روش فرانسيس بيكن، فيلسوف تجربي مذهب انگليسي

مقدّمتاً به عرض مي رساند يكي از ويژگي هاي عصر بيكن شكّاكيّت است، به ويژه شك در حكمت مدرسي. مونتني ( Michal De Montainge: 1533-1592 ) آن شكّاك نامدار عصر آشكارا مي گفت: شك بارزترين نشانه ي
يکشنبه، 30 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روش فرانسيس بيكن، فيلسوف تجربي مذهب انگليسي
 روش فرانسيس بيكن، فيلسوف تجربي مذهب انگليسي

 

نويسنده: دكتر محسن جهانگيري




 

مقدّمتاً به عرض مي رساند يكي از ويژگي هاي عصر بيكن شكّاكيّت است، به ويژه شك در حكمت مدرسي. مونتني ( Michal De Montainge: 1533-1592 ) آن شكّاك نامدار عصر آشكارا مي گفت: شك بارزترين نشانه ي حكمت است. بيكن ( 1561-1626 م ) بلاشك از آثار وي مطّلع و شايد هم متأثّر بوده است، كه در كتاب مقالات ( The Essays ) خود از مونتني به نيكي نام برده و به روايتي كتاب مزبور را به تقليد از كتاب مقالات وي، مقالات ناميده است.
بيكن نيز در اين راه از همعصران خود عقب نماند و به اكثر معلومات اسلافش با شك و ترديد نگريست و احياناً از شكّاكان مشهور كه يقيني بودن علم و ادراك را انكار مي كردند ستايش كرد و البته با آنها به توافق كلّي نرسيد. خلاصه بيكن در علوم اسلاف شك و ترديد روا داشت و گويي مانند خلف دانايش دكارت شك را وسيله و مقدّمه ي وصول به يقين شناخت كه تأكيد كرد روش جديد بايد با شك آغاز شود.
اصول اوّليّه اي كه بدون تحقيق كافي پذيرفته شده اند بايد از نو آزمايش و مورد بررسي قرار گيرند. گفتني است كه مرسن ( Marin Merson: 1588-1648 ) دوست دكارت نيز او را شكّاك خوانده است، امّا تنها به اين دليل كه از ارسطو انتقاد كرده و به يافته ها و گفته هاي پيشينيان اعتماد نكرده است. گويا در آن عصر منتقدان ارسطو را شكّاك مي خوانده اند.
حاصل اينكه عدّه اي بيكن را شكّاك انگاشته و چنان كه اشاره شد او خود نيز احياناً از شكّاكان به نيكي نام برده و شك را سرآغاز روش جديد شناخته است. بنابراين بايد اعتراف كرد كه او در تحقيقات علمي و تأمّلات فلسفي نوعي شك را لازم مي دانسته است. امّا مسلّماً شك او نه شك عام و مطلق بوده كه مانند پورن ( Pyrho of Elis: 365-275 B. C ) آن شكّاك معروف حس و عقل هر دو را بي اعتبار بداند و حصول علم و يقين را يكسره انكار نمايد، ‌و نه مذهب ظنّ و احتمال ( probabilism ) كه مانند آكادمي ها ( جانشينان افلاطون ) تنها حصول احتمال را ممكن بداند و حصول يقين را ناممكن پندارد.
زيرا او هم از پيروان پورن انتقاد كرده و هم از آكادمي ها خرده گرفته كه در شك راه افراط مي پيمايند و حصول يقين را در هيچ موردي ممكن نمي شناسند و بدين ترتيب مردم را از كشف حقيقت و وصول به يقين مأيوس مي كنند. البته با وجود اين آكادمي ها را بر پيروان پورن ترجيح مي دهد؛ چرا كه افراط آنها در شك به پايه ي اينها نمي رسد، شك او مانند خلف دانايش دكارت نيز نبوده كه شك دقيقاً روش او باشد و براي وصول به يقين در همه چيز شك نمايد، حتي در هستي خودش. به عبارت دقيق تر مي توان گفت شك او شك عالم است نه فيلسوف، يعني شك براي او به عنوان يك مسئله ي فلسفي مطرح نشده و نه تنها صلاحيّت حواسّ و استعداد عقل را هرگز مورد سؤال قرار نداده بلكه در مقابل تأكيد كرده، نمي توان حجيّت را از حواسّ و فاهمه با همه ي ضعفي كه دارند سلب كرد، بلكه بايد براي آنها وسايل كمكي لازم فراهم آورد تا كشف حقيقت امكان يابد.
مي گويد: « عقيده ي كساني كه منكر علم يقيني هستند در وهله ي اول با روش من سازگار مي نمايد، امّا در نهايت از من جدا شده، در برابر من قرار مي گيرند زيرا آنها قاطعانه مي گويند كه حصول علم به هيچ امري ممكن نيست، من همه قاطعانه مي گويم با روشي كه اكنون متداول است حصول علم به طبيعت امري ممكن نيست آنها حجيّت را از حواسّ و فاهمه سلب مي كنند در حالي كه من براي فهم صحيح وسايلي تهيّه مي بينم ».
خلاصه او شكّاك به معناي متبادر كلمه نبود بلكه چنان كه اشاره شد در گفته هاي پيشينيان بالاخص ارسطو و ارسطوئيان شك و ترديد و يا احياناً توقف روا مي داشت آن هم به اين دليل كه آنها راه و روش درستي نداشتند و بدون مشاهده و تجربه ي دقيق جزئيات احكام كلّي ساخته اند. لذا از قياس متداول ارسطوئيان خرده گرفت كه كبريات در آغاز كار بدون تجربه ي دقيق و صحيح و با عجله و شتاب از جزئيات گرفته شده و بعدها بدون تجربه ي جديد و به صرف تقليد پذيرفته شده اند.
بنابراين روش قديم و منطق ارسطو را براي كشف حقايق علمي نابسنده شناخت و تأكيد كرد كه اين روش در تفسير طبيعت ( interpretaion of nature ) كارايي ندارد و علم تازه اي به دست نمي دهد، بلكه تنها به اثبات حقيقتي مي پردازد كه مقدّمه ي كبري متضمّن آن است، ‌لذا در برابر ارغنون ارسطو به تنظيم منطق و ارغنون جديدي اهتمام ورزيد و كتابي به نام ارغنون جديد « Novum Organum » به رشته ي تحرير درآورد كه حاوي روش اوست و بنابر اظهار نظر اهل نظر در طرز تفكّر متفكّران دوره ي « تجديد حيات علمي و ادبي اروپا » ( رنسانس ) بسيار مؤثّر افتاد و در نتيجه افكار اروپائيان و بلكه مردم جهان را به مسيري جديد راهنمايي كرد، چنان كه سورلي ( Sorely ) آن را حاوي پيام بيكن براي بشريّت و عامل تأثير وي در اخلاقش شناخت و مكولي ( Lord Macaulay: 1800-1859 ) نوشت: دو كتاب ارغنون نو و فزوني و ارجمند دانش عقل هايي را حركت دادند كه آنها دنيا را به حركت درآورند.
به عنوان جمله ي معترضه نظر من هم اين است كه تمدّن امروزي و يا به اصطلاح تمدّن جديد و آنچه پس از وي در اين پنج قرن اخير در دنيا رخ داده حاصل راه و روش و تحقّق افكار و پيش بيني ها و تعبير راستين رؤياهاي فرانسيس بيكن و همفكران اوست.

اهتمام به روش

اهتمام به روش مخصوص بيكن نيست بلكه اين مهم از ويژگي هاي عصر بيكن بوده كه متفكّران و پژوهندگان اين عصر در برابر روش قدما روش هاي جديدي براي تحقيق پيشنهاد كردند كه برخلاف روش كهن كه بيشتر بر قياس تكيه داشت و از كلّي به جزئي مي رفت، ‌از بررسي جزئيّات آغاز مي كرد تا به قوانين كلّي دست يابد. امثال ويوز ( Vives: 1492-1540 ) و سنچز ( 1623 - 1551: Sanches ) اين راه و روش را پسنديدند و ستودند و كساني مانند تلسيو ( Telesio : 1509-1588 )، گيلبرت ( Gilbert : 1544-1603، طبيب و فيزيكدان انگليسي )، گاليله و كپلر آن را به كار بستند؛ امّا هيچ يك از اشخاص مزبور مانند بيكن در اين راه كار نكرد و موفقيّت شاياني به دست نياورد.

روش پيشنهادي بيكن

او در كتاب ارغنون نو پس از انتقاد و خرده گيري از روش پيشينيان، ‌بدين صورت به شناساندن روش و منطق خود مي پردازد كه « امّا روش من كه توضيحش آسان ولي عمل به آن دشوار است از اين قرار است كه من براي يقين مدارج متصاعد قايلم و عمل حس را در صورتي كه با نوعي تصحيح، تأييد و مراقبت شده باشد مي پذيرم، امّا قسمت معظم عمل ذهن را كه به دنبال حس پيدا مي شود مردود مي دانم و به جاي آن براي ذهن راهي جديد و مطمئن باز مي كنم و آن اينكه ذهن بايد كار خود را مستقيماً از ادراك حسي ساده آغاز كند و قدم به قدم تحت مراقبت قرار گيرد و هدايت شود ».
او تأكيد مي كند: روش پيشنهادي وي برخلاف روش سنّتي - كه صرفاً نشانگر راه غلبه در بحث است - عبارت است از قواعد شناخت و تفسير طبيعت، غلبه ي بر آن و تحت نظارت درآوردن قوانين آن. بنابراين عقيده دارد و مژده مي دهد كه اگر روش وي اعمال شود انسان ها طبيعت را خواهند شناخت و اسرارش را به تدريج كشف خواهند كرد و اكتشافات و اختراعات نه به اتّفاق و تصادف بلكه بر حسب قواعد رخ خواهد داد.

قواعد روش

قاعده ي اول: بايد تمام پيشداوري ها و تعصبات و خطاها و اشتباهات و به تعبير وي بت ها را بايد از ذهن زدود تا ذهن به صورت آيينه ي صاف و همواري درآيد و واقعيّت را آن چنان كه هست بنماياند.
قاعده ي دوم: بايد تمام منقولات را كنار گذاشت و در علوم قدما شك و ترديد روا داشت و از نو به مشاهده و تجربه پرداخت، امّا البته تجربه هم نبايد از حدود خود تجاوز كند. او تأكيد مي كند شرط انجام اين مهم مطالعه ي تاريخ طبيعي است كه او خود بدين كار اهتمام ورزيد رسالات و كتب بسياري به نام هاي تاريخ بادها، الفباي طبيعت، ‌تاريخ گوگرد، جيوه و نمك، جنگل جنگل ها و ... به رشته ي تحرير درآورد.
قاعده ي سوم: حواسّ و فاهمه بايد با وسايل كمكي تقويت شوند و خطاهاي حواسّ هم بايد تصحيح شوند، ‌به حافظه هم نبايد اعتماد كرد بلكه لازم است از قيد كتابت ياري گرفته شود.
قاعده ي چهارم: در مشاهده و تجربه بايد به موارد منفي اهتمام ورزيد و به موارد مثبت اكتفا نكرد، زيرا در ساختن مفاهيم و احكام كلّي اهميّت موارد منفي بيش از موارد مثبت است كه ممكن است حتي يك مورد منفي حكم را به كلّي تغيير دهد. او شديدترين اعتراضي كه به روش قدما مي كند همين است كه مي گويد: آنها تتها به موارد مثبت بسنده كردند و از موارد منفي غفلت ورزيدند.
قاعده ي پنجم: بايد تحقيق را با مشاهده ي جزئيات آغاز كرد امّا نبايد يكباره به كلّيات و يا كبريّات بسيار كلّي جَست، ‌بلكه براي رسيدن به آن بايد مراحلي پيمود با احتياط و گام به گام نه با عجله و شتاب به اين صورت: مرحله ي اول مشاهده ي جزئيات، ‌مرحله ي دوم كلّيات سفلي يا جزئي ترين احكام، ‌مرحله ي سوم كلّيات وسطي، مرحله ي چهارم كلّيات كبري و يا كلّي ترين احكام. كلّيات سفلي با تجربه ي محض كمي فرق دارند بنابراين فاقد اهمّيت اند، امّا كلّيات وسطي كه همان قوانين علوم و فنون اند احكام و قضايايي صادق، واقعي و زنده اند و امور و سرنوشت انسان ها وابسته ي به آنهاست. كلّيات كبري برخلاف مبادي قدما كه بيكن آنها را انتزاعي مي انگاشت انتزاعي نيستند بلكه واقعيّت دارند.
نكته ي قابل توجّه اينكه بيكن با تمام اهميّتي كه براي قواعد خود قايل بود آنها را ثابت و لا يتغيّر نمي دانست و براي روش و منطق خود اعتبار مطلق قايل نبود بلكه معتقد به تحوّل آن بود و مي گفت هرگاه اكتشافات ترقّي كند فنّ و روش اكتشافات نيز ترقّي خواهد كرد.

