چکيده
به گواهي آثار خواجه چون اخلاق ناصري، اجوبة المسائل النصيرية و نيز پاره اي منابع معتبر، او اشعار بسياري به فارسي سروده است که عمده ي آنها به ترتيب در نجوم، فلسفه، اخلاق و موضوعات متفرقه است. بررسي اين اشعار حاکي از آن است که شعر او از قوّت و استحکام و زيبايي چنداني برخوردار نبوده و تنها کلامي است منظوم براي انتقال سريع و بهتر مفاهيم علمي به مخاطبان. حتي اشعار اخلاقي وي داراي لطافت و جذابيت چنداني نيست. گفتني است بيشترين و تأثيرگذارترين نقش خواجه در حوزه ي شعر به دو اثر معيار الاشعار و اساس الاقتباس بر مي گردد. البته از آنجا که شعر يکي از صنايع پنج گانه منطقي به شمار مي آيد خواجه در تجريد المنطق و شرح اشارات نيز به اين موضوع پرداخته است.اين جستار درصدد آن است تا ضمن معرفي اجمالي برخي از فصول معيار الاشعار، از تفاوت گونه هاي شعر ( منطقي و عروضي ) نزد خواجه و نقش عنصر خيال در شعر بحث کرده و به تفاوت نظر خواجه در معيار الاشعار و اساس الاقتباس در باب شعر و هدف و علت وجودي شعر اشاره نمايد.
مقدمه
شعر واژه اي عربي، مصدر فعل « شَعَرَ » يا « شَعُرَ » و به معناي: علم و آگاهي، (2) علم به دقايق امور (3) ادراک حسي (4) و ادراک مبتني بر حدس و استدلال (5) مي باشد.سيبويه بر آن است که شعر در اصل « شعرة » بوده و در اثر استعمال فراوان، تاي آخر آن حذف شده است. (6)
اما اينکه چرا سخن با وزن و قافيه را شعر ناميده اند، وجوهي را براي آن بر شمرده اند:
1. شمس الدين محمد بن قيس رازي در المعجم في معايير أشعار العجم آورده است: « اما سبب آنکه کلام موزون را شعر خواندند: قاسم بن سلام بغدادي که يکي از ائمه ي نحو و لغت و تاريخ بوده است، مي گويد: يعرب بن قحطان که بعد از طوفان نوح، لغت عربي از وي منتشر شد، به اَسجاع و قراين مشعوف بوده است؛ و چون در اثناي اساجيع عرب مصراعات مي افتاد، يعرب بن قحطان به قوّت فطانت و ذکاي قريحت آن را دريافت و ميان موزون و ناموزون فرق کرد و ارتجالاً اين دو بيت گفت:
ما الخلق الاّ الاب و الاُمّ *** خدين جهل او خدين علم
ما بين خلق رايع و حلم *** في مَرَح طوراً و طوراًَ هم
و در محفلي خاص که اکابر و اقابر و اعيان خويشان او حاضر بودند، انشا کرد. ايشان هرگز سخن موزون نشنيده بودند، گفتند:« ما هذا الترتيل الذي ما کنّا شعرنا بک ؟! »: « و اين چه نسق سخن و ترتيب کلام است که از تو مثل اين گفتار ندانسته ايم؟! »
او گفت:« و أنا أيضاً ما شعرتُ به من نفسي قبل هذا اليوم هذا.» « من نيز تا اين غايت، اين سخن از خود نيافته ام. »
پس به سبب آنکه او را بي واسطه ي تعليم و تعلّم به کلام موزون شعور افتاد، آن را شعر خواندند و قائل آن را شاعر نام نهادند. » (7)
ازهري نيز مي گويد:« گوينده ي سخنِ با وزن و قافيه را شاعر گويند، چون او چيزي مي داند که ديگران نمي دانند. » (8)
2. شماري نيز بر آن اند که شعر به معناي علم است و اينکه تنها سخن منظوم را شعر مي گويند، با اينکه ديگر گونه هاي کلام نيز شايستگي اين عنوان را دارند، آن است که سخن منظوم به دليل وزن و قافيه بر ديگر گونه هاي سخن برتري و فضيلت دارد. زيرا کلام موزون، معاني را زودتر منتقل مي کند و در مخاطب تأثيرگذارتر است.
