تحليل جايگاه نظريه انحطاط انديشه سياسي در فضاي روشنفکري ايران معاصر از منظر سيد جواد طباطبايي

تحليل نظريه ي « سيد جواد طباطبايي »

نظريه انحطاط انديشه سياسي در ايران از سوي سيد جواد طباطبايي به جهت اهميت آن در بحث چالش پيش روي توسعه و ابعادش در ايران قابل تامل است. اين ديدگاه يکي از برجسته ترين نظريات در بين انديشه هاي روشنفکران معاصر
دوشنبه، 28 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحليل نظريه ي « سيد جواد طباطبايي »
 تحليل نظريه ي « سيد جواد طباطبايي »

 

نويسندگان:
دکتر غلامعباس توسلي (1)
مريم يار محمد توسکي (2)





 

« تحليل جايگاه نظريه انحطاط انديشه سياسي در فضاي روشنفکري ايران معاصر از منظر سيد جواد طباطبايي »

چکيده

نظريه انحطاط انديشه سياسي در ايران از سوي سيد جواد طباطبايي به جهت اهميت آن در بحث چالش پيش روي توسعه و ابعادش در ايران قابل تامل است. اين ديدگاه يکي از برجسته ترين نظريات در بين انديشه هاي روشنفکران معاصر ايران است و مورد توجه بسياري از کساني است که دغدغه اعتلا و گذار ايران از چالشهاي موجود بين سنت و مدرنيته را دارند. از جمله تأليفات مورد نظر در اين مطالعه « زوال انديشه سياسي در ايران (1373)، درآمدي فلسفي بر نتايج انديشه سياسي در ايران (1377)، » ديباچه اي بر نظريه انحطاط ايران (1380) مي باشد.
در راستاي اهميت مطالعاتي که موضوع دارد، اين مقاله با عناوين مطالعاتي زير به نگارش درآمده است: بيان مسئله در طرح اين انديشه، رويکرد روش شناختي، نشانه هاي تاريخي نظريه انحطاط، امکان برون رفت و در نهايت نقد و بررسي نظريه.

مقدمه

طي چند دهه گذشته تاريخ دانان، جامعه شناسان، متفکرين علوم سياسي و فلاسفه و بالاخره روشنفکران ايراني در خصوص سير تحولات اجتماعي ايران، موانع و به عبارتي ديگر علل عقب ماندگي ايران مطالعاتي را انجام داده اند و نظرياتي را مطرح نموده اند، از جمله مي توان به احمد اشرف، علي شريعتي، کاتوزيان، سريع القلم، آبراهاميان، سروش، شايگان، طباطبائي، زيبا کلام، آجوداني... اشاره کرد.
در اين مطالعه ديدگاه سيد جواد طباطبايي در رابطه با طرح نظريه « انحطاط انديشه سياسي در ايران » مورد مطالعه قرار گرفته است. اين نظريه در قالب تأليفاتي از سوي نويسنده با استناد به مصاديق تاريخي و تاملات فراوان ايشان با نگرشي فلسفي - سياسي به چاپ رسيده است. از جمله تأليفات مورد نظر در اين مطالعه « زوال انديشه سياسي در ايران (1373)، درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران (1377) « ديباچه اي بر نظريه انحطاط ايران (1380) مي باشد. طباطبايي در سال 1324 در تبريز متولد شد، فارغ التحصيل رشته حقوق دانشگاه تهران است و طي دوره يازده ساله مدرک دکتري خود را از دانشگاه سوربن فرانسه اخذ کرده و رساله دکتري اش » انديشه سياسي هگل جوان است »، از او تأليفات ديگري هم چون « جدايي قديم و جديد »، « ابن خلدون و علوم اجتماعي »، « ولايت مطلقه »، « تاريخ انديشه سياسي جديد در اروپا »، « سقوط اصفهان به روايت کروسينسکي »، « خواجه نظام الملک »،... به چاپ رسيده است.
او در سير تحقيقاتي و مطالعاتي خود به بررسي انديشه ها و شرايط اجتماعي متفکران همچون: فارابي، روزبهان خنجي، ابوعلي سينا، امام فخر رازي، امام محمد غزالي، خواجه نظام الملک طوسي، فردوسي،... نيز پرداخته است.

مسئله ي مطالعاتي در نظريه انحطاط انديشه سياسي

تمرکز اصلي طباطبايي به طور مشخص در خصوص « انديشيدن » در تاريخ تمدن ايران است، غيبت انديشه در باب انحطاط و زوال تمدنها، دولتها و دوره هاي مختلف تاريخ اجتماعي ايران مسئله اي است که در اکثر تأليفات او به چشم مي خورد. او معتقد است عدم پرداختن و فقدان انديشه در باب علل زوال تمدن ايران مسئله اصلي عقب ماندگي ايران است. در مقابل علت اصلي رشد تمدنهاي غربي نيز همين مسئله است. غربي ها به خوبي از اين ويژگي بهره برده اند و موجبات شکوفايي تمدن خود را فراهم آورده اند.
او معتقد است: « انزوا و فقدان مفهوم انحطاط در يک فرهنگ بيانگر عدم انحطاط نيست، بلکه عين آن است » ( طباطبايي، 1373، ص 10 ).
او انحطاط تمدن ايران را در رابطه تنگاتنگي با زوال و انحطاط و رکود بنيادين انديشه عقلاني و فلسفي مي داند. او انديشه سياسي را در مقابل انديشه فلسفي مطرح مي کند. غيبت انديشه فلسفي و حاکميت انديشه سياسي از دوره سلجوقيان به بعد در تاريخ ايران مسئله اصلي است. طباطبايي در کتاب زوال انديشه سياسي در ايران، تاريخ انديشه در ايران را به سه دوره تقسيم مي کند:
1- دوره طلوع يا سپيده دم انديشه
2- دوره نيمروز انديشه
3- دوره غروب يا شامگاه انديشه
انديشه سياسي در يونان باستان از نوآوريهاي يونانيان است. بدين معني که از زمان استقرار شهر در يونان، انديشه عقلي نيز معطوف به مسايل زندگي و زيست انسان در شهر گشت اين امر مقدمه اي بود بر اينکه دولتمردان يونان در کنار ديگر نهادهاي اجتماعي مباحثات عمومي را در تاريخ عام طرح کرده تا با حضور شهروندان آزاد و برابر که سهمي يکسان در امور سياسي داشتند به حل و فصل مسايل مبتلا بپردازند. رسمي که هيچ گاه در مشرق زمين اعمال نمي شد و شاهان فرهمند ترجيح مي دادند که رعايا سرگرم افسانه هاي مربوط به خلقت کاينات و اسطوره هاي راجع به حاکميت شاهان پيشين باشند تا امور جاري ملک. نظريات افلاطون و ارسطو فلاسفه سياسي يونان را ساخت. دستاوردهاي اين فلسفه سياسي، ضابطه مندي زمامداري، تکيه بر مصالح عمومي، نفي منافع خصوصي حاکمان، پيوند فلسفه نظري و حکمت عملي، پيوند سياست و اخلاق، برتري شهر به فرد و يگانگي خير فردي و جمعي بود. دستاوردهايي که اثري از آنها در مشرق زمين به خصوص در ايران نمي توان يافت. طباطبايي دوران ايران باستان را با طلوع انديشه همزمان مي داند. نيمروز انديشه سياسي در ايران در تداوم دوره باستان تقريباً با امپراطوري اسلامي مقارن است.
« تمدن اسلامي و گسست تاريخي ايجاد شده با تمدن پيش از اسلام و استقلال طلبي نيم بند ايرانيان در دوره هاي طاهريان، سامانيان و آل بويه و بعد از آن نيز خشونت عاملان ترک غزنوي به آسيب جدي به حيات انديشه سياسي و سياست در ايران وارد کرد و مزيد بر علت شد.
بدين ترتيب مشروعيت قدرت سياسي در زمان فرمانروايي سامانيان و بوئيان به پيکار جدي با عقلانيت مبدل گشت و روند انحطاط در ايران نه تنها کمتر نشد بلکه با هجوم مغولان شديدتر هم شد و کورسوي اميد نيز زايل گشت تا عصر صفويان که به عقيده برخي بارقه هاي حکومت ملي در ايران زنده شد، اما با غلبه ايدئولوژي شيعي و نفوذ روحانيون، تحکمي جديد و از نوعي ديگر هويدا گشت و خروج از انحطاط به تعويق انداخت. اين روند تا عصر مشروطيت ادامه يافت و ايرانيان به يمن آشنايي با ملل غرب، چشم و گوششان باز شد و خواستار گشايشي در امور شدند. اما چون در تاريخ ايران و واقعيت هاي اجتماعي، اين شعارها رنگي نداشتند به شعارهايي عوامانه تبديل گشت. گويا پيشاني - نوشت مردمان اين مرز و بوم که در طول تاريخ حک خورده سير در کابوس زوال است » ( هادوي، 1386 ).
بدين ترتيب طباطبايي تاريخ انديشه سياسي ايران را در قالب سه دوره فوق و مرحله چهارم را بازگشت ( مشروطه ) با عقلانيت غربي که دوره اي ناموفق بود، تحليل مي نمايد و زوال انديشه در تمام اين دوران ( از سلجوقيان تاکنون ) مسئله اصلي عدم شکوفايي تمدن در ايران مي داند.
توسلي معتقد است، طباطبايي مدرنيستي است که از زوايه مذهب انديشه پردازي نمي کند، او نگاه پست مدرني هم ندارد و با اهميتي که براي مدرنيته قائل است مسير حرکت را تنها از طريق بازخواني سنت مي بيند ( Tavassoli, 2004 ).

اهداف مطالعاتي

همان طور که در عنوان آمده است، اين مقاله در نظر دارد تأملي روي نظريه انحطاط انديشه سياسي طباطبايي در ايران را مورد مطالعه قرار دهد. اين مطالعه اسنادي و بيشتر از آثار خود طباطبايي، برخي نقدها و تحقيقات پيرامون اين نظريه و البته نظر نويسنده است که در متن و منبع نويسي ارجاعات آورده شده است.

