تاريخ بابي گري در ايران

سيد علي محمد فرزند سيد رضا شيرازي در سال 1235 قمري در شيراز به دنيا آمد. او ادعاي بابيت امام زمان (عليه السلام) را نمود و پس از مدتي ادعاي بزرگ تري کرده و گفت که او همان مهدي منتظر است و بعد ادعاي نبوت و در خاتمه ادعاي خدايي کرد.
چهارشنبه، 30 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاريخ بابي گري در ايران
 تاريخ بابي گري در ايران

 

نويسنده: شيخ محمد سند
مترجم: احمد خوانساري



 

سيد علي محمد فرزند سيد رضا شيرازي در سال 1235 قمري در شيراز به دنيا آمد. او ادعاي بابيت امام زمان (عليه السلام) را نمود و پس از مدتي ادعاي بزرگ تري کرده و گفت که او همان مهدي منتظر است و بعد ادعاي نبوت و در خاتمه ادعاي خدايي کرد.
او يک ساله بود که پدرش از دنيا رفت و دايي اش که تجارت خانه متوسطي داشت سرپرستي اش را برعهده گرفت و او را به مکتب خانه فرستاد تا خواندن و نوشتن بياموزد. مدير مکتب خانه شيخ عابد نام داشت که از شيخيه بود و در علوم غريبه و رياضات نفسانيه و مسائل عرفاني، دستي داشت. البته علي محمد تمايلي به علم آموزي نداشت اما به اصرار دايي اش نزد شيخ عابد حاضر مي شد.
سيد علي محمد در بوشهر مشغول رياضت کشي شد، مثلاً روزها به پشت بام مي رفت و در آفتاب داغ تابستان که گرمي هوا به حدود پنجاه درجه نيز مي رسيد، چندين ساعت به دعا و نماز مي پرداخت. حتي نقل شده که در طول روز، زير نور خورشيد چنين مي کرد.
او به همين دليل گرفتار نوعي اختلال حواس و عدم توازن عقلي شد که دايي مجبور شد براي معالجه، او را به سفر عراق بفرستد تا شايد تغيير آب و هوا سلامتي او را برگرداند. پس از اصرار شديد، علي محمد عازم کربلا شد و در آن جا ملازم درس سيد کاظم رشتي که رهبر شيخيه بود گرديد. البته رياضت هاي شديد او ادامه داشت. ميرزاي تنکابني در کتابش مي نويسد که او ريش هايش را مي تراشيد و برخي اوقات با قيچي مي کَند.
پس از نزديک به چهار سال اقامت در کربلا، به شيراز برگشت و معتقد بود که استادش « باب الله المقدم » است. پس از فوت سيد کاظم رشتي بر سر جانشيني او و اين که چه کسي رکن رابع باشد، اختلاف درگرفت. عنوان رکن رابع نزد شيخيه يعني اصل چهارم در اصول دين که عبارت است از توحيد، نبوت، امامت، نائر خاص که تولاي او و تبرّاي از دشمنانش واجب است. عده اي مانند ميرزا حسن جوهر و ميرزا محيط کرماني و حاج محمد کريم دخان و ملامحمد مامقاني داعيه اين مقام را داشتند.
علي محمد باب از اين فرصت نهايت استفاده را برد و شاگردان سيد کاظم رشتي را به سوي خودش دعوت کرد و به سرعت اعلام نمود که او باب حجت غايت است. بر اثر اين ادعا اختلاف عميقي ميان او و آن عده درافتاد. در ابتدا از او خواستند که از ادعايش عقب بنشيند. او نه تنها چنين نکرد، بلکه از آنان خواست که بابيت او را قبول کنند. نتيجه اين شد که آن ها از وي دوري جستند و اعلام تبري کردند.
در شيراز عده اي از مردمِ ساده انديش، بابيت او را پذيرفتند و اين به سبب زهد نمايي و رياضات نفساني او بود که دل هاي بسياري از مردم ساده دل را جذب مي نمود. او موقعي که از جذب شدن فردي، مطمئن مي شد، مي گفت: « به خانه ها، بايد از درهايشان وارد شد. » و حديث مشهور « أنا مدينه العلم و عليّ بابها » را زياد مي خواند و با کنايه گويي مي رساند که هر چيزي باب و واسطه نياز دارد و او همان واسطه ي کبري و باب است و بعد تفسير سوره يوسف را به صورت تأويل و خيال بافي شروع کرد و نام آن را تأويل باطن سوره گذارد که با هيچ يک از قواعد لغت عربي و منطقي و عقلي و مسلمات ديني مطابقت نداشت. علي محمد باب پس از آن که توانست هجده نفر از شاگردان استادش را با خود هم داستان کند، آنان را به عنوان داعي و مبلغ نصب کرد، به خصوص زني به نام زرين تاج که او را « قرة العين » ناميد.(1) او با داشتن زيبايي و خواندن خطابه هاي شورانگيز و اشعار طرب ناک نقش بسزايي در نشر بابيت در ايران داشت و به واسطه او بود که فرقه بابيت مرتکب انواع محرمات از قبيل زنا و شرب مسکرات و ربا شدند.
علي محمد باب پس از مدتي ادعا کرد مهدي موعود است و به يارانش امر کرد که در نشر اين ادعاي واهي و علائم ظهور تلاش کنند؛ بنابراين در کشور خبر مسافرت او به مکه و علني ساختن ظهورش را منتشر کردند و ملا بشرويه (2) يکي از داعين مهم اين فرقه نيز به خراسان رفت. گفتني است در پشت اين قضيه، کينياز دالگورکي (3) منشي سفارت روسيه در تهران بود که به ظاهر اسلام آورده بود و با زن مسلماني نيز ازدواج کرده و به لباس مردان مذهبي و ديني درآمده بود. او به دقت جريان علي محمد شيرازي را زير نظر گرفته بود، زيرا دولت روسيه تزاري تمايل زيادي به آشوب در ايران داشت تا بتواند برخي مناطق مرزي ايران را در اين فتنه اشغال کند. به همين دليل سفارت روسيه و برخي ديگر از سفارت خانه ها مانند بريتانيا از اين فرقه حمايت مي کردند. انگيزه سفر ملابشرويه به خراسان نيز پديد آوردن يکي از علامت هاي ظهور يعني خروج خراساني بود.
ابتداي دعوت آنان در شيراز واصفهان و سپس شهرهاي ديگر ايران بود. يکي از کساني که به اين فرقه دعوت شد شيخ ابوتراب بزرگ ترين فقيه شيراز در آن زمان بود. او از اين دعوت بسيار ناراحت شد، زيرا عمل فتنه را دريافت. پس علما و فقهاي شيراز را جمع نمود تا آن ها را نيز مطلع کند و بنابراين قرار گذاشته شد که به حسين خان نظام الدوله تبريزي والي شيراز براي رفع غائله مراجعه شود. حسين خان نيز علماي شهر و داعيان بابيه را در مجلسي گرد هم آورد و از داعيان بابيه بازجويي نمود. آن ها با کمال جرئت او را نيز به فرقه بابيه دعوت کردند و کتاب هايي نيز از علي محمد شيرازي به عنوان وحي آسماني معرفي نمودند که ناگهان داد و فرياد حاضران مجلس به اعتراض بلند شد و علما به کفر و وجوب قتل آنان فتوا صادر کردند. حاکم شيراز نامه اي به حکومت مرکزي نوشت و قضيه را به طور مفصل توضيح داد.
در اين هنگام علي محمد باب در شيراز بود. حاکم شيراز دستور داد او را به همراه عده اي نگهبان به شيراز بياورند. باب شيرازي در مدت اقامتش در بوشهر چندين کتاب مي نويسد که يکي از آن ها بيان مي باشد، بدين گمان که مراد آيات کريمه:( الرَّحمنُ * عَلَّمَ القُرآنَ* خَلَقَ الإنسانَ* عَلَّمَهُ البَيانَ)(4)همين کتاب بيان است که ناسخ قرآن نيز مي باشد! و در آن شريعتي جديد معرفي مي نمايد. گفتني است کتاب مذکور غلط هاي فاحش نحوي و صرفي و قواعد ادب عربي به وفور يافت مي شود. اين اسلوب تقليدي روش بزرگان فرقه بابيه در تقليد از نصوص قرآني يا احاديث نبوي و يا روايات ائمه معصومين است.
