اي آتش سوداي تو دود از جهان انگيخته شاعر : عطار صد سيل خونين عشق تو از چشم جان انگيخته اي آتش سوداي تو دود از جهان انگيخته برقع ز روي انداخته وز دل فغان انگيخته اي کار دل ناساخته ناگاه بر دل تاخته سلطان عشقت آتشي اندر جهان انگيخته تو همچو مست سرکشي افکنده در جان مفرشي صد حيله زين بر ساخته صد فتنه زان انگيخته گه دام زلف انداخته گه تيغ مژگان آخته بس مرغ جان را زين هوس از آشيان انگيخته انديشهي تو هر نفس بگرفته دل را پيش و پس گرد سمند فکر خود،...