مسیر جاری :
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
هنر و زیبایى از منظر دین در بیان آیت الله جوادى آملى
بررسی بحث حجاب در دانشگاه و عدم رعایت آن در جامعه دانشجویی
علت بی غیرتی برخی مردان و نحوه تعامل با چنین همسری
در اقدام به طلاق، اولویت با کدامیک: منافع والدین یا فرزندان؟!
چه چیزهایی موجب رضایتمندی در زندگی می شوند؟
حضرت زهرا (س) حلقه ارتباط و اتصال در عالم هستی
پیوند خوشنویسی و کتابت قرآن
مقایسه سودآوری اتریوم و سولانا
سیر خط فارسی باستان
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
خلاصه ای از زندگی مولانا
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
آن يار کز او خانه ما جاي پري بود
سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود آن يار کز او خانه ما جاي پري بود
بيچاره ندانست که يارش سفري بود دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش
به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقي و شمع و مشعله بود به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
به ناله دف و ني در خروش و ولوله بود حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست
ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود
تعبير رفت و کار به دولت حواله بود ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود
تدبير ما به دست شراب دوساله بود چهل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود گوهر مخزن اسرار همان است که بود
لاجرم چشم گهربار همان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند
يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
رجعتي ميخواستم ليکن طلاق افتاده بود از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهاي سوخته بود دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود
جامهاي بود که بر قامت او دوخته بود رسم عاشق کشي و شيوه شهرآشوبي
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفي ما که ز ورد سحري مست شدي شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
من و انکار شراب اين چه حکايت باشد
من و انکار شراب اين چه حکايت باشد غالبا اين قدرم عقل و کفايت باشد
تا به غايت ره ميخانه نميدانستم ور نه مستوري ما تا به چه غايت باشد
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخيزم داغ سوداي توام سر سويدا باشد
به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد
به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند کسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد