0
مسیر جاری :
هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي‌زند خواجوی کرمانی

هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي‌زند

هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي‌زند شاعر : خواجوي کرماني عارفانرا در سر اندازي صلائي مي‌زند هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي‌زند بينوايانرا ز بي برگي نوائي مي‌زند ...
چون ترک من سپاه حبش برختن زند خواجوی کرمانی

چون ترک من سپاه حبش برختن زند

چون ترک من سپاه حبش برختن زند شاعر : خواجوي کرماني از مشگ سوده سلسله بر نسترن زند چون ترک من سپاه حبش برختن زند برهم زند چو سنبل تر بر سمن زند کار دلم چو طره‌ي مشگين...
مرغان اين چمن همه بي بال و بي پرند خواجوی کرمانی

مرغان اين چمن همه بي بال و بي پرند

مرغان اين چمن همه بي بال و بي پرند شاعر : خواجوي کرماني مردان اين قدم همه بي پا و بي سرند مرغان اين چمن همه بي بال و بي پرند با خاک ره برابر و از عرش برترند از جسم و...
ساقيان آبم بجام لعل شکر خا برند خواجوی کرمانی

ساقيان آبم بجام لعل شکر خا برند

ساقيان آبم بجام لعل شکر خا برند شاعر : خواجوي کرماني شاهدان خوابم بچشم جادوي شهلا برند ساقيان آبم بجام لعل شکر خا برند گه به معراجم ز بام مسجد اقصي برند گه بسوي ديرم...
ز چشم مست تو آنها که آگهي دارند خواجوی کرمانی

ز چشم مست تو آنها که آگهي دارند

ز چشم مست تو آنها که آگهي دارند شاعر : خواجوي کرماني مدام معتکف آستان خمارند ز چشم مست تو آنها که آگهي دارند که هم بکوي تو مستم بخاک بسپارند از آن به خاک درت مست مي‌سپارم...
خيمه‌ي نوروز بر صحرا زدند خواجوی کرمانی

خيمه‌ي نوروز بر صحرا زدند

خيمه‌ي نوروز بر صحرا زدند شاعر : خواجوي کرماني چارطاق لعل بر خضرا زدند خيمه‌ي نوروز بر صحرا زدند کرسي از ياقوت برمينا زدند لاله را بنگر که گوئي عرشيان آل زر بر رقعه‌ي...
اين چه نامه‌ست که از کشور يار آوردند خواجوی کرمانی

اين چه نامه‌ست که از کشور يار آوردند

اين چه نامه‌ست که از کشور يار آوردند شاعر : خواجوي کرماني وين چه نافه‌ست که از سوي تتار آوردند اين چه نامه‌ست که از کشور يار آوردند خبر يار سفر کرده به يار آوردند مژده‌ي...
دوش چون در شکن طره‌ي شب چين دادند خواجوی کرمانی

دوش چون در شکن طره‌ي شب چين دادند

دوش چون در شکن طره‌ي شب چين دادند شاعر : خواجوي کرماني مژده‌ي آمدن آن صنم چين دادند دوش چون در شکن طره‌ي شب چين دادند بلبلانرا خبري از گل نسرين دادند بيدلانرا سخني از...
دل مجروح مرا آگهي از جان دادند خواجوی کرمانی

دل مجروح مرا آگهي از جان دادند

دل مجروح مرا آگهي از جان دادند شاعر : خواجوي کرماني جان غمگين مرا مژده‌ي جانان دادند دل مجروح مرا آگهي از جان دادند بزليخا خبر از يوسف کنعان دادند پيش خسرو سخن شکر شيرين...
همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند خواجوی کرمانی

همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند

همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند شاعر : خواجوي کرماني از خبر رفتيم و ما را بيخبر بگذاشتند همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند همچو موي آشفته بر کوه و کمر بگذاشتند ...