0
مسیر جاری :
مرا صبح دم شاهد جان نمايد خاقانی

مرا صبح دم شاهد جان نمايد

مرا صبح دم شاهد جان نمايد شاعر : خاقاني دم عاشق و بوي پاکان نمايد مرا صبح دم شاهد جان نمايد که آه من و لعل جانان نمايد دم سرد از آن دارد و خنده‌ي خوش که سرد آتش عنبرافشان...
طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند خاقانی

طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند

طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند شاعر : خاقاني طيره منشين کز جمالت عيد لشکر ساختند طره مفشان کز هلالت عيد جان برساختند کاين سه را از بس که باريکند همبر ساختند ماه...
دوش چون خورشيد را مصروع خاور ساختند خاقانی

دوش چون خورشيد را مصروع خاور ساختند

دوش چون خورشيد را مصروع خاور ساختند شاعر : خاقاني ماه نورا چون حمايل چفته پيکر ساختند دوش چون خورشيد را مصروع خاور ساختند کن حمايل هم براي قرصه‌ي خور ساختند قرص خور مصروع...
صبح خيزان کز دو عالم خلوتي برساختند خاقانی

صبح خيزان کز دو عالم خلوتي برساختند

صبح خيزان کز دو عالم خلوتي برساختند شاعر : خاقاني مجلسي بر ياد عيد از خلد خوش تر ساختند صبح خيزان کز دو عالم خلوتي برساختند پاسخش را آب لعل و کشتي زر ساختند هاتف خم خانه...
تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اند خاقانی

تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اند

تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اند شاعر : خاقاني فرش سلطانيش در برتر مکان افشانده‌اند تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اند هر زري کاکسير سازان خزان افشانده‌اند شحنه‌ي...
گوئيي کز عشق او يک شهر جان افشانده‌اند خاقانی

گوئيي کز عشق او يک شهر جان افشانده‌اند

گوئيي کز عشق او يک شهر جان افشانده‌اند شاعر : خاقاني زر و سر بر عشوه‌ي آن عشوه‌دان افشانده‌اند گوئيي کز عشق او يک شهر جان افشانده‌اند هم گلاب از ديده و هم ناردان افشانده‌اند...
صبح خيزان کاستين بر آسمان افشانده‌اند خاقانی

صبح خيزان کاستين بر آسمان افشانده‌اند

صبح خيزان کاستين بر آسمان افشانده‌اند شاعر : خاقاني پاي کوبان دست همت بر جهان افشانده‌اند صبح خيزان کاستين بر آسمان افشانده‌اند آب مي بر آتش دل هر زمان افشانده‌اند چون...
مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند خاقانی

مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند

مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند شاعر : خاقاني با من قران کنند وقرينان من نيند مشتي خسيس ريزه که اهل سخن نيند انجم فروز گنبد هر انجمن نيند چون ماه نخشبند مزور از آن چو...
از عقد انجمش گهر افشان تازه کرد خاقانی

از عقد انجمش گهر افشان تازه کرد

از عقد انجمش گهر افشان تازه کرد شاعر : خاقاني مانا که بهر تاختن مرکبان عقل از عقد انجمش گهر افشان تازه کرد يا عالمي ز لطف برآورد کردگار مهدي به عالم آمد و ميدان تازه...
به فلک تخته در ندوخته‌اند خاقانی

به فلک تخته در ندوخته‌اند

به فلک تخته در ندوخته‌اند شاعر : خاقاني چشم خورشيد بر ندوخته‌اند به فلک تخته در ندوخته‌اند شمس را بر قمر ندوخته‌اند کوه را در هوا نداشته‌اند پرده‌ها بر بصر ندوخته‌اند...