0
مسیر جاری :
اي دل اندر عشق، دل در يار ده عطار

اي دل اندر عشق، دل در يار ده

اي دل اندر عشق، دل در يار ده شاعر : عطار کار او کن جان و دل در کار ده اي دل اندر عشق، دل در يار ده دلبرت صد بار آمد بار ده چند باشي در حجاب خود نهان يا بيا گر کافري...
اي روي همچو ماهت يک پرده بر گرفته عطار

اي روي همچو ماهت يک پرده بر گرفته

اي روي همچو ماهت يک پرده بر گرفته شاعر : عطار جان هاي بي قراران فرياد در گرفته اي روي همچو ماهت يک پرده بر گرفته با صد هزار خجلت ايمان ز سر گرفته در پيش نور رويت پيران...
اي ذره‌اي از نور تو بر عرش اعظم تافته عطار

اي ذره‌اي از نور تو بر عرش اعظم تافته

اي ذره‌اي از نور تو بر عرش اعظم تافته شاعر : عطار از عرش اعظم در گذر بر هر دو عالم تافته اي ذره‌اي از نور تو بر عرش اعظم تافته سر تا قدم نيت شده بر جان آدم تافته آن ذره...
اي لبت حقه‌ي گهر بسته عطار

اي لبت حقه‌ي گهر بسته

اي لبت حقه‌ي گهر بسته شاعر : عطار دهنت شور در شکر بسته اي لبت حقه‌ي گهر بسته بال بگشاده و کمر بسته طوطيان خط تو پيش شکر هست بر رسته‌ي تو بر بسته خطت از پسته‌ي تو...
اي چشم بد را برقعي بر روي ماه آويخته عطار

اي چشم بد را برقعي بر روي ماه آويخته

اي چشم بد را برقعي بر روي ماه آويخته شاعر : عطار صد يوسف گم گشته را زلفت به چاه آويخته اي چشم بد را برقعي بر روي ماه آويخته دلها چو مرغ اندر غمت از دامگاه آويخته ماه...
اي آتش سوداي تو دود از جهان انگيخته عطار

اي آتش سوداي تو دود از جهان انگيخته

اي آتش سوداي تو دود از جهان انگيخته شاعر : عطار صد سيل خونين عشق تو از چشم جان انگيخته اي آتش سوداي تو دود از جهان انگيخته برقع ز روي انداخته وز دل فغان انگيخته اي کار...
صد قلزم سيماب بين بر طارم زر ريخته عطار

صد قلزم سيماب بين بر طارم زر ريخته

صد قلزم سيماب بين بر طارم زر ريخته شاعر : عطار صد صحن مرواريد بين بر بحر اخضر ريخته صد قلزم سيماب بين بر طارم زر ريخته هر دم شترمرغ فلک از سينه اخگر ريخته مه رخ نموده...
شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته عطار

شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته

شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته شاعر : عطار اينک ببين خون شفق در طشت مينا ريخته شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته وز يک نسيم صبحدم للي لالا ريخته لالاي شب در...
دوش درآمد ز درم صبحگاه عطار

دوش درآمد ز درم صبحگاه

دوش درآمد ز درم صبحگاه شاعر : عطار حلقه‌ي زلفش زده صف گرد ماه دوش درآمد ز درم صبحگاه کرده پريشان شکنش صد سپاه زلف پريشانش شکن کرده باز مژده رسان باد صبا صبحگاه ...
در کنج اعتکاف دلي بردبار کو عطار

در کنج اعتکاف دلي بردبار کو

در کنج اعتکاف دلي بردبار کو شاعر : عطار بر گنج عشق جان کسي کامگار کو در کنج اعتکاف دلي بردبار کو يک صوفي محقق پرهيزگار کو اندر ميان صفه‌نشينان خانقاه يک پير کار ديده...