يکي از بارزترين ابعاد امامت، رهبري سياسي جامعه اسلامي است؛ که تنها در مدت کوتاهي در زندگي اميرالمؤمنين و امام حسن مجتبي (عليه السلام) تحقق يافت؛ ولي ائمه معصومين (عليهم السلام) با وجود کنار بودن از مرکز قدرت و دولت، همچنان نقش خود را در جامعه اسلامي به عنوان قطب سياسي و مرکز آگاهي بخش و مبدأ حرکت عليه خلفاي جور ايفا نمودند. از جالب ترين ابعاد شخصيت سياسي ائمه (عليهم السلام) نقش موضع گيري هاي سياسي آن پيشوايان در برابر قدرتهاي حاکم زمان خود است. از آنجا که سيماي زندگي ايشان در هاله اي از تقيه، زهد و عرفان قرار دارد، کشف مواضع سياسي آنها تا اندازه اي سخت به نظر مي رسد. در دوران پنج ساله خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، تصوير کلي مقاومت و نحوه موضع گيري در برابر عناصر نفاق و عوامل فشار سياسي و قدرتهاي نامشروع ترسيم گرديد، (1) و امام حسن مجتبي (عليه السلام) در دوره کوتاه زمامداريش، شيوه افشاگري چهره دشمن فريبکار و مقاومت توأم با انعطاف را عملاً روشن نمود. (2) امام حسين (عليه السلام) نيز استراتژيک يک قيام و انقلاب سرنوشت ساز را طي خروج شکوهمندانه از مدينه تا کربلا ارائه کرد. (3) امام سجّاد (عليه السلام) نيز توانست الگوي مقاومت و چگونگي به ثمر رساندن يک قيام خونبار که شخصيتهاي مهم آن براي پيشبرد اهداف و اصول قرباني شدند، در قالب دعا و مناجات به تصوير کشد. امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- در سنگر علم، نوعي ديگر مبارزه را در جامعه اي بسته که قدرتهاي حاکم بر وجدان و عقول مردم آن استيلا يافته بودند، آغاز نمودند؛ و به طور غيرمستقيم، در قالب اشاعه علم، رشد سياسي جامعه را ارتقا بخشيدند. (4) مبارزه سياسي توأم با قدرت و فشار و اختناق همه جانبه با دولتي مقتدر که با استفاده از امکانات مختلف سعي در منزوي کردن قطب مخالف را دارد، نوعي ديگر از شرايطي است که در دوران زندگي در حبس امام کاظم (عليه السلام)، به چشم مي خورد. (5) سياست فريب و سازش از طرف قدرت حاکم که از ترس پايگاه مردمي امام به موضع انفعالي کشيده شده بود، موضع گيري ديگري مي طلبيد که در زندگي سياسي امام رضا (عليه السلام) قابل مطالعه است. (6) ارتباط پنهان با کانونهاي آگاهي، در شرايطي که قدرت حاکم توانسته بود با دور نگاه داشتن جامعه از حوزه امامت و منزوي نمودن امام وجدان مردم را به سکوت کاذب بکشاند، خط مشي سياسي خاصي است که مي توان آن را در زندگي امام جواد (عليه السلام) مشاهده کرد. در دوران زندگي امام هادي (عليه السلام) که قدرت طاغوت به اوج خود رسيده بود و در سياست اغفال و اقناع مردم و منزوي کردن امام توفيق کامل يافته بود، موضع گيري امام در قالب تقيه کامل انجام پذيرفت؛ و امام بدون آنکه دست آويزي به دشمن بدهد، زندگي را بر طاغوت زمان آن چنان تنگ کرد که متوکّل بارها، خطاب به اطرافيانش مي گفت: « واي بر شما! کار پسر رضا (امام هادي) مرا از پاي انداخته است ». (7) امام حسن عسگري (عليه السلام) هم با دشوارترين شرايط و پيچيده ترين وضعيت سياسي قرار گرفته بود.
