0
مسیر جاری :
كاروان رفت، بمانيم اگر نامرديم ادبیات دفاع مقدس

كاروان رفت، بمانيم اگر نامرديم

هر چه گفتند نرو عزم به رفتن كردم به خدايي خداوند اگر بر گردم *هر چه گفتند نرو، عزم به رفتن كردم من خيانت گر و نامردم اگر برگردم مي روم كعبه همان جاست چرا برگردم خودم اينجا دلم آنجاست چرا برگردم...
ورود نامحرم به اين سنگر ممنوع ! ادبیات دفاع مقدس

ورود نامحرم به اين سنگر ممنوع !

از قايق پياده شدم و به طرف جاده جفير آمدم. خسته بودم. هشت روز تمام در جزيره مجنون عكاسي كرده بودم و امروز در اين شرجي بعد از ظهر از جزيره بيرون آمدم تا سر و ساماني به فيلم‌هايم بدهم. بايد آنها را به تهران...
زخم درد عاشقي ادبیات دفاع مقدس

زخم درد عاشقي

«زخم درد عاشقي» است اسم قصه امروز پر از زخم و پر از عشق، پر از درد و پر از سوز وقتي مي ريم منطقه، تو مقتل ها مي گرديم نشون مي ده همه مون، عاشق و اهل درديم اما خط مقدم، که اصل اين سنگر است تو بطن هر منطقه،...
براي نجات دشمن ، دوستمان را کشتيم! ادبیات دفاع مقدس

براي نجات دشمن ، دوستمان را کشتيم!

ساعت يازده شب حرکت کرديم. پنج نفر بوديم؛ چهار نفر هم دو ساعت قبل از ما رفته بودند. قرار بود صبح به هم برسيم. داشتيم مي رفتيم توي شيار «کاني سخت» که دست عراق بود. دوازده تا پايگاه اونجا داشت که چهارتاش...
يکي بود يکي نبود ادبیات دفاع مقدس

يکي بود يکي نبود

اينها و صدها پرسش ديگر از اين نوع، پرسش آناني است که دفاع مقدس را از زاويه ي پنجره ي خاکي جزو جزئي نگر مي نگرند و با دست گرفتن چرتکه ي عقل دکارتي، پيروزيها و شکست ها را تفسير مي کنند؛ آناني که مرز شعورشان...
مأمورم سلام امام را برسانم ادبیات دفاع مقدس

مأمورم سلام امام را برسانم

بعثي ها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر زمان که مي خواستند شهر را دور مي زدند، اما داخل شهر نمي ماندند. از لحاظ استراتژيکي به ضررشان بود، چرا که هر آن امکان داشت که نيروهاي ايراني زمين گيرشان...
ثبت خاطرات و کيفيت فداي کميت! ادبیات دفاع مقدس

ثبت خاطرات و کيفيت فداي کميت!

«يکي - دو خانواده بسيار مذهبي و پولدار توي محله مان زندگي مي کردند که محمد روي آن ها حساس بود و هر وقت جبهه نبود، مدام با بچه هايشان بحث و درگيري داشت ... مي گفتم مادر جان! چه کار داري به اين بندگان خدا،...
ثواب جمع کن ها! ادبیات دفاع مقدس

ثواب جمع کن ها!

من و علي تازه به گردان آمده بوديم و فقط همديگر را مي شناختيم ! دوست داشتم به اطراف سرک بکشم و بفهمم در کجا هستم و دوست و رفيقي پيدا کنم ، اما مگر علي مي گذاشت ؟ دم و دقيقه وقتي مي ديد بي کارم و مي خواهم...
زنده باد مرگي که زندگي است ادبیات دفاع مقدس

زنده باد مرگي که زندگي است

تاريخ به عقب بازگشت و به سرچشمه اي رسيد که هنوز حيات اسلام و حيات همه انسان هاي آزاده جهان مديون جوشش هميشگي اوست . آن روز بر فرهنگ سياسي - اجتماعي حاکم بر جهان ، بر مرگ آبادي که زندگي خوانده مي شد ،...
مي خواست مال خورشيد باشد ادبیات دفاع مقدس

مي خواست مال خورشيد باشد

به دور و برش نگاه کرد. تا چشم کار مي کرد، بيابان برهوت بود و خاک. بوته هاي کوتاه و بلند بي هيچ نظم خاصي در طول و عرض بيابان روييده بودند. کانال هاي عميق و نيمه عميق براي يافتن شهدا حفر شده بود. اگر دور...