0
مسیر جاری :
پنجه با ساعد سيمين که نيندازي به سعدی شیرازی

پنجه با ساعد سيمين که نيندازي به

پنجه با ساعد سيمين که نيندازي به شاعر : سعدي با تواناي معربد نکني بازي به پنجه با ساعد سيمين که نيندازي به اگر او با تو نسازد تو در او سازي به چون دلش دادي و مهرش ستدي...
آن سرو ناز بين که چه خوش مي‌رود به راه سعدی شیرازی

آن سرو ناز بين که چه خوش مي‌رود به راه

آن سرو ناز بين که چه خوش مي‌رود به راه شاعر : سعدي وان چشم آهوانه که چون مي‌کند نگاه آن سرو ناز بين که چه خوش مي‌رود به راه يا مه چارده که به سر برنهد کلاه تو سرو ديده‌اي...
اي طراوت برده از فردوس اعلا روي تو سعدی شیرازی

اي طراوت برده از فردوس اعلا روي تو

اي طراوت برده از فردوس اعلا روي تو شاعر : سعدي نادرست اندر نگارستان دنيي روي تو اي طراوت برده از فردوس اعلا روي تو گر چو يوسف پرده بردارد به دعوي روي تو دختران مصر را...
بيا که در غم عشقت مشوشم بي تو سعدی شیرازی

بيا که در غم عشقت مشوشم بي تو

بيا که در غم عشقت مشوشم بي تو شاعر : سعدي بيا ببين که در اين غم چه ناخوشم بي تو بيا که در غم عشقت مشوشم بي تو چو روز گردد گويي در آتشم بي تو شب از فراق تو مي‌نالم اي...
راستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو سعدی شیرازی

راستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو

راستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو شاعر : سعدي در عبارت مي‌نيايد چهره زيباي تو راستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو بس که حيران مي‌بماند وهم در سيماي تو چون تو حاضر...
دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع سعدی شیرازی

دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع

دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع شاعر : سعدي ديده به سوي ديگري دارم و دل به سوي او دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع عمر به نقد مي‌رود در سر گفت و گوي او دامن من به دست او روز...
صيد بيابان عشق چون بخورد تير او سعدی شیرازی

صيد بيابان عشق چون بخورد تير او

صيد بيابان عشق چون بخورد تير او شاعر : سعدي سر نتواند کشيد پاي ز زنجير او صيد بيابان عشق چون بخورد تير او گر به شکار آمدست دولت نخجير او گو به سنانم بدوز يا به خدنگم...
گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او سعدی شیرازی

گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او

گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او شاعر : سعدي روي خلاص نيست بجهد از کمند او گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او عقلت بگفت و گوش نکردي به پند او مستوجب ملامتي اي دل که چند بار...
من از دست کمانداران ابرو سعدی شیرازی

من از دست کمانداران ابرو

من از دست کمانداران ابرو شاعر : سعدي نمي‌يارم گذر کردن به هر سو من از دست کمانداران ابرو ندانم قرص خورشيدست يا رو دو چشمم خيره ماند از روشنايي کمندست آن که وي دارد...
اي چشم تو دلفريب و جادو سعدی شیرازی

اي چشم تو دلفريب و جادو

اي چشم تو دلفريب و جادو شاعر : سعدي در چشم تو خيره چشم آهو اي چشم تو دلفريب و جادو زان چشم همي‌کنم به هر سو در چشم مني و غايب از چشم چون چشم برافکنم بر آن رو صد...