با وجود تفاوتهايي که در شيوه برخورد ائمه (عليهم السلام) با طاغوتهاي زمان خويش وجود دارد، و علي رغم اينکه مواضع هر کدام از ائمه (عليهم السلام) مخصوص شرايط اجتماعي آن زمان است، در تمامي اين موضع گيريها يک سلسله اصول و خطوط کلي ديده مي شود؛ که همچون روحي واحد بر تمامي اين موارد سيطره دارد. در اينجا، به طور اختصار به اهم آن خطوط کلي اشاره مي کنيم:
1. برخورد و مبارزه با طاغوت در سيره ائمه (عليهم السلام) امري اجتناب ناپذير بوده و مبارزه همه جانبه، جزئي از اين درگيري محسوب مي شده است. هيچ يک از ائمه ظلم را توجيه نکردند و بر آن مهر صحت ننهادند. ظلم ستيزي از اصول مبنايي مکاتب الهي به شمار مي رود؛ به شکلي که با وجود تاکتيکهاي متفاوت در برخورد با حاکمان ظالم، اصل اساسي و رکن رکين مبارزه با ستم همواره استراتژي واحد، بوده است.
2. تقيه و پوشش دادن به شکل مبارزه و استتار اهداف و عملکرد و کتمان اسرار نهضت و مبارزه، يکي از عمده ترين خطوط موضع گيريهاي ائمه (عليهم السلام) مي باشد؛ تا آنجا که سرداري (تقيه) را رأس دين و علامت دين داري، و افشاگري اسرار اهل بيت (عليهم السلام) ( اذاعه ) را موجب لعن و نفرين خدا و رسول و ائمه (عليهم السلام) شمرده اند. (8) البته تقيه يکي از اصول مبارزه در دوران اختناق تلقي مي شود و همانند ديگر اصول، طبق ضوابطي امکان خارج شدن از آن وجود دارد.
3. ائمه (عليهم السلام) هيچ گاه مصالح شخصي يا گروهي خود را بر مصالح دين مقدم نکردند؛ و بر اساس استقامت و صلابت در برابر اعمال فشار و توسل به قدرت و خشونت و شکنجه و هر نوع رفتار جنايت بار دشمن، مبارزه را در تمامي شرايط طاقت فرسا ادامه دادند؛ و در اين راه بازنايستادند. (9) پايداري دين اسلام در طول تاريخ مرهون گذشت، فداکاري و مقاومت رهبران الهي است.
4. واقع بيني و انعطاف پذيري در برابر موانع غيرقابل رفع، بدون آنکه مستلزم سازش و سستي در مبارزه باشد، از ايمان و اخلاص نشئت مي گيرد. تداوم راه خدا و رسولش گاه با عمل انقلابي، و گاه با انعطاف و پذيرش واقعيتها تأمين مي شود. بر اين اساس، اگر امامان مصلحت دين خدا را در مخالفت با آراي برخي افراد حس مي کردند، از آبروي خود مي گذشتند تا دين پابرجا بماند. امام حسن (عليه السلام) در شرايطي صلح را با معاويه پذيرفت که سجاده از زير پايش کشيدند؛ و او را با عنوان « يا مذل المؤمنين » خواندند.
با مطالعه سيره سياسي ائمه (عليهم السلام)، در نگاه اول اين نکته به ذهن مي رسد که هر کدام از آن رهبران در رويارويي با شرايط زمان و طاغوتهاي معاصر خود، موضع گيري متفاوتي داشته اند؛ به شکلي که گاه غيرقابل جمع به نظر مي رسند. فلسفه اين اختلاف را مي توان در نکات زير جستجو کرد:
1. هرکدام از قدرتهايي که در زمان ائمه (عليهم السلام) حکومت و خلافت را در دست داشتند، در تحکيم سلطه جابرانه خويش، به شيوه خاصي عمل مي کردند؛ و با وجود خط مشي کلي که در برابر موضع بر حق اهل بيت (عليهم السلام) داشتند، به تناسب، سياستي مبني بر اغفال، اقناع يا سرکوب مردم را پيش مي گرفتند. در چنين حالتي، انتظار مي رود ائمه (عليهم السلام) نيز اهدافي واحد با روشهايي مختلف داشته باشند. پس همان گونه که شيوه معاويه با يزيد کاملاً فرق داشت، و يزيد سياستي متفاوت با سياست مأمون يا متوکل به کار مي بست، امام حسن، امام حسين، امام رضا و امام هادي (عليهم السلام) واکنشي به ظاهر متفاوت از خود نشان داده اند. صلح امام حسن (عليه السلام)، قيام امام حسين (عليه السلام) ، ولايتعهدي امام رضا (عليه السلام) و تقيه و حصر امام هادي (عليه السلام) در اين راستا، قابل توجيه به نظر مي رسد.
