0
مسیر جاری :
اي باد که بر خاک در دوست گذشتي سعدی شیرازی

اي باد که بر خاک در دوست گذشتي

اي باد که بر خاک در دوست گذشتي شاعر : سعدي پندارمت از روضه بستان بهشتي اي باد که بر خاک در دوست گذشتي هر لحظه چو ديوانه دوان بر در و دشتي دور از سببي نيست که شوريده سودا...
تعالي الله چه رويست آن که گويي آفتابستي سعدی شیرازی

تعالي الله چه رويست آن که گويي آفتابستي

تعالي الله چه رويست آن که گويي آفتابستي شاعر : سعدي و گر مه را حيا بودي ز شرمش در نقابستي تعالي الله چه رويست آن که گويي آفتابستي ز شرم رنگ رخسارش چو نيلوفر در آبستي ...
نگارين روي و شيرين خوي و عنبربوي و سيمين تن سعدی شیرازی

نگارين روي و شيرين خوي و عنبربوي و سيمين تن

نگارين روي و شيرين خوي و عنبربوي و سيمين تن شاعر : سعدي چه خوش بودي در آغوشم اگر ياراي آنستي نگارين روي و شيرين خوي و عنبربوي و سيمين تن که کام از عمر برگيرم و گر خود يک...
يارا قدحي پر کن از آن داروي مستي سعدی شیرازی

يارا قدحي پر کن از آن داروي مستي

يارا قدحي پر کن از آن داروي مستي شاعر : سعدي تا از سر صوفي برود علت هستي يارا قدحي پر کن از آن داروي مستي در مذهب عشق آي و از اين جمله برستي عاقل متفکر بود و مصلحت انديش...
همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي سعدی شیرازی

همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي

همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي شاعر : سعدي که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستي همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي دگران روند و آيند و تو همچنان که هستي تو نه مثل...
تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي سعدی شیرازی

تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي

تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي شاعر : سعدي مرا بر آتش سوزان نشاندي و ننشستي تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي مرا به بند ببستي خود از کمند بجستي بناي مهر نمودي که پايدار...
سل المصانع رکبا تهيم في الفلوات سعدی شیرازی

سل المصانع رکبا تهيم في الفلوات

سل المصانع رکبا تهيم في الفلوات شاعر : سعدي تو قدر آب چه داني که در کنار فراتي سل المصانع رکبا تهيم في الفلوات و ان هجرت سواء عشيتي غداتي شبم به روي تو روزست و ديده‌ها...
که دست تشنه مي‌گيرد به آبي سعدی شیرازی

که دست تشنه مي‌گيرد به آبي

که دست تشنه مي‌گيرد به آبي شاعر : سعدي خداوندان فضل آخر ثوابي که دست تشنه مي‌گيرد به آبي اگر تلخست و گر شيرين جوابي توقع دارم از شيرين زبانت بدان ماند که گنجي در خرابي...
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی سعدی شیرازی

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/ چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
تو خون خلق بريزي و روي درتابي سعدی شیرازی

تو خون خلق بريزي و روي درتابي

تو خون خلق بريزي و روي درتابي شاعر : سعدي ندانمت چه مکافات اين گنه يابي تو خون خلق بريزي و روي درتابي اليک قلبي يا غايه المني صاب تصد عني في الجور و النوي لکن تو از...