رويکرد روش شناختي در نظريه انحطاط

طباطبايي همان طور که در رساله دکتري اش اشاره کرده، از تحليل گران انديشه فلسفي هگل است. او متأثر از انديشه هگل است که مي گويد: در شرق يک تن آزاد است و آسيا را تمدن آغازها مي داند و بر ناممکن بودن بازگشت به دوران قديم ( طلوع انديشه ) و نهادهاي اجتماعي - سياسي آن اشاره دارد و معتقد است ميان جهان قديم و جديد گسستگي مهمي ايجاد شده است و تنها رويکرد به تاريخ را بر مبناي انديشه تجدد مقدر مي داند.
عطف به انديشه فلسفي هگل، به آسيا به عنوان قاره اي که اگر چه نقطه سرآغاز هاست، اما قاره اي است که حدوث جسمي يا صوري دارد و روح و معنويت در آن بقا نمي يابد. جايي که نخستين آگاهي و توانايي براي بريدگي از طبيعت در آن پديد آمد، اما نتوانست به نحو اکمل از طبيعت ببرد.
ستيزه هاي زيادي در اين سرزمين به جهت کوهستاني بودن فضاي زندگي ايجاد شد که هر يک بدون دست مايه معنوي و روح تکاملي سبب حاکميت غزنويان، سلجوقيان، مغولها... در ادوار مختلف تاريخ ايران شد. « حال آنکه طبيعت اروپايي، برخلاف طبيعت قاره هاي ديگر تابع عوامل جغرافيايي نيست، انسان اروپايي خصلت کلي تر دارد، و اينگونه است که اروپا غايت مطلق تاريخ مي شود و خورشيد دروني خود آگاهي که فروغي تابناک دارد، از غرب سر بر مي زند: ( هگل، 1366، ص 267 ).
بر مبناي الگوي فلسفي هگل، طباطبايي عقيده دارد که زوال انديشه و تصلب سنت با گذشت زمان وضعيتي را ايجاد کرد که ايران زمين از بن بستي به بن بستي ديگر رانده شد.
« ايرانيان نتوانستند به سابقه نظر و خرد غربي بحران انحطاط را به پرسشي فلسفي تبديل کنند. يکي از اساسي ترين ضابطه هاي تميز ميان شرق و غرب آن است که شرقيان به واسطه اينکه دريافت خردمندانه اي از سرشت جامعه انساني ندارند، آشکار شدن هرگونه بحراني را همچون آسيبي اجتماعي تلقي کرده و آن را به عنوان نوعي بيماري ننگين زير حجابي پنهان مي کنند و چندان سياه زخم را با گلاب شستشو مي دهند و بر آن ورد مي خواندند که بوي الرحمان از همه ارکان آن بلند مي شود... پر اهميت ترين نشانه اي که براي انحطاط ايران زمين و گستره آن دلالت آشکار دارد، همانا فقدان تأمل درباره انحطاط انديشه فلسفي در دوره اسلامي ايران است » ( طباطبايي، 1373، ص 278 ).
بنابراين طباطبايي با نگرشي مبتني بر انديشه فلسفي هگل، سير تکامل عقل و روح را از شرق به غرب نگريسته و همچون بسياري از متفکران در شيوه روش شناختي خود قايل به دو دوره قديم و جديد در تاريخ ايران است. او جهان جديد در جامعه ما را وقتي مي داند که متقدمان به رغم فضل تقدم، ديگر تقدم فضل نداشته اند و جهان جديد ما در گسستگي عميق با دوران قديم است. او سه راه يا مسير به اشتباه را در تاريخ انديشه در ايران قابل تشخيص مي داند:
1- تاريخ نويسي و تتبعات ادبي
2- برداشتي از تاريخ بر مبناي ايدئولوژي جامعه شناسانه
3- خيال انديشي در حوزه انديشه
« تاريخ نويسي، به گونه اي که در ايران مرسوم است، هنوز در قلمرو تتبعات ادبي قرار دارد و بيشترين، اگر نه همه تاريخ نويسان ايراني، اولاً با لذت اهل ادب اند و به همين دليل، شيوه ادبي، بطور کلي در پژوهشي مربوط به انديشه سياسي و تاريخ آن سيطره دارد. پژوهشهاي ادبي هم از آنجا که با تاريخ شناسي فلسفي بيگانه است متوجه بسياري از مسايل از جمله تميز مابين جهان قديم و جديد نيست. طباطبايي دومين مسير اشتباه را برداشت از تاريخ بر مبناي ايدئولوژيهاي جامعه شناسانه مي داند. او در کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعي مي گويد: از پيوند علوم اجتماعي جديد و سنت، ترکيب ناميموني بدست خواهد آمد که پيش از اين، از آن به ايدئولوژي جامعه شناسانه تعبير کرده ايم. عمده نويسندگان معاصر کوشيده اند تا در برابر امکان تجدد در انديشه غربي با بازگشتي به سنت، تفسيري ايدئولوژيکي از آن به عنوان شيوه امکان از نوعي متفاوت، اما در خلاف جهت تجدد، تجدد عرضه کنند. اين تفسير تجدد ستيز، از سنت که نويسندگاني با ديدگاههاي گوناگون مانند، داريوش شايگان، آل احمد، احسان نراقي، علي شريعتي،.... اما همسو در جهت تصفيه حساب با تجدد نوپاي ايراني را غرب زدگي عرضه کردند که البته ناشي از جهل آنان به ماهيت انديشه جديد غربي بود. اينان تنها تعبيري ايدئولوژيک و جامعه شناسانه ارائه دادند.
طباطبايي سومين مسير و راه اشتباه را « خيال انديشي در حوزه انديشه » مي داند که از بزرگترين تجليات آن کتاب « آسيا در برابر غرب » شايگان است. شايگان انحطاط شرقي را ناشي از تجدد مغرب زمين مي داند و از اين حيث در دام نوعي خيال انديشي افتاده است. چرا که طباطبايي معتقد است تحليل وضعيت کنوني ما به ابزارهايي خاص و نه ابزارهاي متفکراني چون هگل و هايدگر نيازمند است » ( کاجي، 1378 ).
بدين ترتيب طباطبايي در روش شناختي اش با رويکرد باستان شناسي انديشه و فلسفه تکامل روح و عقل هگلي به تحليل نظريه انحطاط انديشه در ايران مي پردازد. « با فاصله گرفتن از تاريخ انديشه رايج و با اقتداي به ميشل فوکو، در روش باستان شناسي او به نوعي جابجايي يا بهتر بگوييم، باژگوني، اعمال مي کنيم تا با سرشت انديشه در تمدن اسلامي مناسبت داشته باشد. از اين حيث، آنجايي که فوکو بحث شرايط « امکان » را طرح مي کند، ما شرايط « امتناع » را مورد توجه قرار داده ايم و آنجايي که به تحليل گسستها مي پردازد، ما به « تداوم » انديشه تأکيد مي کنيم ( طباطبايي، 1374، ص 372 ) به زعم فرهنگ جنبش هاي روشنفکري ايران، طباطبايي به نسل چهارم اين جنبش تعلق دارد و او را يک متفکر ضد مدينه فاضله اي مي داند که يگانه راه درک و پذيرش ارزش هاي جديد در قاموس مدرنيته را بازخواني سنت از طريق گفتمان و ارتباطات بين ذهني روشنفکران مي داند ( Encyclopedia intellectual movements of Iran ).
بنابراين طباطبايي توجه و تمرکز اصلي خود را بر کتابها قديمي انديشمندان و متفکرين ايراني دارد و تاريخ جديد را جز با بازخواني سنت ميسر نمي داند و با مطالعه دقيق آثار پيشينيان و زندگي شخصيتهاي مهم سياسي - تاريخ، نظريه انحطاط را ارائه مي دهد.
« نگاه من، نگاهي فلسفي است... به معناي شکافتن سنت در مقابل به پرسش قرار دادن آن، تا ببينيم از درون آن چه چيزي بيرون مي آيد؟ کجاي آن را مي توانيم تغليظ و فعال بکنيم که بتواند انديشه جديدي که تجدد ايراني را بسازد، پديد آورد » ( طباطبايي، کيان ).

