0
مسیر جاری :
بادبان های همیشه برافراشته ادبیات دفاع مقدس

بادبان های همیشه برافراشته

حميد، از بچه‌هاي جوان محله‌مان بود که خانوادة خيلي بدي داشت. يک خانة دو طبقه را در نظر بگيريد، با پدري که پاسبان شهرباني زمان طاغوت بوده، با هزار رشوه‌گيري، بزن‌بزن و پدر مردم را درآوردن، يک مادر ميان‌سال،...
آن‌ها دلشان نور الهي ديده بود ادبیات دفاع مقدس

آن‌ها دلشان نور الهي ديده بود

دفاع‌مقدس، تعداد كمي فرمانده و بسيار بيش‌تر، رزمنده دارد و اين‌كه تعداد زنده‌هاي جنگ، بيش از ده برابر شهداست؛ پس مي‌توان فهميد كه اهميت تاريخ شفاهي رزمندگان عادي جنگ نيز كم‌تر از خاطره‌نگاري فرماندهانش...
آسمان جاي تو است ادبیات دفاع مقدس

آسمان جاي تو است

توي گردان شايعه شده بود كه نماز نمي‌خونه. مرتضي رو كرد به من و گفت: «پسره انگار نه انگار كه خدايي هست، پيغمبري هست، قيامتي، نماز نمي‌خونه...» باور نکردم و گفتم: «تهمت نزن مرتضي. از كجا معلوم كه نمي‌خونه،...
اردوگاهي در آسمان خاطره ادبیات دفاع مقدس

اردوگاهي در آسمان خاطره

اول داستان برمي‌گردد به روزهاي شهريور سال 62 كه بچه‌هاي تخريب قرارگاه، جاي درست و حسابي نداشتند. در اين يكي دو سال آخر هم گوشه‌اي از نساجي را گرفته بودند و از خورد و خوراك و فضاي‌ سبز، چيزي كم نداشتند؛...
«والمرها» رحم ندارند ادبیات دفاع مقدس

«والمرها» رحم ندارند

پدر مجبورم كرد زن بگيرم. نمي‌دانستم اصرار او براي چيست كه با اين سن كم، مرا وادار به تشكيل زندگي كرده است، اما به ‌زودي متوجه اين موضوع شدم. جنگ آغاز شده بود و بسياري از نوجوانان و جوانان به جبهه مي‌رفتند....
صداي بوق حس‌گر موشك حرارتي بلند شد ادبیات دفاع مقدس

صداي بوق حس‌گر موشك حرارتي بلند شد

حدود شش سال از آغاز جنگ تحميلي مي‌گذشت. در اين مدت رزمندگان اسلام و ملت قهرمان ايران با توکل به خداوند متعال و تکيه بر مکتب حسيني و با بهره‌گيري از رهبري‌هاي هوشمندانه حضرت امام و حضور يک‌پارچه و مقاوم...
راز گريه‌هاي غريب فرمانده... ادبیات دفاع مقدس

راز گريه‌هاي غريب فرمانده...

می‌گفت، از ستاد بیرون آمدم و پوشه‌های چک‌لیستِ1 بازرسی یگان دستم بود. یک‌راست به فرودگاه رفتم و با اولین پرواز خودم را به غرب رساندم. فردا حوالی ظهر به مقر نیروهای ایشان رسیدم، از هرکس سراغش را گرفتم،...
حاج قاسم! رسيديم؛ ما رفتيم ادبیات دفاع مقدس

حاج قاسم! رسيديم؛ ما رفتيم

حاج احمد اميني براي اهل آسمان‌ها آشناتر است، تا اهل زمين. نگاهش از کوچه‌پس‌کوچه‌هاي روستايي کوچک امتداد دارد تا لحظه‌هاي موّاجِ اروند و از آن‌جا، تا ملکوت. سال‌هاست اهل آسمان غبطه مي‌خورند به لحظه‌ها‌ي...
جراحي كه بر رگ‌هاي بريده بوسه زد ادبیات دفاع مقدس

جراحي كه بر رگ‌هاي بريده بوسه زد

اين روايت صددرصد واقعي، گوشه‌ي كوچكي از زندگي سخت و دشوار مردي است كه من با اين‌كه براي چندمين بار متن پياده‌شده‌ي مصاحبه‌هايش را مي‌خوانم، صورت صبور، تسليم، مطمئن و آرامش را هنگام مصاحبه، لحظه‌اي از ياد...
تاريخ شهادتش را خودش انتخاب كرده بود ادبیات دفاع مقدس

تاريخ شهادتش را خودش انتخاب كرده بود

حاجي حواسش به همه چيز بود؛ از محتواي سخنراني و مداحي‌ها و نماز جماعت‌هاي ظهر عاشورا و تاسوعا گرفته، تا گذاشتن چند نفر مأمور جهت جفت کردن کفش‌هاي عزاداران وگرفتن اسفند دم در و دقت در توزيع صبحانه و غذاي...