گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من شاعر : عطار بيني مرا ز شادي سر در جهان نهاده گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من مهري بدين عظيمي بر سر زبان نهاده داغ غم تو دارم ليکن چگونه گويم سر چند دارم آخر بر آستان نهاده از روي همچو ماهت بر گير آستيني اين ساعت است و جاني دل بر عيان نهاده عطار را چو عشقت نقد يقين عطا داد چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده جانا منم ز مستي سر در جهان نهاده من همچو ذره پيشت جان در ميان نهاده تو همچو آفتابي تابنده از همه...