نکته جالب توجه در اين آيه اين است که مفسران از کلمه « رزقاً » که به صورت نکره است چنين استنباط کرده اند که غذاي مزبور، غذاي بهشتي بوده و براي زکريا هم ناشناخته بوده است که زکريا « وَجَدَ عِندَهَا رِزْقاً ».
پاسخ مريم نيز که مي گويد: « قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ » و غذا را فرستاده شده از جانب خدا مي داند، دليلي بر بهشتي بودن خوراکي مزبور است. (3)
البته طبري از رزق و خوراک شگفت آور چنين سخن گفته است: (4) « ثمّ يدخل= زکريا عليها فيجد عندها فاکهة الشتاء في الصيف و فاکهة الصيف في الشتاء، فکان يعجب ممّا يري من ذلک و يقول تعجّباً ممّا يري « أنّي لک هذا؟ فتقول: من عندالله ».
سرانجام طبري ذيل آيه مزبور از ابن عباس چنين روايت کرده است: « فإنّه وجد عندها الفاکهة الغضّة حين لا توجد الفاکهة عند أحد فکان زکريا يقول: يا مريم أنّي لک هذا » ؟!
ذيل آيه: «قَالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ ... » (5) در تفسير جمله «أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ » نوشته است: (6) « من أي وجه يکون لي ولد » آيا از سوي زوجي که با او ازدواج کنم و شوهري که با او نکاح کنم، فرزندي خواهم داشت؟! آيا بدون شوهر و همسر و بي آن که بشري با من تماس گيرد؟ خدا هم در پاسخ گفته است: « كَذَلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاء »، يعني اين گونه هرچه را خدا بخواهد مي آفريند.
پس با آن که جهان، جهان اسباب و علل است و آفرينش هر موجودي به دنبال يک سلسله عوامل انجام مي گيرد، ولي « كَذَلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاء » يعني خدا مي تواند اين نظام را دگرگون سازد و با وسيله اسباب و عوامل غيرمادي، موجوداتي را بيافريند. (7) وي در ذيل آيه مزبور عبارت: « فإنّه يخلق ما يشاء و يصنع ما يريد » آورده است.
طبري در ذيل آيه: « وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ ... » (8) نوشته است: (9) لام در « لَمَا آتَيْتُكُم » لام ابتداست و بر تأکيد دلالت مي کند، زيرا « ما » اسم است و جمله پس از آن، صله آن است.
با توجه به نظر طبري که « لام » لام ابتدا به تأکيد باشد، مفهوم آيه اين خواهد بود که قرآن، دادن کتاب و دانش را تأکيد کرده و جمله را مؤکد بيان نموده است.
طبري همچنين در ذيل آيه: « وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى ... » (10) از تقدم و تأخر، سخن گفته و نوشته است: (11) عبارت در اصل چنين بوده است: « فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ، کَي تَذَکُّرَ إحداهُمَا الأُخري إِن ضَلَّت ». يعني در آيه تقدم و تأخر هست و لازم بوده که « تذکير » در جال « تضل » باشد و به اصطلاح « هو عندهم من المقدّم الذي معناه التأخير. »
بنا به نوشته ي تفسير نمونه (12) چون زن موجودي است عاطفي و ممکن است تحت تأثير قرار گيرد لذا در مورد شهادت، يک زن ديگر هم به او ضميمه شده تا از تحت تأثير قرار گرفتن او جلوگيري شود.
بنابه گفته ي طبري، تقدم و تأخر (13) لفظي در آيات قرآني، فراوان هست؛ همان طور که تقدم و تأخر معنوي هم وجود دارد، مثلاً در آيه: « إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ ... » (14)
به اعتقاد عده اي، در آن تقدم و تأخر وجود دارد و در اصل چنين بوده: « اذ قال الله يا عيسي إنّي رافعک إليَّ و مطهرّک من الذين کفروا و متوفّيک بعد انزالي ايّاک إلي الدنيا... ». (15)
گو اين که بايد در معناي آيه دقت کرد تا فهميد که آيه مزبور به وفات عيسي دلالت نمي کند و اين که برخي تصور کرده اند که کلمه « متوفيک » از ماده « وفات » است و بر مرگ عيسي دلالت مي کند، درست نيست، زيرا ماده « فوت » در اصطلاح اهل ادب، اجوف واوي است و متوفي ( از فعل توفّي ) ريشه آن « وفي » مي باشد که به معناي تکميل کردن چيزي مي باشد، و عمل به عهد را که « وفا » گويند به خاطر تکميل کردن و به انجام رساندن آن است.
در زبان عربي وقتي مي گويند: « توفّي دينه »، يعني طلب خود را به طور کامل گرفت. (16) خلاصه اين که ماده « فوت » با ماده « وفي » و « توفّي » فرق مي کند.
طبري در ذيل آيه: « إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ » (17) معتقد است (18) که جمله استفهامي « فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ » به معناي امر است، يعني « انتهوا » و سپس مثال هايي آورده و گفته است که وقتي به طور استفهام مثلاً مي گويند: « اَينَ » « اَينَ » اين استفهام به معناي امر است، يعني « اقم فلا تبرح » ( = بايست و ثابت باش ) و در واقع تأکيد آن بيشتر است. در آيه مورد بحث که به صورت استفهام تقريري بيان شده، قرآن گفته است:
آيا پس از اين همه تأکيد و پس از آن همه استدلال، باز هم جاي بهانه جويي و يا شک و ترديد در مورد ترک اين دو گناه باقي مانده است؟!
