0
مسیر جاری :
خیمۀ غم سایر اشعار عاشورایی

خیمۀ غم

مثل ابر سپیدی رسیدم، شد سراسیمه با دیدن من آسمان سرخ شد تا سکینه، آمد و دید گلگون تن من چشم من بسته و زخم ها باز، کم نگاهم کن ای دختر ناز! دیگر آن لحظه افتادم از پا، دست انداخت بر گردن من
خيمه‌هاي سوخته سایر اشعار عاشورایی

خيمه‌هاي سوخته

ماند خاکستر بجا از خيمه‌هاي سوخته سبز شد بانگ عزا از خيمه‌هاي سوخته مي‌رود تا آسمان همراه بانگ يا حسين شعله شور و نوا از خيمه‌هاي سوخته
خیمه و دشت سایر اشعار عاشورایی

خیمه و دشت

خیمه در دست باد می ‌چرخید دشت آرام نی لبک می‌زد دو کبوتر برای یک پرواز دلشان عاشقانه لک می‌زد
خیمه‌های حسین سایر اشعار عاشورایی

خیمه‌های حسین

جهان برید سیه جامه در عزای حسین (ع) که سوخت شعله بیداد خیمه‌های حسین (ع) ز آه پرده گیان حریم عرش خدای زمانه خیمه برافراشت در عزای حسین (ع)
خیمه عطشان سایر اشعار عاشورایی

خیمه عطشان

باز هم در نظرم عرصه جولان پیداست جوشش آب روان، خیمه عطشان پیداست خون مظلوم کسی در شفق آن سوی روز سیب سرخی ست که در پرتو ایمان پیداست
خیمه درآتش سایر اشعار عاشورایی

خیمه درآتش

آنجا که هیچ قطره آبی نمانده بود زخمی ‌ترین کبوتر بی لانه، پر گشود دیگر کسی نبود که دردی دوا کند حتی خبر ز ساقی لب تشنگان نبود
خونچه‌ها بر سر نی، دایره در دایره دف! سایر اشعار عاشورایی

خونچه‌ها بر سر نی، دایره در دایره دف!

خونچه‌ها بر سر نی، دایره در دایره دف! و صدا توی صدا، دایره: سر! دایره: دف! و صدا خنجر داوود که بر نیزه بلند اشک زد دایره‌ای دایره تر، دایره دف!
خون سپیدار سایر اشعار عاشورایی

خون سپیدار

آشفته و بی قرار می‌آمد می‌آمد و بوی یار می‌آمد می‌آمد و دشت بی قرارش بود مبهوت نگاه بردبارش بود مردی که زمین به سایه‌اش محتاج
خون آفتاب سایر اشعار عاشورایی

خون آفتاب

میان این قبیله‌های شعله پوش سوار دشت عشق می‌کند خروش و چشم‌ها درانتظار مانده است به راه آن دلاور علم به دوش
خورشید ولایت سایر اشعار عاشورایی

خورشید ولایت

مپندارید... عاشورا فقط یک روز در تاریخ امت بود که می‌گوید؟ حسین آن تکسوار عرصه توفان خون یک فرد تنها بود؟ و تاریخ سلحشوری