گونه هاي شعر
شعر دو اصطلاح متفاوت دارد:1. شعر عروضي
2. شعر منطقي
در علم عروض و در ميان اديبان و سخنوران، شعر سخني است آراسته به وزن و قافيه. چه درونمايه اي خيال انگيز داشته باشد، چه نباشد. اما اگر کلامي از وزن و قافيه بهره مند نبود، شعر نيست، گر چه از قضاياي مخيله ترکيب شده باشد و در نفوس مخاطبان تأثيرگذارد. در حالي که در منطق، کلام خيال انگيز را شعر مي گويند، چه وزن و قافيه داشته باشد، چه نباشد. بدين ترتيب مي توان دريافت که رابطه ي ميان شعر عروضي و شعر منطقي، به اصطلاح منطق دانان، عموم و خصوص من وجه است. زيرا:
1. عبارت هاي موزون و با قافيه اي که بيانگر حقايق علمي اند، مانند منظومه هاي منطقي، کلامي، فلسفي، فقهي و نجومي و... از مصاديق شعر عروضي اند، نه شعر منطقي.
2. عبارت هايي که مبتني بر قضاياي مخيله اند، اما وزن و قافيه ندارند، از منظر اهالي منطق، شعر است، گرچه عرف، اديبان و علماي علم عروض و قافيه آن را شعر ندانند.
3. نقطه ي مشترک اين دو عبارت هاي خيال انگيز موزون و مقفّاست. اين منظومه ها از نگاه هر دو گروه از مصاديق شعر به شمار مي آيند.
البته برخي از علماي علم عروض با کمال شگفتي با اهل منطق هم آوا شده و عنصر خيال را جزء مقوّم شعر دانسته اند. به عنوان نمونه نظامي عروضي تصريح دارد که « شاعري صناعتي است که شاعر بدان صناعت، اتّساق مقدمات موهمه کند و التيام قياسات منتجه، بر آن وجه که معني خُرد را بزرگ گرداند و معني بزرگ را خُرد؛ و نيکو را در خلعت زشت بازنمايد و زشت را در صورت نيکو جلوه کند و به ايهام، قوتهاي غضباني و شهواني را برانگيزد تا بدان ايهام، طباع را انقباضي و انبساطي بود وامور عظام عالم سبب شود. » (9)
خواجه و شعر
1. به گواهي آثار خود خواجه چون اخلاق ناصري، اجوبة المسائل النصيرية و نيز منابع معتبري چون تلخيص مجمع الاداب ابن فوطي، تاريخ جهانگشاي جويني، مونس الاحرار جاجرمي، تذکرة الشعراء سمرقندي، سلّم السماوات کازروني، هفت اقليم رازي، و آثار متأخري مانند: رياض الجّنه ي زنوزي، مجمع الفصحاء رضاقلي خان هدايت، روضات الجنات خوانساري و کتاب گرانمايه ي احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي زنده ياد مدرس رضوي او اشعار بسياري به فارسي سروده است که عمده ي آنها به ترتيب در نجوم، فلسفه، اخلاق و موضوعات متفرقه است.بررسي اين اشعار حاکي از آن است که شعر او از قوّت و استحکام و زيبايي چنداني برخوردار نبوده و تنها کلامي است منظوم براي انتقال سريع و بهتر مفاهيم علمي به مخاطبان. حتي اشعار اخلاقي وي داراي لطافت و جذابيت چنداني نيست.
مرحوم حبيب يغمايي 335 بيت از اشعار خواجه را در کتاب نمونه ي نظم و نثر فارسي به سال 1343 ش منتشر کرد. مدرس رضوي نيز در کتاب احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي 200 بيت از اشعار قطعي وي را به زيور طبع آراست. سرانجام سرکار خانم معظمه اقبالي در سال 1370 ش در کتاب شعر و شاعري عمده ي اشعار خواجه را در قالب:
-مدخل منظوم در معرفت تقويم ( مثنوي در 306 + 30 بيت )
-رباعيات ( 45 رباعي يا 90 بيت )
-اشعار فلسفي ( 86 بيت )
-اشعار اخلاقي ( 24 بيت )
-اشعار متفرقه ( 56 بيت )
به نيکويي به محضر مشتاقان عرضه داشت.
2. اما بيشترين و تأثيرگذارترين نقش وي در حوزه ي شعر با تأليف کتاب هاي معيارالاشعار (10) و اساس الاقتباس آشکار مي گردد که اولي در عروض و قافيه، و دومي در علم منطق از شاهکارهاي اين دو دانش در زبان فارسي به شمار مي آيند.
