مسیر جاری :
حس نفسگیر
کربلا میپرد از خواب چه حالی دارد لاله لاله به دل دشت جنون میکارد بعد از این حادثهی سرخ، یقین ممکن نیست که علمدار علم را به زمین بگذارد
حریم حضرت حق
ساقی به رقص عشق درآمد سبو شکست منشور جاودانهی سرّ مگو شکست مرهم نشد به زخم لب از آب رو سیاه روزی که تیر قهقهها آبرو شکست
حرکت کاروان اسرا به شام
کاروان میرود به جانب شام کاروانی که گشته است اسیر همگی کودک و زنان حرم
جز یکی مرد و دست در زنجیر
حادثه
وقتی خدای حادثه سنگی شد میگفت: قصه، شعر قشنگی شد میآمد و دوباره که برمیگشت دنبال پارههای جگر میگشت
چهار مرتبه تنها
چهار مرتبه تنها برای تو خبر آمد چهار بار دلت کوه شد و به لرزه درآمد تو منتظر تو گدازنده بر معابر خونین مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد چهار مرتبه شنزارهای ظهر تنت را
چه هیبتی ست در آیینه سجو و قیامت
چه هیبتی ست در آیینه سجو و قیامت که آسمان خدا رشک میبرد به مقامت تمام دغدغهات این شده است در دل آتش مه ناتمام نماند نماز ظهر امامت چه عاشقانه تنات سجده گاه تیر و سنان شد
چند بند از مربع ترکیب عاشورایی
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیهها را مرور کرد ذهنش ز روضههای مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
چتر عشق
آتش گرفته دامن خورشید پرورت آتش گرفته است جهان در برابرت با بوسهی کبود خدا گر گرفته است پرهای نرم زیر گلوی کبوترت شب میشود سوار به گودال میرسد
جنگل خنجر
این چنین حادثه سرخ، مقّدر شده بود سوختن در گذر آب، مقرّر شده بود هرکه را شوق پرافشانی و بالیدن بود با پرافشانی دل، مثل کبوتر شده بود
جنگ عطش
مشک بر دوش گرفته است که دریا ببرد کاش گرداب امانش بدهد تا ببرد آنچه یک عمر در این باغ دمیده است بهار باد پاییز رسیده است که یک جا ببرد