جدول ها

همچنان كه گفتيم بيكن از استقراي اسلاف خود خرده گرفت و آن را ناقص شناخت به اين دليل كه آنها تنها به موارد مثبت بسنده كرده و از موارد منفي غفلت مي ورزيدند و با عجله و شتاب احكام كلّي صادر مي كردند كه از اعتبار كافي برخوردار نبود. لذا او براي تكميل روش استقراء و يا به عبارت ديگر ارائه ي روش استقرايي خود كه گاهي هم روش علمي ( Scientific Method ) ناميده، سه جدول پيشنهاد كرد كه به نام جدول هاي سه گانه ي بيكن معروف شده است به اين صورت: جدول حضور ( Table of Essence and presence )
جدول غياب ( Table of Absence )
جدول درجات يا مقايسه ( Table of Degrees or the Table of Comparison )
جدول حضور حاوي مواردي است، كه طبيعت موضوع تحقيق در آن حضور دارد. مثلاً اگر مورد تحقيق طبيعت حرارت باشد، ‌در جدول حضور تمام مواردي ثبت مي شود كه طبيعت مزبور در آن موارد حاضر است. بيكن در كتاب ارغنون نو از موارد مزبور بيست و هشت مورد يادداشت كرده است. جدول غياب حاوي مواردي است كه طبيعت موضوع تحقيق در آن غايب است، يعني حاوي موارد منفي است. اگر طبيعت مورد تحقيق همان حرارت باشد در جدول غياب مواردي ثبت مي شود كه حرارت در آن موارد غايب است.
جدول درجات يا مقايسه، محتوي مواردي است كه طبيعت موضوع تحقيق، درجات مختلف مي يابد و اين اختلاف درجات متناسب است با پيدايش تغيير در موارد مذكور.
پس از تنظيم جدول هاي مزبور استقراي راستين براي كشف صور ( Forms ) يعني قوانين آغاز مي شود و با نظر و مقايسه ي امور و مواردي كه در جدول هاي نامبرده ثبت شده چيزي را كشف مي كنيم كه وقتي كه طبيعت ملحوظ يعني مثلاً حرارت حاضر است، ‌حاضر، و وقتي كه غايب است غايب و تغييراتش نيز متناسب با تغييرات آن است.
اكنون نظر به آنچه ذكر شد در استقراء دو مرحله پيش مي آيد. مرحله ي اول مرحله ي طرد و حذف است. در اين مرحله آنچه حاضر بوده در موردي كه طبيعت مورد تحقيق غايب بوده، با غايب بوده، در موردي كه طبيعت مورد تحقيق حاضر بوده و يا متناسب با تغييرات آن تغيير نيافته ممكن نيست صورت طبيعت مذكور باشد. بنابراين، اين امر و نظاير آن بايد حذف و كنار گذاشته شوند.
مرحله ي دوم مرحله ي علم يا تصديق مثبت است. در اين مرحله آنچه حذف نشده و باقي مانده كه با حضورش حرارت حاضر، با غيابش غايب و متناسب با تغييرش متغيّر است. صورت امر ملحوظ منظور شده و در تعريف آن آورده مي شود. بيكن اين مرحله را آغاز تفسير و يا دستچين نخستين مي نامد و چنين مي گويد: پس از حذف و طرد طبايع و امور مذكور آنچه باقي مي ماند صورت امر ملحوظ شناخته مي شود. در خصوص حرارت كه تاكنون مورد بحث ما بوده عمل حذف اين نتيجه را مي دهد كه آن حركت است كه در مورد شعله، ‌و همچنين مايعات جوشان يا نزديك به جوش به بارزترين وجه ظاهر مي شود. در نهايت نظر مي دهد كه نه حرارت مولّد حركت است و نه حركت مولّد حرارت اگر چه در مواردي هر دو صحيح است، بلكه ذاتو ماهيّت حرارت حركت است نه چيز ديگر، به عبارت ديگر حركت جنس است و حرارت يكي از انواع آن.