البته از آنجا که شعر يکي از صنايع پنج گانه منطقي به شمار مي آيد، خواجه در تجريد المنطق و نيز در شرح اشارات خود نيز به اين موضوع پرداخته است.
الف. شعر منطقي
در نگاه اولي ديدگاه وي در اساس الاقتباس با آنچه در معيار آمده متفاوت مي نمايد. او در فصل نخست معيار شعر منطقي را کلام مخيل موزون معرفي مي کند. (11) در حالي که در اساس الاقتباس تصريح دارد که شعر در عرف منطقي کلام مخيل است؛ (12) يعني وزن هيچ نقشي در ماهيت شعر ندارد.خوشبختانه در شرح اشارات کلامي دارد که تناقض و ناسازگاري ياد شده را برطرف مي سازد. او مي گويد: « پيشينيان منطقي وزن را در تعريف شعر معتبر نمي دانستند و بر تخييل بسنده مي کردند ولي متأخران منطقي وزن را نيز معتبر مي دانند.» (13)
در اساس نيز دارد: « محققان متأخران شعر را حدي گفته اند جامع هر دو معني بر وجه اتم و آن اين است که گويند شعر کلامي است مخيل مؤلف از اقوالي موزون متساوي مقفي.» (14)
اما بايد توجه داشت که به اجماع تمامي اهل منطق، عنصر اساسي در شعر منطقي « خيال » است. از اين رو خواجه در اساس تصريح دارد که اگر چه جايگاه و نقش وزن در شعر در طول تاريخ فراز و نشيب داشته، اما اصل تخييل هميشه معتبر بوده است: « قدما شعر کلام مخيل را گفته اند و اگرچه موزون حقيقي نبوده است. اشعار يونانيان بعضي چنان بوده است و در ديگر لغات قديم مانند عبري و سرياني و فرس هم وزن حقيقي اعتبار نکرده اند و اعتبار وزن حقيقي به آن مي ماند که اول هم عرب را بوده است مانند قافيه؛ و ديگر اُمم متابعت ايشان کرده اند. و اگرچه بعضي برايشان بيفزوده اند مانند فرس؛ و بر جمله رسوم و عادات را در کار شعر مدخلي عظيم است و به اين سبب هرچه در روزگاري يا نزديک قومي مقبول است، در روزگاري ديگر و به نزديک قومي ديگر مردود و منسوخ است؛ و اصل تخييل که منطقي را نظر بر آن است، هميشه معتبر باشد و اگرچه طرق استعمال بگردد. » (15)
بنابراين کلامي که خالي از عنصر خيال باشد، گرچه از حيث صنايع و آرايه هاي ادبي در اوج باشد، از نگاه منطقي شعر نيست. ارسطو در اين باره مي گويد: « انباذقلس اگرچه نظريات خود را به صورت شعر عرضه داشته، طبيعيدان است، نه شاعر؛ و رأي عامه را که براي شعر صفتي جز وزن نمي شناسند، مورد ايراد قرار مي دهد و مي گويد: ايشان حتي اگر کسي طبيعيات و پزشکي را به شعر درآورده نيز شاعرش مي دانند. در صورتي که ميان هومر و انباذقلس جز استخدام کلام موزون وجه اشتراک و تشابه ديگري نيست. پس اگر هومر را شاعر بشناسيم، شايسته است که انباذقلس را پزشک و طبيعت شناس بدانيم، نه شاعر. » (16)
به ديگر سخن: « خيال » فصل تعريف شعر است و ماده ي شعر قضاياي مخيله. البته اين به آن معنا نيست که شعر هيچ گونه واقعيتي را بيان نمي کند و سراسر خيال صرف است، بلکه ماهيت شعر چيزي جز محاکات ( Imitation ) از جهان واقع به همراه چاشني تشبيه، استعاره، کنايه، ... و افزودن و کاستنِ هنرمندانه به انگيزه ي ايجاد ميل يا نفرت در مخاطبان نيست.
خواجه در معيار تخييل را اين گونه معنا مي کند: « تخييل، تأثير سخن باشد در نفس بر وجهي از وجوه مانند بسط و قبض. » (17)
خواجه در باب تعريف محاکات، اهميت، گونه ها و تأثير آن چنين مي نويسد:« محاکات، ايراد مثل چيزي بود به شرط آنکه هوهو نباشد، مانند حيوان مصور طبيعي را؛ و خيال بحقيقت محاکات نفس، است اعيان محسوسات را، وليکن محاکاتي طبيعي.
