0
مسیر جاری :
سر حد باديه است روان پاش بر سرش خاقانی

سر حد باديه است روان پاش بر سرش

سر حد باديه است روان پاش بر سرش شاعر : خاقاني جان را حنوط کن ز سموم معطرش سر حد باديه است روان پاش بر سرش باد بهشت زاده ز خاک مطهرش گوگرد سرخ و مشک سيه خاک و باد اوست...
صبح حمايل فلکت آهيخت خنجرش خاقانی

صبح حمايل فلکت آهيخت خنجرش

صبح حمايل فلکت آهيخت خنجرش شاعر : خاقاني کميخت کوه اديم شد از خنجر زرش صبح حمايل فلکت آهيخت خنجرش چون طره سر بريده شد از زخم خنجرش هر پاسبان که طره‌ي بام زمانه داشت ...
دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش خاقانی

دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش

دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش شاعر : خاقاني دم تسليم سر عشر و سر زانو دبستانش دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش نه هر دريا صدف دار است و هر نم قطره نيسانش...
کو دلي کانده کسارم بود و بس خاقانی

کو دلي کانده کسارم بود و بس

کو دلي کانده کسارم بود و بس شاعر : خاقاني از جهان زو بوده‌ام خشنود و بس کو دلي کانده کسارم بود و بس محنت اين دل هم چنان بربود و بس مرغ ديدي کو ربايد دانه را او جگر...
بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار خاقانی

بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار

بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار شاعر : خاقاني هم وفادار و هم جفا بردار بخ بخ اي بخت و خه خه اي دل دار تو بدين سو سرم گرفته کنار من تو را زان سوي جهان جويان مست مي‌گفتمت،...
ديده بانان اين کبود حصار خاقانی

ديده بانان اين کبود حصار

ديده بانان اين کبود حصار شاعر : خاقاني روز کورند يا اولي‌الابصار ديده بانان اين کبود حصار کتشين خندق است گرد حصار چون جهاني ز خندقي است گلين زين پل آبگون آتش بار ...
خاطر گاو زهره شير شکار خاقانی

خاطر گاو زهره شير شکار

خاطر گاو زهره شير شکار شاعر : خاقاني هم ز مي دان که شاه باز خرد خاطر گاو زهره شير شکار از من آموز دم زدن به صبوح کبک زهره شود به سيرت سار جام کيخسرو است خاطر من ...
دست صبا برفروخت مشعله‌ي نوبهار خاقانی

دست صبا برفروخت مشعله‌ي نوبهار

دست صبا برفروخت مشعله‌ي نوبهار شاعر : خاقاني مشعله داري گرفت کوکبه‌ي شاخ سار دست صبا برفروخت مشعله‌ي نوبهار قوت از آن يافت روز خوش دم از آن شد بهار ز آتش خورشيد شد نافه‌ي...
هين که به ميدان حسن رخش درافکند يار خاقانی

هين که به ميدان حسن رخش درافکند يار

هين که به ميدان حسن رخش درافکند يار شاعر : خاقاني بيش بهاتر ز جان نعل بهايي بيار هين که به ميدان حسن رخش درافکند يار پيش عنانش ببين عاشيه کش روزگار زير رکابش نگر حلقه...
اي عندليب جان‌ها طاووس بسته زيور خاقانی

اي عندليب جان‌ها طاووس بسته زيور

اي عندليب جان‌ها طاووس بسته زيور شاعر : خاقاني بگشاي غنچه‌ي لب بسراي غنه‌ي تر اي عندليب جان‌ها طاووس بسته زيور سوزن شکاف غمزه‌ت سوسن نماي عبهر اي غنچه‌ي دهانت از چشم...