آيه ي « وَلَقَدْ كُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ » (19) در شأن کساني است که پس از جنگ بدر مي گفتند: اي کاش! شهادت در بدر نصيب ما هم مي شد « که البته برخي از اينان، دروغ مي گفتند » آنان که رياکارانه اين آرزو را داشتند، در جنگ احد که پس از جنگ بدر، رخ داد فرار کردند. پس از آن اين آيه نازل شد و آن ها را سرزنش کرد و گفت: شما کساني بوديد که آرزوي مرگ و شهادت داشتيد: « فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ ».
طبري در اين باره گفته است: (20) اولاً: هاي ضمير در فعل « رَأَيْتُمُوهُ » به موت برمي گردد که به معناي قتال است و روي هم رفته به اين معناست: « قد رأيتموه بمرآي منکم و منظر ». در واقع « بقرب منکم » که خواسته است بگويد: « شهادت را با چشم خود ديديد که در نزديک شما قرار گرفت و شما نظاره گر بوديد. ثانياً: طبري افزوده است که « أَنتُمْ تَنظُرُونَ » بر سبيل تأکيد است و از قبيل « رأيته عياناً » و « رأيته بعيني » و « سمعته بأذني » مي باشد.
در بحث از آيه ي « اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى ... » که قرآن مسلمان ها را به اجراي عدالت دعوت مي کند و در آغاز آيه دستور مي دهد که مؤمنان بايد همواره براي خدا قيام کنند و به عدالت گواهي دهند و در بخش دوم آيه دستور مي دهد که مبادا دشمني هاي قومي، مانع از اجراي عدالت گردد، در بخش سوم براي تکيه کردن بر عدالت و بيشتر اهميت دادن به آن مي گويد: « اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى » يعني عدالت پيشه کنيد که به تقوا نزديک تر است. طبري گفته است: (21) مرجع ضمير « هو » در اين مورد « عدل » است، يعني عدل اقرب به تقوا مي باشد. بعد افزوده است که در زبان عربي رسم است گاه براي فعل و مصدر ضمير مي آورند؛ مثلاً مي گويند: « اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى » که ضمير « هو » به مصدر فعل که عدل باشد برمي گردد، همان طور که در آيه 271 سوره بقره « إِن تُبْدُواْ الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاء فَهُوَ خَيْرٌ لُّكُمْ ... » (22) نيز چنين است و ضمير هو به مفهوم جمله برمي گردد.
طبري در بحث از آيه « وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ ... » (23) گفته است: (24) در عبارت تقدم و تأخر وجود دارد و اصل آن چنين بوده است: « حَتَّى إِذَا تَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْر فَشِلْتُمْ ِ»، يعني عبارت را از مواردي که کلمه ي مقدم، در معنا تأخر دارد، دانسته است. گاه نيز اسم اشاره « ذلک » به مفهوم فعل برمي گردد، همان طور که در آيه: « وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء ... ذَلِكُم أَزکي لَکُم ...» چنين است.
در بخش پاياني همين آيه گفته است: « ذَلِكُم أَزکي لَکُم » يعني اين دستور: براي تزکيه و رشد و نمو عقلي و روحي فوق العاده مؤثرتر است.
طبري چنين توضيح داده: آوردن ضمير « هو » در جمله اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى سبب مي شود که صفت تفضيلي « اقرب » مرفوع باشد و جمله هم اسميه و بر استمرار و تجدد و حدوث دلالت کند و بلاغت بيشتري داشته باشد، در صورتي که بدون ضمير « هو » مي بايست گفته شود: « اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى » به نصب « اقرب »، همان طور که در آيه ي: « ... انتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ ... » (25) کلمه ي « خيراً » به نصب است.
در آيه ي « لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَانَ ... » (26) که کلمه ي « عَقَّدتُّمُ » از باب تفعيل آمده و ريشه ي آن « عقد » است و به معناي گره زدن دو سر طناب مي باشد و مجازاً در امور معنوي به کار مي رود و هر پيمان محکمي را « عقد » گويند، طبري نوشته است: (27) در معناي باب تفعيل، تکرار و کثرت هست و اين که قرآن، کلمه را « عَقَّدتُّمُ » از باب تفعيل با تشديد گفته و نه « عَقَّدتُّمُ » به تخفيف، خواسته است مفهوم کثرت و تکرار، از آن استنباط شود.
منظور از « عقد ايمان » بستن سوگندهايي است که از روي جديت بوده باشد و مصممانه سوگند ياد کرده شود و کفاره ي چنين سوگندي يکي از سه چيز است: « فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ ... » اطعام ده مسکين ( از غذاي معمولي در خانواده ) يا پوشاندن لباس بر ده تن نيازمند يا آزاد کردن يک برده و اگر به انجام هيچ يک از اين سه چيز توانايي نيست، بايد سه روز روزه بگيرد (28) « فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ »
در بحث از آيه: « وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ ... » که قوم يهود (29) گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده، يعني بخشش نمي کند، قرآن گفته « غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ » « بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء ... » يعني دست آنان در زنجير باد و به علت گفتن اين سخن ناروا « لُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ ».
سپس قرآن براي ابطال عقيده ي نارواي آنان، مي گويد: « بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء »
طبري گفته است: کلمه « يد » در اين آيه مجازاً به معناي عطا و بخشش است، زيرا بذل و بخشيدن چيزي غالباً به وسيله دست انجام مي شود. و در شعر اعشي هم در مدح مردي گفته شده است:
يداک يدا مجد و کف مفيده *** و کف اذا من ضنن بالزاد تنفق (30)قرآن مجيد هم به رسم معمول عرب، کلمه ي « يد » را به کار برده است.