سبب محاکات يا طبع بود، چنانک در بعضي حيوانات که محاکات آوازي کنند مانند طوطي. يا محاکات شمايلي کنند مانند کبي؛ و سبب يا عادت بود، چنانک در بهري مردمان که بادمان بر محاکات قادر شوند موجود باشد. يا صناعت بود، مانند تصوير و شعر و غير آن؛ و تعليم هم نوعي از محاکات بود، چه تصوير امري موجود است در نفس؛ و همچنين تعلم.
و محاکات لذيذ بود از جهت توهم اقتدار بر ايجاد چيزي، و از جهت تخييل امري غريب؛ و به اين سبب، محاکات صور قبيح و مستکره هم لذيذ بود.
و محاکات به قول بود يا به فعل.
و شعر محاکات به سه چيز کند:
1. به لحن و نغمه، چه هر نغمتي محاکات حالي کند، مانند نغمت درشت که محاکات غضب کند؛ و نغمت حزين که محاکات حزن کند؛ و اين صنف خاص بود به شعري که به لحني مناسب روايت کنند و از قبيل عرضيات بود؛ و همچنين دلالت بر غضب يا بر حلم يا بر تحقيق يا بر ارتياب يا بر رقت سخن، يا بر ترائي به جد يا به هزل، يا اظهار يکي و اخفاي ديگر بر سبيل اخذ به وجوه، چنانک گفته ايم از اين باب بود.
2. به وزن که هم محاکات احوال کند، به اين سبب مقتضي انفعالات باشد در نفوس، چه وزني باشد که ايجاب طيش کند، و وزني باشد که ايجاب وقار کند؛ و خود حروف قول در شعر محاکات او از آن ايقاع کند.
3. به نفس کلام مخيّل، چه تخييل محاکات بود، و شعر نه محاکات موجود تنها کند، بل گاه بود که محاکات غير موجود کند، مانند هيأت استعداد حالي متوقع، يا هيأت اثري باقي از حالي ماضي، همچنانک مصور صور را بر هيأت کسي که مستعد ايجاد فعلي باشد، يا از ايجاد فارغ شده باشد و در او اثري از آن مانده تصوير کند.
و اين هر سه که گفتيم مجتمع و متفرق تواند بود. مثلاً محاکات به لحن تنها در اصوات تأليفي؛ و به وزن تنها در ايقاعات که به دست زدن يا به رقص ايجاد کنند؛ و به سخن تنها در منثورات مخيّل مجرد از نغمت؛ و به لحن و وزن در مزامير؛ و به لحن و کلام در نثري که به نغمت ادا کنند؛ و به وزن و کلام در شعري که بي نغمت ادا کنند؛ و به هر سه در شعر مقرون به نغمت.
و رقص به سبب آن با لحني نيکوتر و آسان تر بود که محاکات لحني نفس را مستعدتر گرداند.
و غرض از محاکات مطابقت بود بر يکي از سه چيز: يا مجرد يا مقارن تحسين، يا مقارن تقبيح؛ و مطابقت مجرد مانند محاکات نقاش بود صورتي محسوس را؛ و به تحسين مانند محاکات او صورت فرشته را؛ و به تقبيح مانند محاکات او بود ديو را.
و باشد که محاکي غير حيوان را در صورت حيواني آرد، يا بر محاکات غرايب از او قادر شود. چنانک اصحاب ماني صورت رحمت و غضب را بر نيکوترين و زشت ترين صورتي نقش کنند؛ و شاعران امثال اين بسيار کنند، چنانک شعراي قديم خير را به مثابت مردي نهادندي و از او حکايت ها کردندي؛ و همچنين شر را.
و محاکات شعري به تحسين و تقبيح لذيذتر آيد، چنانک در مدح و هجو افتد؛ و نفوس خيره به محاکات تحسيني مايلتر بود، به شريره به ضدش؛ و اوميرس از شعراي يونانيان محاکات خير و فضيلت کردي و در آن بر شعراي آن زمان تقدم داشتي.
و شحنه مستهزي محاکات سه چيز کند: يکي قبح آن کس که با او استهزاء کند؛ و ديگر ايذاي او به اصرار و قلت مبالات؛ و سيوم بي غمي، به خلاف شحنه ي غضوب که محاکات تأذي و غم و تهويل مغضوب عليه کند.