2. شرايط اجتماعي، سياسي و فرهنگي جامعه در اتّخاذ موضع گيري صحيح و منطقي نقشي تعيين کننده دارد و اصل واقع بيني ايجاب مي کند که مواضع سياسي متناسب با شرايط موجود در جامعه اتخاذ شود. تحولات جامعه اسلامي در زمان هر يک از ائمه شرايط جديدي را به وجود مي آورد که بر مواضع سياسي ايشان اثر مي گذاشت. مثلاً، جوّ وحشت و اختناقي که در زمان يزيد بن معاويه پس از قيام خونين کربلا و سرکوب مکّه و مدينه بر مردم حاکم بود، نوعي موضع گيري را ايجاب و شرايط دوقطبي شدن جامعه در دوران کشمکشهاي بني اميه و بني عباس و جنگ قدرت اين دو جناح موضعي ديگر را طلب مي کرد. (10)
بر اساس مطالب فوق، مي توانيم صلح امام حسن (عليه السلام) و قيام شهادت طلبانه امام حسين (عليه السلام) را به شکل مقايسه اي مطالعه کنيم. امامان شيعه در کردار و گفتار براي مردم، نمونه و اسوه اند؛ و در اين زمينه، تفاوتي بين معصومان وجود ندارد؛ هرچند برخي حکومت اسلامي تشکيل ندادند؛ برخي سياستهاي قهرآميز برگزيدند؛ و بعضي با توجه به موقعيتي ويژه، صلح را پذيرا شدند. حضرت حسين بن علي (عليه السلام) نماينده انسانيت بود و فقط به زمان ومکان خويش تعلق نداشت. کشته شدن حسين (عليه السلام) يک فاجعه بود؛ اما فاجعه اي استثنايي؛ که بعد از چهارده قرن، يک تاريخ نگار بي طرف آن فاجعه را به شکل کوهي بلند و مرتفع مي بيند که فاجعه جنگهاي ديگر در پشت آن پنهان است؛ و به چشم نمي آيد. (11) قيام عاشورا به منظور دفاع از يکتاپرستي، رفع ستم و احياي ارزشهاي ديني و اسلامي به وقوع پيوست؛ و از اين جهت، نه تنها با هداف صلح امام حسن مجتبي (عليه السلام) و صلح حديبيه و نيز رأفت عيسوي در تضاد نيست، بلکه مؤيد و لازم و ملزوم يکديگرند: امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) در حرکت و قيام يا نشستن (از جنگ) براي شما الگو و امام اند (الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا(12). امام خميني نيز نهضت عظيم خويش را عليه رژيم از روز دوازدهم ماه محرم آغاز کرد؛ و فرمود: « محرم ماهي است که عدالت در مقابل ظلم، و حق در مقابل باطل قيام کرد؛ و به اثبات رسيده که در طول تاريخ هميشه حق بر باطل پيروز شده است ». (13) « قيامشان، انگيزه شان نهي از منکر بود؛ و اينکه هر منکري بايد از بين برود و از جمله حکومت جور بايد از بين برود ». (14)
در خصوص مقايسه شرايط زماني حسنين (عليهماالسلام)، مي توان گفت موقعيت زماني امام حسن (عليه السلام) به صورت ماهوي با موقعيت زماني و مکاني سبط اصغر، حضرت امام حسين (عليه السلام) متفاوت بود. حکومت معاويه، مشروعيتي بيش از فرزندش يزيد داشت؛ چرا که او به طور علني به فسق و فجور دست نمي زد؛ در حالي که يزيد فردي دائم الخمر و ظاهرالفسق بود؛ و به راحتي نمي توانست در جامعه مذهبي باقيمانده از حکومت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مشروعيتي کسب کند. امام حسين (عليه السلام) بخش بزرگي از دوران امامتشان را در زمان معاويه گذراندند. هيئت حاکمه نيز اصراري بر گرفتن بيعت از ايشان نداشت؛ و آن حضرت بنا به مصالحي که عمده ترينش حفظ دين جدش رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، زمان را براي قيام مسلحانه مناسب نمي دانستند؛ ضمن اينکه درگيري ظاهري، همانند آنچه در کربلا اتفاق افتاد، صورت نگرفت. به بياني ديگر، امام حسين (عليه السلام) در زمان معاويه هيچ گاه در « تنگناي ذلت يا شهادت » قرار نگرفتند که ناگزير به انتخاب يکي از آن دو باشند. معاويه بارها به پسرش، يزيد، توصيه کرد که مبادا حسين (عليه السلام) را در دوراهي بيعت يا شهادت قرار دهي. اما يزيد که کياست پدر را نداشت و راههاي نفاق را همچون او نمي دانست، چون بر کرسي خلافت غاصبانه نشست، دستور داد از امام (عليه السلام) بيعت بگيرند. در چنين وضعي است که سيدالشهدا (عليه السلام) فرمودند: « ما از خداييم؛ و به سوي او باز مي گرديم. واي بر اسلام! چون امت اسلامي بايد به رهبري فردي همچون يزيد تن دهد ». (15) اين پاسخي است که فرزند فاطمه (سلام الله عليها) در رويارويي با مروان بن حکم، حاکم مدينه، بر زبان راند. آيه « استرجاع » زماني بر زبان جاري مي شود که مصيبت بزرگي حادث شود؛ و چه مصيبتي بزرگ تر و بالاتر از اينکه يزيد بن معاويه بي خبر از اسلام و انسانيت بر جايگاه فرزند رسول خدا و امام معصوم (عليه السلام) تکيه زند و از او طلب بيعت کند؟
يزيد علاوه بر فاقد بودن مباني مشروعيت، مي خواست به زور از امام بيعت بگيرد. در چنين وضعيتي بدون شک امام حاضر نمي شود حکومت فاسد او را به رسميت بشناسد؛ هرچند به شهادت خود و يارانش منتهي شود. در يک قاعده کلي، اگر هر مؤمني بر دوراهي « ذلت يا شهادت » قرار بگيرد، چاره اي جز پذيرفتن و در آغوش گرفتن شهادت نخواهد داشت: « آگاه باشيد که آن فرزندخوانده پسر فرزندخوانده، مرا بين ذلت و شهادت قرار داده؛ اما ذلت و خواري براي ما، رسول خدا و مؤمنان پاکدامن محال است ». (16) امام (عليه السلام) در مقامي ديگر فرمود: « من زير بار ذلت نخواهم رفت و هرگز همچون بردگان به سيادت شما اقرار نخواهم کرد ». شايان توجه است که اگر امام حسين (عليه السلام) مي توانستند از اين تنگنا رهايي يابند، بدون شک راه شهادت را برنمي گزيدند؛ و بر اين اساس بود که راه سومي به يزيد پيشنهاد کردند: طرح نشدن مسئله بيعت از سوي يزيد، و رفتن امام به شهري مانند يمن يا مدينه. اين درخواست با مخالفت شديد حُر روبه رو شد؛ و پس از مشاجره لفظي بين آن دو، به پيشنهاد وي قرار شد امام (عليه السلام) از راهي فرعي غير از راه کوفه حرکت کند؛ تا او در اين زمان با نوشتن نامه اي به ابن زياد کسب تکليف نمايد. زماني که امام (عليه السلام) بار ديگر در محاصره ارتش چهار هزار نفري عمر بن سعد قرار گرفتند، بسيار کوشيدند تا قرار ترک خصومت بين طرفين گذاشته، و از خونريزي جلوگيري شود و خود به حجاز برگردند. بدين منظور، امام حسين (عليه السلام) تا روز عاشورا حداقل پنج بار تقاضاي ترک مخاصمه و بازگشت کرد؛ اما دستور پسر معاويه آن بود که اگر امام به بيعت ( مشروعيت دادن به حاکميت يزيد ) تن نداد، ايشان را به شهادت برسانند.