قابل توجه است چنان كه اشاره شد اين محصول نخستين استقراء است. اعمال ديگري نيز هستند كه مراحل نهايي استقراء نام گرفته اند و عبارتند از مرحله ي موارد ممتاز، مرحله ي مؤيّدهاي استقراء، ‌مرحله ي تصحيح استقراء، مرحله ي تنويع تحقيق طبق طبيعت موضوع، حق ويژه ي طبايع، حدود استقراء، ملازمت تمرين، ‌تداركات تحقيق و بالا بردن و پايين آوردن درجه ي قضايا. حضّار محترم مي دانند كه تفصيل اينها از حوصله ي اين خطابه خارج است.
در خاتمه شايسته آمد چند جمله اي نيز درباره ي ارزش فلسفه و به ويژه منطق و روش او سخن گفته شود. درباره ي وي مانند هر شخصيّت علمي و فلسفي ديگر نظرهاي مختلف اظهار شده است. برخي براي وي اهميّت و اعتبار فوق العاده اي قايل شده و به مدح و ستايشش پرداخته اند از جمله كاولي ( Cowleye Abraham: 1618-1667 ) شاعر انگليسي او را در رديف خدايان و قهرمانان افسانه اي قرار داده، پيامبرش خواننده و موساي جديد انگاشته است. جان درايدن ( Dryden: 1621-1700 ) شاعر و نقّاد انگليسي اين جمله ي پرشكوه را درباره اش نوشته كه: جهان تنها علم كنوني اش را مديون بيكن نيست، آينده اش را نيز مديون اوست. ديدرو ( Denis Diderot: 1713 - 1784 ) او را طرّاح جهان قاموس علوم و فنون و نابغه اي بزرگ معرفي كرده است.
دالامبر ( Jean Le Rond D'Alembert: 1717-1783 ) از وي با عنوان بزرگ ترين و جهاني ترين و فصيح ترين فلاسفه نام برده، فيلسوفان بزرگي همچون لايب نيتس، هيوم، و كانت نيز از وي به بزرگي نام برده اند. در مقابل اين بزرگان عدّه اي ديگر نيز از وي خرده گرفته و به انتقادش پرداختند، چنان كه مكولي گفت: در استقراي بيكن چيز جديد و شايسته ي توجه نيافته، دومتر ( De Maistre ) هم نوشت بيكن از روشي كه بايد در علوم به كار برده شود چيزي نفهميده است.
وِوِل ( William Whewell: 1794-1866 ) از نمايندگان برجسته ي استقراگرايي قرن نوزدهم انگليس نيز در مقام انتقادش كتابي تحت عنوان نوگشته ي ارغنون نو نگاشت. چنان كه ملاحظه مي شود داوري در اين مقام بسيار دشوار است ولي در عين حال به نظر مي آيد كه اين نكته اتّفاقي و غير قابل انكار باشد كه در روش و استقراي وي نكات مثبت و كارآمدي موجود است و او با ارائه ي روش خود توانسته باقدرت و صراحت تمام مسير تفكّر و انديشه ي متفكّران عصر خود را از طرز تفكّر قرون وسطايي و ارسطوزدگي به مسيري جديد و نو راهنمايي كند. در پايان لازم ذكر مي دانيم كه من كتابي تحت عنوان احوال و آثار و افكار فرانسيس بيكن نوشته ام كه انشاء الله به زودي منتشر خواهد شد كه مراتب مذكور در آنجا به تفصيل آمده است.
منبع مقاله :
مجموعه مقالات، ‌محسن جهانگيري، انتشارات حكمت، تهران، 1383 ش



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.