0
مسیر جاری :
اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده عطار

اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده

اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده شاعر : عطار وي روز من بي روي تو همچون شب تار آمده اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده وي خور ز عکس روي تو چون ذره در کار آمده اي...
اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده عطار

اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده

اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده شاعر : عطار در هر زبان خوشي لب تو مثل شده اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده مشاطه‌ي جمال تو لطف ازل شده آوازه‌ي وصال تو کوس ابد زده ارواح...
اي ز سوداي تو دل شيدا شده عطار

اي ز سوداي تو دل شيدا شده

اي ز سوداي تو دل شيدا شده شاعر : عطار زآتش عشق تو آب ما شده اي ز سوداي تو دل شيدا شده تو چو دري در بن دريا شده عاشقان در جست و جويت صد هزار در ميان جان و دل پيدا شده...
اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده عطار

اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده

اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده شاعر : عطار روي چو آفتابت ختم جمال کرده اي يک کرشمه‌ي تو صد خون حلال کرده هر سال ماه رويت با ماه و سال کرده نيکوييي که هرگز ني روز ديد...
ترسا بچه‌اي ديدم زنار کمر کرده عطار

ترسا بچه‌اي ديدم زنار کمر کرده

ترسا بچه‌اي ديدم زنار کمر کرده شاعر : عطار در معجزه‌ي عيسي صد درس ز بر کرده ترسا بچه‌اي ديدم زنار کمر کرده وز قبله‌ي روي خود محراب دگر کرده با زلف چليپاوش بنشسته به مسجد...
اي اشتياق رويت از چشم خواب برده عطار

اي اشتياق رويت از چشم خواب برده

اي اشتياق رويت از چشم خواب برده شاعر : عطار يک برق عشق جسته صد سد آب برده اي اشتياق رويت از چشم خواب برده دست هزار عذرا از آفتاب برده بر نطع کامراني نور رخت به يک دم...
گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من عطار

گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من

گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من شاعر : عطار بيني مرا ز شادي سر در جهان نهاده گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من مهري بدين عظيمي بر سر زبان نهاده داغ غم تو دارم ليکن...
دوش آمد زلف تاب داده عطار

دوش آمد زلف تاب داده

دوش آمد زلف تاب داده شاعر : عطار جان را ز دو لب شراب داده دوش آمد زلف تاب داده از چشمه‌ي خضر آب داده صد تشنه‌ي آتشين جگر را صد نور به آفتاب داده زان روي که ماه...
سر پا برهنگانيم اندر جهان فتاده عطار

سر پا برهنگانيم اندر جهان فتاده

سر پا برهنگانيم اندر جهان فتاده شاعر : عطار جان را طلاق گفته دل را به باد داده سر پا برهنگانيم اندر جهان فتاده رندان ره‌نشين را ميخانه در گشاده مردان راه‌بين را در گبرکي...
ساقيا گر پخته‌اي مي خام ده عطار

ساقيا گر پخته‌اي مي خام ده

ساقيا گر پخته‌اي مي خام ده شاعر : عطار جان بي آرام را آرام ده ساقيا گر پخته‌اي مي خام ده يک صراحي باده ما را وام ده خيزو بزمي در صبوحي راست کن خفتگان مست را دشنام...