و از تأمل در شمايل بعضي حيوانات و خاصه مردم، اصناف آثار محاکات احوال مختلف معلوم شود. » (18)
ب. شعر عروضي
کلامي است موزون و مقفاً (19) خواجه در معيار تعريف ياد شده را به جمهور نسبت مي دهد، اما در اساس الاقتباس به عرف متأخران. در اساس مي گويد: « صناعت شعر ملکه اي باشد که با حصول آن بر ايقاع تخيلاتي که مبادي انفعالاتي مخصوص باشد به وجه مطلوب قادر باشد؛ و اطلاق اسم شعر در عرف قدما به معني ديگر بوده است و در عرف متأخران به معني ديگر است و محققان متأخران شعر را حدي گفته اند جامع هر دو معني بر وجه اتم؛ و آن اين است که گويند شعر کلامي است مخيّل مؤلّف از اقوالي موزون متساوي مقفاً. » (20) در ادامه تصريح دارد که: « در عرف متأخران کلام موزون و مقفاً. چه به حسب اين عرف، هر سخن را که وزن و قافيتي باشد، خواه آن سخن برهاني باشد و خواه خطابي، خواه صادق و خواه کاذب؛ و اگر همه به مثل توحيد خالص باشد يا هذيانات محض باشد، آن را شعر خوانند؛ و اگر از وزن و قافيه خالي بود و اگر چه مخيّل بود، آن را شعر نخوانند. » (21)نکته ي قابل تأمل اينکه خواجه شعر منطقي را نوعي ملکه مي داند، ولي شعر عروضي را از نسخ کلام. کلام در تعريف شعر عروضي، جنس است؛ و منظور از کلام الفاظي است مرکّب از حروف که در اثر وضعِ واضع به معنايي دلالت کند. پس شعر عروضي بدون لفظ قابل تصور نيست. خواجه در معيار چنين نتيجه مي گيرد که: « اگر کسي به تکلّف، فعلي غير ملفوظ را- مانند حرکتي به دست يا به چشم مثلاً- جزوي از اجزاي شعري گرداند، حکم آن فعل حکم الفاظ باشد؛ از آن جهت که مشتمل باشد بر حدوث صوتي يا خيالي صوتي دالّ بر مرادي.
و همچنين الفاظ مُهمَل بي معني را اگر چه مستجمع وزن و قافيه باشد، از قبيل شعر نشمرند؛ و هذيانات اهل جنون و هزل، که بر الفاظ مُهمَل مشتمل باشد و در نظم ايراد کنند، حکم الفاظ معني دار باشد؛ از آن جهت که مراد ايشان به حسب قصد ايشان از آن الفاظ حاصل آيد. پس کلام، شعر را و غير شعر را به جاي جنس است. » (22)
او در معيار پيش از آن که به تفصيل درباره ي وزن و قافيه و کلامِ موزون و مقفاً سخن بگويد، به نکته ي جالبي در تفاوت ميان شعر عروضي و شعر منطقي اشاره دارد و آن اينکه « تخييل را حکماي يونان از اسبابِ ماهيت شعر شمرده اند و شعراي عرب و عجم از اسباب حدوث او مي شمرند. پس به قول يونانيان از فصول شعر باشد و به قول اين جماعت از اعراض و به مثابت غايت است. » (23)
« اما وزن هيأتي است تابع نظام ترتيب و حرکات و سکنات و تناسب آن در عدد و مقدار که نفس از ادراک آن هيأت، لذّتي مخصوص مي يابد که آن را در اين موضع ذوق خوانند؛ و موضوع آن حرکات و سکنات اگر حروف باشد، آن را شعر خوانند. » (24)
ولي در اساس به طور کامل تر تعاريف موجود درباره ي وزن را تحليل مي کند: « کلام موزون به اشتراک اسم بر دو معني افتد: يکي حقيقي و آن قولي بود که حروف ملفوظ او را به حسب حرکات و سکنات عددي ايقاعي باشد؛ و دوم مجازي، و آن هيأتي بود سخن را از جهت تساوي اقوال، و به حسب ظاهر شبيه به وزن، چنانک در خسرواني هاي قديم بوده است؛ و وزن خطابت نزديک بود به همين معني.