حاکم شيرازي شبي علي محمد باب را دعوت کرده، از او به دليل کشتن پيروانش عذرخواهي مي نمايد و مي گويد که اشتباه شده است و حاضر است در رکاب او جانسپاري کند. اما در واقع تمام اين کارها براي اقرار گرفتن از باب بوده است. حاکم شيراز پس از جلب اعتماد باب قرار مجلس در حضور علما و فقهاي شهر را مي گذارد، تا اين که علي محمد باب نيز در آن شرکت جويد و در حضور جمع از او اقرار گيرد، اما به باب مي گويد: « مولاي من، مجلسي از علماي شهر فراهم آورده ام که به خدمت شما برسند و آنان را دعوت نمايي. اگر کسي قبول نکرد، گردنش زده خواهد شد. »
علي محمد باب بسيار خوشحال و براي آن مجلس آماده شد و به همراه يکي از يارانش به نام سيد يحيي دارابي معروف به کشفي از بزرگان فرقه بابيه که پدرش از علماي بزرگ و صاحب تأليفاتي بوده، در مجلس حاضر شد.
علي محمد باب شروع به سخن گفتن کرد: اي علما، چه مي شد اگر دست از هواهاي نفساني خويش بر مي داشتيد و هدايت مي شديد و گمراهي را ترک مي کرديد و اطاعت امر من مي کرديد؟! پيامبر شما غير از قرآن چيزي به جاي مگذاشت و اين است کتاب من (بيان). پس بياييد و آن را بخوانيد و تلاوت کنيد تا روشن شود که از قرآن فصيح تر است! و احکامش ناسخ قرآن است. از من فرمانبرداري کنيد و نصيحت مرا بپذيريد، مادامي که شمشير در نيام است، قبل از اين که سرهايتان جدا شود و اموال و بچه ها و جانتان را حفظ کنيد و از من پيروي کنيد که اين توصيه من به شماست.
بنابر هماهنگي قبلي همگي ساکت بودند و هيچ نمي گفتند تا اين که باب خوب حرف هايش را بزند سپس حاکم شيراز از باب خواهش کرد که ادعاهايش را بر روي کاغذي بنويسد تا حجت بر اهل مجلس تمام شود. باب چندين سطر شبيه دعا و مناجات نوشت. اين نوشتار دست به دست بين علماي حاضر در مجلس گشت و همه از غلط هاي فاحش ادبي و صرفي و نحوي آن تعجب کردند.
باب در دفاع از خود گفت: من تقصيري ندارم و همه اين ها الهامات غيبي و روحي آسماني است. با گفتن اين سخن در مجلس غوغايي به پا شد. برخي فتوا به قتلش دادند و او را کافر و زيانکار ناميدند و برخي ديگر نيز او را ديوانه انگاشتند که بايد ادب شود.
حاکم شيراز به علي محمد باب گفت: « اي نادان! اي مغرور! اين چه بدعتي است که درست کردي آيا ادعاي نبوت و رسالت مي کني يا ادعاي مهدويت؟ تو قادر نيستي که ادعاهايت را در چند جمله ي عربي صحيح بنويسي، آن گاه ادعا مي کني که کلام تو فصيح تر از قرآن است؟ من فکر مي کنم که کشتن تو در شريعت اسلام واجب باشد اما از طرفي هم به نظر مي رسد که عقلت مختل شده و قتل تو صحيح نيست. تو آدمي سفيه و ابله هستي که بايد تو را تعزير و ادب کرد تا بلکه دست از ضلالت برداري و به راه راست برگردي. »
سپس حاکم شيراز دستور داد او را از مجلس بيرون اندازند و با شلاق بزنند. باب هم فريادش به کمک خواهي از مردم بلند شد، اما آن قدر کتک خورد تا اظهار توبه و استغفار نمايد. بعد او را سوار الاغي کردند و در شهر چرخاندند. البته باب از اين کار بدش نمي آمد تا به هر صورتي که شده مشهور گردد. بعد دوباره او را به مجلس علما بازگرداندند. باب به دست شيخ ابوتراب افتاد و او را بوسيد و چندين بار توبه و استغفار کرد، اما علما به اين قانع نشدند و اصرار داشتند که علي محمد باب به صورت علني و جلوي مردم توبه کند؛ لذا در روز جمعه در مسجد وکيل بالاي منبر رفت و