طبري، ذيل آيه مزبور « وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ » نوشته است: (31) يعني بذلک: إنّهم قالوا: إنّ الله يَبخل علينا و يَمنعنا فضله فلا يَفضل کالمغلولة يده الذي لا يقدر أن يَبسطها بعطاء و لا بذلٍ معروفٍ ... » و طبري افزوده است که برخي گفته اند: حال که « يد » به معناي نعمت و عطا و بخشش است، بهتر بود که قرآن هم در دنباله ي « يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ ... » مي گفت: « بل يده مبسوطة » و نمي گفت: « بل يداه مبسوطتان ».
طبري، پاسخ داده که چون نعم الهي « لا تعدّ و لا تحصي » و بي شمار است و به گفته ي قرآن: « ... وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا ... » روي اين اصل گفته شده « بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ » به صيغه ي مثني، زيرا بدين طريق علاوه بر اين که مطلب را تأکيد کرده، کنايه لطيفي نيز از جود و بخشش خدا را به ما تفهيم کرده است؛ زيرا آنان که بخشنده اند و سخي الطبع با هر دو دست مي بخشند.
در بحث از آيه « ...إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَأَصَابَتْكُم مُّصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ ... » (32) که درباره وصيت است و قرآن دستور داده که اگر در سفر، مرگ کسي فرا رسد و دو مسلمان عادل نباشد، از غير مسلمان ها که اهل کتاب باشند به عنوان شاهد بايد شهادت دهند و هنگام اداي شهادت بايد آن دو تن را پس از نماز ( چنان چه شک و ترديدي وجود داشته باشد ) وادارند به نام خدا سوگند ياد کنند: « تحسبونهما من بعد الصلوة فيقسمان بالله » طبري بر آن است که چون کلمه ي « الصلوة » با الف و لام ذکر شده و معرفه است منظور نماز عصر مسلمين است و نه نماز غيرمسلماني که مي خواهد سوگند ياد کند، زيرا در نماز عصر مردم بيشتر شرکت مي کرد و اصولاً وقت داوري ها هم در ميان مسلمانان بيشتر عصر هنگام بوده است.
اصل سخن طبري چنين است: « ... أولي القولين في ذلک بالصواب عندنا قول من قال: تحسبونهما من بعد صلاة العصر، لأنّ الله تعالي عرّف الصلاة في هذا الموضع بإدخال « الالف و اللام » فيها و لا تدخلهما العرب إلّا في معروف امّا في جنس أوفي واحد معهود معروف عند المخاطبين ... » (33)
در بخش ديگر از همين آيه يعني: « يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ ... » طبري به « حذف » که يکي از مباحث عمده ي علوم معاني است در بلاغت، اشاره کرده و ما هم مي دانيم که ممکن است ترک ذکر چيزي، از ذکر آن ابلغ باشد. (34)
طبري در بحث از اين آيه نوشته است: (35) مرفوع بودن کلمه ي « اثنان » بنا به گفته ي مکتب نحو بصره، از اين جهت است که « اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ » در اصل بوده است « شهادة اثنين ذوي عدل منکم » کلمه « شهادة » حذف شده و کلمه ي « اثنان » جانشين آن شده و مرفوع همان طور که در آيه ي « وَ أسأل الْقَرْيَةِ الَّتِي ... » چنين است و در اصل « و أسأل اهل القرية التي ... » بوده است و « اهل » حذف شده و اعراب آن، به « القرية » داده شده است. کلمه ي « آخران » هم به وسيله ي حرف عطف « او » بر « اثنان » معطوف است.
ليکن مکتب نحو کوفه بر آن است که رفع کلمه ي « اثنان » به کلمه ي « شهادة » است. و برخي ديگر گفته اند که مرفوع بودن کلمه ي « شهادة » به فعل « اذا حضر » مي باشد و طبري خود اين قول را برگزيده، زيرا معتقد است که جمله « اذا حضر » به معناي « عند حضور احدکم الموت » است و « اثنان » هم بدان مرفوع است.
طبري در تفسير خود به « حذف » فراوان اشاره کرده و بحث از حذف کلمات، از اشعار شاعران عرب هم مثال آورده است. (36)
در بحث از آيه ي: « وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ » (37) اولاً: طبري نوشته است: (38) با توجه به اين که تفاوت ميان « اذ » و « اذا » اين است که « اذ » درباره ي مسائلي است که مربوط به گذشته است و « اذا » مربوط به موضوعات آينده. و وقوف مشرکان در آتش مربوط به آينده، خواهد بود و در اين باره مي بايست از « اذا » استفاده مي شد و در اين آيه « اذا » به کار مي رفت، ولي « ان العرب قد تضع « اذ » و « اذا » مکان « اذ »، طبري شعري هم براي تأييد گفته ي خود به عنوان شاهد مثال آورده است.
ثانياً: نوشته است: اين که قرآن مجيد « إِذْ وُقِفُواْ » گفته است ( و ثلاثي مجرد فعل وقف را به صيغه ي مجهول ذکر کرده است ) و نه « إِذْ وُقِفُواْ »، فصيح تر است، زيرا در زبان عربي مي گويند: « وقفت الدابة » بغير الف، (39) اذا حسبتها و نيز مي گويند: « وقفت الارض » وقتي که زمين را به عنوان صدقه وقف کني و اصل آن بماند و غيرقابل فروش باشد.
