گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من

گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من شاعر : عطار بيني مرا ز شادي سر در جهان نهاده گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من مهري بدين عظيمي بر سر زبان نهاده داغ غم تو دارم ليکن چگونه گويم سر چند دارم آخر بر آستان نهاده از روي همچو ماهت بر گير آستيني اين ساعت است و جاني دل بر عيان نهاده عطار را چو عشقت نقد يقين عطا داد چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده جانا منم ز مستي سر در جهان نهاده من همچو ذره پيشت جان در ميان نهاده تو همچو آفتابي تابنده از همه...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من
گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من
گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من

شاعر : عطار

بيني مرا ز شادي سر در جهان نهادهگر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من
مهري بدين عظيمي بر سر زبان نهادهداغ غم تو دارم ليکن چگونه گويم
سر چند دارم آخر بر آستان نهادهاز روي همچو ماهت بر گير آستيني
اين ساعت است و جاني دل بر عيان نهادهعطار را چو عشقت نقد يقين عطا داد
چون شمع آتش تو بر فرق جان نهادهجانا منم ز مستي سر در جهان نهاده
من همچو ذره پيشت جان در ميان نهادهتو همچو آفتابي تابنده از همه سو
تو در ميان جانم گنجي نهان نهادهمن چون طلسم و افسون بيرون گنج مانده


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط