مسیر جاری :
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در لرستان
آشنایی آداب و رسوم جالب شب یلدا در تبریز
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در رشت
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
آداب و رسوم جالب شب یلدا در مازندران
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در اصفهان
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در شیراز
قد و وزن و دور سر نوزاد 5 ماهه
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در تهران
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زیارتگاه های اهل بیت و اصحاب ائمه علیهم السلام در سوریه
اختراعات آلبرت انیشتین
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
مهم ترین خواص هویج سیاه
پیش شماره شهر های استان گیلان
پرواز در آسماني که پرنده پر نمي زد
شنيده بودم خدا حتي آرزوهاي بسيار بزرگ را هم برآورده مي کند ، اما باورم نمي شد . داستان برمي گردد به سالهاي آخر جنگ ، اوايل تابستان 66 . کم سن و سال بوديم . هواي جنگ تو سر ما هم پيچيده بود . تو محله ما...
نبرد هنوز هم جاري است
ـ هنوز هم «عطر شهادت» از وراي سالهاي دور، به مشام مي رسد. هنگامي که از «دفاع مقدس» ياد مي شود، ياد حماسه سازان ميدان هاي شرف و عزت، جان را لبريز از افتخار و مباهات مي کند.
آنان که عطر معنويت و صفا را...
کاش لياقت قطعه قطعه شدن داشتم !
گفتگويي با برادر جانباز ، حجت الاسلام و المسلمين قرباني اشاره : آخرين باري که او را با بدني سالم ديدم ، پشت خاکريزي کنار رودخانه نزديک پاسگاه دوراجي عراق در عمليات والفجر 3 بود . بين بچه هاي امام رضا...
بوي تو بود
بايد مي نوشتم . نوشتم . شب ساعت ده . نوشتم . اين بار به خودم گفتم راحت بنوسم . راحت نوشتم . راحت آمد . اين بار تصميم گرفتم زياد شلوغش نکنم . دنبال زبان و فرم و شخصيت نگردم . دنبال آني باشم که ديدمش . دنبال...
اسير شکم
چند روزي بود که مش مراد حسابي اوقاتش تلخ بود . او مسئول تدارکات بود و ريش همه ي ما پيش او در گرو . تا قبل از اين ، با آنکه راه به راه به حيله هاي مختلف به سنگرش دستبرد زده و کمپوت و آب ميوه کش رفته بوديم...
آري! اين پسر من است
«معراج شهدا» شلوغ بود. سالن پر بود. جميعت کم بود، ولي آنچه بيشتر به چشم مي آمد، تابوت هاي چوبي پيچيده در پرچم سه رنگ جمهوري اسلامي بودند. هر ساعت ، خانواده اي مي آمد. پدري و مادري ، برادري و خواهري ، آرام...
معجزه گلوي خونين
خيلي گرم بود. هم هوا و هم صحنه کارزار، عراقي ها بعد از اينکه توانسته بودند مقاومت بچه ها را در محور سمت راست ما بشکنند، جاني تازه گرفته بودند به نفوذ کردن توي خط ما اميدوار شده بودند. اما بچه ها ترس را...
حاج حميد « ماست فروش »
يكي از رزمندگان دفاع مقدس برگي در دفترخاطرات خود را به امانت در اختيار ما گذاشت كه دلمان نمايد مخاطبان خود را از دانستنش محروم كنيم:
بسيارند مردان بزرگي كه قدر آنها ناشناخته است. آناني كه بدون نام و...
چاي ديشلمه با خرج « آر.پي.جي »
نسيم جانبخش بهاري، روح و روان آدمي را نوازي ميداد. ورقهاي تقويم كه بوي تازگي داشتند، روز سه شنبه 31/1/1361 را نشان مي دادند.
اين سومين باري بود كه قصد رفتن به جبهه مي كردم. بهتر است بگويم اولين مرتبه...
كمپوت گيلاس
از بيرون مثل هر شب صداي انفجار ميآمد. انفجارهايي كه گاهي دور و گاهي نزديك بود. نه ميل خوابيدن داشتم و نه حال بيرون رفتن. به چهار ماه و نيمي فكر ميكردم كه با يك اميد واهي گذشته بود. چهار ماه و نيم به...