نويسنده: حجت الاسلام دکتر داوود مهدوي زادگان
پرسش از حجيت و قابل دفاع بودن، مهم ترين چالش نظام هاي سياسي است و فلسفه هاي سياسي به دنبال همين چالش پديد مي آيند و فيلسوف سياسي مي کوشد مباني نظام سياسي مطلوب را توجيه فلسفي کند. اين تلاش فلسفي از طريق اصالت بخشي به وصفي از اوصاف انساني پي گرفته مي شود. فيلسوفان الهي عمدتاً از ميان اوصاف ملکوتي و فرشته خويي انسان يکي را اصيل شمرده و نظام سياسي مطلوب را بر مبناي آن توجيه مي نمايند.
اما فيلسوفان مادي مسلک عمدتاً فلسفه ي سياسي خود را بر مبناي يکي از خصلت هاي حيواني بشر پايه ريزي مي کنند. به هر روي، هر آنچه اصيل شمرده شود، مفروض پايه ي فلسفه ي سياسي خواهد بود.
شالوده ي نظام هاي سياسي معمولاً بر ايده ي « قرارداد اجتماعي » استوار است. فيلسوفان غربي غالباً يکي از دو مفروض پايه را در توجيه فلسفي خود برگزيده اند. گرگ صفتي انسان يکي از دو مفروض پايه است که توماس هابز فلسفه ي سياسي غرب را بر اساس آن پايه ريزي کرد. ژان ژاک روسو براي ايده ي قرارداد اجتماعي مفروض پايه ي ديگري را طرح کرده است و آن عبارت است از: « آفرينش آزاد انسان ». نويسندگان اعلاميه ي جهاني حقوق بشر، ماده ي اول اعلاميه را با اين عبارت شروع کردند: « تمام افراد بشر آزاد زاده مي شوند. » به هر حال، اغلب فيلسوفان سياسي غرب بر مبناي مفروض دوم ( فرض روسويي ) به توجيه فلسفي نظام هاي سياسي ليبرال سرگرم هستند. نظام سياسي اسلام را نمي توان بر مبناي فلسفه ي سياسي سکولار توجيه کرد. انديشه هاي سکولار يا دنيوي با آموزه ها و رويکردهاي ديني مخالفت مي کند. آموزه ي « انسان آزاد آفريده شده است. » اولين و آخرين آموزه با صبغه ي ديني است که فيلسوفان اوليه ي دنياي سکولار از آن بهره بردند. شايد اين آموزه در فلسفه ي سياسي مدرن همان کارکرد تمثيل ساعت کوک شده را ايفا کرده است.
فيزيک دانان غربي جهان را به ساعتي تشبيه مي کردند که خداوند يک بار براي هميشه آن را کوک کرده و سپس جهان را به حال خود واگذاشته است. فيلسوفان سياسي غربي اين گونه انديشه ورزي کرده اند که خدا انسان را آزاد آفريده است و از آن پس او را با نيروي عقل به حال خود واگذاشته است. انسان آزاد تنها با نيروي عقل است که مي تواند نظام سياسي مطلوب را پايه گذاري کند؛ در حالي که آموزه هاي اسلامي چنين ديدگاهي را نمي پذيرد. اين سخن به معناي نفي آزادي انسان در اسلام نيست، بلکه مقصود نفي مبنا بودن آزادي انسان در نظام سياسي است.
فلسفه ي سياسي اسلام آموزه ي « مسئوليت » را در توجيه نظام سياسي اسلام بيان مي کند. انسان مسئول آفريده شده و آزاد و رها خلق نشده است. از ميان تمام مخلوقات، تنها انسان است که مورد سؤال واقع مي شود، زيرا عهدي ازلي ميان انسان و خدا برقرار است و خداوند سبحان از بني آدم عهد گرفته در حيات دنيوي، بر صراط مستقيم وفادار بماند. صراط مستقيم عهد الهي است که بني آدم برابر آن مسئول است. خداوند از انسان مي خواهد به عهد الهي وفا کند و از وفاداري به عهد الهي پرسيده خواهد شد؛ حتي اگر آن عرصه، سياست و حکومت باشد. بلکه وفاي به عهد در عرصه سياست و حکومت ضروري تر است. نظام سياسي بايد بر پايه ي صراط مستقيم استوار گردد؛ يعني نظامي که از عبادت شيطان به دور است و فرمان به بندگي خداي سبحان مي دهد. بني آدم حتي در عرصه ي سياست و حکومت، مسئول آفريده شده است. از همه پرسيده خواهد شد که آيا سياست و حکومت را بر پايه ي صراط مستقيم تحکيم بخشيده اند يا خير.
