0
مسیر جاری :
چه باز در دلت آمد که مهر برکندي سعدی شیرازی

چه باز در دلت آمد که مهر برکندي

چه باز در دلت آمد که مهر برکندي شاعر : سعدي چه شد که يار قديم از نظر بيفکندي چه باز در دلت آمد که مهر برکندي هنوز وقت نيامد که بازپيوندي ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست...
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی سعدی شیرازی

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی /به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی
مپرس از من که هيچم ياد کردي سعدی شیرازی

مپرس از من که هيچم ياد کردي

مپرس از من که هيچم ياد کردي شاعر : سعدي که خود هيچم فرامش مي‌نگردي مپرس از من که هيچم ياد کردي غمت خوردند و کس را غم نخوردي چه نيکوروي و بدعهدي که شهري به صلحيم و...
ديدي که وفا به جا نياوردي سعدی شیرازی

ديدي که وفا به جا نياوردي

ديدي که وفا به جا نياوردي شاعر : سعدي رفتي و خلاف دوستي کردي ديدي که وفا به جا نياوردي درماندگيم به هيچ نشمردي بيچارگيم به چيز نگرفتي تو بي گنهي ز من بيازردي من...
اي باد بامدادي خوش مي‌روي به شادي سعدی شیرازی

اي باد بامدادي خوش مي‌روي به شادي

اي باد بامدادي خوش مي‌روي به شادي شاعر : سعدي پيوند روح کردي پيغام دوست دادي اي باد بامدادي خوش مي‌روي به شادي شاد آمدي و خرم فرخنده بخت بادي بر بوستان گذشتي يا در بهشت...
چون خراباتي نباشد زاهدي سعدی شیرازی

چون خراباتي نباشد زاهدي

چون خراباتي نباشد زاهدي شاعر : سعدي کش به شب از در درآيد شاهدي چون خراباتي نباشد زاهدي همچو محرابي و من چون عابدي محتسب گو تا ببيند روي دوست غم نباشد گر بميرد حاسدي...
هم با تو گر ز دست تو دارم شکايتي سعدی شیرازی

هم با تو گر ز دست تو دارم شکايتي

هم با تو گر ز دست تو دارم شکايتي شاعر : سعدي سعدي نهفته چند بماند حديث عشق هم با تو گر ز دست تو دارم شکايتي اي از بهشت جزوي و از رحمت آيتي اين ريش اندرون بکند هم سرايتي...
نديدمت که بکردي وفا بدان چه بگفتي سعدی شیرازی

نديدمت که بکردي وفا بدان چه بگفتي

نديدمت که بکردي وفا بدان چه بگفتي شاعر : سعدي طريق وصل گشادي من آمدم تو برفتي نديدمت که بکردي وفا بدان چه بگفتي چو خويشتن به تو دادم تو ميل بازگرفتي وفاي عهد نمودي دل...
سست پيمانا به يک ره دل ز ما برداشتي سعدی شیرازی

سست پيمانا به يک ره دل ز ما برداشتي

سست پيمانا به يک ره دل ز ما برداشتي شاعر : سعدي آخر اي بدعهد سنگين دل چرا برداشتي سست پيمانا به يک ره دل ز ما برداشتي تا به يک ره سايه لطف از گدا برداشتي نوع تقصيري تواند...
ياد مي‌داري که با من جنگ در سر داشتي سعدی شیرازی

ياد مي‌داري که با من جنگ در سر داشتي

ياد مي‌داري که با من جنگ در سر داشتي شاعر : سعدي راي راي توست خواهي جنگ خواهي آشتي ياد مي‌داري که با من جنگ در سر داشتي اين بتر کردي که بد کردي و نيک انگاشتي نيک بد کردي...