بنابراين « وقف » فعل متعدي است و مي توان از آن، فعل مجهول ساخت و در مجهول آوردن « وُقِفُواْ » هم از نظر يک نوع تحقير نهفته است.
در بحث از آيه ي « وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ ... » (40) که برخي طاعنان گفته اند: جمله « يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ » زائد است و نيازي به ذکر آن نيست، زيرا معلوم است که هر پرنده اي با دو بال خود مي پرد و به گفته ي طبري از قول طعنه زنندگان « هل يطير الطائر إلّا بجناحيه فما في الخبر عن طيرانه بالجناحين من الفائدة »؟.
اولاً: در جواب اينان بايد گفت: درست است که هر طائري با دو بال خود مي پرد و طائر به هرگونه پرنده اي هم گفته مي شود، منتها چون در برخي از موارد، اين کلمه به امور معنوي هم که داراي پيشرفت و جهش هستند، اطلاق مي شود، بنابراين براي اين که اطلاق آن، خاص باشد و فقط درباره ي پرواز پروندگان صدق کند، جمله ي « يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ » بدان افزوده شده است.
ثانياً: به قول طبري، (41) چون قرآن مجيد به لسان عرب و لغت متداول ميان آنان نازل شده و در گفت و گوها منطق تخاطب آنان رعايت شده و اين گونه استعمالات از باب مبالغه در زبان عربي هست، همان طور که مي گويند: « کلّمت فلاناً بفمي » و « مشيت اليه برجلي » روي اين اصول قرآن هم از باب مبالغه و تأکيد گفته است: « وَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ ».
طبري در بحث از آيه « وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ ... » که قرآن، نزديک شدن به مال يتيم را جايز نمي داند « إلّا بما فيه صلاحُه و تثميرُه » گفته است: (42) در کلام، حذف هست، زيرا عبارت مذکور بر جمله محذوف دلالت مي کند و بنابراين ابلغ ترک ذکر محذوف است.
عبارت در اصل چنين بوده است: « وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ، فإذا بلغ أشدَّه فآنستُم منه رشداً، فَادفَعوا إليه مالَه ».
طبري در تفسير خود به يک نوع خاص از صنعت التفات، اشاره کرده و گفته است: (43) ممکن است در آغاز خطاب مفرد باشد و سپس مورد خطاب جمع، و اين نوع التفات در قرآن مجيد نظائر فراوان دارد، هم چون آيه: « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ ... » که ظاهراً مورد خطاب پيامبر است، ولي دستور به طور عموم صادر شده است.
در بحث از آيه ي: « وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَيْءٍ ... » (44) که خدا الواحي بر موسي فرو فرستاده و قوانين و شرايع در آن نوشته شده بوده، طبري از الف و لام در کلمه ي « الالواح » بهره جسته و آن را عوض از مضاف اليه دانسته و معتقد است که عبارت در اصل « و کَتَبنا لموسي في ألواحه ... » بوده است. (45)
طبري در اين مورد، از شعر نابغه ذبياني هم مثال آورده و بر آن است که در قرآن مجيد الف و لام عوض از مضاف اليه وجود دارد؛ مثل آيه ي « فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى » که در اصل بوده است: « فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ مَأْواه ». از اين تعبير مي توان بهره جست و گفت که خداوند الواحي بر موسي فرو فرستاده که دستورهايي در آن ها نوشته بوده است.
در بحث از آيه ي: « ... سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ » (46) که قرآن دستور داده بر پيکر کافران ضربه هاي کاري فرود آريد، يعني ضربه بر بالاتر از گردن ( = فوق الاعناق ) يعني بر مغزها و سرهاي آن ها.
طبري در ترکيب « فوق الاعناق »، اقوال مختلف را بازگفته و روايات گوناگون را بيان کرده و بر آن است که برخي گفته اند: « فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ »، يعني «فَاضْرِبُواْ الأَعْنَاقِ » و بعضي هم گفته اند: «فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ » « فَاضرِبوا الرِقابَ ».
سپس افزوده: بهتر آن است که بگوييم: « فَوْقَ الأَعْنَاقِ » يک نوع تأکيد است، زيرا در زبان عربي مي گويند: « رأيت نفس فلان »، يعني « رايته » و « فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ » معنايش « فَاضْرِبُواْ الأَعْنَاقِ » است. (47)
درباره ي « وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ » هم نوشته است: (48)
و « البنان » جمع « بنانه » و هي اطراف اصابع اليدين و الرجلين؛ يعني بنان جمع بنانه است و به معناي سرانگشت دست ها و پاهاست که در آيه مجازاً از باب تسميه کل و جزء، منظور دست ها و پاها مي باشد.
در آيه ي: « ذَلِكُمْ وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ » که اسم اشاره ي « ذلکم » به مطالب قبلي در آيات پيشين برمي گردد و خدا مي خواهد بگويد: « ذلکم الذي سَمِعتم هو حال المؤمنين و الکافرين » پس از اسم اشاره ي « ذلکم » به قرآن مي خواهد بگويد: سرانجام مؤمنان پيروز مي شوند و خدا نقشه ي کافران و کيد آنان را نقش بر آب خواهد ساخت تا نتوانند به مؤمنان آسيبي برسانند، چنين بيان مي کند: « ... وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ ».