انديشه سياسي و فلسفه سياسي از ديد طباطبايي

- مفهوم انديشه سياسي، رويکردي کوتاه مدت در سايه ي قدرت سياسي در مديريت و برنامه ريزي از سوي دولتمردان در حوزه مسايل زندگي انسان در ارتباط با نهادهاي اجتماعي است.
- مفهوم فلسفه سياسي، رويکردي پويا، بلند مدت و کلي است که در آن دريافتي خردمندانه از سرشت جامعه و سير حرکت آن از وضعيت موجود با توجه به شرايط تاريخي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي جامعه به وضعيت ايده آل و خواستني جامعه در درازمدت ترسيم مي شود.
او در کتاب درآمدي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران، معتقد است هر گفتار منطقي به خصوص در حوزه سياست نيازمند مقدماتي فلسفي است. برخلاف ماکياولي که گفتار سياسي اش را از مقدمات فلسفي استنتاج نمي کند و موافق با انديشه ارسطو است که فلسفه پيش درآمد سياست است. از نظر طباطبايي فلسفه سياسي قديم ايران ( دوران طلوع انديشه و تا حدي نيمروز انديشه ) به انديشه سياسي جديد تبديل شده است و قادر نيست طبيعت و ماهيت دوران جديد را مورد تفکر قرار دهد.
فارابي مهمترين فيلسوف فارسي ايران است که از مقدمات فلسفي نتايج سياسي را استنتاج مي کند. « مدينه فاضله فارابي به معناي يوناني مدينه نيست، مردم شهروندان يک مدينه نيستند، بلکه مي توانند در مدينه هاي گوناگون پراکنده باشند. در انديشه سياسي فارابي، رئيس مدينه بر مدينه تقدم دارد. لذا فارابي به بيان آراء اهل مدينه و مقام و صفات رئيس فيلسوف آن مي پردازد. اين توصيف از مدينه توسط فارابي توصيفي لفظي و شرحي اسمي از مدينه است که تحليلي از واقعيت سياسي را در بر ندارد. پليس يوناني ها با جامعه خود تناسب داشته نه با ايران، فارابي ديانت را وارد سياست مي کند. نبي براي او خيلي مهم است... در دوره اسلامي، طرح انديشه دموکراسي به گونه اي که در يونان در عمل و نظر بوجود آمد، ممکن نشد، و در عمل خلافت مطلقه شد.... گرايش مسلمانان از فلسفه به شريعت يا فقه برابر انحطاط است ( طباطبايي، 1373، صص 130 - 126 ). " "هبوط فلسفه و انديشه عقلي در تصوف از سويي، و از سوي ديگر سيطره تفسير شرعي شريعت، به عنوان يگانه درک از ديانت، عامل عمده امتناع از زايش و شکست تجدد در ايران بوده است " ( طباطبايي، 1373، ص 287 ).
طباطبايي در اين بحث به ابوعلي سينا اشاره مي کند که، تعيين خليفه يا امام بهتر از انتخاب ريش سفيدان و مردم است چون از اختلاف جلوگيري مي کند. طباطبايي اين جدايي از فلسفه سياسي و روي آوردن به شريعت شيعي را در انديشه ابن سينا عدمي و مبين امتناع از انديشه سياسي بر شالوده الهياتي او مي داند.
ابن مسکويه نيز در « تجارب الامم »، اخلاق فلسفي نوشته و کاملاً از فلسفه سياسي دور شده است. طباطبايي خواجه نظام الملک را در خدمت سلجوقيان ( ملکشاه سلجوقي ) مي داند که کتاب سياست نامه را به او هديه کرد و عهد خود را در مبارزه با ترکان را با حسن صباح و... شکست » کتاب سياست نامه خواجه از مقدمات فلسفي به مفاهيم سياسي نپرداخته است.
عدالت در سياست نامه خواجه نه به مفهوم فضيلت و سعادت در جامعه بلکه در درون گفتاري مورد بحث قرار مي گيرد که توجه به « تغلب » يا سلطه سياسي را دارد ( طباطبايي، 1377، 19 ) « انديشه هاي سياسي در ايران اساساً ملوک الملوک اند و از اين حيث غيرقابل قياس با انديشه مغرب زمين است. مطابق نظر نظام الملک، شاه برخلاف خليفه که توسط امام پيشين يا به واسطه بيعت است، انتخاب مي شود و برگزيده خداوند و فره شاهي است و نخستين صفت شاهي، عدالت است که خود فرع بر فره شاهه است...." ( طباطبايي، 1377، صص 28 - 43 ). بنابراين محور اصلي تحليل سياسي، سياست نامه، فرمانروا است. اين کتاب تلاش در آموزش راه و رسم فرمانروايي و حفظ وضع موجود و خدمت همه شئون اجتماعي از جمله دين براي سياست است. ( آن گونه که ماکياولي در کتاب شاهزاده مي گويد )
با اين حال خواجه نظام الملک نماينده بزرگ سياست نامه نويسي در دوره اسلامي ايران بود و گامي بزرگ در تداوم انديشه سياسي « ايران شهري » برداشت. اما نتوانست به آرمان خواهي ايران شهري و يکسره وفادار بماند. او ترکيبي از واقع بيني سياسي دوره اسلامي، عناصر آرمان خواهي ايران شهري و عصر سيطره ترکان بر ايران زمين را جمع آوري کرد. البته کوشش او در گسست انديشه سياسي با خلافت و شريعت نامه ها بود. در نهايت خواجه نظام الملک فلسفه سياسي ندارد، او همچون ديگران امتناع از انديشه دارد. در حالي که يوناني ها روز به روز با توسل به فلسفه سياسي جلو رفتند، حتي در قرون وسطي هم فلسفه ديني داشتند ( انديشه فلسفه ديني سنت آگوستين )

