0
مسیر جاری :
آن صحنه‌هاي تلخ هرگز از يادم نمي‌رود ادبیات دفاع مقدس

آن صحنه‌هاي تلخ هرگز از يادم نمي‌رود

مي‌‌گويند «كوه به كوه نمي‌رسد، آدم به آدم مي‌رسد». خدمت يكي از دوستان رزمنده بودم كه دانستم اهل منطقه سرپل ذهاب است. شماره‌اي از امتداد را كه گزارشي از پادگان «ابوذر» در آن بود، نشانش دادم و متوجه شدم...
او گازيد و رفت و من پايم هنوز روي ترمز است ادبیات دفاع مقدس

او گازيد و رفت و من پايم هنوز روي ترمز است

آن روزها دستمان خالي بود. سلاح‌هاي موجود در منطقه، مثل خمپاره‌انداز 106 م.م امانت ارتش بود و هرچند وقت يك‌بار ستواني از ارتش مي‌آمد و مي‌خواست كه آن‌ها را برگردانيم. ما هم ياد گرفته بوديم كه چه‌طور بهانه...
نُه منهاي دو مساوي با عددي بهشتي ادبیات دفاع مقدس

نُه منهاي دو مساوي با عددي بهشتي

اواخر سال ۵۸ يا اوايل سال ۵۹ مسألة کردستان به‌طور جدي پيش آمد. آن‌موقع «علي‌اکبر محمدحسيني» و سي‌چهل نفر، رسماً عضو سپاه نبودند، ولي همه در رفتن به کردستان مصمم بودند. در خرداد سال ۵۹ و پيش از شروع جنگ...
مادر، جوان شهيدش را شناخت! ادبیات دفاع مقدس

مادر، جوان شهيدش را شناخت!

شيميايي بود. از شش سال سختي جراحي‌هايش در خارج مي‌گفت. 67 سانت از روده‌‌اش نبود. مي‌گفت، با همين دست‌هايش 250 شهيد را از زير خاك بيرون آورده و همين‌قدر كه دعاي پدر و مادر شهدا پشتش است، براي آخرتش كفايت...
كبوترها مرثيه‌ مي‌خواندند! ادبیات دفاع مقدس

كبوترها مرثيه‌ مي‌خواندند!

کلاس دوم راهنمايي، در مدرسة شهيد «مدرس» الوکلاته درس مي‌خواند. هر صبح، در گرگ ميش هوا، چهار کيلومتر پياده مي‌رفت و در تاريکي غروب برمي‌گشت. چهل تا کبوتر داشت، عاشق کبوترهايش بود. از مدرسه که برمي‌گشت،...
صداي چهل شهيد به هم بسته! ادبیات دفاع مقدس

صداي چهل شهيد به هم بسته!

اسفند سال 60 بود؛ يعني درست يک سال پس از شهادت عمويم، من در پادگان «المهدي(عج)» چالوس، يک لحظه از اتوبوس چشم برنمي‌داشتم. نيروها يکي‌يکي سوار اتوبوس مي‌شدند و من هم‌چون کبوتري پر و بال بسته، براي رهايي...
شهدا با خود بركت آوردند! ادبیات دفاع مقدس

شهدا با خود بركت آوردند!

در زندگي ما کم نيستند لحظه هايي که عادي يا غير عادي، ما را پَر مي دهند به يک جاي دور؛ جايي که انگار با همة دور بودنش، همين نزديکي‌هاست، جايي که با تمام وجود حسش مي کنيم، مي شناسيمش و برايمان آشناست. مطالب...
دوازده روز پوتين‌ها پايمان بود! ادبیات دفاع مقدس

دوازده روز پوتين‌ها پايمان بود!

اشاره: از لرهاي دلاور و اهل شهر دهدشت استان كهكلويه و بويراحمد است. در بسياري از عمليات‌هاي جنگ حضور داشته و اينك بازنشستة سپاه است. از سوم دبيرستان وارد جنگ شده و در والفجر مقدماتي شركت داشته است. سال...
يك سبد لالة سرخ در كنار ما بود ادبیات دفاع مقدس

يك سبد لالة سرخ در كنار ما بود

ادبيات پايداري، ترجمان باورهاي سياسي، آيين‌هاي مذهبي و تفکرات اجتماعي ملّتي است که در برابر استبداد داخلي يا تجاوز بيگانگان ايستادگي مي‌کند. اصلي‌ترين مسائل در حوزة ادب پايداري، دعوت به مبارزه، ترسيم چهرة...
نامزد سیاه‌سوخته ادبیات دفاع مقدس

نامزد سیاه‌سوخته

یکی از پرستارهای بخش با بقیه خیلی فرق داشت. حدوداً هفده سال سن داشت و آن‌طور که خودش می‌گفت، از خانواده‌ای پولدار و بالاشهری بود. آرایش غلیظی می‌کرد و با ناخن‌های بلند لاک‌زده، می‌آمد و ما را پانسمان می‌کرد....