0
مسیر جاری :
گر مي‌کشندم ور مي‌کشندم خواجوی کرمانی

گر مي‌کشندم ور مي‌کشندم

گر مي‌کشندم ور مي‌کشندم شاعر : خواجوي کرماني گردن نهادم چون پاي بندم گر مي‌کشندم ور مي‌کشندم ليکن چو آهو سر در کمندم گفتم ز قيدش يابم رهائي کز در درآيد بخت بلندم ...
عشق آن بت ساکن ميخانه مي‌گرداندم خواجوی کرمانی

عشق آن بت ساکن ميخانه مي‌گرداندم

عشق آن بت ساکن ميخانه مي‌گرداندم شاعر : خواجوي کرماني جان غمگين در پي جانانه مي‌گرداندم عشق آن بت ساکن ميخانه مي‌گرداندم چون ز خويش و آشنا بيگانه مي‌گرداندم آشنائي از...
هرنفس کز دهن تنگ تو مي‌کردم ياد خواجوی کرمانی

هرنفس کز دهن تنگ تو مي‌کردم ياد

هرنفس کز دهن تنگ تو مي‌کردم ياد شاعر : خواجوي کرماني ملک هستي ز دل تنگ بدر مي‌کردم هرنفس کز دهن تنگ تو مي‌کردم ياد ياد آن پسته‌ي چون تنگ شکر مي‌کردم دهن غنچه‌ي سيراب...
در چمن دوش ببوي تو گذر مي‌کردم خواجوی کرمانی

در چمن دوش ببوي تو گذر مي‌کردم

در چمن دوش ببوي تو گذر مي‌کردم شاعر : خواجوي کرماني قدح لاله پر از خون جگر مي‌کردم در چمن دوش ببوي تو گذر مي‌کردم در گل از حسرت روي تو نظر مي‌کردم پاي سرو از هوس قد تو...
بدانکه بوي تو آورد صبحدم بادم خواجوی کرمانی

بدانکه بوي تو آورد صبحدم بادم

بدانکه بوي تو آورد صبحدم بادم شاعر : خواجوي کرماني وگرنه از چه سبب دل بباد مي‌دادم بدانکه بوي تو آورد صبحدم بادم ولي چه سود که در دست نيست جز بادم عنان باد نخواهم ز دست...
صبحدم دل را مقيم خلوت جان يافتم خواجوی کرمانی

صبحدم دل را مقيم خلوت جان يافتم

صبحدم دل را مقيم خلوت جان يافتم شاعر : خواجوي کرماني از نسيم صبح بوي زلف جانان يافتم صبحدم دل را مقيم خلوت جان يافتم آسمان را سبزه‌اي برگوشه‌ي خوان يافتم چون بمهمانخانه‌ي...
روزگاري روي در روي نگاري داشتم خواجوی کرمانی

روزگاري روي در روي نگاري داشتم

روزگاري روي در روي نگاري داشتم شاعر : خواجوي کرماني راستي را با رخش خوش روزگاري داشتم روزگاري روي در روي نگاري داشتم زانکه در بستان عشرت نوبهاري داشتم همچو بلبل مي‌خروشيدم...
رند و دردي کش و مستم چه توان کرد چو هستم خواجوی کرمانی

رند و دردي کش و مستم چه توان کرد چو هستم

رند و دردي کش و مستم چه توان کرد چو هستم شاعر : خواجوي کرماني بر من اي اهل نظر عيب مگيريد که مستم رند و دردي کش و مستم چه توان کرد چو هستم نيست از باده شکيبم چکنم باده پرستم...
تخفيف کن از دور من اين باده که مستم خواجوی کرمانی

تخفيف کن از دور من اين باده که مستم

تخفيف کن از دور من اين باده که مستم شاعر : خواجوي کرماني وزغايت مستي خبرم نيست که هستم تخفيف کن از دور من اين باده که مستم مي‌سوزم و مي‌سازم و با دست بدستم بر بوي سر...
امروز که من عاشق و ديوانه و مستم خواجوی کرمانی

امروز که من عاشق و ديوانه و مستم

امروز که من عاشق و ديوانه و مستم شاعر : خواجوي کرماني کس نيست که گيرد بشرابي دو سه دستم امروز که من عاشق و ديوانه و مستم تا باده پرستي کنم و خود نپرستم اي لعبت ساقي بده...