نشانه هاي تاريخي نظريه انحطاط و عدم شکل گيري فلسفه سياسي در ايران

- تصوف:

طباطبايي « تصوف » را هم علت و هم معلول زوال انديشه و امتناع تفکر مي داند، عاملي که در عدم شکل گيري فلسفه سياسي مؤثر بوده است. » به نظر طباطبايي، تصرف پايه هاي فردگرايي ايراني را به تدريج دستخوش تزلزل کرد و خود به عنصر اصلي دريافت شريعت تبديل شد. او امام محمد غزالي و جلال الدين رومي را دو بزرگي مي داند که بيشترين ضربه را بر پيکره انديشه و تفکر فلسفي در ايران زمين وارد کرده اند و همين امر جايگزين شدن فلسفه با تصوف و مبدل شدن آن به عنوان تنها مرجع تفسير و دريافت شريعت شد اين وضعيت، انحطاط اجتناب ناپذير تمدن ايراني را به دنبال داشته است... ادغام شريعت و تصوف، زوال تدريجي تمدن ايراني را به وجود آورد، زوالي که در زمان صدر الدين شيرازي به اوج خود رسيد و ترکيب شريعت و تصوف و عقل را در نزد ملاصدرا، مهمترين دليل زوال و انحطاط به شمار مي آورد. » ( کاجي، 1378 ).
« ضربه اي که صوفيان با منطق ايماني و نيز غلامان ترک با تيغ يماني آبديده، بر پيکر نحيف وارد کردند، و ما را از روزگار عقلانيت آغازين برآورد و اما جانشيني براي آن نتوانست پيدا کند » ( طباطبايي، 1374، ص 16 ).

- حکمت عملي در ايران:

خواجه نصير الدين طوسي از ديگر دانشمنداني است که طباطبايي به آن پرداخته است. او معتقد است خواجه طوسي به کوششي بي سابقه در جمع ميان حکمت عملي و يوناني و شريعت اسلامي دست يازيد و بهاي گزافي در قبال اين سازش پرداخت. « اين سازش و جمع ميان حکمت يوناني و شريعت به بهاي بي معنا شدن حکمت عملي يوناني انجاميد زيرا در عمل اين حکمت نمي توانست مبناي براي عمل در ايران قرار گيرد... خواجه توجيهي را بر مبناي جمع ميان حکمت و شريعت مي آورد که نه تنها شالوده سخن خود وي بلکه شالوده حکمت عملي يونانيان را نيز متزلزل مي کند... جدايي ميان نظر و عمل.... برعکس فارابي سعي کرد ميان حکمت عملي يونانيان و الزامات دوران تاريخي اسلامي ايجاد کند. اما حتي اگر در عالم نظر کوشش او موفق بوده باشد، در عمل انديشه مدني وي بي ثمر بود. حکمت عملي فارابي عملاً در حد مدينه فاضله فاقد هرگونه اثر علمي در حيات مدني و سياسي بود... نهايتاً خواجه نصيرالدين طوسي در « تهذيب »، « اخلاق » کوشيد تا با چاشني ذوقيان اهل کشف و شهود را ترسيم کند که به مثابه آخرين ضربه کاري بر پيکر فلسفه سياسي است » ( حسين نژاد، 1387 ).

- جدال سنت و مدرنيته:

طباطبايي در « ديباچه اي بر نظريه انحطاط در ايران » با تقسيم تاريخ ايران به دو دوران قديم و جديد و تقسيم بندي مجدد دوران قديم، از بنيانگذاري شاهنشاهي ( مرحله باستان ) تا فروپاشي ساسانيان، دوره اسلامي تا سده پيشين و دوره جديد تاريخ ايران را نيز از مشروطه تاکنون مي خواند.
پس طباطبايي سده هاي ميانه را از فروپاشي شاهنشاهي ساسانيان تا فراهم آوردن زمينه فرمانروايي صفويان به کار مي گيرد. طباطبايي فرمانروايي صفويان تا نخستين ده هاي سلسله قاجار را پراهميت ترين دوره تاريخ ايران مي داند. دوره اي که جدال بين نوگرايي و سنت در ايران است. « دوره اي که نزديک به سه سده طول کشيده است و در اين سه سده ايران در وسوسه تجدد، در برخي دهه هاي اين دوره بيشتر پاي در گل منت انديشه اي خلاف زمان و استبداد ايلي و قبيله اي، نيروهاي زنده و زاينده فرهنگ و تمدن خود را بر باد داده است » ( طباطبايي، 1380، ص 11 ).
بنابراين طباطبايي سلسله صفويان را تصلبي ديگر گونه در انديشه سنتي ايران مي داند. در طول دو سده و نيمي که صفويان بر ايران فرمانروايي راندند، اروپا جايگاه خود را در نظام مناسبات جهاني را براي هميشه تثبيت کرد و برعکس در ايران با فرمانروايي صفويان، ايران به طور بازگشت ناپذيري در شرايط انحطاط افتاد و براي هميشه جايگاه خود را در مناسبات جهاني از دست داد.