و مراد اهل اين روزگار به موزون معني اول است تنها؛ و مراد قدما هر دو معني به هم بوده است. و معني متساوي آن بود که ارکان قول که آن را عروضيان افاعيل خوانند، در همه ي اقوال متشابه بود، و به عدد متساوي، چه اگر متشابه نبود، بحر مختلف شود؛ و اگر به عدد متساوي نبود، ضرب مختلف شود، و مثمّن مثلاً با مسدّس در يک شعر جمع شده باشد...
و نظر در وزن حقيقي به حسب ماهيت تعلق به علم موسيقي دارد؛ و به حسب اصطلاح و تجربه تعلق به علم عروض دارد؛ و نظر منطقي خاص است به تخييل؛ و وزن را از آن جهت اعتبار کند که به وجهي اقتضاي تخييل کند. » (25)
خواجه در لابلاي تعريف وزن در معيار به مبحث جالبي اشاره مي کند و آن اينکه وزن خود از اسباب تخييل است. اگر چه هر مخيّلي موزون نيست، ولي هر موزوني مخيّل است. (26)
اين رويکرد مي تواند به نوعي نقش عنصر خيال را در شعر عروضي در پسِ وزن پُر رنگ کند و آن را به شعر منطقي نزديک گرداند. اما خواجه در ادامه، مسيرها را در جمع ميان دو تعريف منطقي و عروضي مي بندد. او معتقد است وزني که در شعر عروضي معتبر است، نه به اعتبار اقتضاي تخييل، بلکه به اعتبار خود وزن است. (27)
« و اما قافيه، تشابه اواخر ادوار باشد و مراد از تشابه اين جا اتحاد حروف خاتمه است با اختلاف کلمات مقاطع يا آن چه در حکم مقاطع باشد- چنان که در ادبيات مردّف باشد- در لفظ يا در معني؛ و مراد از دورها اين جا يا مصرع هاست که قافيه در آن اعتبار کنند، چنان که در مثنوي يا بيت هاي تامّ، چنان که در قطعه ها و قصيده ها؛ و باشد که هم در بعضي مصراع ها و هم در بيت ها اعتبار کنند، چنان که در « رباعيّات » و « اورامَنها »؛ و باشد که در دورها که اجزاي يک بيت باشد اعتبار کنند، مانند مسمّطات چهارخانه و غير آن. » (28)
در اساس نيز در تعريف قافيه آورده است: « و معني « مقفاً » آن است که خواتيم اقوال متشابه باشد بر وجهي که مصطلح بود؛ و شرط تقفيه در قديم نبوده است، و خاص است به عرب؛ و ديگر امم از ايشان گرفته اند و نظر در آن تعلق به علم قوافي دارد و آن علم بود در تحت علم لغت. » (29)
خواجه در فصل دوم معيار به اجمال درباره ي اسباب اختلاف اوزان و قوافي در زبان ها سخن مي گويد. او نخست تصريح دارد که زبان ها در ثقل و خفت متفاوتند و اسباب اين اختلاف در ماهيت حروف و هيأت آنهاست. سپس تأثير آن را در اختلاف زبان ها در قابليت وزن ها و قافيه ها تحليل مي کند. در اين بيان او تنها بر دو زبان فارسي و عربي تکيه مي کند که مشابهت هاي فراواني هم ميان آنها وجود دارد.
فصل سوم معيار به صنايعي که مرتبط با شعر است اختصاص دارد. چون شعر از مقوله ي کلام است، از حيث الفاظ با لغت ارتباط دارد و از حيث معنا با دانش هايي چون خطابه، بيان، ترسّل، صنعت و نقد؛ و چون آميخته با وزن است با موسيقي و عروض؛ و از حيث قافيه داشتن با علم قافيه مرتبط است. (30)
هدف از شعر
خواجه در معيار و اساس با عباراتي متفاوت به علت وجودي شعر منطقي و هدف از آن اين گونه اشاره مي کند:-و شبهت نيست که غرض از شعر، تخييل است تا حصول آن در نفس، مبدأ صدور فعلي از او مانند اقدام بر کاري يا امتناع از آن يا مبدأ حدوث هيأتي شود در او مانند رضا يا سخط يا نوعي از لذت که مطلوب باشد. (31)
-علت وجود شعر دو چيز است: ايثار لذّت محاکات و شعف به تأليف متفق که در جوهر نفس مرکوز است؛ و بعد از آن به تهذيب صناعت آن را به تدريج از مرتبه ي نازل به مرتبه اي که از آن بلندتر نباشد در حُسن و نظام مي رسانند. (32)
پي نوشت ها :
- با سپاس از آقاي علي اوجبي که بدون راهنمايي هاي ايشان، نگارش اين مقاله ميسر نبود.
