مسیر جاری :
معرفی کوتاه بانوان قرآن نویس
تحلیل شبهه هدر رفتن خون شهدا و پاسخ به آن
پنج گوهر درخشان میراث فاطمی
لیفت سینه: جراحی جوانسازی و رفع افتادگی سینهها برای ظاهری جذاب
ترفند افزایش سرعت اینترنت تا 100 برابر
رزرو هتل پارس شیراز برای سفر خانوادگی
هتل بینالمللی کیش یا پارمیدا مشهد: مقایسه اقامت در دونقطه متفاوت
قیمت ایمپلنت کامل فک بالا و پایین
چطور بلیط های چارتر لحظه آخری را با بهترین قیمت پیدا کنیم؟
گیتار بیس یا گیتار الکتریک؛ یادگیری کدامیک آسانتر است؟
نحوه خواندن نماز والدین
چهار زن برگزیده عالم
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
داستان انار خواستن حضرت زهرا(س) از امام علی(ع)
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
مهم ترین خواص هویج سیاه
آن يار کز او خانه ما جاي پري بود
سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود آن يار کز او خانه ما جاي پري بود
بيچاره ندانست که يارش سفري بود دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش
به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقي و شمع و مشعله بود به کوي ميکده يا رب سحر چه مشغله بود
به ناله دف و ني در خروش و ولوله بود حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست
ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود
تعبير رفت و کار به دولت حواله بود ديدم به خواب خوش که به دستم پياله بود
تدبير ما به دست شراب دوساله بود چهل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود گوهر مخزن اسرار همان است که بود
لاجرم چشم گهربار همان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند
يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود يک دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
رجعتي ميخواستم ليکن طلاق افتاده بود از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهاي سوخته بود دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود
جامهاي بود که بر قامت او دوخته بود رسم عاشق کشي و شيوه شهرآشوبي
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفي ما که ز ورد سحري مست شدي شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
من و انکار شراب اين چه حکايت باشد
من و انکار شراب اين چه حکايت باشد غالبا اين قدرم عقل و کفايت باشد
تا به غايت ره ميخانه نميدانستم ور نه مستوري ما تا به چه غايت باشد
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخيزم داغ سوداي توام سر سويدا باشد
به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد
به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند کسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد