0
مسیر جاری :
دي ز دير آمد برون سنگين دلي عطار

دي ز دير آمد برون سنگين دلي

دي ز دير آمد برون سنگين دلي شاعر : عطار با لبي پرخنده بس مستعجلي دي ز دير آمد برون سنگين دلي دست بر دل مانده پاي اندر گلي عالمي نظارگي حيران او عقل در شرح رخش لايعقلي...
اي زاهد کهنه درد نقد است عطار

اي زاهد کهنه درد نقد است

اي زاهد کهنه درد نقد است شاعر : عطار برخيز که گوشه‌اي است خالي اي زاهد کهنه درد نقد است بر خلق ز زهد چند نالي تا ناله‌ي عاشقان نيوشي ما مي نخوريم جز حلالي آن مي...
گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي عطار

گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي

گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي شاعر : عطار صد کافر منکر را دين‌دار کني حالي گر يک شکر از لعلت در کار کني حالي تسبيح همه مردان زنار کني حالي ور زلف پريشان را درهم فکني...
جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي عطار

جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي

جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي شاعر : عطار دل در غم عشق تو رسواي جهان تا کي جانا ز فراق تو اين محنت جان تا کي بر بوي وصال تو دل بر سر جان تا کي چون جان و دلم خون شد...
در ده مي عشق يک دم اي ساقي عطار

در ده مي عشق يک دم اي ساقي

در ده مي عشق يک دم اي ساقي شاعر : عطار تا عقل کند گزاف در باقي در ده مي عشق يک دم اي ساقي بگذر که گذشت عمر اي ساقي زين عقل گزاف گوي پر دعوي تا کي ز نفاق و زرق و خناقي...
گرد مه خط معنبر مي کشي عطار

گرد مه خط معنبر مي کشي

گرد مه خط معنبر مي کشي شاعر : عطار سر کشانت را به خط در مي کشي گرد مه خط معنبر مي کشي خرقه‌ي هستي ز سر بر مي کشي عاشقانت را به مستي دم به دم از کمال حسن لشکر مي کشي...
هر دمم در امتحان چندي کشي عطار

هر دمم در امتحان چندي کشي

هر دمم در امتحان چندي کشي شاعر : عطار دامنم در خون جان چندي کشي هر دمم در امتحان چندي کشي کينه‌ي آن هر زمان چندي کشي مهربان خويشتن گفتم تو را سر ز من بر آسمان چندي...
چون خط شبرنگ بر گلگون کشي عطار

چون خط شبرنگ بر گلگون کشي

چون خط شبرنگ بر گلگون کشي شاعر : عطار حلقه در گوش مه گردون کشي چون خط شبرنگ بر گلگون کشي سرکشي و هر زمان افزون کشي گر ببيني روي خود در خط شده تا لباس سرکشي بيرون کشي...
هر دمم مست به بازار کشي عطار

هر دمم مست به بازار کشي

هر دمم مست به بازار کشي شاعر : عطار راستي چست و به هنجار کشي هر دمم مست به بازار کشي مست گرداني و در کار کشي مي عشقم بچشاني و مرا گاهم از کعبه به خمار کشي گاهم...
تا تو خود را خوارتر از جمله‌ي عالم نباشي عطار

تا تو خود را خوارتر از جمله‌ي عالم نباشي

تا تو خود را خوارتر از جمله‌ي عالم نباشي شاعر : عطار در حريم وصل جانان يک نفس محرم نباشي تا تو خود را خوارتر از جمله‌ي عالم نباشي تا طلاق خود نگويي مرد آن عالم نباشي ...