گفت: من وکيل قائم موعود نيستم. من واسطه بين امام غائب و مردم نيستم. علي محمد شيرازي بعد از توبه در مسجد وکيل به زندان انداخته شد و مدت شش ماه را در زندان گذراند. در آن سال و با و طاعون از هند و افغانستان سرايت کرده، اوضاع شيراز به هم ريخته بود و بسياري از مردم به دليل ترس از بيماري به روستاهاي دور دست پناه برده بودند. حاکم شيراز نيز به همراه سران حکومت از شيراز فرار و به اطراف شيراز رفته بود و زنداني هاي درون زندان بلاتکليف رها شده بودند. از سويي ديگر در اصفهان داعيان بابيه فعاليت گسترده اي مي کردند و غيرت ديني علما و مردم متدين را به جوش مي آوردند. در اين هنگام حاکم اصفهان، منوچهر خان ارمني، از فرصت استفاده کرده، برخي از مأموران خود را به همراه عده اي از داعيان بابيه که ارتباط محکمي با او در اصفهان داشتند به زندان شيراز فرستاد.(5)حاکم اصفهان با ترفند خاصي و به بهانه جلوگيري از آشوب از علماي اصفهان درخواست کرد که علي محمد را به اصفهان دعوت کند تا جهل و ناداني اش نزد مردم آشکار گردد. او در اصفهان رساله اي طولاني در تفسير سوره کوثر نوشت و در آن خود را مهدي موعود معرفي کرد. باب در مجلسي با حضور علماي اصفهان ادعاهايش را مطرح کرد. در اين ميان عده اي از علما مانند سيد محمد سلطان العلما حکم به جنون و عدم توازن عقلي او و برخي ديگر مانند شيخ مهدي کلباسي حکم به کفر و ارتدادش دادند. حاکم اصفهان نيز که قبلاً قول مجازات او را داده بود علي رغم درخواست علما اين کار را منوط به کسب تکليف از حکومت مرکزي نمود. حاکم اصفهان در نامه اي به تهران چنين وانمود کرد که اعدام باب خطر شورش مردمي را در پي دارد؛ لذا بهتر است فعلاً در زندان بماند. هيئت وزرا نيز نظر او را تصويب کردند.
از سويي حمايت هاي آشکار و پنهان منوچهرخان ارمني از علي محمد باب در مخالفت با مذهب شيعه و علما، منجر به نوشتن نامه اي از سوي علما به صدر اعظم، حاجي ميرزا آغاسي، شد که در آن نامه سرکوبي فتنه از او درخواست شده بود و اين که باب روزي ادعاي بابيت مي کند و روز ديگر توبه مي نمايد و بابيت را منکر مي شود و اين که فتنه در حال گسترش است.
صدر اعظم در جواب ضمن عرض ارادت نسبت به علما، دستور داد که علي محمد شيرازي به قلعه ماکو منتقل گردد. علي رغم دستور صدراعظم، والي اصفهان علي محمد را به قلعه ماکو نفرستاد و پس از چند ماه از دنيا رفت. والي جديد اصفهان، گرگين خان، به سرعت مقدمات رفتن علي محمد شيرازي را به ماکو فراهم آورد، اما به دليل مسائل سياسي و دخالت دالگورکي، سفر روسيه در تهران، علي محمد باب به جاي قلعه ماکو که در مرز روسيه تزاري قرار داشت، به قلعه جهريق محبوس شد. البته ارتباط بابي ها با او قطع نشد و آنان با پرداخت رشوه هاي سنگين با باب مرتبط مي شدند در اين زمان ملا بشرويه در خراسان و حاج بار فروش در مازندران و يحيي دارابي در شيراز و قرة العين در قزوين مشغول دعوت مردم به بابيت بودند و بيشتر نقاط ايران گرفتار اين فتنه شده بود.
محمد شاه قاجار به ولي عهد ناصرالدين ميرزا فرمان داد که علما و فضلا و اعيان و اشراف تبريز را در مجلسي که باب هم حضور دارد، گرد هم آورد تا ادعاهاي او روشن و تصميم بعدي اتخاذ گردد.
مجلس در حضور عده اي از علما و مقامات مملکتي و ديگران منعقد شد. سپس علي محمد شيرازي وارد شده، در صدر مجلس نشست.
