فلسفه از منظر ابوالبرکات بغدادي ( م. 547هـ )

معرفت انسان، نخست به پديده مرکب تعلّق مي گيرد (مثلاً ما انسان را مي شناسيم)، سپس به شناخت مبادي و علل آن مي پردازيم. اما بايد توجه داشت که معرفت کل و مرکب، يک معرفت ساده و ناقص است. اما معرفت با اجزاء و
چهارشنبه، 30 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه از منظر ابوالبرکات بغدادي ( م. 547هـ )
فلسفه از منظر ابوالبرکات بغدادي ( م. 547هـ )

 

نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

ابوالبرکات در اثر مفصل خود به نام المعتبر اين نکته هاي مهم را بيان مي کند:
1. معرفت انسان، نخست به پديده مرکب تعلّق مي گيرد (مثلاً ما انسان را مي شناسيم)، سپس به شناخت مبادي و علل آن مي پردازيم. اما بايد توجه داشت که معرفت کل و مرکب، يک معرفت ساده و ناقص است. اما معرفت با اجزاء و بسايط و مبادي، يک معرفت عميق و کامل است. به همين دليل است که معرفت کل و مرکب که ناقص است، پيش از معرفت اجزاء و مبادي قرار دارد.(1) بنابراين، مبادي و اجزا در طبع و تکوين مقدم اند، اما در نظام شناخت ما مؤخراند. به همين دليل بايد آموزش از دانش پايين و جزئي آغاز شده و تدريجاً و پايه به پايه به سوي دانش برين پيش رود. لذا در طبيعيات از محسوسات آغاز مي کنند و مبادي علم پايين را به تقليد پذيرفته و فهم تحقيق آن را در علم بالاتر پي مي گيرند.
2. معرفت درجه يک ما همان شناخت موجودات خارجي است. معرفت درجه دوم، شناخت اين شناخت است. دانش نخست (درجه يک) که شناخت موجود است، به صفات و لواحق آن تعلّق مي گيرد و برپايه اسباب و مبادي به دست مي آيد.(2) هر موجودي ممکن است از جهات خاص مورد بررسي قرار گيرد و براساس هر جهتي، از مجموعه دانش خاص به شمار رود.
چنان که ممکن است به صورت عام و فراگير مورد بررسي قرار گيرد. چون فراگيرتر از موجوديت، چيزي نيست. بحث از موجوديت موجودات، در مابعدالطبيعه و دانش نخستين بحث از جنبه و صفت عام موجودات است.(3)
3. ابوالبرکات بغدادي در طبيعيات المعتبر مي گويد:
آنچه در هستي مقدم است، در شناخت ما مؤخر است. و لذا جمعي مابعدالطبيعه را در واقع ماقبل الطبيعه دانسته اند.(4)
بنابراين دانش فلسفي از جهت کسب و تحصيل، پس از دانش هاي جزئي قرار گرفته و به وسيله آن ها به دست مي آيد. اما پس از تحقق و حصول، نگاه و سيرش از کلّي به جزئي و از علّت به معلول بوده و دانش برهاني و يقيني خواهد بود. وگرنه علوم همگي يک مجموعه اند و از هم جدا نيستند. بنابراين دانش انسان، تا به نخستين مبادي هستي و مبدأ المبادي نرسد، ناقص خواهد بود.(5)
4. انگيزه اساسي در اولويت پرداختن به دانش ها، قرابت آن ها به حواس ما است. ابوالبرکات مي گويد: فراگيري دانش بر دو قسم است:
- فراگيري براساس توجه و آشنايي و کسب.
- فراگيري برپايه تحقيق و دانايي.
فراگيري و کسب و توجه، از نزديک ترين چيزها به حس آغاز مي شود و به تدريج بالا مي رود و از حس فاصله مي گيرد. سپس فراگيري تحقيق از مبادي نخستين که دور از حس و ادراک غريزي نفس است، آغاز مي شود و همه هستي را در بر مي گيرد. بنابراين انسان تا از محسوسات آغاز نکند به فلسفه دست نمي يابد و استعداد تفکر فلسفي پيدا نمي کند. انسان در آموزش هاي آغازين، برخي از مبادي را مانند ايجاد و عليت به تقليد مي پذيرد، اما پس از تمرين و تجربه در دانش هاي جزئي، امکان تحقيق در حوزه علم عالي و الاهي را پيدا مي کند. سپس با اين نگرش تحقيقي، حوزه همه دانش ها را براساس مبادي نخستين آن ها تبيين مي کند؛ حتي جزئي ترين دانش ها را.(6)
5. چرا فلسفه را الاهيات مي گويند؟ ابوالبرکات مي گويد «اله» يک معناي نسبي است، و به هر قدرتي که بر موجود ديگري راهنما و مربي باشد گفته مي شود. معمولاً به قدرت هاي نامرئي اله مي گفتند. بنابراين الاهيات، دانشي است که از صفات خدايان و خداي خدايان بحث مي کند. معناي اله، اخصّ از معناي مبدأ و علّت است. از اين رو در فلسفه بحث را از موجود آغاز کرده، با بحث از مبدأ و علّت ادامه مي دهند. سپس با همين ترتيب سير خود را از عام به خاص ادامه داده، به بحث از فاعل و غايت مي پردازند و سرانجام به بحث خدايان رسيده و درنهايت به بحث از مبدأ مبادي و خداي خدايان مي پردازند، که او به الوهيت از همه شايسته تر است. لذا پيشينيان اين دانش را الاهيات ناميدند و در آن از خدا و فرشتگان و نفوس مجرد انساني بحث مي شد. بنابراين طبيعيات، دانش محسوسات بود و الاهيات، دانش خدايان. او مي گويد رياضيات را به اين دليل رياضيات ناميده اند که ذهن انسان را در توجه به مجردات به رياضت و تمرين وا مي دارد.(7)
6. او نيز مانند ديگران از برترين فلسفه سخن مي گويد و فايده آن را به دست آوردن کمال انساني يعني کمال عقلي مي داند. چنين کمالي انسان را به سعادت مي رساند. چون با اين دانش مبادي تقليدي دانش هاي ديگر به مبادي تحقيقي تبديل مي شوند، مي توان آن را دانش دانش ها ناميد.(8)
7. چنان که در بند 2 گذشت، معرفت انسان درجاتي دارد؛ نخستين آن ها، آن صورت علمي است که از موجود خارجي پديد مي آيد. سپس خود همين صورت مورد شناسايي نفس قرار گرفته و در اين معرفت دوم، صورت ديگري پديد مي آيد. پس از شناخت صورت دوم، صورت سومي پديد مي آيد. اين صورت ها همانند صورت نخستين که از وجود خارجي حکايت مي کرد، به ترتيب از يکديگر حکايت مي کنند.(9) بدين سان معقولات با محسوسات ارتباط مستقيم مي يابند.

پي نوشت ها :

1- ابوالبرکات بغدادي، المعتبر، طبيعيات، بخش اول، فصل اول.
2- همان.
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.
7- ابوالبرکات بغدادي، المعتبر، طبيعيات، مقاله اول، فصل دوم.
8- همان، فصل سوم.
9- همان، فصل چهارم.

منبع مقاله :
يثربي، سيد يحيي؛ (1388)، تاريخ تحليلي- انتقادي فلسفه اسلامي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.