طبري درباره کلمه « موهن » بحث کرده و گفته است: (49) اهل مدينه و مکه و نحوي هاي بصره « موهن » را با تشديد خوانده و از باب تفعيل دانسته اند ولي قرائت نحوي هاي کوفه « موهن » بدون تشديد است و به اعتقاد من « و التشديد في ذلک أعجب إليَّ »، زيرا در مفهوم باب تفعيل « وهن » تدريجي و سستي هاي پي در پي و شکست هاي گوناگون هست و اين ابلغ است. ( هر چند که « موهن » بدون تشديد هم درست است ).
در بحث از آيه ي « ... وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ... » که قرآن از متکبران ( = آنان که به ناحق تکبر مي ورزند ) سخن گفته است و مي گويد: اينان اگر هر آيت و نشانه اي را ببينند، بدان ايمان نياورند و حتي اگر هم راه هدايت را ببينند آن را برنگزينند و چنان چه راه گمراهي را ببينند آن را انتخاب کنند.
طبري در بحث از اين آيه درباره کلمه « رشد » نوشته است: (50) بنا به گفته ابوعمرو بن العلا، اين کلمه چنان چه به « ضم » را و سکون « شين » باشد، به معناي مطلق « صلاح » مي باشد همان طور که در آيه 6 سوره نساء هست: « فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا » و چنان چه به فتح « را » و فتح « شين » باشد و به معناي رشد در دين است و به معناي « الاستقامة و الصواب في الدين » مي باشد.
در بحث از آيه: « كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَ يَرْقُبُواْ فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ » (51) طبري به حذف يک عبارت اشاره کرده و افزوده است: در صورتي که ادات استفهام تکرار شود به قرينه مي توان عبارت پس از ادات استفهام را حذف کرد، همان طور که در آيه مزبور پس از « کيف » عبارت « ... يکون هؤلاء المشرکون الذين نقضوا عهدهم » حذف شده به قرينه آيه پيشين که قرآن گفته است: « کيف يکون للمشرکين عهدٌ عندالله و عند رسوله ... » را نمونه آورده که گفته شده:
و خبرّ تماني إنّما الموت في القربي *** فکيف و هذي هضبة و کثيب
که پس از « کيف » جمله « يکون الموت في القربي » حذف شده است. (52)
در بحث از آيه: « قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَة (53) اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ » (54) طبري مي گويد: الف و لام در کلمه « البيت » عوض از مضاف اليه است که ابراهيم بوده است و در واقع جمله چنين بوده است و معناي حقيقي جمله اين است: « رحمة الله و سعادته لکم أهل بيت إبراهيم ». (55)
رحمت الهي بر ابراهيم و خاندانش تنها اين نبوده که خدا، ابراهيم را از چنگال نمرود ستم گر رهايي بخشد، بلکه اين رحمت خدا ادامه يافته است، به طوري که مي توان گفت چه رحمتي بالاتر از وجود پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، که از خاندان ابراهيم بوده است. در پايان آيه هم قرآن براي تأکيد بيشتر گفته است: « إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ ». (56)
در بحث از آيه: « خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ ... » (57) که قرآن مي خواهد بگويد: آنان که شقاوتمند شدند، جاودانه در آتش خواهند ماند، تا زماني که آسمان ها و زمين برپاست.
طبري به صنعت تأييد اشاره کرده و افزوده است که معناي « مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ » هميشگي است و در توضيحات خود هم گفته است: « ذلک أنّ العرب إذا اردت أن تصفَ الشيء بالدوام أبداً قالت: هذا دائم السموات والارض بمعني أنّه دائم أبداً ». (58)
نکته ظريف آن است که خلود به « مادامت السموات و الارض » مقيد شده و بر طبق صريح قرآن، آسمان ها و زمين ها ابديت ندارند و زماني فرا مي رسد که آسمان ها در هم پيچيده مي شوند و اين زمين ويران مي گردد و به زمين ديگري تبديل مي گردد « يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ... » (59) « يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ ... » (60) ليکن بايد دانست که اين گونه تعبيرات در زبان عربي وجود دارد و کنايه از ابديت و جاودانگي نسبي است، هم چنان که مي گويند: اين وضع برقرار خواهد بود « ما لاح کوکب » تا وقتي که ستاره اي مي درخشد يا « ما لاح الجديدان » مادام که شب و روز وجود دارد. (61)
در بحث از آيه « وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا ... » (62) که شايد اشارتي به ايمان اجباري و اضطراري باشد- البته اين گونه ايمان ارزشي هم ندارد- و لازمه ي اصل آزادي اراده آن است که انسان ها از روي درک و شعور به خدا ايمان آورند.
طبري در پاسخ برخي از معاندان که گفته اند: کلمه « کل » بر جميع دلالت مي کند « جميع » همان « کلّ » است « فما وجه تکرار ذلک و کلّ واحدة منهما تغني عن الأخري » گفته است: (63) اين خود يک نوع تأکيد است و در قرآن اين گونه عبارات مؤکد هست، مانند: « ... لاَ تَتَّخِذُواْ إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ ... » (64) که خدا دستور داده، دو معبود براي خود انتخاب نکنيد. کلمه ي « اثنين » براي تأکيد آمده است، در صورتي که « الهين » خود بر مثني دلالت مي کند.