با مقايسه شرايط قيام عاشورا با واقعه صلح امام حسن (عليه السلام) به اين نتيجه مي رسيم که آن حضرت در تنگناي دوراهي قرار نگرفتند؛ زيرا معاويه نه به صراحت و نه به طور ضمني از امام حسن (عليه السلام) درخواست مشروعيت دادن به حکومت جور يا قبول شهادت نکرد. بدين جهت، وقتي امام حسن (عليه السلام) نتوانستند از نظر ظاهري پيروز شوند، با قرارداد صلحي روبه رو شدند که بيشتر موادش به نفع حضرت بود؛ يا لااقل مي توانست افکار عمومي را که تا به حال به سود معاويه بود، جلب کند. افکار عمومي زمان معاويه به گونه اي بود که اگر امام مجتبي (عليه السلام) راه شهادت را برمي گزيدند، اين پرسش براي مردم طرح مي شد که: معاويه ظاهرالصلاح است، خواستار جنگ هم نيست؛ قرارداد صلحي هم تنظيم کرده، که بيشتر موادش به سود امام است؛ و با اينکه مي تواند به جنگ ادامه دهد، پيشنهاد صلح را طرح مي کند. جان کلام اينکه امام حسين (عليه السلام) به دليل قرارگرفتن در تنگناي ذلت يا شهادت، چاره اي جز در آغوش گرفتن مرگ سرخ نداشتند؛ در حالي که راه سومي ( صلح با حاکم بدون پذيرفتن مشروعيت حکومت ) پيش روي امام مجتبي (عليه السلام) باز بود. (17)
پي نوشت ها :
1. ر.ک: مطهري، مرتضي (1349)، عبدالمقصود، عبدالفتاح (1376)، و جرداق، جرج (1344).
2. ر.ک: شريف القرشي، باقر (1376)؛ و مرتضي عاملي، جعفر (1376)؛ آل يس، راضي (1354).
3. ر.ک: مطهري، مرتضي (1362).
4. ر.ک: حيدر، اسد (1369).
5. ر.ک: شريف القرشي، باقر (1376).
6. ر.ک: مرتضي حسيني، جعفر (1359)؛ عطايي خراساني، علي (1356)؛ موحدي ساوجي، علي (1350).
7. شيخ مفيد، ص 312: « و يحکم قد أعياني أمر ابن الرضا ».
8. ر.ک: (1405ق)، ص 172.
9. هود، آيه: 112: « فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ ». (همان گونه که تو را مأموريت داده ايم، پايمردي کن؛ با کساني که با توبه سوي خدا بازگشته اند).
10. ر.ک: فيرحي، داود (1386).
11. فريشلر، کورت (1374)، ص 262.
12. مجلسي، محمدباقر (1362)، ص 307.
13. مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (1373)، ص 48-49.
14. همان، ص 38-39.
15. ابن شعبه، حسن بن علي (1358)، تحف العقول، ص 241: « انا لله و انا اليه راجعون، و علي الاسلام السلام؛ اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد. »
16. قمي، محدث (1376)، ص 149: « الا و ان الدعي بن الدعي قد رکزني بين السلة و الذلة و هيهات من الذلة؛ يأبي الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت. »
17. حقيقت، سيدصادق « منگنه ذلت يا شهادت » (1374).
حقيقت، سيدصادق؛ (1392)، مباني انديشه سياسي در اسلام، قم: انتشارات دانشگاه مفيد، چاپ اول