0
مسیر جاری :
خانه صاحب نظران مي‌بري سعدی شیرازی

خانه صاحب نظران مي‌بري

خانه صاحب نظران مي‌بري شاعر : سعدي پرده پرهيزکنان مي‌دري خانه صاحب نظران مي‌بري توبه صوفي به زيان آوري گر تو پري چهره نپوشي نقاب آدميي يا ملکي يا پري اين چه وجودست...
جور بر من مي‌پسندد دلبري سعدی شیرازی

جور بر من مي‌پسندد دلبري

جور بر من مي‌پسندد دلبري شاعر : سعدي زور با من مي‌کند زورآوري جور بر من مي‌پسندد دلبري مي‌نشايد رفت پيش داوري بار خصمي مي‌کشم کز جور او چون مسلماني به دست کافري ...
بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري سعدی شیرازی

بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري

بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري شاعر : سعدي خاک بازار نيرزم که بر او مي‌گذري بخت آيينه ندارم که در او مي‌نگري تو چنان فتنه خويشي که ز ما بي‌خبري من چنان عاشق رويت که...
اي که بر دوستان همي‌گذري سعدی شیرازی

اي که بر دوستان همي‌گذري

اي که بر دوستان همي‌گذري شاعر : سعدي تا به هر غمزه‌اي دلي ببري اي که بر دوستان همي‌گذري يا به رحمت به کشته مي‌نگري دردمندي تمام خواهي کشت نه تماشاکنان رهگذريم ما...
اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري سعدی شیرازی

اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري

اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري شاعر : سعدي آن جا که باد زهره ندارد خبر بري اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري پيغام دوستان برساني بدان پري اي مرغ اگر پري به سر کوي آن صنم...
آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري سعدی شیرازی

آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري

آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري شاعر : سعدي يا کبر منعت مي‌کند کز دوستان ياد آوري آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري هرگز نباشد در چمن سروي بدين خوش منظري هرگز نبود...
مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي سعدی شیرازی

مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي

مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي شاعر : سعدي که روي چون قمر از دستان بپوشيدي مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي تو را چه بود که تا صبح مي‌خروشيدي من از جفاي زمان بلبلا نخفتم دوش ...
خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي سعدی شیرازی

خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي

خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي شاعر : سعدي که برگذشتي و از دوستان نپرسيدي خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي که بي‌گنه بکشي از خدا نترسيدي گرفتمت که نيامد ز روي خلق آزرم که...
نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي سعدی شیرازی

نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي

نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي شاعر : سعدي که ما را بيش از اين طاقت نماندست آرزومندي نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي بديع از طبع موزونت که در بر دوستان بندي ...
گفتم آهن دلي کنم چندي سعدی شیرازی

گفتم آهن دلي کنم چندي

گفتم آهن دلي کنم چندي شاعر : سعدي ندهم دل به هيچ دلبندي گفتم آهن دلي کنم چندي هرگزش گوش نشنود پندي وان که را ديده در دهان تو رفت با تو آميزشي و پيوندي خاصه ما را...