نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي
چون تو موجي بي قرار، اي عشق! در عالم نبود *** هفت دريا پيش طوفان تو جز شبنم نبود
از قلم فرسايي تقدير بر لوح وجود *** نامت آن روزي رقم مي خورد كين عالم نبود
در ازل وقتي كه مي بستند طرح آدمي *** جوهري ز تو سرشته با گل آدم نبود
اي تو آن بار نخستين امانت! كآسمان *** جز به زير جرم سنگين تو پشتش خم نبود
پيش از آن كه سربرآرد آفتابت از عدم *** چيره بر هستي سراسر جز شبي مظلم نبود
آن گل سرخي كه من بازت گرفتم از نسيم *** يعني اين كه بي تو غير از باد در دستم نبود
(منزوي)
برخلاف شريعت كه انسان انتخابش مي كند، اين طريقت است كه انسان را گزينش مي كند، بي آن كه انسان شناخت روشني هم از آن داشته باشد! انسان گرفتار مي شود و نمي داند كه گرفتار چه كسي و چه چيزي شده است:
اين جا كسي است پنهان دامان من گرفته *** خود را سپس كشيده پيشان من گرفته
اين جا كسي است پنهان چون جان و خوشتر از جان *** باغي به من نموده، ايوان من گرفته
اين جا كسي است پنهان همچون خيال در دل *** اما فروغ رويش اركان من گرفته
اين جا كسي است پنهان مانند قند در ني *** شيرين شكرفروشي دكان من گرفته
جادو و چشم بندي، چشم كسش نبيند *** سوداگري است موزون ميزان من گرفته
چون گلشكر من و او در همدگر سرشته *** من خوي او گرفته، او آن من گرفته
در چشم من نيايد خوبان جمله عالم *** بنگر خيال خوبش مژگان من گرفته
(مولوي، ديوان)
طريقت هنر عشق است. اين هنر بيشتر به حوزه اسم الرحيم مربوط است. اما از آنجا كه همه اسماء الهي احكام يكديگر را دارند- يعني مثلاً صفت لطف از قهر خالي نيست چنان كه صفت قهر نيز لطف را در خود دارد- صفت الرحمن و الرحيم نيز از حكم يكديگر خالي نيستند؛ يعني هم الرحيم از رحمت عام برخوردار است و هم الرحمن از رحمت خاص به دور نيست. به همين دليل چنان كه شريعت همه انسان ها را دربرمي گيرد، حال و هواي طريقت نيز كم و بيش در همه انسان ها پيدا مي شود.
همه مكتب هاي عرفاني بر اين عقيده اند كه آگاهي عرفاني آشكار و نهان، در همه موجودات جهان وجود دارد. عرفاي اسلام نيز عشق را در تمام كائنات ساري و جاري مي دانند. از نظر آنان اساس حركت و تحولات جهان همين عشق است و بس:
دور گردون ها ز موج عشق دان *** گر نبودي عشق بفسردي جهان
كي جمادي محو گشتي در نبات *** كي فداي روح گشتي ناميات
(مولوي، مثنوي)
آري، همه موجودات جهان به گونه اي از آگاهي عرفاني و از حال و هواي طريقت برخوردارند. اما اين حال و هوا در بسياري از موجودات جهان با ادراك ظاهري ما قابل مشاهده نيست. در عرفان هندي، بر آنند كه همه چيز سرشار از آگاهي است.(1)
باك، عارف معروف غرب هم مي گويد: آشكارا ديدم كه جهان از ماده بي جان فراهم نيامده است بلكه سرشار از حيات و آگاهي است.(2)
مولوي نيز در اين باره مي گويد:
جمله ذرات عالم در نهان *** با تو مي گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم *** با شما نامحرمان ما خامشيم
محرم جان جمادان كي شويد *** چون شما سوي جمادي مي رويد
از جمادي در جهان جان رويد *** غلغل اجزاي عالم بشنويد
(مولوي، مثنوي)
و ملاصدرا نيز مي گويد:
همه موجودات به عقيده اهل كشف، به همان معنا كه گفته شد، عاقل اند و عارف اند.(3)
بنابراين همه انسان ها به گونه اي از حال و هواي طريقت بهره دارند.
حساسيت هاي فرازيستي انسان و اين كه انسان ها دل به جاذبه زيبايي ها مي سپارند، همان حال و هواي عرفاني است. چه كسي از كنار لاله ها بي تفاوت مي گذرد؟ و كدام دل است كه ناله بلبل پريشانش نمي كند؟ و كدام نگاه است كه جاذبه جمال اسيرش نمي سازد؟ تماشاي يك غروب، نفس كشيدن در هواي لطيف صبحگاهي، سكوت و آرامش شب ها، وسعت فضا، عظمت كهكشان و ستارگان، خروش و تپش دريا، زمزمه رودها، آواي پرندگان و همين طور مضمون يك غزل، لطافت يك مناجات، صفاي صحبت نيكان، بانگ ني و دف و تار، آواي گرم و گيراي قوالان و از همه بالاتر زيبايي هاي ظاهري و باطني انسان همه و همه سروش عالم غيب اند و كمند زلف معشوق حقيقي اند، تا انسان را بي قرار سازند و به بزم وصال فراخوانند و بكشانند. آري! در مقابل اين جاذبه ها، حيوانات نيز بي تأثير نمي مانند، چه رسد به انسان:
دوش مرغي به صبح مي ناليد *** عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يكي از دوستان مخلص را *** مگر آواز من رسيد به گوش
گفت: باور نداشتم كه ترا *** بانگ مرغي كند چنين مدهوش!
گفتم: اين شرط آدميت نيست *** مرغ تسبيح گوي من خاموش!
(سعدي، گلستان )
اين جاذبه ها و حال و هواها، اگرچه كم و بيش در همه انسان ها و حتي در حيوانات نيز قابل مشاهده اند، اما ظهور اين گونه احساس ها و جاذبه ها در همگان يك سان نيست. انسان ها نيز از اين حس همگاني به يك اندازه برخوردار نمي باشند. اگرچه هيچ سري نيز از اين سودا خالي نيست:
روشن از پرتو رويت نظري نيست كه نيست *** منّت خاك درت بر بصري نيست كه نيست
ناظر روي تو صاحب نظرانند ولي *** سر گيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست
نه من دلشده از دست تو خونين جگرم *** از غم عشق تو خونين جگري نيست كه نيست
(حافظ )
و همين است منظور من از عنوان " هنر " براي سلوك در طريقت، زيرا هنر چيزي است كه اگرچه همگان از آن سهم ناچيزي دارند، اما ظهور برتر و چشم گير آن همگاني نيست، مانند خطاطي، نقاشي، مجسمه سازي، نوازندگي، آوازخواني و ... .
همه كودكان مي توانند خواندن و نوشتن بياموزند، اما همه آنان خوش نويس نمي شوند؛ همه انسان ها مي توانند لب به ترنم باز كنند، اما همه آنان خواننده برجسته نمي شوند. هم چنين همه انسان ها مي توانند خود را و توان خود را اگر بخواهند در عالم عرفان و در جهت رشد و تعالي خود بيازمايند، اما همه به يك اندازه پيشرفت نمي كنند.
طريقت، تربيت است و بس! اما هر كسي هم اين تربيت را برنمي تابد. باز امانت « تكليف » اگرچه براي آسمان و زمين سنگين است، اما براي همه انسان ها قابل حمل است. بار امانت « ناز » معشوق هم، براي همه انسان ها سنگين است، اما براي عده اي قابل تحمل مي باشد. آري در هنر عشق، « اهليت » و شايستگي شرط اساسي است. هر كسي اهل اين راه نيست. غيرت عشق، راه را بر نااهلان مي بندد:
عشق از اول، چرا خوني بود؟ *** تا گريزد هركه بيروني بود
(مولوي، مثنوي)
آري، عشق را صد ناز و استكبار هست:
با كه گويم، در همه ده زنده كو؟ *** سوي آب زندگي، پوينده كو؟
تو به يك خواري گريزاني ز عشق *** تو به جز نامي چه مي داني ز عشق؟
عشق را صد ناز و استكبار هست *** عشق با صد ناز مي آيد به دست
عشق چون وافي است، وافي مي خرد *** در حريف بي وفا مي ننگرد
(مولوي، مثنوي)
اي عزيز! طريقت كار هركسي نيست و به تعبير عين القضات اين كار، كار آساني نمي باشد. در اين باره نكته اي از عين القضات بياموزيم:
روزي چندين هزار جنازه به گورستان مي برند كه حتي يكي از آنان لحظه اي به تفكر نپرداخته است!
و از چندين هزار كس كه كم و بيش به تفكر پرداخته اند، يكي به مقام جست و جوي حقيقت برنمي آيد.
و از چندين هزار كس كه به مقام جست و جو برمي آيند، يكي به راه راست نمي رود.
و از چندين هزار كس كه به راه راست مي روند، يكي نيست كه از راه رفتن خسته نگردد و دست از جست و جو بر ندارد.
و از چندين هزار كس كه استقامت مي ورزند و راه را به پايان مي برند، يكي در ميان نباشد كه شايسته پيشگاه معشوق گردد.
تا نپنداري كه به راه طريقت رفتن كاري است آسان.(4)
اي عزيز! مبادا چنان پنداري كه اين دشواري راه را بر راهروان مي بندد! نه! هرگز اين راه بسته نشده و بسته نخواهد شد. اگرچه عده اي از انسان ها راحت طلبند، اما عده اي هم هستند كه امن و آسايش را نمي پسندند و هرگونه رنج و درد را، از جان و دل خريدارند. دشواري تنها براي آن است كه اهل از نا اهل، جدا گردد.
پينوشتها:
1.استيس، عرفان و فلسفه، ص 71.
2.همان، ص 73.
3.اسفار، ج1، ص 119.
4.عين القضات همداني، نامه ها، نامه 73.
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم