مسیر جاری :
دلیل تغییر بوی بدن در سنین مختلف چیست؟
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
حس معنوی و آرامش در کتابت قرآن
خط رقاع و توقیع مورد علاقه گرافیستها
تدریس خصوصی شیمی؛ راهی برای یادگیری بهتر و عمیقتر
متن کامل سوره انسان با خط درشت + صوت و ترجمه
نگاهی به دستاوردهای خون پاک شهدا در پرتو بیانات رهبری
بهترین خوشنویسان معاصر ایران
نحوه خواندن نماز والدین
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
مهم ترین خواص هویج سیاه
پیش شماره شهر های استان گیلان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
حادثه
وقتی خدای حادثه سنگی شد میگفت: قصه، شعر قشنگی شد میآمد و دوباره که برمیگشت دنبال پارههای جگر میگشت
چهار مرتبه تنها
چهار مرتبه تنها برای تو خبر آمد چهار بار دلت کوه شد و به لرزه درآمد تو منتظر تو گدازنده بر معابر خونین مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد چهار مرتبه شنزارهای ظهر تنت را
چه هیبتی ست در آیینه سجو و قیامت
چه هیبتی ست در آیینه سجو و قیامت که آسمان خدا رشک میبرد به مقامت تمام دغدغهات این شده است در دل آتش مه ناتمام نماند نماز ظهر امامت چه عاشقانه تنات سجده گاه تیر و سنان شد
چند بند از مربع ترکیب عاشورایی
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیهها را مرور کرد ذهنش ز روضههای مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
چتر عشق
آتش گرفته دامن خورشید پرورت آتش گرفته است جهان در برابرت با بوسهی کبود خدا گر گرفته است پرهای نرم زیر گلوی کبوترت شب میشود سوار به گودال میرسد
جنگل خنجر
این چنین حادثه سرخ، مقّدر شده بود سوختن در گذر آب، مقرّر شده بود هرکه را شوق پرافشانی و بالیدن بود با پرافشانی دل، مثل کبوتر شده بود
جنگ عطش
مشک بر دوش گرفته است که دریا ببرد کاش گرداب امانش بدهد تا ببرد آنچه یک عمر در این باغ دمیده است بهار باد پاییز رسیده است که یک جا ببرد
جستجو
آن جا که هیچ قطرهی آبی نمانده بود زخمیترین کبوتر بی لانه پرگشود دیگر کسی نبود که دردی دوا کند حتی خبر ز ساقی لب تشنگان نبود
جای دستش مانده روی گردنم
میشناسم! آفتاب ...روشنم میشناسی؟ این گل نیلی منم میگذارم سر به روی گونهات میگذاری سر به روی دامنم؟ میچکد! خاکستر سرخی هنوز
جای باغبان
بامن بشین، بمان، بگو از فردا بی پرده و اشکار و محرز... فردا... امروز که مینویسم اسمت را باز خون میچکد از گلوی کاغذ فردا