- تقدير گرايي:

طباطبايي جبري - مسلکي و تقدير گرايي صفويان را يکي ديگر از عوامل انحطاط مي داند. ايده اي که از ايرانيان افرادي بي اراده و تسليم سرنوشت ساخته بود. طباطبايي در تاييد اين ادعا مي گويد: « فتح علي خان قاجار، شاه سلطان حسين را متقاعد کرد که از پيرزني در استرآباد شنيده است اگر دو پاچه بز را با 335 دانه نخود پخته و دوشيزه اي باکره 1200 بار لا اله الا الله بخواند و بر آن فوت کند سپاهيان که با آن خوراک اطعام مي شوند از نظرها ناپديد خواهند شد و بر دشمن غلبه خواهند کرد. » ( طباطبايي، 1380، ص 85 ).

- مشکل امنيت و فقدان نظام حقوقي:

« در نظام استبدادي و سلطنت خود کامه ايران، شاه در بالاي هرم قدرت سياسي قرار داشت و حوزه اي بيرون از قلمرو سياسي که بتوان آن را در حوزه عمومي و « مصالح عمومي » ناميد، به وجود نيامد. کشور و همه شئون آن ملک مطلق و خصوصي شاه به حساب مي آمد. به عنوان مثال شاه صفوي افزون بر انحصار قدرت سياسي و بنابراين همه امور کشور، انحصار بازرگاني بيشتر کالاهاي صادراتي را در دست داشت. پس نه طبقه بازرگاني مستقل تکوين پيدا کرد تا همراه با مبادله کالا براي تأمين سود راه مبادله فرهنگي را نيز هموار کند و نه نخبگان. پس تعيين مصالح « ملي » که البته با توجه به ساختار سياسي و نيز نظام فکري ايرانيان نمي توانست به وجود بيايد » ( طباطبايي، 1380، 224 ).

- فقدان باز سنجش در خردورزي ايراني و انديشه ايراني:

يکي ديگر از شاخصه هاي انحطاط انديشه در ايران است. در نتيجه بحران هويت، بحران مشروعيت و بحران خردورزي دامن گير جامعه و فرد ايراني گرديده است. « نخبگان و داعيه داران اين فرهنگ هرگاه که با دنياي مدرن برخورد داشته اند يا به نفي آن پرداخته اند و يا مجذوبانه به انتقال ابزار و ظواهر آن بسنده کرده و هيچ گاه به شکلي خردمندانه و انتقادي با سنت و مدرنيته رو در رو نشده اند... پيش از اين آخوندزاده، آقاجان کرماني و در دوره معاصر فريدون آدميت از دخالت سرنوشت ساز ايراني در تحقق انحطاط تاريخي ايران سخن گفته بودند... هيچ مقوله اي به اندازه نقش ايرانيان در تخريب بنيان ايران زمين عمده نيست... نظريه انحطاط ايران بيشتر از آنکه پردازي در حوزه علوم اجتماعي باشد کوششي در قلمرو انديشه و به ويژه انديشه سياسي است » ( طباطبايي، 1374، ص 459 ).

- فقدان نقادي از سنت و پرسش:

يکي ديگر از مولفه هاي زمينه ساز براي نظريه انحطاط طباطبايي است. نقادي سنت، شالوده براي تثبيت دستاوردهاي تجدد و فلسفه سياسي را فراهم مي کند.
همچنين طباطبايي پنج تنش را در علل و اسباب انحطاط انديشه در ايران در کتاب ديباچه اي بر نظريه انحطاط در ايران بر مي شمارد:

1- تنش هاي آييني - فرهنگي ( مداراي ديني )
2- تنش ميان فرمانروايي و فرهنگ ايراني ( عدم تحمل نظامهاي خودکامه در نتيجه بي ثباتي حکومتي )
3- تنش ميان ايران و انيران ( هجوم مداوم اقوام ديگر به ايران )
4- تنش ميان فرهنگ ملي و آيين هاي بيگانه، علي رغم يورشهاي بيگانگان تداوم ملي و فرهنگي حفظ شده است. تحمل يورشها و پذيرش قسمتي از فرهنگهاي آنان از جمله مهمترين يورش ها حمله اعراب است. بنابراين علاوه بر مداراي دين - مداراي سياسي و قومي نيز مطرح است.
5- تنش سياسي - اقتصادي

امکان برون رفت از انحطاط انديشه از ديد طباطبايي

" راه برون از هاويه زوال انديشه در صورتي ممکن مي بود که نوعي پديدار شناسي وجدان نگون بخت تأسيس مي شد که اين امر تا مشروطه ممکن نشد " ( طباطبايي، 1373، ص 232 ).
راه هاي برون رفت از انحطاط انديشه را از ديد طباطبايي مي توان در موارد زير به طور خلاصه بيان کرد:

1- پديدار شناسي زوال انديشه، « وضعيتي که به دنبال بحران عقلانيت پيش آمد، وضعيت عدم درک منطق ژرف تجدد و بي توجهي به مباني آن است. در اين وضعيت از سويي، شرايط امکان تأسيس انديشه تجدد در غرب و از سويي ديگر شرايط امتناع آن در ايران زمين به دنبال داشته است که دو وجه از بحران عقلانيت است... در حالي که در غرب اين بحران منجر به تدوين منطقي نو آئين انجاميد... » ( طباطبايي، 1373، 18 ).
2- تدبير شرايط امتناع انديشه به امکان انديشه.
3- پرسش و نقادي از سنت، يگانه راه اساسي در برابر ايرانيان است.
4- نقد با معناي کلي آن در همه عرصه هاي خرد و کلان. « قبل از نقد نمي شود کاري انجام داد... در آغاز مکتب فکري ما، مبتني بر اصالت عقل است و حتي دين را عقلاني تفسير کرديم در حالي که در دوره دوم يعني حدوداً از قرن 6 به بعد پس از حمله مغول، ارتباط مسالمت آميز که ميان تفسير کاملاً ظاهري از شريعت، تصوف و سلطنت مطلقه پديد مي آمد، عقلانيت تحت سيطره و به تدريج به سمت زوال حرکت مي کند و نه تنها درک دين بصورت عقلاني انجام نمي شود، بلکه عقل هم به صورت ديني و يا شرعي درک مي شود... ضمن برخورد انتقادي با سنت، برآورد مقاومت مصالح کنيم و توان آن را بسنجيم، چون نه مي شود آن را به کلي کنار گذاشت و نه به طور کلي قبول کرد ( طباطبايي، 1374، ص 362 ).
5- طرح درست مسئله اي که درگير آن هستيم. « طرح مسئله خودمان، اجتهاد کردن، به پرسش گذاشتن تاريخ سنت فکري در ايران، به پرسش گذاشتن تغليظ فرهنگي » ( کاجي، 1378 )
6- شروع مدرنيته و تمدن با بهره گيري از تکنولوژي غرب است و سپس شروع تفکر و انديشه. همانطور که Polis و انديشه سياسي در باب شهر يوناني، توانست فلسفه سياسي را در انديشمندان يوناني بارور سازد.