نظام العلما گفت: اي سيد، به اين نوشته ها و اوراق نگاه کن که به سبک قرآن و وحي آسماني نوشته اي و در نقاط مختلف ايران پخش کرده اي. به دقت بنگر و بگو: آيا اين ها واقعاً از توست يا دشمنانت به تو دروغ بسته اند و آن را به تو نسبت مي دهند؟ »او جواب داد:« بله، اين کتاب از سوي خداست ». نظام العلما ادامه داد:« آيا اين که تو را باب مي نامند از سوي توست يا مردم خودشان تو را اين گونه صدا مي زنند؟ » باب جواب داد:« نه خودم چنين خواسته ام و مردم خودشان مرا اين گونه صدا نمي کنند و اين نامي است از سوي خداوند و به باب علم هستم! »
نظام العلما گفت:« در کجا؟ در خانه کعبه يا بيت المقدس يا بيت المعمور؟ » جواب داد:« در هر جايي خدا وجود دارد. »
نظام العلما ادامه داد:« احسنت! اين اسمي که ادعا مي کني اسم اميرالمؤمنين است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن جا که فرمود:« أنا مدينة العلم و عليّ بابها »(6) او را بدين اسم ناميد و علي (عليه السلام) نيز فرمود:« سلوني قبل أن تفقدوني لأنّ بين جنبيَّ علماً جمّاً »(7) برخي مشکلات علمي را که مرتبط به علم طب مي باشد از تو سؤال مي کنم. » علي محمد جواب داد:« من طب نمي دانم ». نظام العلما گفت:« پس، از علوم دينيه مي پرسم که البته معرفت در آن ها مشروط است به فهم معاني آيات و احاديث که متوقف است بر علومي مانند نحو و صرف و معاني و بيان و بديع و منطق و ساير علوم . ابتدا از علم صرف مي پرسم ». جواب داد:« من علم صرف را در کودکي آموخته ام » نظام العلما پرسيد:« آيه شريفه ي: ( هُوَ الَّذِي يُرِيکُمُ البَرقَ خَوفاً وَ طَمَعاً)(8) را براي ما تفسير کن و اعراب آن را روشن نما و بگو شأن نزول سوره ي کوثر چيست؟ و چرا خداوند در اين سوره پيامبرش را تسلا خاطر داد؟ »
باب گفت:« مهلت دهيد! » نظام العلما دوباره پرسيد:« معناي کلام امام علي بن موسي الرضا (عليه السلام) در مجلس مأمون و در جواب سؤال او چيست که پرسيد: دليل شما بر خلافت جدتان علي بن ابي طالب چيست؟ فرمود: آيه ي انفسنا. مأمون گفت: غير از ابنائنا؟ فرمود: نه غير از « نسائنا. »(9)
باب جواب داد:« اين حديث نيست! » نظام العلما گفت:« به هر حال از سخنان عرب محسوب مي شود. آن را براي ما روشن کن ». گفت:« مهلت مي خواهم » نظام العلما گفت:« معناي اين که کسي بگويد:« لعن الله له الأعين ظلمت العين الواحده » چيست؟ گفت:« نمي دانم »
نظام العلما گفت: اين که مي گويند:« إذا دخل الرجل علي الخنثي و الخنثي علي الأنثي وجب الغسل علي الخنثي دون الرجل و الأنثي »- يعني چه؟ علي محمد باب ساکت شد. نظام العلما گفت:« تو خيال مي کني که نوشته هايت فصيح و بليغ است بگو: کدام يک از نسبت هاي اربعه، بين فصاحت و بلاغت وجود دارد؟ و چرا شکل اول بديهي الانتاج است؟ » باب باز هم چيزي نگفت و از جواب عاجز ماند. نظام العلما گفت: آخرين سؤال من اين است که اگر بگوييم تمامي دانش هايي که نزد انسان هاست همه قيل و قال است و به اندازه ي فلسي ارزش ندارد و ما نيز از آن علوم صرف نظر مي کنيم که کرامتي موافق ادعاي خود به من بنماي تا مريد شوم و به سبب ارادت من جمعي قدم در دايره ارادت شما خواهند گذاشت. »
علي محمد باب گفت:« چه کرامتي مي خواهي؟ » نظام العلما گفت:« اعلا حضرت محمد شاه به مرض نقرس گرفتار است او را صحتي ده. » باب گفت: اين کاري غير ممکن است. شاهزاده ناصرالدين ميرزا: گفت: چرا دور رفتي اکنون در وجودت تصرف کند و تو را جوان سازد که هميشه در رکاب ما باشي ما نيز بعد از اين کرامت، مسند را به او خواهيم داد. باب گفت:« قواي چنين کاري را ندارم ». نظام العلما گفت:« اي مردم، بدانيد که اين مرد ظرفي است تو خالي از هر معقول و منقولي، که به باطل خويش مغرور و سفيه و جاهل است و هيچ معجزه يا کرامتي ندارد که لايق کمترين احترامي باشد. » علي محمد شيرازي با عصبانيت جواب داد:« اي نظام، چه مي گويي من همان کسي هستم که هزار سال انتظارش را مي کشيديد. » نظام العلما گفت:« آيا تو مهدي و امام قائمي؟ » جواب داد:« بله، من او هستم. » نظام العلما گفت:« مهدي نوعي يا شخصي؟ » گفت:« شخصي » نظام العلما گفت:« نام مبارک او محمد بن حسن است و اسم مادر او نرجس يا صقيل يا سوسن و نام تو علي محمد است و نام پدر و مادرت چيز ديگر است. محل ولادت آن حضرت سامره و تو شيراز چگونه آن مشخصات بر تو منطبق مي شوند؟ »
جواب داد:« الآن کرامتي ظاهر مي سازم تا صدق دعواي من روشن گردد ». همه اهل مجلس گفتند: کرامت را ظاهر ساز. جواب داد:« من در يک روز هزار بيت ( هر بيت در علم خط پنجاه حرف مي شود) مي نويسم ».
نظام گفت: من در زمان توقف در عتبات عاليات کاتبي داشتم که هر روز دو هزار بيت کتابت مي کرد پس آخرالامر کور شد شما هم اين عمل را ترک کنيد والّا کور خواهيد شد. پس از اين نيز مباحثاتي بين او و ساير علما رخ داد.(10)
پس از اتمام مجلس، ناصرالدين ميرزا از علماي حاضر در مجلس، نظر خواست. برخي حکم به کفر و وجوب قتل دادند و برخي نيز او را نادان و مجنون دانستند. سپس ولي عهد دستور داد او را ببندند و به شدت کتک زدند تا اظهار ندامت و پشيماني کرد و چنين توبه نامه اي نوشت:« من به يگانگي خداوند و نبوت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و ولايت او يقين دارم و زبانم مقر است به آنچه که از سوي خداوند نازل شده است و اميد به رحمت او دارم و هرگز مخالف رضاي او نخواسته ام و اگر چه از قلمم کلماتي خلاف رضاي او سرزده باشد، از روي عمد نبوده است. به هر حال من از گناهانم استغفار و توبه مي کنم... استغفرالله ربي و اتوب اليه و اين که برخي کلمات و مناجات بر زبانم جاري شده دليل بر چيزي نمي باشد و معتقدم که مدعي نيابت خاصه حضرت حجة الله (عليه السلام) ادعاي باطل مي نمايد و اين عبد ناچيز چنين ادعايي نکرده ام و نه ادعاي ديگري... »(11)
علماي تبريز در جواب نامه اش نوشتند:
به مطالبي اقرار نمودي که همگي ارتدادت را روشن و تو را واجب القتل مي نمايد و توبه مرتد فطري قبول نمي گردد. تنها چيزي که قتل تو را به تأخير انداخته شبهه اختلال دماغي ( ديوانگي ) است و اگر اين شبهه نيز برطرف شود هيچ تأملي در اجراي احکام مرتد فطري در مورد تو نخواهد شد.
بعد از مرگ محمدشاه قاجار و به سلطنت رسيدن ناصرالدين شاه، او ميرزا محمد تقي فراهاني ملقب به اميرکبير را به عنوان صدراعظم خويش برگزيد و اين زماني بود که فتنه بابيت به اوج خود رسيده بود و بابي ها با هجوم به روستاها و شهرهاي مختلف، جنايات زيادي که شنيدن آن لرزه به تن هر انساني مي آورد، مرتکب شده بودند، مانند حوادث مازندران و وقايع قلعه شيخ طبرسي و وقايع زنجان که از هيچ جنايتي فروگذار نکردند و تمامي محرمات را بر خود مباح شمردند و اهالي آن مناطق در خوف و ترس به سر مي بردند. در نهايت، اميرکبير با فطانت و تدبير اقدام به اعدام علي محمد شيرازي نمود، بعد از اين که او به ادعاهاي سابقش بازگشت.
باب شيرازي، ميرزا يحيي نوري را جانشين خود کرد و برادرش حسين علي نوري را معاون او قرار داد و اولي را به « صبح ازل » و دومي را به « بهاء » ملقب نمود که آن ها نيز دستگير شدند، اما به سفارش سفارت روسيه و بريتانيا به همراه عده اي از بابي ها از ايران اخراج و به بغداد تبعيد شدند. مدت ده سال در آن جا ماندند و بدعت هاي خود را در احکام الهي آشکار نمودند. سپس آنان را از بغداد به جزيره قبرس تبعيد نمودند که در آن جا ميان دو برادر اختلاف پيش آمد و بابي ها به ازلي ها و بهايي ها تقسيم شدند.(12)

پي نوشت ها :

1. طاهره فرزند ملاصالح و برادرزاده ملامحمد تقي برغاني (شهيد ثالث) است که پس از ترک همسر و سه فرزندش، در ابتدا مجالس درس شيخيه را سپري نمود و بعد از ادعاي بابيت از سوي محمد علي شيرازي از شيخيه به مسلک بابيت درآمد و در قزوين مجالس مناظره و مباحثه برپا نمود و مريداني جمع کرد و بناي مکاتبه و مغازله با علي محمد شيرازي گذارد و بعد فتواي قتل عمويش را صادر نمود که به دست ميرزا صالح شيرازي و عده اي از بابيون عملي گرديد. پس از مدتي در بدشت شاهرود، اجتماعي از بابيون فراهم شد و در آن طاهره که نزد بابيون به زرين تاج و قرة العين معروف شده بود، با آرايش تمام و بدون حجاب ظاهر شد و نسخ دين اسلام را در حالي که علي محمد باب هنوز ادعاي بابيت امام زمان را داشت، اعلام نمود به نقل از : (بهائيان، ص 512-522).
2.بشرويه از توابع مشهد است. ملابشرويه هشت سال در درس سيد کاظم رشتي حاضر شد، اما از نظر علمي نتوانست پيشرفت کند به خلاف جنبه هاي عملي.
3.دکتر همتي در کتاب بابيون و بهائيون آورده است که کتاب دالگورکي به چاپ رسيده است و مي توان در اين کتاب، تفصيل جريانات بابيت و رهبران بهائيت که از بابيه به وجود آمده است و دخالت هاي روسيه را در اين قضيه يافت.
4.الرحمن، آيات 4-1
5.اين حاکم ارمني با چند برادرش در جنگ هايي که در ارمنستان و قفقاز رخ داده بود، اسير حکومت ايران شد، اما به تدريج به مناصب حساس حکومتي دست پيدا کرد. او با استفاده از فرصت هاي مناسب، عقده هاي خويش را عليه اسلام و مسلمانان بروز داد و از طرفي نيز با دولت هاي بيگانه ارتباطي محکم پيدا کرد.
6.شيخ صدوق، امالي، ص 425
7.همو، توحيد، ص92
8.رعد، آيه ي 12
9.مستدرک سفينة البحار، ص 118
10.مشروح اين مذاکرات در کتاب بهائيان، صفحات 223-232 موجود است
11.متن اصلي توبه نامه باب تا سال 1315شمسي در کتابخانه مجلس شوراي ملي در يک قاب موجود بوده است و پس از آن مفقود شده است. ضمناً نامه مذکور در کتاب کشف الغطاء، ص 205 و ظهور الحق از منابع بهائيت آورده شده است.
12.براي اطلاع بيشتر به کتاب: کشف الحيل، تاريخ جامع بهائيت، ظهور الحق، و فتنه باب رجوع کنيد. هم چنين کتاب بهائيان در اين مورد تحقيق جامعي کرده است.

منبع مقاله :
سند، شيخ محمد؛ (1391) نيابت امام زمان (عج) در دوران غيبت، ترجمه احمد خوانساري، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط