز خوانده مي شود) به خودي خود ارزش آن را دارد كه جدي گرفته شود. بي گمان بسياري از پژوهندگاني كه وايت در دهه هاي 1950 و 1960 الهام بخش شان بود به ويژه هدلي بول همين نگرش را داشته اند. استيو اسميت در تحليل استادانه اي كه از رشته روابط بين الملل به عمل آورده است مقوله هاي سه گانه ي وايت را يكي از ده «تصويري» مي داند كه رشته روابط بين الملل در سده ي بيستم از خود به دست داده است (Smith 1995).
از سوي ديگر، آثار وايت بدون مشكل هم نيست كه دوتاي آن ها ارزش يادآوري را دارد. نخست، درباره ي موقعيت شناخت شناسانه سنت هاي سه گانه بحث و مناقشه فراواني صورت گرفته است. در مجموع، راه هاي بسياري براي تقسيم بندي رشته روابط بين الملل وجود دارد. كار از دو مكتب فكري ياد مي كند، وايت آن را به سه مكتب افزايش مي دهد، جيمز ميان پنج مكتب را برمي شمارد و ناردين و ميپل حوزه ي اخلاق بين المللي را دست كم به دوازده سنت پژوهشي تقسيم بندي مي كند (Nardin and Mapel 1992,Donelan 1990). پس سودمندترين نظام طبقه بندي وايت نسبت به بقيه به ويژه اگر طبقات او را به گروه هاي فرعي تري تقسيم كنيم و همان طور كه خود وايت در درس هايش روشن مي سازد سعي نكنيم متفكران خاص را به زور در سنتي بسته جاي دهيم در چيست؟ روي جونز در نقدي كه بر كل «مكتب انگليس» نوشته است چنين خاطر نشان مي سازد:
اگر مكتب هاي سه گانه ي واقع گرايي، خردباوري و انقلاب خواهي، شيوه هاي برداشت، دريافت و عمل را مشخص مي سازند خودشان از چه و كجا نشئت گرفته اند؟ اگر از ذهن مارتين وايت نتيجه شده اند آيا امكان تجديدنظر ريشه اي در آن ها نيست؟ هرچه باشد. انديشه ي ماكياولي تك بُعدي نبوده است آيا امكان دارد طرح وايت اهميت و معنايي مابعدالطبيعي داشته باشد؟... پرداختن نظريه هاي سياسي فعاليتي درجه يك است و صرفاً به طبقه بندي و تفسيركرده ها و گفته هاي دولتمردان و ديگران ختم نمي شود.(John 1981:10)
به ديگر سخن، اگر تلاشي براي دفاع از اهميت و معناي مابعدالطبيعي مكاتب سه گانه يادشده به عمل نيايد معلوم نيست كه چرا بايد آن ها براي كسي كه از توانايي وايت براي به كار گرفتن شان با آن نكته سنجي و تبحر مثال زدني برخوردار نيست چندان كارگشا باشند. خود وايت نسبت به توانايي ما براي فراتر رفتن از اين سه مكتب يا توانايي يكي از آن ها براي پيروز شدن بر دو تاي ديگر بدبين بود ولي تمايلي به دفاع صريح از اين موضع گيري خود نداشت.
دومين مشكل آثار مارتين وايت اين است كه وي با وجودي كه علاقه مند مسائل هنجاري مطرح در بررسي روابط بين الملل است به دليل نحوه ي تعريفي كه از اين حوزه به دست مي دهد نمي تواند آن را در دل حوزه ي فراخ تر نظريه ي سياسي غرب جاي دهد. كريس براون در كتاب فوق العاده اش نظريه ي روابط بين الملل: رويكردهاي هنجاري تازه اين نكته را به خوبي روشن مي سازد. او مدعي است كه در تعريف وايت از سياست، دو موضوع تحليل جداگانه در هم آميخته اند. موضوع نخست، سرشت عدالت و موضوع دوم سازمان دولت است (Brown 1992).اگر قصد بررسي عدالت بين المللي از پشت عينك نظريه سياسي غرب را داشتيم و براي روشن ساختن معناي عدالت و نتايج سازماني آن به مقوله هاي نظري غربي توسل مي جستيم مكاتب سه گانه ي مورد بحث بايد جاي خود را به گفتمان روشنگرتري بين روايت هاي جماعت باورانه و جهان ميهن از نظم جهان مي دادند. وايت با تعريف نظريه ي سياسي به شيوه اي بسيار گمراه كننده، خود را از منابع الهامي كه مي توانند معماهاي هنجاري جنگ، حاكميت، دولت و توزيع ناعادلانه ي ثروت جهان را روشن سازند حروم كند.
با وجود اين مشكلات باز هم آثار مارتين وايت شايستگي آن را دارند كه به منزله ي نوشته هاي كسي كه درباره ي ابعاد فرهنگي و اخلاقي روابط بين الملل بسيار قلم زده است خوانده شوند. آثار او پيوسته به ياد مي آورند كه آن چه شايد اختلافات تازه در رشته ي روابط بين الملل بر سر موضوعاتي معاصر به نظر آيد در واقع چيزي جز تعميم و تجلي دعواهاي بسيار قديمي نباشد كه البته به زبان متفاوتي بيان شده است.
ـــ بول؛ كار؛ ناردين
مهم ترين آثار وايت
-1952 British Colonial Constitutions,Oxford,Clarendon Press.
-1966a Why is there no international theory? in Martin Whigh and Herbert Butterfield (eds),Diplomatic Investigations:Essays in the Theory of International Politics,London,Allen & Unwin,1-33.
-1966b Western Values in international relations,in Martin Wight and Herbert Butterfield (eds),Diplomatic Investigations:Essays in the Theory of International Politics,London Allen & Unwin,89-131.
-1973 The balance of Power and international Order,in Alan James (ed),The Bases of International Order:Essays in Honour of C.A.W.Manning Oxford,Oxford University Press.85-115.
-1977 Systerms of States,London,Leicester University Press.
-1978 Power Politics,Harmondsworth,Penguin.
-1987 An anatomy of international thought,Review of International Studies 13:221-7.
-1991 International Theory:The three Traditions,London,Leicester University Press.
خواندني هاي پيشنهادي
-1992 Brown,Chris,International Theroy:New Normative Approaches,Hemel Hempstead,Harvester Wheatsheaf.
-1976 Bull,Hedley,Martin Wight and the theory of international relations,British Journal of International Studies 2:101-16.Reprinted in Martin Wight,International Theory:The Three Traditions,London,Leicester University Press,1991:Xi-XXiii.
-1990 Donelan,Michael,Elements of International Political Theory,Oxford,Clarendon Press.
-1995 Dunne,Timothy,International Society:theoretical promises fulfilled? Cooperation and Conflict 30.
-1998 Dunne,Timothy,Inventing International Society:A History of the English School,New York,St Martin's Press.
-1988 Grader Sheila,The English School of International Relations:evidence and evaluation,Review of International Studies 14:29-44.
-1994 Hassner,Pierre,Beyond the three traditions:the Philosophy of War and Peace in historical Perspective,International Affairs 70:737-56.
-1990 Jackson,Robert H.Martin Wight,international theory and the good life,Millennium:Journal of International Studies 19:261-72.
-1981 Jones,Roy,The English School of International Relations:a case for closure,Rview of International Studies 7:1-13.
-1992 Nardin,Terry and Mapel,David (eds)Traditions of International Ethics,Cambridge,Cambridge University Press.
-1981 Nicholson,Michael The enigman of Martin Wight,Review of International Studies 7:15-22.
-1978 Porter,Brian,Patterns of thought and Practice:Martin Wight's international theory in Michael Donelan (ed),The Reason of States: A Study in International Political Theory,London Allen & Unwin,64-72.
-1995 Smith,Steve,The self-images of a discipline:a genealogy of international relations theory in Ken Booth and Steve Smith (eds),International Relations Theory Today,Cambridge,Polity Press,1-38.
-1989 Wilson,Peter,The English School of International Relations,Review of International Studies 15:49-58.
-1994 Yost,David,Political Philosophy and the theory of international relations,International Affairs 70:263-90.
مارتين گريفيتس
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/ج