بحث و نقد در نظريه انحطاط طباطبايي

به نظر مي رسد طباطبايي با رويکرد غالب فلسفي و تاکيد بر سير انديشه و زوال آن با پيش زمينه هاي فضاهاي گفتماني و ايدئولوژيک به ديگر عواملي که در عدم پيشرفت و توسعه ايران نقش آفرين بوده، التفات کمتري داشته است و به نظر نويسنده ابهامات زير مطرح است:
- او طلوع انديشه را در ايران باستان مي داند اما به ريشه هاي اين زايش فکري نمي پردازد، آيا طلوع انديشه در کنار همان منطق هگلي که در شرق يک تن آزاد است و نيز در همان دوران ايران باستان بدون مانع بوده است؟ چگونه اين طلوع با الگويي که تقريباً در کل تاريخ ايران حاکم بوده است. توانسته است به زايش انديشه بيانجامد ولي در ديگر دوره ها، نيمروز انديشه و يا غروب انديشه را داريم؟ مظاهر اين طلوع انديشه که بايستي به شکل شاخص هايي بايستي پژوهشگر و محقق تاريخي را با رويکردي تطبيقي در کل تاريخ ايران برساند، چيست؟
- علي رغم تسلط طباطبايي به فهم رويکرد سياسي که خود نيز به آن اشاره دارد، اما به استبداد مدل شرقي که کاتوزيان مبسوط به آن پرداخته است، به عنوان يک شاخص اصلي، زمينه ساز اشارات کمتري دارد.
در مقابل تأکيد خاص بر عامل جغرافيا و به نوعي محکوم بودن انسان آفريقايي و انسان آسيايي به زعم هگل به نظر مي رسد منطقي خالي از ابهام نباشد. آيا اين مدل جغرافيايي بر ديگر کشورهاي خاورميانه و آسيايي حاکم نبوده است؟ آيا الگوي توسعه فرهنگي ( انديشه ) و توسعه اجتماعي در همه اين کشورها با نظريه انحطاط انديشه روبرو است؟
- الگوي اقتصادي سياسي ايران که به درستي طباطبايي نقطه شروع آن را از سلجوقيان مي گذارد، الگوي اقتصادي ايلياتي - عشايري است. اين الگوي اقتصاد سياسي که از آن زمان تاکنون به اشکال مختلف تسلط کامل و آشکار و تسلط ضمني بر فضاي حکومتي ايران حاکم بوده است، قطعاً ريشه هاي هرگونه مدنيت، دگر انديشي، نقادي و بازانديشي که مورد نظر طباطبايي است، خشکانده است. سريع القلم با توجه به غلبه الگوي حکومت ايلياتي - عشايري بر وجود روحيه دوگانه در فرد ايراني اشاره مي کند، اين روحيه دوگانه منجر به بي اعتمادي، کم اعتمادي، مقابله با نهادهاي دولتي، عدم مشارکت اقتصادي - سياسي را که منجر به فرهنگ عشيره اي شد از همان شروع حکمت مادها، هخامنشي ها، اشکاني ها، سلوکيان و... تا صفويه، افشار، زند و قاجار را غالب مي داند. " بررسي تاريخ سياسي ايران در واقع مطالعه تاريخ صعود و زوال عشاير است، ظرفيت بالقوه عشاير ايران موجب مي شده است که نه تنها قدرت محلي در اختيار آنها باشد، بلکه در حکمراني کل کشور هم سهم عمده اي داشته باشند. تنها در دوره ساماني، به طور عمده برزگران نيروي جنگنده کشور را تشکيل مي دادند و به فرمان شاه، از مرز و بوم ميهن پاسداري مي کردند » ( سريع القلم، 1386، ص 55 ).
او ويژگي هاي تمامي عشاير حاکم بر ايران که منجر به سيطره فرهنگ سياسي عشايري در ايران طي نزديک به سه هزار سال شده است در عوامل سه گانه مسلط زير مي داند:
1- خويشاوندي گرايي
2- وجود روحيه جنگاوري و ستيزه جويي
3- بقا و بسط عشيره از طريق تهاجم و غارت و تجاوز به حريم روستاها و مناطق ديگر
و بالاخره به نظر مي رسد نوعي بي توجهي و يا حذف توده ها، جريانها، جنبشها، نهضتهاي فکري، ادبيات... با اين گونه جريانها و يا حرکتها در سطح لايه هاي پاييني و دگر انديشان در نظريه انحطاط، بي ثمر تلقي شده است. در حالي که مداراي ديني و اجتماعي که مورد نظر خود طباطبايي نيز است از ويژگي هاي بسيار پيچيده و قابل توجه ايرانيان بوده است که توانسته است علي رغم فراز و نشيبهاي بسيار تند، مهلک و متعدد هنوز اين کشور را زنده نگهدارد. اين مدارا هم در سطح توده ها و هم در سطح نخبگان سياسي و فرهنگي جامعه ايران وجود داشته است. بديهي است پديدار شناسي اين مدارا نيز به ريشه هاي عيني و واقعيات موجود در تاريخ اجتماعي ايران بر مي گردد و کاملاً در خور مطالعه و توجه است.
نهايتاً با عنايت به تلاش، سابقه علمي و مطالعات اين انديشمند موارد ذکر شده تنها در حد سوالات و ابهامات مطرح است که با اعتقاد به هم انديشي و بازانديشي در فضاي گفتماني آزاد، اميد به شکوفايي و نوزايي انديشه هاي متکامل تر و برتر هدف طرح اين کلام است.
لازم است نقد مثبت و درسهاي برگرفته از اين نظريه مهم را نيز در موارد زير به اختصار برشمرد:
- بازنگري و هدف زايش انديشه و درون نگري به هويت اجتماعي و ملي هر قومي امري بسيار مهم و ناشي از شکوفايي فرهنگي آن قوم است. طرح « امتناع انديشه » از سوي طباطبايي در مقابل امکان انديشه » « بسيار ضروري و در خور توجه است. براي جامعه ايران که دوره هاي مختلف اقول و ظهور تجدد را با مدلي تکراري سپري کرده است و دستاورد قابل توجهي را در مسير اعتلاي فرهنگ مادي و معنوي کسب نکرده است، بديع و از ضروريات است. اين بازنگري به زغم طباطبايي به خصوص در حال حاضر که به نوعي مي تواند شاخصه اي مهم در مرحله گذار، تلقي گردد، با نقد از سنت و سير تاريخ اجتماعي ايران اجتناب ناپذير و قدم اول محسوب مي گردد. « به درستي از اين جهت، طباطبايي آغازگر راهي است که نوزايي ايران مدرن را در بخشي از بنيانهاي انديشه در خود جاي داده است » ( حقدار، 1386 )
- نکته قابل توجه ديگر در نظريه انحطاط انديشه طباطبايي نگاهي بدون حس نوستالژي است که در رويکردهاي معدودي از نويسندگان مستتر است. او حسرت بازگشت به دوران طلوع انديشه را بيان نمي دارد. بلکه مسئله اصلي او « انديشه » و « زايش انديشه » معطوف به زمان و مکان است.