در بحث از آيه: « إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ » (65) طبري گفته است: (66) تکرار فعل « رأيتهم » براي تأکيد است و از جنبه ي بلاغي حائز اهميت و نشان دهنده ي قاطعيت و حتمي بودن مسئله است. در واقع قرآن خواسته است بگويد يوسف با شک و ترديد از خواب خود براي پدر سخن نگفته بلکه از روي قطع و يقين خواب را براي پدر بازگو کرده و تکرار آن از باب « کلّمت أخاک کلّمته » مي باشد.
نکته ديگري که طبري در اين آيه بدان اشاره کرده، کلمه « ساجدين » است که با « ين » جمع بسته شده و اين گونه جمع بستن ها اختصاص به ذوي العقول دارد و در اين مورد لازم بود گفته شود: « ساجدات ».
طبري در توضيحات خود گفته است: که چون سجود از افعال انسان ها و ذوي العقل است و شمس و قمر و کواکب در اين آيه هم کنايه از انسان هاست، بنابراين « ساجدين » گفته شده است. و علت اين که براي خورشيد و ماه و ستارگان نيز ضمير « هم » به کار رفته اين است که مرجع در معناي وحاق واقع، برادران و پدر و مادر يوسف مي باشد. (67)
در بحث از آيه « ... فَاتَّقُواْ اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي ... » (68) که لوط پيامبر به قوم خود مي گويد: اي قوم از خدا بترسيد و مرا در پيشگام مهمانانم رسوا مسازيد و آبروي مرا نبريد و با قصد سوء درباره مهمانانم، مرا خوار نکنيد.
طبري از مفرد به معناي جمع سخن گفته و نوشته است: (69) و « الضيف » في لفظ واحد هذا الموضع بمعني الجمع، و العرب تسمي الواحد و الجمع « ضيفاً » بلفظ واحد. کما قالوا: رجل عدل و قوم عدل.
در بحث از آيه: « وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا ... » (70) که بخش اول و دوم آيه به صورت مفرد و خطاب به پيامبراکرم است و بخش سوم به صورت جمع و مورد خطاب عمومي است ( = لا تعملون من عمل ) طبري گفته است. (71) علاوه بر اين که مي توان گفت که آيات قرآني از سوي خدا مي باشد و تلاوت آن ها از ناحيه پيامبراکرم است و عمل کردن بدان ها به همه مردم ارتباط دارد، اصولاً خطاب به يک فرد و سپس جمع را مخاطب ساختن از ويژگي هاي قرآن است، همان طور که در آيه « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء ... » (72) نيز چنين است. حتي در آيات قرآني، براي خطاب به يک فرد گاه مثني آورده مي شود همان طور که در آيه: « قَالَ قَدْ أُجِيبَت دَّعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيمَا وَلاَ تَتَّبِعَآنِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ ». (73) و (74)
از خطاب مفرد به مثني عدول شده زيرا در آيه پيشين، موسي با خدا راز و نياز مي کند و مي گويد: « وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ... » (75)
طبري افزوده است (76) که در شعر عرب هم نظير دارد، هم چون شعر مضرس بن ربعي الاسدي که گفته است:
فقلتُ لصاحبي لا تَعجلانا *** بنزع أصوله و اجتز شيحا
حتي طبري نوشته است: (77) گاه ممکن است دو چيز ذکر بشود و تنها براي يکي از آن دو چيز ضمير آورده شود، همان طور که در آيه « هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ » (78) چنين است، يعني دو کلمه شمس و قمر آمده و تنها براي قمر ضمير آورده شده است. طبري در بحث از آيه مزبور دو وجه را بدين طريق بيان کرده است: « أحدهما أن تکون إلها في قوله: قدّره للقمر خاصّة، لأنّ بالأهلّة يعرف انقضاء شهور السنين لا بالشمس،
والآخر: أن يکون اکتفي بذکر أحدهما عن الآخر نظير آية: ... و الله و رسوله أحقّ أن يرضوه ... » (79) که قاعدتاً مي بايست ضمير در « يرضوه » به صورت مثني آورده شود زيرا مرجع ضمير دو چيز است، ليکن به صورت مفرد آورده شده و شايد هم منظور اين بوده که گفته شود رضايت پيامبر از رضايت خدا جدا نيست و اين دو رضايت به منزله يک رضايت است و پيامبر اکرم در برابر خدا از خود استقلالي ندارد (80) نظير آن در شعر شاعران عرب نيز هست. (81)
در بحث از آيه: « ... قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ ... » که قرآن معاندان را به نظيره گويي فرا مي خواند و از آنان مي خواهد که يک سوره همانند آن بياورند، طبري به حذف مضاف اليه ( که حذف خود از بلاغت است ) اشاره کرده و گفته است: جمله در اصل چنين بوده: « قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ سوُرَتِهِ » که سوره حذف شده (82) همان طور که گاه ممکن است يک فعل به قرينه حذف شود، هم چون آيه: « ... فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءكُمْ ... » (83) که نصب « شرکاء » به فعل محذوف « ادعوا » مي باشد، يعني به قول طبري (84) معنا چنين است: « أحکموا أمرکم و ادعوا شرکاءکم ».
اين گونه حذف ها در شعر شاعران عرب هم هست مانند:
و رأيت زوجک في الوغي *** متقلّداً سيفاً و رمحاً
و معلوم است که « الرمح لا يتقلّد » اين است که مي گويند: « حاملاً » محذوف است. (85)
پي نوشت ها :
1. آل عمران، آيه 37؛ زکريا از مريم پرسيد: اين رزق و روزي که نزد تو هست، = اين غذاي مخصوص کنار محراب تو از چه طريق تهيه شده و از کجا آمده است؟ مريم گفت: از جانب خدا، خدا هر کس را که بخواهد بي حساب روزي مي دهد.