امانت داري با مسئوليت پذيري همراه است. هر جا امانتي هست، مسئوليتي هم در کار است. خيانت در امانت، فرد را به زير سؤال مي برد. قرآن کريم از امر عظيمي خبر داده است و آن پذيرش امانت الهي است. خداوند امانتي بزرگ را بر آسمان ها، زمين و کوه ها، يعني بر موجودات دنيوي، عرضه داشت تا بار امانت را به دوش کشند. اما همه ي موجودات سماوي و ارضي از حمل آن بيمناک شدند و از عهده ي امانت داري سر باز زدند. تنها انسان بود که پذيرفت و بار امانت را بر دوش کشيد و اين امانت چيزي غير از ولايت و حکومت نيست. زيرا امانتي عظيم تر از ولايت و سياست نيست. مرحوم فيض کاشاني، در تفسير اين آيه ي شريفه به طرق مختلف از معصومين (عليه السّلام) روايت کرده است که مراد از « امانت » همان امامت و ولايت است. چنان که از امام رضا (عليه السّلام) روايت کرده است که « امانت همان ولايت است و هر کس به ناحق دعوي ولايت کند، کفر ورزيده است. »
ولايت و سياست امانت الهي است و انسان برابر اين امانت مسئول است، چون انسان استعداد خيانت در امانت را دارد. خيانت در امانت داري يا از روي ظلم است يا از روي جهل و ناداني؛ چنان که قرآن کريم به اين هر دو عامل انساني اشاره کرده است. انسان در عرصه ي حکومت و سياست، از روي ظلم و جهل خيانت مي کند. انسان ممکن است ظالمانه يا جاهلانه حکومت را به امر غيرالهي و دنيوي تفسير کند. او حکومت و ولايت را در چارچوب مفاهيم دنيوي و سکولار تبيين و توجيه مي کند.
از اين رو، توجيه غيرديني فيلسوفان سياسي از نظام سياسي، يا ظالمانه است يا از روي ناداني انجام مي شود. پيروي از اين گونه تفاسير دنيوي و تأسيس ولايت غيرالهي نيز خيانت در امانت الهي است. انسان ها تنها براي تفسير و توجيه الهي ولايت و حکومت مسئول نيستند که براي سپردن آن به اهل آن، يعني کساني که در امانت الهي خيانت نمي کنند، نيز مسئول اند. خداوند سبحان فرمان داده است که امانات به اهلشان سپرده شود. حکومت امانت الهي است و بايد به صالحان و مردان خدا سپرده شود. از اين رو، انسان ها نسبت به واگذاري اين امانت الهي، که همان ولايت است، مسئول خواهند بود.
بي گمان فيلسوفان سياسي در توجيه حکومت هاي سکولار، فرضيه ي آزادي را بر آموزه ي مسئوليت ترجيح نمي دهند. فرضيه ي آزادي توجيه کننده ي مسئوليت بشر نيست. هرگز با آزادي نمي توان انسان ها را مسئول خطاب کرد، زيرا ايده ي آزادي اساساً تاب هيچ مسئوليتي را ندارد. مسئوليت براي آزادي اصلي تحديد کننده است و عقل بشر به حکم ثانوي، آزادي را با مسئوليت تحديد کرده است؛ چنان که فيلسوفان غربي آزادي را تا آنجا مجاز دانسته اند که ضرري براي ديگران نداشته باشد. اين تحديد از حاق فرضيه ي آزادي برنخاسته است، بلکه به حکم عقل سليم است که آزادي اين گونه تعريف مي شود.
اما آموزه ي مسئوليت توجيه گر آزادي است. عقل سليم بي آنکه مجبور به بيان حکم ثانوي باشد، از حاق مفهوم مسئوليت، حق آزادي انسان را استنباط مي کند. به همين دليل، آزادي قيد مسئوليت نيست. آزادي مسئوليت را محدود نمي کند؛ در حالي که مسئوليت براي آزادي قيد و تحديد است. از اين رو، اصطلاح « مسئوليت آزادانه » نامفهوم است، ولي اصطلاح « آزادي مسئولانه » مفهوم روشني دارد. با فرضيه ي آزادي نمي توان مسئوليت انسان را تأمين کرد و درباره ي آن سخن گفت، اما با آموزه ي مسئوليت مي توان آزادي را تضمين کرد.