نتيجه گيري

نهايتاً هدف اصلي اين مقاله پرداختن به مفهوم کليدي در سير تحولات اجتماعي ايران، يعني « انديشه » و « امکان انديشيدن » در برابر « امتناع انديشه » بوده است. اين بحث به عنوان کليدي ترين مقوله که همانا غلبه ساختار فرهنگ سنتي - عشيره اي ايران است، مي پردازد و در صدد ايجاد طرحي نو در کالبد سير تکامل اجتماعي حال و آينده جامعه ايران است.
نتيجه کلان اين مقاله نيز تحليل ابعاد اين نظريه و توجه به مقوله مهم خردورزي و بازانديشي در پيشينه تاريخي ايران است، به علاوه اينکه نويسنده سير گرايش به انديشه ورزي در ايران را منحط و در مرحله زوال نمي بيند چرا که زيست در جامعه جهاني و نقش تعيين کننده انسان به عنوان کارگزار به زغم گيدنز، بسياري از تحليل هاي جزمي و محتوم را دگرگون کرده است و اين ويژگي اگر چه به سختي، با آهنگي بطئي در ايران در حرکت است اما گرايش به حاکميت فضاي گفتمان و نقد در لايه هاي مختلف اجتماعي با شواهدي چند، خود را نمايان مي سازد.
" حرکتي که امروز به هواداري از قانون، دموکراسي، جامعه مدني و تساهل پا گرفته است، به ويژه با توجه به حمايت چشمگيري که از آن به عمل مي آيد، شايد موجب گسست اساسي از چرخه هاي تاريخي گذشته شود " ( کاتوزيان، 1384، ص 66 ).

پي‌نوشت‌ها:

1. استاد گروه جامعه شناسي دانشگاه تهران.
2. دانشجوي دکتري جامعه شناسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات ( نويسنده عهده دار مکاتبات )

منابع تحقيق :
1. حسين نژاد، الميرا (1378). شناختنامه سيد جواد طباطبايي. هفته نامه اينترنتي هفتمان.
2. حقدار، علي اصغر (1386). در آستانه تجدد ايران با طباطبايي. www. Haghdar. com
3. سريع القلم، محمود (1386). فرهنگ سياسي ايران. تهران: نشر پژوهشکده مطالعات فرهنگي اجتماعي.
4. طباطبايي، سيد جواد (1373). زوال انديشه سياسي در ايران. تهران: انتشارات کوير.
5.ــــــ (1374). ابن خلدون و علوم اجتماعي. تهران: انتشارات،
6.ــــــ (1380). ديباچه اي بر نظريه انحطاط در ايران. تهران: نشر نگاه معاصر،
7.ــــــ (1377). درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران. تهران: انتشارات دفتر نشر فرهنگ
8. کاتوزيان، محمد علي (1377). جامعه شناسي تاريخي ايران. ترجمه عليرضا طيب. تهران: نشر ني،
9.ــــــ (1384). تضاد دولت و ملت. ترجمه عليرضا طيب. تهران: نشر ني،
10. کاجي - حسين (1378). گيستي ما - از نگاه روشنفکران ايراني. تهران: نشر روزنه،
11. اسلامي،
12. هادوي، حسين (1386). « نقدي بر نظريه زوال و انحطاط بنيادي انديشه سياسي در ايران. کرسي هاي آزاد انديشي و توليد علم ».
13. Gholam Abbas Tavassoli (2004). Is Islamic movements in Iran? Welt trends 44 ( Herbst). 12. Jahrgang.
14. Encyclopedia intellectual movements of Iran. Htm.

منبع مقاله :
پژوهش نامه علوم اجتماعي - سال دوم / شماره سوم / پاييز 87، صص 125 تا 141.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.