2. جامع البيان، ج6، ص 358.
3. براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: تفسير نمونه، ج2، ص 400.
4. جامع البيان، ج6، ص 358 و 359.
5. آل عمران، آيه 47: مريم گفت: پروردگارا! چگونه فرزندي براي من خواهد بود، در حالي که انساني با من تماس نگرفته است.
6. جامع البيان، ج6، ص 420 و 421.
7. براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: تفسير نمونه، ج2، ص 416 و 417.
8. يعني به يادآوريد هنگامي را که خداي بزرگ پيمان مؤکد از پيامبران گرفت که البته کتاب و دانش و حکمت به شما دادم، سپس پيامبري به سوي شما آمد که آن چه را با شماست تصديق کند، بايد به او ايمان بياوريد و البته که او را ياري دهيد.
9. جامع البيان، ج6، ص 550 و551.
10. بقره، آيه 283؛ ... دو مرد را بر اين حق شاهد بگيريد و اگر دو مرد نبودند يک مرد و دو زن از کساني که مورد رضايت شما هستند برگزينيد ( و اين دو زن بايد با هم شاهد قرار گيرند ) تا اگر يکي انحرافي يافت، ديگر به او يادآوري کند...
11. جامع البيان، ج6، ص 62.
12. تفسير نمونه، ج2، ص 287.
13. در مسائل بلاغي ( = علم معاني ) اين تقدم و تأخرها بسيار اهميت دارد، زيرا وقتي مي گوييم: « زيد پسر عمرو است » و يا مي گوييم « پسر عمرو زيد است » از اين دو عبارت نمي توان يک مفهوم در نظر گرفت بلکه اين تقدم ها به معناي عنايت و اهتمام به آن چيز است، به عبارت ديگر: عنايت و اهتمام به چيزي موجب تقدم آن چيز مي باشد. در جمله زير يک مثال موضوع به خوبي روشن مي شود: ما اگر از ستم مرد ستم کاره اي به جان آمده باشيم و کشتن او را منتظر، مي گوييم: « ظالم را زيد کشت » و در اين مورد نمي گوييم « زيد ظالم را بکشت » زيرا در اين مورد قتل ظالم مورد عنايت است.
14. آل عمران، آيه 55: به يادآوريد هنگامي که خدا به عيسي گفت: من تو را برمي گيريم و به سوي خود مي برم و از کساني که کافر شدند، پاک مي سازم.
15. جامع البيان، ج6، ص 458.
16. تفسير نمونه، ج2، ص 430.
17. مائده، آيه 91: شيطان مي خواهد به وسيله ي شراب و قمار، در ميان شما عداوت ايجاد کند و شما را از ذکر خدا و از نماز باز دارد ( با اين همه زيان و فساد و با اين نهي اکيد ) از اين کار خودداري کنيد.
18. جامع البيان، ج6، ص 281 و 282.
19. آل عمران، آيه 143: و شما تمناي مرگ را پيش از آن که با آن روبه رو شويد، مي کرديد ( منظور شهادت در راه خداست ) سپس آن را با چشم خود ديديد، در حالي که به آن نگاه مي کرديد ( حاضر نبوديد که به آن تن در دهيد ).
20. جامع البيان، ج7، ص 248.
21. همان، ج10، ص 96.
22. يعني اگر انفاق ها را آشکار کنيد خوب است و اگر صدقات را مخفيانه هم به نيازمندان بدهيد براي شما بهتر است.
23. آل عمران، آيه 152: خدا وعده ي خود را به شما درباره ي پيروزي بر دشمن در احد راست گفت: در آن هنگام دشمنان را به فرمان او به قتل مي رسانديد و اين پيروزي ادامه داشت تا اين که سست شديد و در کار خود به نزاع پرداختيد و بعد از آن که، آنچه را دوست مي داشتيد به شما نشان داد، نافرماني کرديد ... اقتباس از: تفسير نمونه، ج3، ص 127.
24. جامع البيان، ج7، ص 127.
25. نساء آيه 171: از تثليث خودداري کنيد و دست برداريد که به سود شما نيست ( اين تثليث موهوم است ).
26. مائده، آيه 89: خدا شما را به خاطر سوگندهاي بيهوده و خالي از اراده، مؤاخذه نمي کند، ولي در برابر سوگندهايي که از روي اراده باشد، مؤاخذه مي کند...
27. جامع البيان، ج10، ص 524.
28. مائده، آيه 89: براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: تفسير نمونه، ج5، ص 60-67.
29. همان، آيه ي 64: گوينده ي سخن، يک تن بوده ولي چون بقيه نيز به گفتار او راضي بودند، قرآن اين سخن را به همه ي آن ها نسبت داده است ( رک: تفسير نمونه، ج4، ص 450 ).
30. ديوان اعشي، ص 150 به نقل از پاورقي جامع البيان، ج10، ص 421.
31. جامع البيان، ج10، ص 455.
32. مائده، آيه 106: « هنگامي که مرگ يکي از شما فرا رسد، در موقع وصيت بايد دو تن عادل را از ميان خود به شهادت بطلبيد، يا اگر مسافرت کرديد و مرگ شما را فرا رسد ( و در راه مسلماني نيافتيد ) دو تن از غير شما ( که مسلمان نيستند ) و چنان چه به هنگام اداي شهادت در صدق آن ها شک کرديد آن ها را بعد از نماز، نگاه مي داريد تا سوگند ياد کنند ...