1. کارشناس زبان و ادبيات فارسي.
2. التعريفات، ص 56؛ لسان العرب، ج7، ص 131؛ الصحاح، ج2، ص 699.
3. معجم متن اللغة، ج3، ص 330.
4. معجم متن اللغة، ج3، ص 330.
5. المعجم في معايير اشعار العجم، ص 221.
6. لسان العرب، ج7، ص 131؛ الصحاح، ج2. ص 699
7. المعجم في معايير اشعار العجم، ص 223-221.
8. لسان العرب، ج7، ص 132.
9. چهار مقاله نظامي عروضي، ص 138.
10. علامه قزويني در مقدمه ي خود بر کتاب المعجم ص 521 انتساب اين اثر به خواجه را مورد ترديد قرار داده است. معيارالاشعار تاکنون بارها منتشر شده است: نخست به کوشش عبدالغفّار نجم الدوله به سال 1320 ق ( چاپ سنگي، رقعي، 214 ص ) و بار ديگر به کوشش سرکار خانم معظمه اقبالي بر اساس سه نسخه در قالب کتاب شعر و شاعري به سال 1370 ش.
11. معيارالاشعار، ص 165.
12. اساس الاقتباس، ص 587.
13. الاشارات و التنبيهات، ج1، ص 515.
14. اساس الاقتباس، ص 586.
15. همان، ص 587.
16. هنر شاعري، فصل اول، بند 6.
17. معيارالاشعار، ص 165.
18. اساس الاقتباس، صص 594-591.
19. معيارالاشعار، ص 165.
20. اساس الاقتباس، ص 586.
21. همان، ص 587.
22. معيارالاشعار، ص 165.
23. همان، صص 165-166.
24. همان، ص 166.
25. اساس الاقتباس، صص 587-586.
26. معيارالاشعار، ص 166.
27. ر. ک: همان، ص 166.
28. همان، ص 167.
29. اساس الاقتباس، ص 587.
30. ر. ک: معيارالاشعار، ص 171 و اساس الاقتباس، ص 587.
31. معيارالاشعار، ص 165.
32. اساس الاقتباس، ص 593.
1. ابن منظور، العلامة، لسان العرب، بيروت: داراحياء التراث العربي، 1988م.
2. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، دفتر نشر کتاب، 1403 ق.
3. احمدرضا، معجم متن اللغة، بيروت: دار مکتبة الحياة، 1380ق.
4. اقبالي ( اعظم )، معظمه، شعر و شاعري در آثار خواجه نصيرالدين طوسي؛ به انضمام مجموعه اشعار فارسي خواجه نصير و متن کامل و منقح معيارالاشعار، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، 1370.
5. الجوهري، اسماعيل بن حمّاد، الصحاح، تحقيق احمدعبد الغفور عطّار، تهران، انتشارات اميري، 1368.
6. الرازي، شمس الدين محمدبن قيس، المعجم في معايير اشعار العجم، تصحيح محمد بن عبدالوهاب قزويني؛ تصحيح مجدد مدرس رضوي؛ تصحيح مجدد سيروس شميسا؛ تهران، علم، 1388.
7. طوسي، خواجه نصيرالدين، اساس الاقتباس، تصحيح محمدتقي مدرس رضوي؛ تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1376.
8. همو، اجوبة المسائل النصيرية ( 20 رساله )، به اهتمام عبدالله نوراني، تهران: پژوهشگاه علوم انساني، 1383.
9. همو، اخلاق ناصري، تصحيح و تنقيح مجتبي مينوي، علي رضا حيدري، تهران: خوارزمي، 1356.
10. همو، تجريد المنطق، بيروت: مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1988م.
11. مدرس رضوي، محمدتقي، احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي، تهران: بنياد فرهنگ ايران، چ دوم، 1354.
12. نظامي عروضي سمرقندي، احمد بن عمر بن علي، چهار مقاله ي عروضي، تصحيح؛ محمد قزويني، به کوشش محمد معين؛ تهران، زوّار، 1385.
13. هنر شاعري ( بوطيقا ): ترجمه ي رساله ي شعر ارسطو؛ ترجمه ي دکتر فتح الله مجتبايي؛ تهران: 1377.
14. يغمايي، حبيب، نمونه ي نظم و نثر فارسي، تهران، 1343.
منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول