0
مسیر جاری :
 پرچم خون سایر اشعار عاشورایی

پرچم خون

زخم پوشانده تنش را سپر انداخته تیغ با رجزخوانی او قافیه را باخته تیغ کیست این مرد که یک سر همه آتش شده است؟ گل نموده است ز شولای تنش آخته تیغ یک طرف نعش جنون است که بر زین دارد
پَرپَر سایر اشعار عاشورایی

پَرپَر

آورد سمتِ خیمه، یک اسب پیکری را مشک بدون آب و دستان پرپری را از بچه‌ها جدا شد، گم کرد کاروان را می‌دید روی نیزه، از دورها سری را در راه درپایی از خونبه چشم می‌خورد
پا به پای آب سایر اشعار عاشورایی

پا به پای آب

در مشک می‌تپد دل خونش به جای آب جاری است درسکوت نگاهش صدای آب صحرا در انتظار، بیند چه می‌شود آخر میان این همه غم ماجرای آب؟
 پا به پای اسب مرگ سایر اشعار عاشورایی

پا به پای اسب مرگ

می‌بری کجا مرا نیزه دار آفتاب این منم سپیده‌ام بی قرار آفتاب هر کجا نشسته‌ام بی صدا شکسته‌ام من نبوده‌ام چرا در کنار آفتاب پا به پای اسب مرگ آمدم ز راه دور
بیعتی بی دست می‌خواهد وفای حیدری سایر اشعار عاشورایی

بیعتی بی دست می‌خواهد وفای حیدری

بر سر دستش سری، در دست دیگر پیکری هستی‌اش را کرده پرپر غنچه نیلوفری نور را بگرفته در مشتش چو خورشید یقین می‌درخشد در شبی تاریک روشن اختری بال و پر زخمی هوای نغمه‌ای دارد گلوش
بهانه برای گریستن سایر اشعار عاشورایی

بهانه برای گریستن

ای بهترین بهانه برای گریستن وی داغ جاودانه برای گریستن با نام داغدار تو ای لاله بهشت زیباست هر ترانه برای گریستن نام تو در گشایش دل‌های داغدار رمزی است عاشقانه برای گریستن
بهاری تلخ سایر اشعار عاشورایی

بهاری تلخ

رو سوی خیمه‌ها، بهاری تلخ جاده‌‎ای سرنگون، سواری تلخ تن‌اش از دست‌ها جدا برخاست داشت با تشنگان قراری تلخ
به نام عشق سایر اشعار عاشورایی

به نام عشق

...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
به لحن ماهِ شب توفان سایر اشعار عاشورایی

به لحن ماهِ شب توفان

به لحن ماهِ شب توفان، لب سپیده سخن می‌گفت به لحن خون جوانمردان، سرِ بریده سخن می‌گفت غروب بود، کبودی‌ها به روی سنگ شتک می‌زد صدای روشن آیینه ز لب دمیده سخن می‌گفت فراخنای جراحت را، غبار غافله می‌پیمود
به خون خدا سایر اشعار عاشورایی

به خون خدا

شام و خرابه و سرهفتاد و دو شهید «خورشید روی نیزه» کسی تا ابد ندید انبوه خیمه‌ها، که به آتش کشیده شد در دشت خون قیامت کبرایی آفرید