33. جامع البيان، ج11، ص 176.
34. در زبان فارسي هم، حذف فراوان ديده مي شود، خواه حذف فعل باشد يا حذف اسم، ولي در تمام موارد حذف بايد مناسب باشد و قرينه اي هم دال بر محذوف وجود داشته باشد.
35. جامع البيان، ج11، ص 159.
36. براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: همان، ج11، ص 197 و 200 و 578.
37. انعام، آيه 27: اگر حال ( مشرکان را ) ببيني، وقتي که در آتش ايستاده اند که مي گويند اي کاش ( بار ديگر به دنيا ) باز مي گشتيم و آيات پروردگارمان را تکذيب نمي کرديم و از مؤمنان مي شديم.
38. جامع البيان، ج11، ص 317.
39. يعني: ثلاثي مجرد و نه ثلاثي مزيد از باب افعال.
40. انعام، آيه 38: هيچ جنبده اي در زمين و هيچ پرنده اي که با دو بال خود پرواز مي کند نيست مگر...
41. جامع البيان، ج11، ص 349.
42. همان، ج12، ص 221-224.
43. همان، ج12، ص 298.
44. اعراف، آيه 145؛ براي موسي در الواح، اندرزي از هر موضوعي نوشتيم و بياني از هر چيز کرديم...
45. جامع البيان، ج13، ص 106.
46. انفال، آيه 12؛ به زودي در دل هاي کافران رعب و ترس و وحشت مي افکنم، ضربه ها را بر بالاتر از گردن ( = بر سرهاي دشمنان ) فرو آريد و دست و پاي آن ها را از کار بيندازيد.
47. جامع البيان، ج13، ص 429 و 430.
48. همان، ص 431.
49. همان، ص 449 و 450.
50. همان، ص 115 و 116.
51. توبه، آيه 8: چگونه پيمانشان ارزش دارد در حالي که اگر بر شما پيروز شوند نه ملاحظه خويشاوندي با شما را مي کنند و نه پيمان را. شما را با زبان خود خشنود مي کند ولي دل هاي آنان ابا دارد و اکثر آن ها نافرمانبردارند.
52. جامع البيان، ج14، ص 145.
53. در نوشتن کلمه ي « رحمت » با تاي مبسوطه، رعايت رسم الخط قرآن ها شده است، زيرا مي گويند نوشتن با تاي مبسوطه دلالت بر بسط رحمت الهي مي کند.
54. هود، آيه 73: گفتند: از فرمان خدا در شگفتي؟ اين رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است، چرا که او حميد و مجيد است.
55. جامع البيان، ج15، ص 400.
56. يعني به قول طبري: « إنّ الله محمود في تفضّله عليکم بما تفضّل به من النعم عليکم و علي سائر خلقه ». مجيد: ذو مجد و مدح و ثناء کريم. ( همان، ج5، ص 400 ).
57. هود، آيه 107.
58. جامع البيان، ج15، ص 481.
59. ابراهيم، 48.
60. انبياء، 104.
61. براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: تفسير نمونه، ج12، ص 245.
62. يونس، آيه 99.
63. جامع البيان، ج15، ص 521.
64. نحل، آيه 51.
65. يوسف، آيه 4: به ياد آر زماني را که يوسف به پدرش گفت: پدرم! من در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مي کنند.
66. جامع البيان، ج15، ص 556.
67. طبري از قول قتاده نقل کرده است: « کواکب »: إخوته، و الشمس و القمر: أبواه. ( رک: همان، ج15، ص 557 )
68. هود، آيه 78.
69. همان، ص 416.
70. يونس، آيه 61: در هيچ حال و انديشه اي نيستي و هيچ قسمتي از قرآن را تلاوت نمي کني و هيچ عملي را انجام نمي دهيد مگر آن که ما بر شما ناظر هستيم...
71. همان، ج15، ص 185.
72. طلاق، آيه 1.
73. با آن که دعاکننده موسي مي باشد، ولي قرآن به موسي و برادرش خطاب مي کند که من دعاي شما را اجابت کردم، در راه عقيده ي خود استوار باشيد و استقامت به خرج دهيد و از راه جاهلان نرويد و برنامه هاي خود را اجرا کنيد...
74. يونس، آيه ي 89.
75. همان، آيه 88: موسي گفت: پروردگارا! تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموالي سرشار در زندگي دنيا داده اي...
76. جامع البيان، ج15، ص 185.
77. همان، ص 23.
78. يونس، آيه 5: خدا وجودي است که خورشيد را روشنايي و ماه را نور قرار داد و براي آن منزل گاه هايي مقدر کرد تا عدد سال ها و حساب کارها را بدانيد.
ضياء، نور ذاتي است. و « نور » مفهوم اعمي دارد که هم ذاتي را شامل مي شود و هم غرضي را. ( رک: تفسير نمونه، ج8، ص 226 ).
79. يعني: ... شايسته تر اين است که خدا و رسولش را راضي سازند...
80. براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: تفسير نمونه، ج8، ص 19 و 20.
81. جامع البيان، ج15، ص 23.
82. همان، ص 91.
83. يونس، آيه 71.
84. جامع البيان، ج15، ص 148.
85. همان، ص 148 و 149.
صاحبي، محمدجواد؛ (1392)، شناخت نامه ي تفاسير: مقالاتي در شناخت تفاسير قرآن کريم، قم: بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميّه قم )، چاپ اول