فرضيه ي آزادي، مسئوليت حداکثري را برنمي تابد. حال آنکه آموزه ي مسئوليت از آن دفاع مي کند. چنان که اشاره شد، مسئوليت براي آزادي امر اضطراري است. عدم اضرار به ديگران، امر اضطراي است. اگر فردي به دليل ناتواني ديگران، هيچ گونه تهديدي را احساس نکند، به حکم فرضيه ي آزادي مستبدانه و اقتدارگرايانه عمل مي کند؛ اما اگر او چنين تهديد ها را احساس کرد، از سر اضطرار، خود را مجبور به رعايت حق ديگران مي کند. از اين رو، قانون « هرچه به خود روا نمي داري، به ديگران روا مدار » در فرضيه ي آزادي، قانون اضطراري است، نه طبيعي. توماس هابز بلافاصله بعد از طرح اين قانون، نفي آزادي را استنتاج کرده است: « چشم پوشي آدمي از حق خود نسبت به هر چيزي، به معناي محروم ساختن خويشتن از آزادي و نيز منع ديگران از برخورداري ايشان از حق خود نسبت به همان چيز است. »
اين ستمديدگان و مستمندان نيستند که پيش از ديگران به استقبال ايده ي آزادي مي روند. براي آنان برشمردن مسئوليت هاي انساني حاکمان مهم تر از حق آزادي است، بلکه حاکمان مستبد و اقتدارگرايان هستند که از ايده ي آزادي به وجد مي آيند. از اين رو، بار مسئوليت در گفتمان آزادي به حداقل مي رسد و شعار ايده ي آزادي، « مسئوليت کمتر، آزادي بيشتر » است.
انسان همواره با چهار نوع ارتباط مواجه بوده است. ارتباط با خود، ارتباط با ديگران، ارتباط با طبيعت و ارتباط با خدا. هر ارتباطي براي انسان تهديد کننده ي آزادي و مسئوليت زاست. گفتمان آزادي تنها با مسئوليت ارتباط با ديگران کنار آمده است و اين کنار آمدن هم نه از سر رضايت، که از روي اضطرار است. هر يک از فلسفه هاي سياسي مدرن، در توجيه مسئوليت حداقلي، به کمک فرضيه ي آزادي وارد صحنه شده اند. فيلسوفان سياسي غرب چنين القا کرده اند که انسان در ارتباطش با خدا و طبيعت هيچ گونه مسئوليتي ندارد. به عقيده ي آنان، ايمان به خدا امري شخصي است و در حيات اين جهان هيچ اثر و ضعي ندارد؛ تا به خاطر احتمال وقايع ناگوار ( در اثر بي اعتقادي به خدا ) مجبور به چشم پوشي از حق آزادي شويم.
ارزش طبيعت نيز برابر انسان نيست تا مجبور به تحديد آزادي شويم. طبيعت اساساً خادم و برده ي انسان است. هيچ اربابي در برابر برده ي خود مسئول نيست. اگر هم پذيرش مسئوليت در کار است، از روي تفضل است، نه الزام.
جواز اهانت و بي حرمتي به اديان وحياني و طبيعت، در دنياي مدرن، ريشه در گفتمان آزادي دارد که هرگز مايل به قبول مسئوليت در ارتباط انسان با خدا و طبيعت نيست. همچنين از نگاه فلسفه ي مادي، ارتباط انسان با خود، مسئوليت زا نيست، زيرا اساساً در چنين ارتباطي، غيري در کار نيست تا انسان به خاطر آن غير، مجبور به پذيرش مسئوليت باشد.
آموزه ي مسئوليت، نگاه حداکثري دارد. چنين ديدگاهي به استقبال هر حق و مسئوليتي مي رود. انسان تنها در برابر حق الناس مسئوليت ندارد، بلکه در برابر خدا و طبيعت و خويشتن خويش نيز مسئول است، زيرا تمام اين امور حق است و هر حقي از جانب خداست و اين حقيقتي است که تنها مؤمنين از آن آگاه هستند. اين جامع نگري فلسفه ي الهي را نمي توان در فلسفه هاي مادي ديد. از اين رو، نگاه حداکثري به مسئوليت فقط در فلسفه ي سياسي الهي مطرح است و دقيقاً به همين دليل است که بار امانت در حکومت اسلامي بسيار سنگين تر از حکومت هاي دنيوي و سکولار است. فيلسوفان مادي از جامع نگري در حق چشم پوشي مي کنند و کارگزاران حکومت هاي غيرديني هم از به دوش کشيدن بار مسئوليت حداکثري طفره مي روند. به همين دليل، ظلم و ستم در حکومت هاي غيرديني به نهايت مي رسد.
منبع مقاله :
نشريه خردنامه همشهري، شماره 122